کمتر روزی است که خبری از کشتهشدن یک خرس، یک پلنگ، یک کاراکال و البته به وفور کل و میش و قوچ منتشر نشود. ماجرا تا آنجا پیش رفته که موضوع ممنوعیت شکار مطرح شود. فعالان محیطزیست دو دسته شدهاند؛ عدهای میگویند باید شکار را ممنوع کرد و از اساس با آن مخالفند، عدهای دیگر هم معتقدند این ممنوعیت نمیتواند نتایج مورد نظر را به همراه داشته باشد. در مورد شکار در جامعه ایران، دلایل آن و تمایل به آن با «سیدکاووس سیدامامی»، فارغالتحصیل دکترای جامعهشناسی از دانشگاه اورگان آمریکا و نویسنده کتاب «اخلاق و محیطزیست»، گفتوگو کردهایم.
در حال حاضر و در دورهای که شکار اساسا فعالیتی برای تامین غذای افراد جامعه محسوب نمیشود، تمایل به شکار در میان افراد جامعه را چگونه میتوان تحلیل کرد؟
فراموش نکنیم که انسان هم گونهای از موجودات زنده و همهچیزخوار است، یعنی بخشی از غذای او را گوشت حیوانات تشکیل میدهد. ما هم مانند باقی حیوانات گونهای هستیم با یک ساختار بیولوژیکی خاص. انسان اجداد ما انسانهال اصولا شکارگر بودهاند و این در واقع جزیی از خصلت گونه ماست و در شرایطی هم که انسان خود بیشتر مواد غذاییاش را تولید کرده، ادامه داشته است. شاید بتوان آن را به سوارکاری و ورزشهای رزمی تشبیه کرد که با وجود از دستدادن کارکرد اولیهشان همچنان بهعنوان فعالیتهای ورزشی یا پرهیجان به ارضای برخی نیازهای ما پاسخ میدهند. بینیازی، عادتهای تفریحی و ورزشی دیگر، اخلاق آزارنرساندن به موجودات زنده غیرانسانی و آگاهی به اینکه نسل جانوران در حال کاهش شدید است ازجمله عواملیاند که ممکن است شکار را از زندگی فرد حذف کنند. این استدلال که فرد چون نیازی به گوشت و صید ندارد پس میتواند این کار را نکند الزاما برای همه قابل قبول نیست، ضمن اینکه هنوز حتی در کشور ما شکار از گذشتههای دور وسیلهای برای تامین غذا یا معیشت بوده است. این استدلال زمانی تاثیرگذار میشود که مخالف کشتار حیوانات خود گیاهخوار باشد، وگرنه بلایی که سر گوشت مصرفی ما میآید، مرغی که در قفس زندانی است و پروار میشود یا گاوی که در محیط دومتر در دومتر با دو گاو دیگر محبوس است تا پروار شود و امثال آن هیچیک شرایط انسانی ندارند.
بنابراین اگر بخواهیم به موضوع شکار نگاه کنیم، باید بپذیریم که تا حدودی در خصلت انسان بهعنوان یک موجود همهچیزخوار بوده و است. اجداد ما حتی زمانی که شکارگری و گردآوری خوراک تنها راه تامین زندگانی آنان نبوده است شکار و ماهیگیری میکردهاند و بهتدریج بیشتر خصلت نوعی ورزش مردانه را به خود گرفته است. در دنیای امروز شکار برای بسیاری از مردم بهانهای است برای رفتن به طبیعت و نزدیکترشدن به آن. بسیاری از شکارچیان از این فعالیت لذت میبرند و در نهایت مساله کشتن حیوان برای آنان اولویت ندارد بلکه لذت برنامهریزی برای سفر بیابانی، با دوستانبودن، در طبیعتگشتن و حفظ هوشیاری بالا برای دیدن هرگونه نشانهای از شکاری که در تعقیبش هستند ازجمله انگیزههایی است که شکارچیان را بهشدت به این فعالیت علاقهمند و حتی وابسته میکند. وجود تعداد زیادی شکارچی در تمام نقاط دنیا، حتی در پیشرفتهترین کشورها که قطعا نیاز معیشتی به شکار ندارند، نشان میدهد که نمیتوان منکر این مورد شد و حکمی اخلاقی بهطور کلی صادر کرد که شکار - هرگونه شکار- عملی غیرانسانی و غیراخلاقی است. البته از منظر اخلاق و مباحثی چون حقوق حیوانات میتوان استدلال کرد و کوشید شمار بیشتری از مردم را اقناع کرد که با روشهای دیگر هم میتوان کشش درونی به شکار یا «غریزه» شکارکردن را خاموش کرد، مثلا با عکاسی از حیاتوحش یا مشارکت در پروژههای حفاظت از حیاتوحش که آن نیز مشترکاتی با شکار دارد زیرا میزان هوشیاری فرد در طبیعت را برای دیدن علایم مربوط به حیوان بسیار افزایش میدهد. همچنان که قبلا هم گفتم، این بحث که کشتن هر نوع حیوانی اساسا کاری غیراخلاقی است زمانی میتواند واقعا موثر باشد که مدعی خود گیاهخوار باشد. بنابراین، چنین استدلالی بهطور عام بعید است خیلیها را قانع کند. نمیشود یک گروهی که از نظر اخلاقی در جایگاه خوبی قرار دارد و مخالف کشتن هر نوع حیوانی برای تفریح است انتظار داشته باشد این اخلاق را کل جامعه یکشبه بپذیرد. این امر بهسادگی نیست و نیاز به سالها کار توجیهی و زحمت دارد.
صرفنظر از آن دسته جوامع محلی که هنوز برای امرارمعاش به شکار نیاز دارند، آیا شکارچیان را میتوان نماینده بخش خاصی از جامعه در نظر گرفت؟
نه لزوما. در ایران از اقشار مختلف در میان شکارچیان میبینیم. در کشورهایی که هزینه شکار خیلی بالا رفته، شکار صرفا به اقشار بالای جامعه محدود شده است ولی در جاهایی که شکار خوب مدیریت شده و زیستگاههای زیادی برای حیاتوحش باقی مانده است و نسل گونههای قابل شکار در معرض خطر نیست - مثلا در آمریکا و کانادا - شکار فراگیر است و در همه اقشار مردم با اخذ پروانه شکار صورت میگیرد و بد نیست بدانید بیشترین بودجه حفاظت از حیاتوحش (و نهفقط گونههای قابلشکار) در این کشورها از فروش این پروانهها تامین میشود. اما نکتهای که در این میان وجود دارد این است که شکار در هر حال یک موضوع اجتماعی است و برخورد با آن به این سادگی نیست که عدهای فکر کنند میتوانند معیارهای اخلاقی خاصی را به بقیه بقبولانند. بهخصوص اگر چنین معیارهایی مبنای تصمیمگیری درباره ممنوعیت کامل شکار باشد. ممنوعیت اگر حسابشده و مبتنی بر کار کارشناسی دقیق بهلحاظ مطالعات اکولوژیکی و آمارگیریهای اصولی نباشد میتواند برعکس عمل کند و درواقع به کاهش حیاتوحش بینجامد. مثلا اعلام یکباره ممنوعیت درواقع گروه نسبتا کم شکارچی مجاز را در عمل به تخلف سوق میدهد. واقعیت این است که شکارچی خلاف و مدیریت ناکافی در ایران مشکل اصلی کمشدن حیاتوحش است؛ مدیریتی که نتوانسته است این میراث غنی را حفظ کند. بر اساس آماری که وجود دارد، سالانه دستکم 10هزار شکار خلاف چهارپا صورت میگیرد در صورتی که بهطور میانگین 400 پروانه برای شکار قانونی صادر میشود. در نتیجه ما نباید بهخاطر آن 10هزار مورد خلاف روی 400 مورد مجاز ممنوعیت اعمال کنیم. ممنوعیت عملا جلو شکارچی مجاز را میگیرد ولی جلو خلافکار را نمیگیرد. در هر حال، باید گفت که شکار یک واقعیت اجتماعی است که با دستور و ممنوعیت کنار گذاشته نخواهد شد. ما در بررسیهایی که از طریق سمن (سازمان مردمنهاد) خود که در کار حفاظت از حیاتوحش است انجام دادهایم، تلاش کردهایم انگیزههای شکار را در میان روستاییان همجوار مناطق حفاظتشده دربیاوریم. یافتههای ما نشان میدهد که چهار انگیزه مهمترین انگیزههای شکار برای این گروه از شکارچیان محلی است؛ یکی از آنها گوشت شکار برای مصرف خانواده است. انگیزه دیگر فروش گوشت و شاخ و پوست برای کسب درآمد است. انگیزه دیگر صرفا تفریح است و انگیزه چهارم که من روی آن تاکید میکنم، یک نوع گردنکشی در مقابل قوانین موجود، محیطبان و سازمان محیطزیست و... است. این انگیزه بسیار قویای برای شکارچیان محلی و خلافکار است که احساس میکنند به آنان از طرق مختلف اجحاف میشود.
بر اساس آنچه شما میگویید، بخشی از این انگیزه تفریح است. چه تحلیلی برای کشتن یک جاندار صرفا برای تفریح و خوشگذرانی وجود دارد؟
آنهایی که سراغ شکار «تفریحی» یا شاید بشود گفت «ورزشی» میروند،انگیزههای مختلفی دارند. آنها معمولا اینجور بیان میکنند که برای ما، شکار بهانه رفتن به طبیعت است یا وقتی که در تعقیب و جستوجوی حیوان هستیم، یک احساس عمیقی در ما زنده میشود که این احساس موقع طبیعتگردی عادی دست نمیدهد و شاید بقایای غرایز اجداد شکارگر ما در اعماق روانمان باشد. این تجربهای بسیار عمیق و با طبیعتگردی معمولی متفاوت است زیرا حواس شکارچی در جریان جستوجو و تعقیب بسیار تیز و هوشیار میشود، به مراتب بیشتر از هنگامی است که شما تنها در حال لذتبردن از زیباییهای طبیعت هستید. در میان شکارچیان ورزشی، انگیزههای متفاوتی وجود دارد از جمله در طبیعترفتن، هیجان تعقیب شکار، یافتن و به هدف زدن. آنان همچنین مصرف گوشتی که بدون انواع و اقسام مواد شیمیایی و هورمون است را انگیزه دیگری برای شکار میدانند. یک انگیزه دیگر برای شکارچیانی که خیلی شکار میکنند، کسب افتخار و تروفه (شکار کنترلشده که در آن، تنها حیواناتی هدف قرار میگیرند که از لحاظ جسمی در سطح بسیار خوبی قرار میگیرند اما در زادآوری تاثیری ندارند) است. اینکه مثلا من بزرگترین شاخ را به دست آوردهام یا رکورد فلان حیوان را زدهام، معمولا در زمره دستاوردهای افتخارآفرین این گروه از شکارچیان قرار میگیرد. آدمهایی که با این انگیزه شکار میکنند، فارغ از اینکه ما این انگیزه را درست بدانیم یا غیراخلاقی، از قضا میتوانند در خدمت از حفاظت حیاتوحش قرار گیرند چون حاضرند پول خوبی خرج کنند. مثلا یک شکارچی تروفه حاضر است دههاهزاردلار برای یک تروفه بدهد و آن پول را هیچ طبیعتگردی نمیتواند خرج کند و اگر این پول صرف حفاظت شود، میتواند بیشترین کمک را بکند. فراموش نکنیم که حفاظت از بازماندههای طبیعت و حیاتوحش در همهجای دنیا بسیار پرهزینه است و دولتها اغلب اولویت لازم را در بودجهبندی به آن نمیدهند. دو، سهتا از بزرگترین پروژههای حفاظتی دنیا از طریق شکار تامین بودجه میشوند. اینها بخشی از انگیزههایی است که میشود ذکر کرد و البته ممکن است انگیزههای دیگری نیز وجود داشته باشد.
البته برای بسیاری از این انگیزهها میتوان راههای جایگزین پیدا کرد؛ همچنان که برخی از شکارچیانی که دیگر به شکار نمیروند آن راهها را یافتهاند. مثلا تلاش برای حفظ حیاتوحش. تعقیب و بهدنبال نشانههای حیوان رفتن هنگامی که صرفا در طبیعت برای انگیزههای حفاظتی بهدنبال حیوان میگردید و انگیزه شکار هم ندارید میتواند تجربه بسیار عمیق و دلپذیری باشد و هیجانش هم به همان اندازه شکارکردن است.
شما به موضوع دهنکجی به قانون و گردنکشی در برابر آن اشاره کردید. این مورد را چگونه میتوان تحلیل کرد؟
این موضوع معمولا در مواردی رخ میدهد که شکارچیان قوانین موجود شکار را عادلانه ندانند و به رسمیت نشناسند یا در میان شکارچیان محلی که نسلاندرنسل شکار میکردهاند، چون در سنت روستایی آنها بوده است، آن را بهنوعی حق خود میدانند و قوانین شکار برایشان توجیه نشده است. اینگونه شکارچیان که اغلب هم مبادرت به شکار غیرقانونی میکنند، وقتی با سختگیری ماموران مواجه میشوند و از آنها هتکحرمت میشود و خانهشان مورد بازرسی قرار میگیرد، تصمیم به انتقام میگیرند. بدیهی است که سادهترین نوع انتقامگیری هم صدمه به طبیعت است، یعنی با استفاده از فرصت غیبت ماموران بروند و بیش از نیاز کشتار کنند. خاطرم هست، سالهای اول انقلاب در کنار دریاچه گهر، یک تعداد عشایر محلی در حال چراندن گوسفندان خود بودند. برای ما کوهنوردانی که به منطقه رفته بودیم، مهمترین سوالی که در ذهن آنان پیش میآمد این بود که آیا ما عضو سازمان شکاربانی هستیم یا نه و به ما میفهماندند که اگر باشیم دمار از روزگارمان درمیآورند. چون یک عمر برای حفاظت منطقه از ورود گوسفندان آنها به منطقه ممانعت کرده بودند و سختگیری زیادی در حد گلوبریدن گوسفندان افراد متخلف را انجام داده بودند. در نتیجه، آنان هم در تخریب طبیعت نوعی ابراز وجود و بازتوانمندشدن میدیدند. بهطور مثال، برای تهیه دو چوب صاف برای دیرک چادر درختان زیادی را آتش میزدند. اصولا در حال حاضر، در دنیا سیاست حفاظت طبیعت و حیاتوحش دیگر از راه جریمه و حصارکشی صرف انجام نمیشود و پارادایم غالب، جلب همکاری خود اعضای جامعه و بهخصوص اجتماعات بومی هممرز یا همزیست با گونههایی است که قصد حفاظت آنها را دارند.
در جوامعی مانند ایران، حوزه عمومی حوزهای محدود است. همهچیز در این جامعه یا در حصار خانههای مردم است، یا خارج آن است. ممکن است این حس شکار و تخریب و گردنکشی در برابر قوانین شکار بابت باریکبودن حوزه عمومی جامعه بوده باشد؟
این کاملا درست است؛ چیزی که در اصطلاح جامعهشناسی به آن اخلاق مدنی میگوییم؛ یعنی شما بهعنوان یک شهروند در جامعهای که زندگی میکنید باید مراعات مشاعات را بکنید، مشاعاتی مثل محیطهای مشترک عمومی در شهر یا منابع طبیعی. در جایی که اخلاق مدنی قوی وجود دارد، بیشتر مردم حرمت مشاعات را نگاه میدارند؛ مثلا به اموال عمومی آسیب نمیزنند. اگر خیابان جزو اموال عمومی است ما حق نداریم برای پاکیزه ماندن ماشین خود زبالهها را به بیرون پرت کنیم. یا اموال خود را خوب نگه داریم اما به اموال عمومی لطمه بزنیم. منابع طبیعی هم این جور است. اینکه خیلی از مردم به این باور نرسیدهاند که منابع طبیعی جزیی از اموال ما و مال خودمان است و نباید آن را از بین ببریم، متاسفانه هنوز در فرهنگ ما جا نیفتاده است.
با توجه به این موضوع این مساله میتواند فرضیه درستی باشد که در برخی جوامع که حوزه عمومی حوزه ضعیفی است، رفتارهایی مانند شکار به خصوص شکار غیرقانونی بهعنوان بخشی از تخریب طبیعت و از بین بردن حیاتوحش بیشتر به چشم میخورد؟
اساسا در جوامعی که اخلاق مدنی توسعهیافتهتر است، لطمهزدن به آنچه جزو مشترکات و مشاعاتی مثل منابع طبیعی است، کمتر دیده میشود. بهطور مثال در حال حاضر در یک جاده کوهستانی در آلپ مردم به طور عادی از راه کوهستانی خارج نمیشوند یعنی به این سطح از شعور رسیدهاند که من اگر از این راه خارج شوم، بیجهت گیاهان زیادی را لگدکوب میکنم. این اخلاق در ایران کمتر به چشم میخورد. برای مثال، در کوههای شمال شهر تهران هر کسی از هر راهی که بخواهد میرود. البته به اعتقاد من ما در حال بهتر شدن هستیم. پیشتر به محض اینکه شهرداری در جایی گل میکاشت، بلافاصله مردم اقدام به چیدن آن میکردند اما در حال حاضر کسی گلها را نمیکند. در همین مسیرهای کوهستانی تهران هم میبینم حرکت مثبتی که کوهنوردان با گردآوری زبالهها آغاز کردند و این روند را بیتوجه به همه رفتارها ادامه دادند، بیشتر کسانی که بیخیال در محیط کوهستانی زباله میریختند این رفتار را کمکم کنار گذاشتند. فکر میکنم در مورد حیاتوحش هم باید با این رویه جلو برویم نه اینکه دو گروه در مقابل هم قرار بگیرند. باید آموزش و آگاهی آنقدر پیش برود که یک روستایی که پیش از این به شکار بهعنوان گوشت نگاه میکرد، حالا به آن بهعنوان یک ذخیره ارزشمند نگاه کند که میتواند منبع درآمدهایی به مراتب بیشتر از چندکیلو گوشت باشد.
در سه ماه آخر سال گذشته، مرگ و جرح بیش از 14 پلنگ گزارش شد. به هر حال، این شیوه از شکار بر سر پیدا کردن گوشت مفت نیست؛ به علاوه تبلیغات زیادی در مورد اینکه جمعیت پلنگ وضعیت مناسبی ندارد انجام میشود. چرا این اتفاقات رخ میدهد؟
این آگاهیرسانی کافی نیست. شما از یک روستایی که نه وارد اینترنت میشود و نه چندان آگاهی در این مورد دارد، چه انتظاری دارید؟ به طور کلی در این موارد معمولا دو، سه انگیزه بیشتر وجود ندارد؛ یکی موردی است که یا پلنگ به دام لطمه زده است یا روستایی در این مورد احساس خطر میکند. انگیزه دیگر این است که اصولا هر نوع حیوان بزرگ، خطرناک فرض میشود چون بالقوه میتواند انسان را بدرد یا به او آسیب برساند. این همان رفتاری است که با مار صورت میگیرد. هنوز درصد بزرگی از مردم ایران اگر مار ببیند، آن را میکشند و اصلا این شناخت وجود ندارد که طبیعت کار خود را انجام میدهد و در واقع مار هم برای تعادل طبیعت لازم است.
انگیزه سوم هم که در بسیاری از صاحبان اسلحه حتی شکارچیان شهری کمدانش وجود دارد، این است که هر جنبندهای را ببینند هدف قرار میدهند. اما چطور میشود با این مساله مقابله کرد؟ اطلاعرسانی و آگاهیبخشی در وهله اول از طریق رسانههایی باید صورت بگیرد که مردم با آن زیاد در ارتباطند مانند تلویزیون. تلویزیون برای مردم فیلمهای راز بقا نشان میدهد اما آموزش محیطزیستی در آنها کمتر وجود دارد. از طریق مدارس خیلی خوب میتوان این آموزشها را داد. به کودکان از همان ابتدا میتوان آموخت موجوداتی که در طبیعت وجود دارند هم مخلوقات ارزشمند آفریدگارند و نمیشود و نباید به آنها صدمه زد یا از بین برد و باید برای هر موجودی ارزش ذاتی قایل شد.
اما نکته مهم دیگری که در این میان وجود دارد، این است که همین اسلحههای مجازی که به افراد داده میشود با چه آموزشهایی همراه است؟ در این میان باید برنامهای جدی برای آموزش وجود داشته باشد؛ اینکه در مورد ارزش حیاتوحش آموزش داده شود و اصول اولیه اکولوژی، مثل رابطه هر موجود زنده با دیگری و خطراتی که شکار زیاد یک جانوار میتواند برای حیوانات دیگر و کل طبیعت داشته باشد، توضیح داده شود. کسی که اسلحه به دست میگیرد، باید بداند با کشتن یک خرگوش، گوشتخواران را از غذا محروم میکند. بنابراین کسی که اسلحه دست میگیرد، باید الفبای اکولوژی را بداند. فصل مجاز و غیرمجاز را بشناسد و خیال نکند چون اسلحه دارد، میتواند هر کار خواست در طبیعت انجام دهد. بیشتر این اشخاص خود عاشق کوه و بیابانند اما آگاهی درستی از چرخه طبیعت و خطرات کم شدن یا انقراض گونهها ندارند.
در مورد آگاهی دادن صحبت کردید. بحث کشتار سالانه والها در جزایر فارو یا بحث کشتار دلفینها در ژاپن آیین 500 سالهای است که هر سال انجام میشود. با توجه به اینکه هر دو این جوامع، جوامع پیشرفتهای هستند، چطور میشود، آن را تحلیل کرد؟
اینگونه فعالیتها که به نظر بسیار غیراخلاقی و وحشیانه است، از آنجا رخ میدهد که به سنت گروهی از مردم تبدیل شده است. مثالهای دیگری را هم میتوان ذکر کرد؛ مثل کشتن نهنگ توسط اسکیموها در مناطق قطبی که با انواع مناسک مذهبی همراه است و برای بومیان بخشی از چرخه طبیعی حیاتشان محسوب میشود. یا گاوبازی در اسپانیا را در نظر بگیرید که مراسمی فوقالعاده وحشیانه است. حیوان را در طول مسابقه عملا زجرکش میکنند ولی برای بازدیدکنندگان هیجان بسیاری دارد و یک سنت کاملا جا افتاده است. مردم دنبال هیجان میگردند و این یکی از راههای کسب هیجان است. انگیزه کسب هیجان از فعالیتهای خشونتآمیز در بسیاری از مردم وجود دارد و راه مقابله هم فقط آموزش است و کم کردن جنبههای بیرحمانه آن. انسان به دنبال هیجان میگردد و این هیجان اغلب با خشونت توام است. مهیجترین ورزشها آمیخته به خشونت است. فیلمهای سینمایی خشن فروش خوبی دارند. این نشان میدهد انگیزهها و غرایزی وجود دارد که در انسان هست که لزوما مقبول هم نیست اما به هر حال وجود دارد. هرچند انسان موجودی است که میتواند بر این غرایز غلبه کند. مهار خشونت هم راه دارد اما بهنظر من بخش مهمی از کاهش خشونت در زندگی از راه آموزش بهویژه آموزشهای دوران کودکی در مدرسه به دست میآید. در مورد احترام گذاشتن به حیوانات و تنوع زیستی از همان دورهای که بچهها شروع به یاد گرفتن میکنند باید عشق و علاقه به حیوانات را ترویج کرد.
شکار یک موضوع است و سلاخی موجودات یک موضوع دیگر. موضوع سلاخی توله خرسهای سمیرم را چگونه میشود تحلیل کرد؟ این حجم از خشونت و سنگدلی را با کدام انگیزه میتوان توضیح داد؟
گفته میشود کسانی که آن خرس را کشتند، شاید دنبال صفرا بودند. صفرای خرس در خارج به ویژه در چین فوقالعاده گران است. میگویند وقتی حیوان خیلی بترسد، صفرایش خون زیادی جذب میکند. ظاهرا این توله خرسها را چاقو میزدهاند که صفرای بزرگتری داشته باشند. به نظر میرسد در این بیرحمی آشکار، انگیزه مادی وجود داشته است. لابد مستحضرید که تجارت غیرقانونی حیوانات یا اجزای بدن آنها، دومین تجارت بزرگ قاچاق در دنیا پس از قاچاق موادمخدر از حیث وزن است. از لحاظ ارزش هم، سومین پس از قاچاق موادمخدر و قاچاق اسلحه است. ولی ما مطمئن نیستیم که قاتل خرس ماده و تولههایش واقعا انگیزه مادی داشته است چرا که شبیه آن را در موارد دیگری هم زیاد دیدهایم. فیلمهای زجرکش کردن حیوانات، زیاد روی یوتیوب میآید یا در تلفنهای همراه روستاییان دیده میشود. حال توضیح جامعهشناختی/ روانشناختی آن چه میتواند باشد؟ به گمانم باید کمی وارد مقولات فرویدی بشویم. فروید معتقد بود میل به خشونت و تخریب در همه انسانها هست و از غریزهای که او نامش را «تاناتوس» میگذارد سرچشمه میگیرد. اما اینگونه غرایز حتی غرایز افراطی ریشهدار در غریزه زندگی (لیبیدو) چطور باید در فعالیتی به کار گرفته شود که برای جامعه صدمهای به همراه نداشته باشد؟ در مردان ترشح زیاد تستسترون اغلب فرد را به خشونت سوق میدهد. افرادی که در آنها فعالیت تستسترونی زیاد است به طور معمول به فعالیتهای ورزشی خیلی سخت و خطرناک یا مشاغلی مثل سربازی رو میآورند. شکارگری هم شاید فعالیتی باشد برای پاسخگویی به ترشحات تستسترونی زیاد. بنابراین جامعه باید راهی بیابد که این فشارهای غریزی را در مسیرهایی بیندازد که مقبول هستند و لطمهای نمیزنند. در جامعه ایران «مردانگی»، البته نه در معنای جوانمردی بلکه در معنای قدرت مردانه، اغلب عامل حرکات خشونتآمیز است. شاید خشونت به حیوانات را هم بتوان به این صورت توضیح داد. دامداری که شاید در مواردی پلنگ به دامش لطمه زده است، هنگامی که دستش به پلنگ میرسد و او را میکشد، فارغ از اینکه این پلنگ همانی باشد که گوسفندش را کشته، با تصویرگیری از صحنههای خشونتش به جانور مرده یا نیمهجان، درواقع قدرت مردانهاش را به دیگران به نمایش میگذارد.
چندی پیش یک شکارچی در کامیاران، با این دیدگاه که از این پس شکار نخواهد کرد، تفنگ خود را شکست. پس از آن، در چند نقطه دیگر ایران چندین شکارچی تصمیم به کنار گذاشتن شکار گرفتند. آیا چنین رفتارهایی میتواند در جامعه تاثیرگذار باشد یا صرفا موجی است که دوام چندانی ندارد؟
چنین رفتارهایی معمولا از طرف افرادی سر میزند که روزگاری خود شکار بسیار زدهاند و نتیجه شکار بیرویه و مدیریتنشده را به وضوح دیدهاند و چون خودشان از ته دل طبیعتدوست بودهاند، به این نتیجه رسیدهاند دیگر نمیتوان از طبیعتی که در حال مرگ است بهرهبرداری کرد و به جای آن باید به فکر حفظ آنچه از حیاتوحش باقی مانده است، بود. اینگونه رفتارها بر مردم محلی و شکارچیانی که شناخت زیادی از خطرات انقراض ندارند، میتواند بسیار موثر باشد. البته هر چه بیشتر هم از طریق مطبوعات یا رادیو و تلویزیون دربارهاش گفته شود، اثرگذاریاش بیشتر میشود. اما در اینجا لازم میدانم بگویم که شکار و نقش آن در کاهش یا نابودی حیاتوحش نیاز به مطالعات و بررسیهای علمی جدی دارد. شکاری که در بسیاری موارد عامل اصلی کاهش حیاتوحش است، در جای دیگر و با مدیریت اصولی و علمی، میتواند ضامن بقای حیاتوحش باشد و نباید به موضوع شکار و حفاظت از حیاتوحش صرفا از منظر اخلاقی یا فلسفی نگاه کرد.