پس گيل گمش با نگهبان دروازه آفتاب چنين گفت:«راه من از دردها مي گذرد. درد خوف انگيز غم، نصيب جان من است. آيا مي بايد تا به زنگ و مويه روزگار خويش به سر كنم؟ مرا جوازي بده تا به كوهستان درآيم. تا اوتنهپيشتيم را ديدار كنم و زندگي را از او بپرسم، چرا كه او آن را باز يافته... بگذار تا بگذرم، باشد كه من نيز زندگي را به دست آرم!»
افسانه گیل گمش، لوح نهم
مطالعه ادبیات اساطیری و بازخوانی اسطوره های های کهن می تواند بسیار آموزنده باشد، مشروط بر این که دوباره گرفتار همان انديشه ها و ذهنیات دو جایگاهی نشویم، بلکه عناصری را که پيشينيان در پی آنها بودند باز شناسی کنیم و شیوه های رسیدن به آنها را در جهان معاصر بجوییم. مقصود از ذهن دو جایگاهی، ذهنی است که یک سو در رویارویی با جهان و طبیعت قرار دارد و از سوی دیگر اندیشه های پیشینیان خود را يدك می کشد و هیچگاه نمی تواند به پردازش آزادانه و مستقیم داده های دریافتی از حواس پنجگانه خود نائل گردد. ذهن دوجايگاهي همواره سايه اي از ادراكات ديگران را به همراه دارد كه به خود او تعلق ندارد، بلكه به او افزوده شده است و او خواسته يا ناخواسته آنها را به عنوان بخشي از ادراكات و دريافت هاي خود پذيرفته است.
یکی از برجسته ترین و قدیمی ترین ادبیات اساطیری بر جاي مانده از دوران باستان، افسانه حماسي میان رودان (بین النهرین) "گیل گمش" می باشد که شاهکاری برجای مانده از تمدن سومر است. شواهد تاریخی گواه بر این است که گیل گمش پنجمین شاه اوروک و پسر لوگالباندا بود که پس از توفان نوح بالغ بر ۱۲۵ سال بر قوم سومر حکمرانی کرد. عمر اين حماسه به چهار هزار سال می رسد و کامل ترین متن آن متنی است که بر 12 لوح گلي نگاشته و در کوره پخته بودند. این مجموعه به صورت شعر است که با کاوش در بقایای کتابخانه آشوربنیپال پادشاه آشور به دست آمد. هریک از این دوازده لوح یا دوازده سرود شامل شش ستون است در سیصد سطر، البته به غير از آخرین لوح که به آن مجموعه افزوده شده و به شكلي كاملاً نمايان از یازده لوح قبلی کوتاه تر است.
اين افسانه به ما مي گويد كه گیل گمش پادشاهی مستبد و در همان حال پهلوان بود. او که موجودي نیمهآسمانی است دوسوم وجودش از خدايان و یک سومش انسانی است. حماسه با يادآوري کارها و پیروزیهای گیل گمش آغاز میشود به گونهای که او را مردی بزرگ در عرصه دانش و خرد معرفی میکند. از جمله اين كه او میتواند توفان را پیشبینی کند. مرگ دوست صمیمیاش اِنکیدو او را بسیار منقلب کرده و گیل گمش براي جستجوي جاودانگی به سفری طولانی و توان فرسا مي رود، سپس خسته و درمانده بازمیگردد و شرح رنجهایی را که کشیده بر گلنوشتهای ثبت میکند.
با مطالعه این افسانه در می یابیم آنچه که بشر امروز می جوید، پیشینیان او در قالب آرزوهای دست نیافتنی خود رقم زده اند و آرزوهای بشر که از نخستین روزهای آفرینش و حیات او بر این کره خاکی شکل گرفته است، همچنان به قوت خود باقی است. کوشش خستگی ناپذیر گیل گمش برای دست یافتن به راز زندگی جاویدان و رسیدن او به دروازه ی تاریکی، گفت و گو با دروازه بانان و به راه افتادن در دره های تاریکی همگی نشانه هایی از این آرزوی دیرین هستند.
اگر در داستان حماسی گيل گمش با فناپذيري انسان و جستجوهاي او براي يافتن راز جاودانگي رو به رو می شویم، در دنیای معاصر نیز با تلاش خستگی ناپذیر دانشمندان علم ژنتیک و پزشکان برای افزایش طول عمر انسان و غلبه بر بیماری هایی مانند سرطان که از عمر انسان می کاهند سر و کار داریم. قهرمان حماسه گيلگمش انسان نیست بلكه خدايان طبيعت اند که در ظاهر انسانی پديدار شده اند. در دنیای مدرن نیز با دانشمندانی رو به رو می شویم که با دستیابی به ژن ها و درونی ترین بخش های سلول به کارهايی خدای گونه دست می زنند.
اسطوره گیل گمش از نظر توجه به توانایی ها و استعداهای بالقوه انسان و عشق به زندگی و تلاش بي پایان براي رهايي از مرگ همان قدر شایان توجه است که کوشش دانشمندان امروزی برای غلبه بر مرگ و افزایش عمر و سلامتی انسان شايسته قدرداني است. گيل گمش دیروز دانشمند ژنتیک امروز است و او همان کسی است که سرچشمه را كشف كرده و به جای جستجوی حقیقت در وادی اوهام و تخیل با بهره گیری از ابزارهای نوين امروزی یعنی دانش و فناوری امکان محقق شدن این آرزوی کهن را در جهان معاصر مي جويد و تلاش می کند به آن دست یابد.
اگر گیل گمش به انسان دوران سومری گفت: "زندگي را نيافتم."، پزشك يا دانشمند ژنتیک امروز نيز به همنوعان خود می گوید: "داروي سرطان را نيافتم." دغدغه، بي قراری، ماجراجویی و كمال طلبی گیل گمش را باید در دانشمندان و پزشکان امروزی جستجو کنیم. او که با قدرت بر مردم شهر اروك فرمان مي راند، الهام بخش دانشمندانی شده است که امروز بر هسته سلول فرمان روایی مي کنند.
مهم نيست كه هويت اسطوره ها چيست يا به كدام سرزمين تعلق دارند، مهم اين است كه اسطوره ها چه پيامي براي امروز ما دارند و تا چه اندازه از آنها مي توانيم براي ساختن حال و آينده الهام بگيريم. ممكن است اسطوره اي شرقي همان پيام را به بياني ديگر براي انسان غربي نمايان ساخته باشد و يا بر عكس. اساطير غربي و يوناني مانند اديسه و ايلياد هومر نيز مي توانند براي انسان شرقي الهام بخش باشند. به نظر مي رسد انسان در هر زمان و مكان يك پيام را براي آيندگان بر جاي نهاده است. و شايد اين به آن دليل باشد كه مساله تمامي انسان ها يا حداقل آرزوي همگي آنها يكي است: "جاودانگي."
هنوز گنجينه هاي پنهان و كشف نشده اي از اساطير بر جاي مانده ولي تاكنون نتوانسته ايم حداقل يكي از اين اسطوره ها را بازسازي و بازآفريني كنيم. مقصود از بازسازي يا بازآفريني ساماندهي دوباره يك اسطوره به همان شكل و ترتيب ديرين نيست، بلكه مراد از اين باز سازي شكل دهي دوباره تاثيرات ناشي از وجود مجازي يك اسطوره بر محيط هاي اجتماعي است. تاثيراتي كه محيط هاي فردي و سازماني را در بر مي گيرند و در ابعادي ملي و فرامليتي تصوير تازه اي از حال و آينده را پديد مي آورند. اسطوره ها به خودي خود خاموش و بي صدا هستند، اما انسان مي توان آنها را به صدا درآورده و به آنها جنبش و حركت ببخشد. تعامل ذهن انسان با اساطير مي تواند عاملي براي تقويت خلاقيت فردي باشد.
وقتي درباره اسطوره ها مي انديشيم، آيا بايد مانند انسان چهار يا هفت هزار سال پيش فكر كنيم؟ هرگز، طبيعي است كه نبايد و نمي توانيم مانند او بيانديشيم. شايد تنها عنصر مثبت و ستودني در انديشه پيشينيان بازگشت به طبيعت و ادراك مستقيم و بلاواسطه آن باشد. آن گونه كه دكتر منشي زاده نخستين مترجم اثر گيل گمش به فارسي: " انسان منتزع از طبيعت حق زندگي را از خود سلب مي كند. كوشش هاي قرن بيستم، شايد قسمت بزرگي در اين راه بوده، كه زمينه ي طبيعي زندگي اي، كه از زير پاي انسان كشيده شده بود، دوباره به جاي خود برگردد."
اگر بپذيريم كه اسطوره شناسي مي تواند مقدمه اي بر آينده شناسي باشد، خود را آماده آفرينش تصاوير بديلي از آينده كرده ايم. تصاويري به مراتب فراتر و گسترده تر از آنچه كه پيشينيان قادر به تصور و آفرينش آن در ذهن دوجايگاهي خود بودند.