در دانش آيندهپژوهي هدف و فلسفهي پايش سيگنالهاي ضعيف آينده يا همان نشانههاي كمرنگي كه تصاويري از آينده را بازتاب ميدهند، پيش از هر چيز "آگاهي زودهنگام" از شرايط آينده و در مرحلهي بعد "پرهيز از غافلگير شدن" در برابر شرايطي است كه ممكن است براي ما مطلوب يا مرجح نباشند. طبيعي است كه در اين ميان "خودآگاهي" و هوشياري نسبت به تغييرات محيط پيراموني نقش به سزايي دارد و گرفتار شدن در دام تصاوير ذهني از آينده ممكن است ما را به جاي خود آگاهي در چنبرهي "خودپنداري" گرفتار سازد و چه بسا پيامدهايي را به همراه داشته باشد كه بسياري از اوقات جبرانناپذير بوده و شايد در شرايط ايدهآل نيز جبران آنها نيازمند پرداخت هزينههاي گزاف باشد.
از آنجا كه تلاش آيندهپژوهان در انجام فعاليتهاي آيندهنگاري از جمله آفرينش چشماندازها و تدوين سناريوهاي بديل، ترسيم تصاوير خوشايند از آينده است و از سوي ديگر افراد، سازمانها و جوامع نيز تمامي تلاش خود را صرف رسيدن به اين آيندهها ميكنند، احتمال ميرود گاهي در شناسايي هوشمندانهي سيگنالهاي ضعيف آينده ناخواسته دچار اشتباه شويم و بر اثر خوشبيني فزاينده سيگنالهاي نامطلوب را از سيگنالهاي مطلوب به درستي شناسايي و تفكيك نكنيم.
عوامل گوناگوني در اين پديده دخيل هستند، از مشاركت و تاثيرپذيري شخص آيندهپژوه در فرآيند آيندهنگاري و آيندهپردازي گرفته تا خودپنداري كه گاهي ناخواسته از شدت علاقه به آيندهي مرجح روي ميدهد. حتا گاهي پايش و رصد سيگنالهاي ضعيف به درستي صورت ميگيرد، اما تمايز اين سيگنالها از يكديگر به شكل صحيحي انجام نميگيرد و افراد به دلايل گوناگون سيگنالهاي نامطلوب را به عنوان سيگنالهاي مطلوب تعبير ميكنند.
پاسخ به اين پرسش كه چرا سيگنالهاي نامطلوب به نادرستي به عنوان سيگنالهاي مطلوب تعبير ميشوند، بسيار ساده است: هنگامي كه شناسايي و تمايز سيگنالها از يكديگر بدون دخالت تفسير و تعبير فردي و تنها با تكيه بر روشها و سنجههاي علمي صورت گيرد و مقايسهها تنها بر پايهي شاخصهاي علمي به ويژه مولفههاي عددي و آماري صورت گيرد، احتمال بروز خطا كاهش مييابد. اما هنگامي كه در تمايزهاي خود به ديدگاههاي فردي تكيه داشته باشيم، از آنجا كه قدرت تصوير ذهني آينده بر توانايي تمايز منطقي ما غلبه مييابد، ناخواسته حتا سيگنالهاي ضعيف نامطلوب آينده را هم به عنوان سيگنالهاي مطلوب تعبير ميكنيم، مگر آن كه اختلاف موجود ميان اين سيگنالها به اندازهاي چشمگير باشد كه ديگر چشمپوشي از آنها براي ما امكانپذير نباشد. متاسفانه كاركردهاي رواني گاهي به اندازهاي شدت ميگيرند كه با وجود تمايزهاي آشكار به دليل فقدان ظرفيتهاي رواني قادر به پذيرش ناهماهنگي ميان ماهيت سيگنالها و واقعيتهاي موجود نيستيم و همه چيز را در راستاي تصوير ذهني خود از آينده تصور ميكنيم. اين گريز از واقعيت در حقيقت نوعي نابينايي در برابر آينده است.
بر اين اساس ميتوان دريافت بروز خطا در تفكيك صحيح سيگنالهاي ضعيف آينده هنگامي كه بر ديدگاه و سليقهي فردي و شخصي تكيه داشته باشيم، در عوامل رواني ريشه دارد و به شيوه و چگونگي انديشهي ما از آينده باز ميگردد. اگر بتوانيم اين باور را در خود تقويت نماييم كه تا حد امكان براي تعبير اين سيگنالها از شيوههاي علمي بهره ببريم و نه سليقههاي فردي، توانستهايم تا اندازهي چشمگيري بر اين مشكل فايق آييم. در حقيقت تمييز دادن درست اين سيگنالها موجب دستيابي ما به تصاوير اوليه و خام آينده ميشود و اين گام نخست در آيندهپردازي است. غفلت از همين امر به ظاهر ساده است كه موجب ميشود گاهي آينده را نبينيم و در برابر آن نابينا شويم.
سيگنالهاي ضعيف آينده مانند قطعه سنگ يا صخرهي كوچكي هستند كه هنگام غلتيدن روي يك سطح برفي ابتدا گلولهي برفي كوچكي را تشكيل ميدهد، اما به تدريج بزرگ و بزرگتر شده و حتا يك بهمن بزرگ را پديد ميآورد. غفلت از مشاهدهي اوليهي همان گلوله يا توپ برفي كوچك، غافلگير شدن در برابر يك بهمن عظيم را به همراه دارد.