هانا آرنت از متفكران مطرح قرن بيستم معتقد بود تفكر با هر محتوايي كه داشته باشد، تنها در گفت و گو نمايان ميشود، چرا كه از نظر وي موجودات متفكر نياز مبرمي به سخن گفتن دارند؛ و موجودات سخنگو نياز مبرمي به تفكر دارند. او نياز اساسي انسان معاصر خود را آشتي با تفكر ميدانست. به اعتقاد آرنت آشتي انسان با تفكر يعني آشتي او با خويشتن خود. او آشتي با تفكر را مقدمهاي بر آشتي انسان با جهان ميدانست.
بر اساس ديدگاه آرنت تفكر و انديشه از هر نوع كه باشد، از جمله آيندهانديشي از اين قاعده مستثنا نيست و انديشه جز با انديشهورزي به دست نميآيد. مشكل اساسي ما امروز اين است كه انديشههاي گذشتهي ما آن قدر براي ما ارزش دارند كه نميتوانيم از انديشهي دوباره پيرامون آنها دست برداريم و اين بزرگترين مانع در برابر آيندهانديشي است.
اما مشكل بزرگتر از آن ناتواني در تفكر است. اين ناتواني تنها امتياز افراد كند ذهن نيست، بلكه آسيبي است كه هميشه وجود داشته و حتا در كمين دانشمندان و فرهيختگان نيز نشسته است و مانع ارتباط شخص با خويشتن خويش است. تماس با شخصيت درون گام نخست در انديشه ورزي است. حيات و رشد و نمو ذهن انسان وابسته به تفكر است و بدون تفكر و انديشه ميتوانيم بگوييم كه ذهني مرده داريم. و اين تفكر و انديشه مرهون تماس دروني انسان با خود اوست.
شايد يكي از اين فرهيختگان فردريك نيچه، فيلسوف بزرگ آلماني بود كه ناخواسته به اين آسيب دچار شد. با وجود آن كه اغلب او را به پوچگرايي متهم ميكنند، واقعيت آن است كه او به هيچ وجه پوچ گرا نبود و از سرشار بودن ذهن خويش به هيچ انگاري رسيد، به اين دليل كه ديگر انديشهي والاتري نميتوانست ذهن او را به خود مشغول سازد و به قول حافظ به آن جا رسيد كه ميگويد:
به هست و نيست مرجان ضمير و خوش ميباش *** كه نيستي است كمال هر چيز كه هست
اين بود كه سر انجام بر سر بازار ايستاد و بانگ برآورد: "خدا مرده است". نيچه نميتوانست باور كند ذهن انسان بر اثر ناتواني در گفت و گو با خود دروني ميتواند به مرگ تدريجي دچار شود، از اين رو وقتي ديگر صدايي را از درون خود نشنيد، ناخواسته سكوت و فرجام اندوهبار ذهن خود را به مرگ خدا تعبير كرد. حال آن كه ادراك خدا در مقام مفهومي انتزاعي در ذهن انسان صورت ميگيرد و هنگامي كه ذهني مرده داشته باشيم، طبيعي است كه خداي زندهاي هم در چنين ذهن مردهاي حضور نخواهد يافت.
نيچه انساني انديشمند بود و نميتوانست غفلت و خواب آلودگي ذهني را كه در انسانهاي بيحال و بيخيال امري طبيعي و متعارف است، بپذيرد. از اين رو گذارهاي تكاندهنده را مطرح كرد تا شايد به اين وسيله اذهان بيحال و بيخيال را به تامل و تفكر وا دارد. او رنج اتهام و طرد شدن از بخش گستردهاي از جامعه را به جان خريد تا دست كم بخش اندكي از جامعهي خوابآلود معاصر خود را از خواب گران برخيزاند و به آنها تمايز خود پنداري از خدا پنداري را بفهماند. او ميدانست همگان مانند او پيوسته فكر نميكنند، از اين رو نيازي نميديد كه آنها با خود دروني خود در تماس باشند وبيداري آنها را از خواب غفلت مقدم بر همه چيز ميدانست. او معتقد بود چه بسيار افرادي كه تا پايان عمر خود را نميشناسند، چه برسد به آن كه بخواهند با خود در ارتباط باشند.
نيچه يا هر فرد ديگري كه در طول تاريخ با بن بست دردناك ذهني رو به رو شده باشد، ناگزير به بازگشت به انديشهي بنيادين آرنت در مورد گفت و گوي دروني انسان هنگام تفكر است و هنگامي كه اين گفت و گو صورت نميگيرد، طبيعي است كه فكري نيز پديد نميآيد. ناتواني يا عدم تمايل به انجام اين گفت و گوي دروني چه در حال و چه در گذشته و چه در آينده دستاوري يكسان دارد: بن بست دردناك ذهني و فقدان انديشه.
در آيندهانديشي نيز گاهي اين بن بست بروز ميكند. تماس ذهني فرد آيندهانديش با خود دروني او و گفت و گو با خويشتن خويش پيرامون آينده همواره امكانپذير نيست. شرايط مناسب و ويژهي رواني كه اين گفت و گو را ميسر سازد، هميشه و همه جا در دسترس آيندهانديشان نيست. از اين روست كه در چنين شرايطي نميتوانيم از آيندهانديشان انتظار نظريهپردازي پيرامون آاينده داشته باشيم. چه بسيار آيندهپژوهاني كه دهن آنها سرشار از ايدههاي آيندهگرايانه است، اما انديشههاي آنها به بن بستي دردناك رسيده چرا كه ديگر صدايي از درون خود نميشنوند تا در قالب گفت و گو با اين نداي دروني به پرورش ايدههاي خود مبادرت نمايند.
موفقيت در گفت و گوي سازنده و ثمربخش با خويشتن و خود دروني صرف نظر از اتهامهايي كه گاهي از حيث سلامت روان ممكن است بر فرد آيندهانديش وارد شود، عاملي مهم در آيندهانديشي است. هنگامي كه اشتياق و علاقه به آيندهي موضوعي در وجود يك آيندهپژوه پديد آيد، اين خود دروني نسبت به جذابيت موجود در آن موضوع تحريك شده و بيدار ميشود. فرد آيندهانديش در اين شرايط به طور همزمان نقش گوينده و شنونده را ايفا ميكند، به ويژه شنوندهاي كه در مقام پاسخگويي بر ميآيد و انديشههاي گوينده را به چالش ميگيرد و در صدد تكميل يا رد آنها بر ميآيد. حاصل اين گفت و گوي دروني دستاورد ذهني آيندهانديشان را تشكيل ميدهد كه همان نظريههاي آيندهگرايانه خواهد بود.