هنگامی كه ذهن انسان به مرحلهای شگفتانگیز از رشد دست یابد، "نوزایی ذهنی" به امری گریزناپذیر مبدل خواهد شد. این نوزایی به شكلی پیوسته موجب بازنگری در اندیشههای پیشین، تعدیل و حتا طرد آنها میشود. از آنجا كه طیف گستردهای از اندیشههای فردی در بنیانهای عقلانی ریشه دارند، با رشد و شكوفایی عقلانی اندیشهها نیز مسیر رشد و بالندگی را طی میكنند. بر این اساس نمیتوان از افرادی كه به چنین مرحلهای از شكوفایی ذهنی دست یافتهاند این انتظار را داشت كه همچنان به افكار و ایدههای پیشین خود وفادار باقی بمانند دست كم به این دلیل كه ظرفیت ذهنی آنها تغییر كرده و افكار و ایدههای تازهای جایگزین تصورات پیشین آنها شده است. چنین انتظاری در تضاد آشكار با اصل آزاداندیشی در جوامع متمدن و خردگراست.
بدیهی است كه در چنین شرایطی تلاش برای احساس وفاداری به اندیشههای پیشین كه اعتبار آنها دیگر برای خود فرد تردیدآمیز جلوه میكنند، چیزی بیش از نوعی خودفریبی نخواهد بود. شاید این خودفریبی در حوزهی آیندهاندیشی دردناكتر از دیگر قلمروهای اندیشهورزی باشد. از آنجا كه نگاه آیندهاندیشان همواره به آینده و رویدادهای مرتبط با آن دوخته شده، هرگونه گذشتهگرایی یا وفاداری به گذشته نه تنها پسندیده نیست، بلكه مانعی چشمگیر در راه اوجگیری و تعالی اندیشه و دستیابی به افقهای تازهی آینده خواهد بود. بر این اساس كسانی كه هنوز خود را متعهد به اندیشههای "گذشتهگرا" میدانند یا دست كم وانمود میكنند كه به این گونه اندیشهها وفادار هستند، بهتر است به جای آیندهپژوهی، "گذشتهپژوهی" یا بیان علمیتر تاریخ را موضوع مطالعات فردی خود قرار دهند.
گذشته از این واقعیت، باید بپذیریم كه حتا تمامی ایدهها و افكار آیندهاندیشان نیز لزوماً جایی در آینده ندارد و چه بسا بسیاری از آنها به موزهها سپرده شود. اگر چه تاكنون موزهای بهتر از كتابخانهها برای اندیشههای گذشته وجود نداشته، اما شاید بتوانیم در نگاهی واقعبینانه به مرور شاهد دفن برخی از اندیشهها در اعماق زمان و عدم راهیابی آنها به قلمروی آینده باشیم. این كه چه افكاری میتوانند به شرایط زمانی نسلهای آینده راه یابند و برای آنها نیز از همان تازگی و طراوت اولیه برخوردار باشند، موضوع مفصل و گستردهای است كه شاید پرداختن به جوانب آن خارج از گنجایش این یادداشت باشد. از سوی دیگر این كه چه كسانی میتوانند جلوتر از زمانی كه در آن به سر میبرند، زندگی كنند، بیندیشند و به طرح ایدهها و افكاری جالب توجه برای نسلهای آینده بپردازند؛ موضوع مهم دیگری است كه قابل بحث و بررسی میباشد. میتوانم در این مجال نگاهی كوتاه به این دو مقوله داشته باشم.
پیش از هر چیز یادآوری این نكته به نظر ضروری میرسد كه اندیشه و تفكر جدی پیرامون مسایل و چالشهای نسلهای آینده نشاندهندهی تعهد و مسوولیتپذیری واقعی انسان امروزی نسبت به سرنوشت و دغدغههای نسلهای آینده است و به نوبهی خود در خور تقدیر و احترام است. اما واقعیت این است كه هر نسل از بشر دغدغهها و نگرانیهای ویژهی خود را دارد و دلسوزی بیش از حد و نامعقول برای مسایل نسلهای آینده میتواند به نوعی ایفای نقش در مقام "كاسهی داغتر از آش" باشد و مایهی تمسخر آیندگان گردد. به طور حتم نسلهای آینده از چارهاندیشی انسانهای پیشین برای مسایل خود خرسند خواهند شد، اما ممكن است چارهاندیشی آنها را با توجه به شرایط زمانی و مكانی خود غیر قابل پیادهسازی بیابند. با توجه به سرعت سرسامآور پیشرفت دانش و فناوری در دهههای اخیر و احتمال بروز جهشهای پیشبینی نشده در این روند، باید امیدوار باشیم نسلهای آینده در خوشبینانهترین حالت حداقل به راهكارها و چارهاندیشیهای امروز ما برای آنها نخندند و آنها را مضحك نپندارند.
اگر این احساس وظیفه نسبت به نسلهای آینده همراه با اندیشهای خردگرا و واقعبینانه باشد، میتواند تاثیرگذار و شایستهی احترام باشد. بر این اساس پیش از هر چیز باید از خود بپرسیم آیا مسایل نسلهای آینده نیز مانند مسایل امروزی ما خواهد بود؟ آیندهپژوهان هوشمند از خود میپرسند تعریف ما از نسلهای آینده چیست و نسلهای آینده چگونه خواهند بود؟ چگونه میتوانیم نیازهای آیندهی آنها را شناسایی كنیم؟ مهمتر از آن این كه چگونه میتوانیم این نیازهای آینده را با توجه به مقدورات و امكانات امروز تعریف نموده و پاسخگویی كنیم؟ پاسخهای دانشبنیان به این پرسشها میراثی ارزشمند را از دنیای معاصر برای آیندگان بر جای خواهد گذاشت و به جای تمسخر، تحسین و احترام آنها را نسبت به پیشینیان خود به همراه خواهد داشت.
به لحاظ نظری میان آیندهپژوهی و نسلهای آینده ارتباط معناداری میتواند وجود داشته باشد، اما بر خلاف این باور گسترده و متاسفانه نادرست كه پنداشته میشود آیندهاندیشی و آیندهپژوهی میتواند مبنای بسیار خوبی برای پاسخگویی به نیازهای نسلهای آینده داشته باشد، واقعیت این است كه آیندهپژوهی نیز مانند هر دانش دیگر به دلیل محدودیتهای طبیعی خود قادر است تنها به حل بخشی از مسایل آینده كمك كند و حلال تمامی مشكلات نیست. این انتظاری غیرواقعبینانه از آیندهپژوهی است اگر تصور كنیم كه با اندیشه و پژوهش پیرامون روندهای آینده میتوانیم برای تمامی پرسشها و چالشهای آینده پاسخهای مناسب و در خور اجرا بیابیم.
به نظر من شاید یكی از تلاشهای نه چندان نمایان آیندهاندیشان این است كه از سپرده شدن اندیشههای خود به موزهی زمان جلوگیری كنند. به اعتقاد من حتا اگر چنین اتفاقی نیز بیفتند، نباید از آن ناخرسند شد. شاید اشكال و علت اصلی این پیامد منفی آیندهاندیشی در شیوهی تصور ما از آینده نهفته باشد. ما دلسوزی ارزشمند خود برای نسلهای آینده را قربانی تصورات مبهم و نامشخص خود از آینده میكنیم. تصاویر ذهنی از آینده را بر مبنای پیشزمینههای ذهنی كه از امروز داریم استوار میكنیم و حتا گاهی پرآوازهترین آیندهپژوهان نیز ناخواسته این گفتهی مشهور گریت جیلوف را فراموش میكنند كه به همگی ما گوشزد كرده: "آینده آن چیزی نخواهد بود كه تاكنون بوده است."
رویارویی شجاعانه با دفن اندیشهها یا سپرده شدن آنها به موزهی زمان دست كم این پیام مثبت را به ارمغان میآورد كه: "هیچ چیز نمیتواند از نوزایی ذهنی انسان جلوگیری كند.". شاید همین نوزایی ذهنی است كه آزاداندیشی را به امری گریزناپذیر مبدل میسازد و آن را در مقام یكی از شگفتانگیزترین ویژگیهای انسان متمدن نمایان میسازد.