تا چندين قرن پيش و حتا در برخي از نقاط جهان امروز برخي از افراد گمان ميكردند و ميكنند هر آن چه كه انسان انجام ميدهد، خارج از قلمروي اختيار و ارادهي اوست و با وجود آزادي در انجام اعمال خود، برآيند پاياني كارهاي او از پيش معين شده و او تنها مجري اين اعمال است. اين گمانهي منسوخ كه در دانش فلسفه از آن به نام "ديترمينيسم"[1] يا "جبرگرايي" ياد ميشود، در كمال شگفتي هنوز هم در جهان معاصر طرفداران و علاقمندان آشكار و پنهان يا دانا و ناداني دارد.
كالبد شكافي تاريخي چنين گمانهي نابخردانهاي نشان ميدهد كه ديرينگي ايدهي امكان سلب حق آزادي گزينش از انساني كه ميتواند بيانديشد به كهنترين تمدنها از جمله تمدن يونان باستان باز ميگردد. دوراني كه در آن پادشاهان امپراتوري يونان پادشاهي و اقتدار خود را برگرفته از خواست و ارادهي خدايان اساطيري ميدانستند و به وسيلهي كاهنان و جادوگران درباري به مردمي كه زير حكمراني آنان قرار داشتند اين گونه تلقين ميكردند كه ارادهي آنان به گونهاي خودكار از ارادهي خدايان آسمانها و اقيانوسها پيروي ميكند و هر آنچه كه آنها انجام ميدهند، بازتابي از خواست خدايان است.
اين نگرش در آغاز ذهن انديشمندان و فلاسفهي يوناني را به خود مشغول ساخت، اما در مراحل بعد با يافتن پيروان يا منتقداني به ديگر لايههاي جامعهي آن روزگار سرايت يافت و قلمروي شايان توجهي براي طرح استدلالهايي كه در تاييد يا رد آن مطرح ميشدند، پديد آمد. در هزارههاي بعد هنگامي كه بنيانهاي انديشهي فلسفي مدرن شكل گرفتند و ايستادگي و پويايي خود را در برابر انديشههاي آخرتگرايانهي قرون وسطايي به نمايش در آوردند، آگاهي از مفهوم آزادي اراده و اختيار انسان در گزينش گزينههاي فردي و اجتماعي مورد نظر به تدريج بيبنيان بودن اين ايده را برملا ساخت. با نمايان شدن تناقضهاي ذاتي ديترمينيسم به ويژه رويارويي نابخردانهي آن با اصل "مسووليتپذيري انسان" در برابر اعمالي كه آگاهانه و بر پايهي ارادهي فردي انجام ميدهد، حتا علاقمندان به پيامدهاي روياگونهي آن نيز مجالي براي طرح اين انديشه در لايههاي سطحي جوامع نيافتند.
شكست ديترمينيسم در جلب علاقمندان يا پيروان نسبت مستقيمي با ميزان توسعهيافتگي دانشمدارانهي جوامع داشت. هر قدر بنيانهاي دانش و آگاهي در جامعهاي مستحكمتر بودند، به همان اندازه ديترمينيسم نيز در چنين جامعهاي ناگزير به عقب نشيني بود و بر عكس؛ يعني در جوامعي كه هنوز در اسارت اوهام و خرافات و انديشههاي منسوخ بودند، "جبرگرايي" همچنان ميتاخت. به تدريج با فراگير شدن دانش تجربي و آگاهي دانشبنيان در جوامع گوناگون، ديترمينيسم به ميان اوراق كتابهاي قديمي به يادگار مانده از انديشههاي تاريك قرون وسطا گريخت و روشنگران عصر روشنگري نور تاباني را به انديشههايي تاباندند كه به دنبال يافتن توضيحي براي چگونگي گزينش انتخابهاي آزادانهي خود بودند.
از هنگامي كه انسان انديشمند غربي دريافت كه ميتواند رها از دادگاههاي تفتيش عقايد كليسا در تمامي جنبههاي زندگي به گزينش آزادانهي گزينههاي مورد نظر خود بپردازد و حتا ميتواند با آگاهي از چگونگي گزينش صحيح بر آيندهي خود و جامعهاي كه در آن زندگي ميكند، به شكل مستقيم تاثير بگذارد؛ به دنبال يافتن شيوههايي براي انجام گزينشهاي بهتر و تاثيرگذاري عميقتر بر آينده رفت. انسان دريافت كه ميتواند به جاي تسليم شدن در برابر آينده و آن چه كه به نادرستي خواست خدايان اساطيري ميپنداشت، دست به گزينشهاي آگاهانهاي بزند و آينده را آن گونه كه خود ميخواهد بسازد.
انديشه پيرامون آينده و شكلگيري بنيانهاي نخستين آيندهانديشي در مقام يك حرفهي علمي كه در سير تكاملي خود به تدريج از تكنيكها و روشهاي دانشبنيان بهرهمند شد، عرصه را بر ديترمينيسم تنگتر از هر زمان ديگري كرده بود. ديگر بحث بر سر امكان بهرهگيري از حق آزادي گزنيش انسان نبود، بلكه بحث بر سر اين بود كه چگونه ميتوان از اين حق استفادهي بهتري را به عمل آورد و اين خود رقابت دلچسبي را در ميان انسانهاي آيندهآفرين پديد آورد، رقابتي كه امروز بيش از هر زمان ديگري در سطوح فردي، ملي و فراملي ديده ميشود. اين رقابت شيرين ستارهي شوم ديترمينيسم را به اعماق همان سياهچالهاي انداخت كه از آن برآمده بود و جبر گرايي و جزم انديشي كه تا چندين هزاره خود را مانند يك ستاره نمايان ساخته بود، ديگر آن درخشندگي را نداشت و روز به روز به تيرگي و افول آن افزوده شد. تنها گريزگاه ديترمينيسم پناه بردن به قلمروي ذهني و تاريك جبر و اختيار بود جايي كه مرز اين دو مقوله به روشني براي انسان نمايان نبود و ميتوانست آخرين نفسهاي خود را در چنين فضايي حفظ كند.
ديترمينيسم از آيندهي محتوم سخن ميگفت حال آن كه آيندهانديشي از آيندههاي بديل ميگفت و ضمن اداي احترام به آزادي و ارادهي انسان امكان تغيير آينده را هر لحظه آن هم بنا بر ارادهي انسان كاملاً محتمل ميدانست. جبرگرايي با اين ايده كه ما به عنوان موجوداتي انديشمند ميتوانيم تمامي قوانين جهان را بدانيم و به وسيلهي آنها پيشبيني كنيم كه چه رخ خواهد داد، سر ستيز داشت. جبرگرايان بر اين اصل تاكيد داشتند كه ما نميتوانيم از تمامي شرايطي كه بر انتخاب انسان تاثير ميگذارد، شناخت حاصل كنيم. از ديدگاه آنها پيشبينيپذيري آينده موضوع اصلي نبود، بلكه اطاعت محض و غيرارداي انسان از آينده بنيان باور آنها را شكل ميداد. تبديل ساختن انسان صاحب اراده و اختيار به موجودي منفعل و در واقع مردهاي متحرك بزرگترين دستاورد ديترمينيسم بود.
پذيرش ديترمينيسم به معناي آن است كه بپذيريد پيش از آن كه شما در اين جهان متولد شويد، براي شما معين شده بود كه امروز صبح چه صبحانهاي را صرف كنيد و انتخاب چاي يا قهوه هنگام صرف صبحانهي امروز ربطي به ارادهي شما نداشته است! حتا اگر ديروز ميل داشتيد براي صبح امروز به جاي چاي يا قهوه، شير يا آب پرتقال بنوشيد، باز هم از قبل براي شما چنين تمايلي رقم زده شده بوده است هر چند كه امروز اين تمايل يا هوس محقق نشد! از آن وحشتناكتر آن است كه بپذيريد ميليونها نفر كه بر اثر بروز جنگهاي بيحاصل و خانمانسوز جان خود را از دست دادند، ميبايست اينگونه بميرند!
آن چه كه ذهن انديشمندان و فلاسفه را قرنها پيرامون نظريهي ديترمينيسم به خود مشغول ساخت، اين پرسش بود: "آيا هر كاري كه ما انجام ميدهيم پيش از آن كه آن را انجام دهيم، تعيين شده بوده است؟" بررسي شرايط هنگام انتخاب ميان دو يا چند گزينه، شكل گيري تصميم در ارادهي انسان، ترديد در انتخاب يا انتخاب قطعي همگي موضوعاتي بودند كه در پرتوي اين پرسش از سوي فلاسفه، انديشمندان و حتا روانشناسان و پزشكان مورد بررسي قرار گرفتند. با پديداري رياضي نوين و دانش آمار و احتمالات اين مسايل مورد توجه رياضيدانان نيز قرار گرفت و در پايان تنها پاسخي به دست آمد كه از همان آغاز روشن بود: "انسان ميتواند انتخاب كند و انتخاب او حتا تا آخرين لحظه تغييرپذير است."
امروز بسياري از دانشمندان بر اين باور هستند كه ديترمينيسم در مورد اجزاي بتيادين مواد صحت ندارد. فيزيك كوانتومي اين واقعيت را مورد مطالعه قرار داد و به اين نتيجه رسيد كه رفتار يك الكترون غير قابل پيشبيني بوده و ميتواند در هر لحظه بيش از يك عمل را انجام دهد. اگر ديترمينيسم ميتوانست به پيروزي دست يابد، انسانها ديگر مسوول اعمال خود نبودند و هر كس ميتوانست به آساني از زير بار مسووليت خود شانه خالي كند و خوشبختانه چنين اتفاقي نيفتاد. اگر با پذيرش ديترمينيسم اين گونه پنداشته ميشد كه هر آن چه انسانها انجامميدهند به واسطهي شرايط رواني آنان تعيين شده است، جهان بشري به خودفريبي دردناكي دچار ميشد و امروز مجبور بوديم در جهان وحشتناكي زندگي كنيم. اما چه شد كه چنين اتفاقي نيفتاد؟
تا مدتها انسان ميان "حق انتخاب سرنوشت" و اسارت در چنگال "سرنوشت محتوم " سرگشته بود و چارهاي جز ايجاد نوعي تعادل ميان اين دو گزينه نداشت و با در پيش گرفتن نوعي محافظهكاري شكلي تركيبي از ادراك ذهني و به بيان بهتر توجيه و اغناي ذهني را ترسيم نمود. در اين شكل تركيبي هر جا كه توفيقي در راه ساختن آينده حاصل ميشد، آن را مرهون بهرهبرداري از "حق انتخاب سرنوشت" ميدانست و هر جا شكستي در اين مسير نصيبش ميشد، آن را تسليم شدن در برابر "سرنوشت محتوم" ميپنداشت يعني همان چيزي كه در گذشتهي دور خواست و ارادهي خدايان پنداشته ميشد. اين رويكرد تضاد آلود و تا حدودي مضحك با نمايان ساختن تضادهاي دردناك دروني خود كه متاثر از ناتوانيهاي فردي و اجتماعي در تحقق آيندههاي مرجح بود، ديگر نميتوانست قابل توجه يا پيروي باشد.
سرعت وقوع رویدادهای جهانی و اجتماعی شاید ديگر فرصتی برای تفکر آرام و خردمندانه پیرامون آینده باقی نگذاشت و انسان آینده را در حالي يافت كه با زمان حال ادغام شده بود و ديگر جدایی و تفکیک امروز از فردا براي او کار آسانی نبود. به تدریج کنجکاویهای ساده و کودکانه جای خود را به تفکرهای خام و ناپخته در اعماق اندیشههای نوجوانی و جوانی داد و باز ترکیبی از خیال و واقعیت تصویری مبهم از آینده را در ذهن او رقم زد که بیشتر مبنایی از احساسات و عواطف را داشت تا واقعیت گرایی و عقلانیت.
اما از هنگامي كه انسان دريافت كه ميتوان با انجام اقدامهايي بر آيندهاي كه هنوز فرا نرسيده تاثير گذاشت، علاقهي عمومي نوانديشان از كسب آگاهي از آينده به سوي "آيندهآفريني" تغيير يافت. ديگر افراد به جاي آن كه به دنبال پيشبيني آينده بروند، تلاش ميكردند در حوزهي آيندههاي فردي براي آيندهي خويش تصميم بگيرند و آيندهي مطلوب و مرجح خود را با دستان خودشان بسازند. تداوم همين روند بود كه آيندهانديشي را در قالب رفتاري دانشمدار نمايان ساخت و انسان معاصر دريافت كه ميتواند خود را به دانشي براي آگاهي از آينده مجهز سازد و اين گونه بود كه نطفهي آيندهانديشي بسته شد و منجر به تولد نوزاد آيندهپژوهي گرديد.