اين چند خط را در رابطه با دستور اسلامى كردن علوم انسانى در دانشگاههاى ايران نوشته ام. بيشتر ازآنچه فكر ميكردم وقت مرا گرفت . نتوانستم ازآن بى تفاوت بگذرم چون به فرهنكى مربوط ميشود كه با اكثر ما پيوندى ناگسستنى دارد و با همه زيبائى خود نيازمند يك تحول بنيانيست. مطمئنا مظلوم پرستى و مستضعف پرورى، دراين دنياى آشفته، راه آينده نيست. خوشبختانه اين چالش بعهده نسل جوان بخصوص بانوان دلير ايران است كه خود به اين مهم آگاهند.
همكنشى يا تعامل دوجريانِ مدار بستۀ غرب ستيزى (جنبش احياگرى اسلام سياسى و نهضت سوسياليسم علمى) كه هر يك به دلايلى كاملا متفاوت، درعكس العمل به اثراتى كه روشنگرى (رنساس) در شيوۀ زندكى غرب ايجاد كرده بود بوجود آمدند، در سالهاى اخير با بازخوردهاى فزاينده بيك پديدۀ فلج كننده تبديل شده است كه درحافظۀ فرهنگى ما ايرانيان جايگاهى نامتناسب با واقعيتهاى تاريخى يافته است. اين دوجريانِ همزاد، انزوا طلب كه جزدشمنى باغرب هيچ تجانسى باهم ندارند، در سالهاى اخير، در ائتلافى نانوشته با روشنفكران چپ، انديشمندان پسامدرن، طرفداران حكمت شرقى و عزاداران ٢٨ مرداد، تبديل بيک دشمنخوئى باغرب شده است كه نه تنها زندكى سه نسلِ ما را به تباهى كشانده است بلكه امروز هم گريبان مردم مارا رها نكرده و به بهانۀ اسلامى كردن علومِ انسانىِ غرب زده تهديدِ جديدى براى شناخت و درگيرى با نظامهاى اجتماعى- فرهنگى فراهم آورده است.
بطور كلى نظام ها با توجه به سطح پيچيدگى و آشفتگىِ رفتارشان، مطابق جدول زیر، به چهار گروه :١- فيزيكى، ٢- بيولوژيک، ٣- محيط زيستى و٤- اجتماعى- فرهنگى تقسيم ميشوند كه از ميان اين چهار گروه، رفتارِ نظام هاى اجتماعى- فرهنگى، از همه پيجيده تر و آشفته تر است زيرا مديريت اين سيستمها نيازمند شناخت و كسب دانشى است كه در آن درگيرى با پديده هاى پيدايشى و متغييرهاى همبسته كه در لحظه ها بوجود ميايند الزاميست و عقب ماندن از اين چالش براى نسلهاى آينده ما بسيار پر بها خواهد بود.
هرچند دانش ما در اين زمينه هنوز در مراحل ابتدائى است ولى آگاهى ما بدانجا رسيده است كه بدانيم رفتار سيستمهاى اجتماعى- فرهنگى يك پديده پيدايشى از دوبُعـدِ فرهنگى و ابزارى است. در حاليكه بعد ابزارى جهانى و اموختنى است ولى بُعدِ فرهنگى بومى، خصوصى و سر بسته است وعلى رغم پيچيدگى خود نقش عمده را در نتيجه نهائى بعهده دارد. براى مثال آنچه رفتارِ شركت جنرال الكتريک را از شركت جنرال موتورز بطور مشخص متمايز ميسازد استفاده از ابزار مديريت نيست بلكه برخوردارى از يک فرهنگ استتنائى است كه عامل اصلىِ اين تفاوتِ عمده و نتايج حاصل از آنست (در جشن صدمين سال تاسيس ايندكس داجونز -١٨٩٦- از ميان تمام شركتهاى بزرگ موفق جهان كه عضويت اوليۀ آنرا تشكيل ميدادند تنها جنرال الكتريک باقى مانده بود كه دراين جشـن شركت كند). جالب آنكه در اين پيجيدگىِ آشفته، حتى على رغم وجودِ فرهنگ هاى مسلطِ حاكم، تفاوت هاى كوچک در بسترهاى خاصِ فرهنگى شركتها و خانواده ها نحوه مديريت و نتايج حاصله از آنها را بطور آشكارى متفاوت ميسازد؛ بطوريكه آنچه رهبران و مديران موفق را از ديگران متمايز ميسازد توانائى و هنر بازآفرينى قدرت با سهيم كردن همكاران در ضوابط تصميم گيرى، ايجاد يك تصوير مشترک از آيندۀ دلخواه، و مهم تراز همه آفرينش يک فرهنگ سازمانى است كه در آن اتكا به تفكر، دانستن چراها و شهامت شک كردن يك فضيلت است. مديران موفق با اين آگاهى "كه هيچ پديده اى مستقل از شرائط زمان و مكان و بستر محيطى آن نيست" راهِ زندگى و موفقيت را، بجاى پيروى كوركورانه از احكامى كه براى شرايط و بستر هاى محيطى متفاوت صادر شده است، در تفكر، تعقل و استفاده از دانش روز كه هر روز در حال پيشرفت است يافته اند.
ولـى طنز داستان اسلامى كردن علوم انسانى، كه جديدا" به دانشگاههاى ايران، به منظور جلوگيـرى از نفـوذ فرهنگ غرب، ابلاغ شده است، در اينجاست كه هر سه مذهب ابراهيمى از يك منبع سرچشمه گرفته اند و قسمت عمدۀ انجيل و قران تكرار ناقصِ داستانهاى تورات است؛ بطوريكه درک كامل قرآن بدون آشنائى با اسطوره هاى تورات به آسانى ممكن نيست و بهر حال بهترين راه شناخت بنيان فكرى اين مذاهب آشنائى با فلسفۀ اخلاقى افلاطونى است كه بطورِ آشکار در رفتارِ مسیحیان و مسلمانان متجلی میشود. نيچه با روشن بينى، جسارت و ديوانكى خاص خود اين ديدگاه افلاطونى را، کینه توزی: با زيبائى هاى زندگى، با نشاط و سرزندگى و با موفقيت و كاميابى ميداند. اين گفتۀ نيچه همراه با يادآورىِ موارد سردرگمى از تجارب گذشته مرا به تفكرى واداشت كه در نتيجۀ ان فهميدم كه چرا و چه نوع آينده ى در انتظار ملتى است كه در آن مستضعفان ( يعنى بازندگان) همه در راهِ بهشت اند و مستكبران (يعنى برندگان) همه در راهِ جهنم! فهميدم كه چرا تمام لذت هاى زندگى كه در جهانِ باقى (بهشت) نه تنها حلال بلكه پاداش است و در اين جهانِ فانى حرام و مستوجب عقوبت است! فهميدم كه چه نيروئى جوانان سرخورده را كه به توانائى و آينده خود مشكوكند براهى ميكشاند كه درآن شهادت رستگاريست. فهميدم كه دشمنى ما با غرب در اصل در اينستكه غربيانِ مسيحى بعد ازعُمرى بيخبرى، بالاخره با كمک نهضت روشنگرى (رنسانس) به اين نتيجه رسيده اند كه زندگى يک هديه است، و ميبايد از زيبائى آن لذت برد؛ خوشبخت بودن، شاد زيستن گناه نيست و دستوراتِ كتابِ مقدس حـادث میباشند و براى شرائط خاص و زمان و مكان معين نازل شده اند. ولى اكثر مسلمانان شرقى، هنوز براين باورند كه لذت از زيبائى حرام است، شاد بودن و شاد زيستن گناه است و دستوراتِ كتابِ مقدس (قرآن) باقـى و مستقل از زمان و مكان براى تمام دورانها صادق است.
اما نكته اى كه اسلامى كردن علوم انسانى را جالب ميكند در اين واقعيت است كه رنسانس اسلامى در قرن دوم هجرى، معادل قرن دهم ميلادى، زمان خلافت مامون خليفه عباسى، هشصد سال قبل از رنسانس مسيحى اتفاق افتاده است. مامون تحت تاثير ديدگاه معتزله و قبول اصل تعقل و اين مهم كه انسان حق شاد زيستن دارد، و دستوراتِ قرآن براى موقعيت خاص و شرايط زمان و مكان مشخص نازل شده است و بهمين دليل ميتوان تضاد موجود مابين آيات را توجيه كرد، بنيانگزار تمدن اسلامى ای گرديد كه بسيار خوش درخشيد ولى دولت مستعجل بود و بيش از دو قرن پايدار نماند. با ظهوراشعريون، كه با قبول فلسفه تقليد امام محمد غزالى تفكر و تعقل را محاربه با خدا ميدانند، با دشمنى با بعد زيبائى و دانائى كه در نهايت دشمنى باخواستن و توانستن است سقوط تمدن اسلامى را تضمين كردند (سطح شكوفائى در نظامهاى اجتماعى- فرهنگی حاصلضربِ سطحِ خواستن و توانستنِ اعضاى آنست). چه ميشد اگر دانايان ما پيام اين تجربه پر معنى و آموزنده معتزله و اشعريون را بگوش جان ميشنيدند و بجاى سرزنش ديگران به اين مهم فكر ميكردند كه چرا درششصد سال گذشته ايران ما (و تمام منطقه خاور ميانه) قادر نبوده است در سطح ملى رهبرانى توليد كند كه بتوانند بدون توصل به زور حكومت كنند و يا بدون استبداد راى كار مثبتى انجام دهند؟ متاسفانه دراين امراستثنائى وجود ندارد و شامل رهبران محبوبى مثل مصدق السلطنه و آقاى اردوغان در تركيه هم ميشود. آيا همۀ اين ديكتاتورها اتفاقى بوجود آمده اند؟ آيا فرهنگ افلاطونى ما، كه ارزشهاى فوق درآن سهم عمده دارد، هيچ نقشى در اين مهم نداشته است؟ حتى اگر مطابق برداشت دائى جان ناپلئونى ما، پيدايش اين ديكتاتورها، همگى كارِ توطعه گران خارجى بوده باشد، آيا هرگزاز خود پرسيده ايم كه اين خارجيانِ توطعه گر اين قدرت و توانائى استثنائى را از كجا بدست آورده اند كه توانسته اند درهمه اين سالها تمام منطقه ما را با كمک ديكتاتورهاى منصوب خود به اسارت درآورند.
حيف و صد حيف كه بزرگان و دانايان ما به اين آگاهى دست نيافته بودند كه فرهنگ همان نقشى را در نظامهاى اجتماعی- فرهنگی بعهده دارد كه دى-ان-اى در نظامهاى بيولوژيک دارد. تصويرى كه فرهنگ هاى مختلف از چگونگى آيندۀِ نظام اجتماعى خود دارند درست همان نقشى است كه نقشۀ منعكس در دى-ان-اى براى يك نظام زنده بعهده دارد. ( تخم گل سرخ ميداند كه عاقبت گلِ سرخ ميشود). شناخت رفتار یک نظام اجتماعى هم بدون آشنائى با تصوير مشتركى كه از آينده خود دارد وارزشها و فرضيه هاى پنهان شده در حافظۀ فرهنگى (نظم ثانوى و پنهان) اوست امكان پذير نيست و آب در هاون كوبيدن است.
ميدانيم كه مطابق برداشت هرچهار تئورى آوانگاردِ روز (كوانتم، سيستمها، اشفتگى و نظم زنده) اگر نظامى يک پديدۀ رفتارى خاص را با تقريب هاى مشابه تكرار كند بطور قطع يک نظم ثانوى در نهانخانه آن نظام، عامل اين توليد مكرر بوده است. در اين زمينه مثل اينکه سه خرده فرهنگِ ايل سالارى، اسلام فقهائى، و نظام دلالى با همكنشى خود نظمى پنهان و ثانوى ساخته اند كه در همه اين سالها بدون هيچ استثنائى ديكتاتور پرورده است. مگر نه اينكه در نظام ايل سالارى رئيس ايل مالک جان و مال اعضاى ايل است، دراسلام فقهائى رسيدن به هـدف استفاده ازهرنوع وسيله اى را توجيه ميكند، و در نظام دلالى رستگارى در داشتنِ زن صيغه، خانۀ اجاره اى و شغل حق العمل كاريست.
تا چگونگى اين پديدۀ پيدايشى و نظم پنهان كه در حافظۀ فرهنگى ما جاى گرفته است آشكار نگشته و با چالشى كارساز خنثى نگردد، اين داستان همچنان تكرار خواهد شد.
جمشيد قراجه داغى
جون - ٢٠١٦