رشد و توسعه دو واژهاي است كه اغلب به صورت مترادف و به جاي يكديگر به كار برده ميشود، اما زماني كه درصدد توصيف و مقايسه جنبههاي مختلف حركت و تغيير در يك انسان يا سازمان يا اجتماع هستيم، تفاوت حوزه معنايي اين دو كاملاً آشكار ميشود. آدميان همه به دنيا ميآيند و به مرور زمان رشد ميكنند. عواملي كه براي رشد او دركارند، با گذشت زمان او را فربه ميسازند، قد او را ميافزايند و قواي جسماني او را تقويت ميكنند. ويژگي انسانها را در اين جنبهها پس از مدتي ميتوان با عدد و رقم بيان نمود. واقعيت آن است كه محدوده اين اعداد و ارقام در مورد آدميان نيز تفاوت چنداني ندارد. اما همه ميدانيم كه انسانها واجد ويژگيهاي ديگري نيز هستند كه چنان تفاوتي پديد ميآورد كه آنها را در طيف وسيع خروج از مرز آدميت از يك سو و رسيدن به منزلت فوقالعاده متعالي از سوي ديگر قرار ميدهد. اين تفاوت در توانايي توسعه آدميان نمايان است.
رشد، افزايش در اندازه يا تعداد است؛ اما توسعه، افزايش در شايستگي است. برخي از انسانها، با وجود رشد ظاهري و صوري، هيچگاه درصدد توسعه توانائيها و شايستگيهاي خويش بر نميآيند. سازمانها نيز چنين هستند. منظور از رشد يك سازمان، افزايش در اندازه يا مقياس يا عملكردها مانند فروش، سهم بازار، تعداد كاركنان يا سود خالص است. اما توسعه مقوله ديگري است. توسعه، افزايش ظرفيتها و قابليتهاست نه افزايش فعاليت ها. توسعه بيشتر جنبه انگيزش، دانش، درك و خرد دارد تا جنبه مال و ثروت. رشد لزوما با افزايش در ارزش توام نيست. رشد مقوله به دست آوردن است و توسعه مقوله يادگيري. رشد در مورد آن چيزي است كه داريم و توسعه آن است كه با آنچه داريم چه ميتوانيم انجام دهيم. بسياري انسانها از دارائيهاي مادي و معنوي فراواني برخوردارند اما نميخواهند يا نميتوانند آنها رابكار گيرند، به همين دليل توسعه نيافته باقي ميمانند و عملاٌ در دنياي گذشته زندگي ميكنند. توسعه مبتني بر خواست و توانايي است، بنابراين نميتوان آن را به ديگري ياد داد يا بر او تحميل كرد. توسعه ، مثل درمان پزشكي نيست، هيچكس نميتواند آن را تجويز كند؛ بلكه شبيه درس دادن است كه گرچه كسي نميتواند به جاي ديگري ياد بگيرد يا برانگيخته شود اما ميتواند يادگيري و انگيزش ديگري را ترغيب كند. مديريت يا حتي حكومت نميتواند درافراد توسعه پديد آورد، تنها ميتواند كوششهاي آنها را در مسير توسعه يافتن تشويق و تسهيل كند. توسعه به قابليتهاي بيانتها متصل است و بنابراين محدوديت ندارد، اما رشد، ريشه در عوامل مادي دارد و بنابراين با محدوديتهاي بسياري مواجه است. تاريخ كسب و كار نشان داده است كه رشد سريع، بسياري شركتها را از بين برده است. رشد سريع ميتواند يك مسئله كشنده و خطرناك باشد زيرا شما نميفهميد كه داريد مسئلهدار ميشويد مگر وقتي كه سرتان به سنگ بخورد. در مقابل، توسعه عبارت است از حداكثر كردن توانايي يادگيري و سازگار كردن. استاندارد زندگي، يك شاخص براي رشد است اما كيفيت زندگي، شاخصي براي توسعه است. توسعه، استعداد پيشرفت است نه پيشرفت سطح زندگي.
توسعه بيشتر در كيفيت زندگي منعكس است نه سطح زندگي. هر قدر فرد يا سيستمي توسعه يافتهتر باشد قادر است كمتر تحت تاثير محدوديت منابع قرار بگيرد. كمبود منابع، دليل قانع كننده براي توسعه نيافتگي فرد يا سازمان يا اجتماع نيست. تاثير توسعه بر منابع بسيار بيشتر از تاثير منابع بر توسعه است؛ يعني هر قدر كه فرد يا سيستمي توسعه يافتهتر باشد كمتر به منابع خارجي اتكا دارد و با اثربخشي بيشتر، ميتواند منابع لازم را براي بهبود كيفيت زندگي ايجاد كند و يا مورد استفاده قراردهد. به همين دليل رهبراني كه به دنبال تحول هستند، به توسعه بيش از رشد اهميت ميدهند، زيرا معمولاٌ موانع و محدوديت ها در راه توسعه بيشتر در درون وجود دارند، در حالي كه موانع رشد عموماٌ از بيرون تحميل ميشوند.
آدمي موجودي است با قابليتها و استعدادهاي سرشار و پايان ناپذير، بنابراين توسعه او نيز مرز نميشناسد. اگر توسعه را به رضايتي كه از انجام كار به دست ميآيد مرتبط بدانيم، آدمي همواره بايد در پي آفريدن يك تصوير بهتر از زندگي و دست يافتن به آن، همراه با تحمل سختيها و از خودگذشتگيها باشد. انسان بايد بتواند هميشه امكانات جديدي را براي پيشرفت و منابع جديدي را براي رضايت پيدا كند. ما بايد بتوانيم همواره تصويري مطلوبتر از آنچه در اختيار داريم بسازيم و انگيزه پيگيري اين تصوير را داشته باشيم. چشماندازي كه انسانها يا سازمانها يا كشورها براي خود ترسيم ميكنند چنين خصلتي دارد كه منزلت تصوير مطلوب را بهبود ميدهد و سطح توقع و رضايت را بالا ميبرد تا منبع جوشان استعداد آدميان بيشتر بجوشد و موانع را كنار زند و راه توسعه پايدار را هموار سازد.