درصد حساسيت حسگرهاي جوامع با يكديگر متفاوت است. درست مثل انسانها. بعضي جوامع حسگر بينائيشان فعالتر است. انگار فقط چشمشان ميبيند و شناختشان از اين راه تأمين ميشود. چون فقط چشمشان كار ميكند، فقط وقايع را ميبينند. آنچه رخ ميدهد. آنچه اتفاق ميافتد. چيزهايي كه تلويزيون نشان ميدهد. رخدادهايي كه هر روزه در گوشه و كنار اتفاق ميافتد و ميتوان تلفن همراه را از جيب درآورد و از آن عكس و فيلم گرفت تا باز بتوان آن را جلوي چشم ديگران گذاشت. بر سفره معرفت چنين جوامعي فقط غذاهاي ديدني رايج است. چون فقط چشم كار ميكند تجمل و زر و برق و چشم! و همچشمي تا بخواهي فراوان است. كمتر كسي گوشش به چيزي بدهكار است. بوي چيزي غير از ديدنيها به مشام نميرسد. احساس پنجگانه فقط به ديدنيها از راه چشم محدود شده و جامعه كمتر ميتواند چشماندازهاي مرحله والاتري همچون عقل و عشق را تجربه كند.
به اين دليل در جامعهاي تكحسگر كه همه چيز در ديدنيهاي رويدادها و رخدادها منحصر ميشود با وفور "وقايع اتفاقيه" مواجه هستيم. چنين جامعهاي هيچگاه بيخبر نيست! كافي است چشم بر صبح باز كند و ببينيد: اتوبوسي كه به دره سقوط كرده، اختلاسي كه صورت گرفته، شيري كه گران شده، بخشنامهاي كه صادر شده، سميناري كه برگزار شده، مصاحبهاي كه صورت گرفته، دعوايي كه رخ داده، ریزگردی که وزیده، قانون جديدي كه تصويب شده، كلاس هفتمي كه متولد شده، يارانهاي كه با بيپولي دولت به حساب جمعيتي بيشتر از جمعيت رسمي كشور واريز شده، حکایت دو تيم فروشنرفته كه يك وزارتخانه برايش درست شده، آبي كه با وجود بارندگي پشت سد جمع نشده، كانالي كه آب دريا را به كوير مركزي نرسانده، آخرين روشهاي دزدي هوشمندانهاي كه از عابر بانك انجام شده ... و دهها و صدها و هزارها خبر و واقعه و عكس و تصوير ريز و درشت كه چشم افراد را پر كرده و به فضاي حقيقي و مجازي سرريز شده است. تكتك اين وقايع اتفاقيه در ذهن و زبان افراد جامعه با چاشني هجو و تخريب و غلو و اغراق و قلب و طنز و ... بازتوليد و بازنمايي ميشود.
در چنين جامعهاي با حساسيت يكسويه به وقايع، آنچه روي ميدهد اختلاط اصل و فرع و ريز و درشت موضوعها و در يك سطح قرار گرفتن وقايع است. هر چه واقع شود بايد ديده شود و ديده ميشود ولو كار كوچكي كه فردي در خلوتي انجام داده ولي به هر حال چشمي توانسته آن را ببيند و شاید به مدد فناوری آن را ثبت کند و در منظر و مرآي هزاران نفر قرار دهد. اينجاست كه چنين جامعهاي روي آرامش ندارد و نميتواند خود را از معضل و مشكل و مسئله و خبر و واقعه هرروزه برهاند. عمر بر سر اين وقايع ميگذرد و جامعه به روزمرگي فرساينده درميغلطد و آنچه از برنامه و سياستگذاري و هدفگذاري و چشمانداز و امثال اينها گفته میشود حالتي شعارگونه پيدا ميكند.
چنین جوامعی هویت گسسته پیدا میکنند. هر مدت و شاید هر چند روز و چه بسا کمتر از آن سرگرم یک خبر و بلکه چند خبر و واقعه هستند. حتی در تقویم آنها هر روز خودش روزی و بلکه روزهایی! است که هیچ سنخیتی هم با یکدیگر ندارند. التهاب هر یک از این وقایع، جامعه را در حالی قرار میدهد که آن "حال" هیچگاه دوام نمییابد و به "مقام" تبدیل نمیشود. خلاصه این جوامع باحال! هستند. هر روزی به حالی و هر گاهی به رنگی. پس در جامعه همواره گسست وجود دارد. پیوستگی و یکپارچگی به تن این جامعه برازنده نیست. خبرسازی و هیاهوگری سکه رایج است. انگار اگر آب متلاطم این جامعه از تلاطم بیفتد و کمی زلال شود عمق آن معلوم میشود و این خوشایند برخی نیست. این آب همیشه باید گلآلود باشد تا هم عمق نداشتهاش مشخص نشود و هم عدهای بتوانند از آن ماهی! منفعت بگیرند. بیجهت نیست که دولتمرد پوپولیست برنده است و براحتی میتواند کارش را پیش ببرد و اگر مجلس را برای خدمت! نشانه رفته مینواند چندین دوره و بلکه یک عمر در کوی مجلس مقیم شود.
جامعهای که هویت گسسته پیدا میکند لاجرم سطحینگر و نزدیکبین است. توان و حوصله کارهای عمیق و آیندهنگرانه را ندارد. دنبال زودبازدهی است. فرقی نمیکند در اقتصاد باشد یا در فرهنگ یا علم. در سیاست که جای خود دارد. میخواهد هر طور شده کلنگ بزند و دیوار بالا ببرد و روبان ببرد و طرح افتتاح کند و مهر خودش را ماندگار! کند، باکی نیست که این تیری که بیهدف و بیخرد از کمان رها شده کجا را تخریب خواهد کرد. چنین جامعهای هر چند هم سابقه تاریخی داشته باشد اما جامعه بلند مدت نیست. کوتاه مدت است که آسمان شب آن بهسرعت توسط شهابسنگهایی که میآیند و میسوزند جرقهوار روشن میشود و هنوز کسی جلوی پایش را ندیده خاموشی همه جا را فرا میگیرد.
جامعه کوتاهنگر و نزدیکبین و گسسته و سطحی لاجرم پرهیجان و پراضطراب و پرتنش است. موجهای مکرری که از دریای آن سربرمیدارد امان کشتینشینان را میبُرد و آرامش و سکینه را از آنها میستاند. آستانه تحمل در چنین جوامعی در هر وجهی پایین است. از صفآرایی دو جناح تا مبارزه دو تیم تا تنه خوردن کسی در پیادهرو تا تعلل ماشین جلویی که چند ثانیه از چراغ سبز را از دست داده و حرکت نکرده. آدمها گویی مواد منفجره با خود حمل میکنند. انتحاری هستند. کافی است چاشنی آنها ضربه بخورد.
اینها و بسی بیش از اینها خصوصیات جامعهای است که فقط چشم آن خوب کار میکند و به حول و قوه الهی به عینک هم نیاز ندارد! همه چیز را خوب میبیند. همان عقابی است که گر بر سر خاشاک یکی پشه بجنبد آن را در فهرست وقایع ثبت میکند، از آن نمیگذرد، در جهانهای موازی پخش میکند و برای آن کامنت دارد. این جامعه بشدت استعداد و ظرفیت احساسی عمل کردن و جوگیر شدن دارد، یعنی وقایع، آن را مثل موج دریا میگیرد و در خود فرو میبرد. این است که براحتی "اصحاب کامنت مشابه" درست میشود که میتواند به هر چیز مسی! و آهنی هجوم ببرد و آن را در خود ذوب کند.
جامعه اما اگر مراحلی از رشد و بلوغ را طی کرده باشد از همه استعدادهای خود برای کسب شناخت و معرفت بهره میگیرد. دست کم از حواس طبیعی و پنجگانه خود استفاده میکند. علاوه بر این که وقایع و رویدادها را میبیند سیر وقایع و رویدادها را هم حس میکند، لمس میکند، بو میکشد. دنبال روندهاست. در سطح وقایع متوقف نمیماند، به عمق آنها توجه میکند. پس سطحینگر و کوتاهبین باقی نمیماند. دنبال علتها و دلایل رخ دادن رخدادهاست. پس دائما از خود میپرسد "به کجا میرویم". به روند تصادفها، طلاقها، بیانضباطی اجتماعی، افت تحصیلی، نزول اخلاق و ... حساس است نه به تکواقعهای که آن را بزرگ کند و پس پشت آن را نبیند. از جزئیات وقایع به کلیات روندها رسیده. از جزء به کل عبور کرده. گفتگو در جامعه درباره روندها و علتها و ریشههای وقایع است. پس افراد فقط واقعهای را که رخ داده گزارش نمیکنند. نقل نمیکنند. جامعه صرفا گزارشگر و نقال نیست. باید اندکی نأمل کند. عمیقتر نگاه کند. آخربین و عاقبت اندیش باشد. سیستمی نگاه کند. در این حالت خودش را هم جزئی مسئول در قبال رخدادهای سیستم جامعه مییابد. پس دیگر کمتر داد سخن میدهد، کمتر یکطرفه به قاضی میرود، کمتر با صیغه مخاطب حاضر و بویژه غایب سخن میگوید. اگر مسئولیت خود را بروشنی گوشزد نکند دستکم خود را و جمع خود را و اجتماع خود را در کشف راهحلها و رفع مشکلات مسئول میداند. پس چون کار مشکلتر میشود و نیاز به تفکر و تأمل در سخن گفتن و پذیرش مسئولیت در عمل کردن بروز میکند جامعه کمحرفتر میشود. کمگو و گزیدهگو میشود چون افراد چنین میشوند.