دانيل بل، جامعه شناس، در سال 1973 ظهور جامعه اي را پيش بيني كرد و آن را «جامعه پساصنعتي» ناميد. او حركت بشر را از تاكيد بر توليد كارخانه اي و صنعتي به پردازش و آمايش، بازچرخه و خدمات مدنظر قرار داد. به گفته بل جامعه اطلاعاتي جديد سه ويژگي اصلي دارد(Bell1973 ) :
1- در گير و دار دگرگوني از توليد كارا به جامعه خدمات است؛
2- با كدگذاري دانش نظري براي ابداع و اختراع در فناوري تاكيد مي ورزد؛
3- «فناوري فكري» تازه اي ايجاد ميكند كه به منزله كليد تحليل نظامها و نظريه تصميم گيري به كار مي آيد.
انديشمندان جديد روي هم رفته از مفهوم «جامعه پساصنعتي» دست برداشته اند، زيرا گمان مي كنند كه خيلي مهم است و به اين معنا اشاره دارد كه جامعه جديد استمرار گذشته است، در حالي كه جامعه اطلاعاتي نوع تازه اي از جامعه انساني است كه «ابزارمندي اطلاعات» ؛ يعني زيرساخت عمومي مبتني بر رايانه، جانشين كارخانه و «مرزدانش» به بازار بالقوه تبديل شده است. جامعه داوطلبانه جاي فعاليت هاي انسان دوستانه خصوصي و عمومي را گرفته است؛ نهادهاي اجتماعي افقي مانند جامعه مدني جانشين نهادهاي عمومي عمودي و متمركز شده است و «روح جهان گستري» ؛ يعني همزيستي اي كه انسان و طبيعت بتوانند هماهنگ با يكديگر زندگي كنند، به جاي «روح آزادي انسان» قرار گرفته است.
تاريخ مهم براي جامعه اطلاعاتي و براي تمدن، سال 1989 ميلادي است كه شبكه جهاني اينترنت ابداع شد و اهميت اين ابداع با انقلاب كشاورزي و انقلاب صنعتي براي جامعه هاي كشاورزي و صنعتي برابر است. سال 1989 از اين نظر مهم است كه شيوه اطلاعاتي انديشه، شيوه توليد و قاعده هاي بازي با يكديگر همراه شدن(Fukuyam1989)
• ويژگيهاي تمدن جديد
همانطور كه گفته شد، تمدن وضعيتي است كه فرايند توليد توام با قدرت سياسي، ثروت اقتصادي، ارزش هاي فرهنگي و حتي خاطرات را امكان پذير مي سازد. از آنجا كه جهان گستري رابطه ميان واحدهاي تشكيل دهنده خود را بسيار فشرده و پيچيده كرده است، بسياري توقع دارند نتيجه آن همگوني باشد و اگر نوعي روند همگني در كار باشد، در حوزه زمان است. زبان انگليسي به زبان دنياي جهان گستر تبديل شده است، اما واقعيت اين است كه اگر همه هم بتوانند به زبان انگليسي صحبت كنند، به معناي اين نيست كه جهان همگن شده است. جامعه اي كه در آن اطلاعات ايجاد شده موجب ايجاد چيزهايي بيش از آن دو چيزي است كه در نظام مردمسالاري، مردم آنها را از هر چيز ديگري ارزشمندتر ميدانند. اين دو امر مهم «آزادي و برابري» است(Fukuyama 1989)تضمين آزادي و برابري و صيانت از آنها، هردو به مباني قانوني نياز دارد كه اكنون در سطح جهان موجود نيست. جهان هنوز قلمرو خودياري است كه كشورهاي مستقل برنامه هاي كاري را طرح و قاعده هاي بازي را تعيين مي كنند.
• دانشگاه در موج سوم
دانشگاه هاي دنيا در طي دهه هاي اخير دوره هاي مختلفي را پشت سر گذرانيده اند كه مي توان آن را بدين صورت توصيف كرد:
1- دانشگاه هاي نخبه پرور (تا نيمه سده 20 ميلادي)
2- مواجهه دانشگاه ها با تقاضاي انبوه اجتماعي (از دهه50 ميلادي)
3- مواجهه دانشگاه ها با جنبش هاي اجتماعي(دهه60 ميلادي)
4- مواجهه دانشگاه ها با مقتضيات بازار، صنعت و دنياي كسب و كار (از دهه70 ميلادي)
5- مواجهه دانشگاه ها با تحولات فراصنعتي و جامعه اطلاعاتي (از دهه90 و هنوز ادامه دارد).
در دوره نخست، در دانشگاه تعداد محدودي دانشجو هست كه نوعا مرد و از طبقات و قشرهاي بالا و متوسط هستند. در اين دوره مسئله محوري براي دانشگاه آن است كه استقلال آكادميك داشته باشد و با آزادي علمي، ماموريتهاي سنتي در خدمت سازمان؛ يعني خود را دنبال كند (1995،Greenwood) بعد از جنگ جهاني دوم، از يكسو بر اثر تحولات جمعيتي و از سوي ديگر، به دليل روند روبه رشد دموكراتيزاسيون اجتماعي، آموزش عالي نيز به عنوان يكي از حقوق عمومي شهروندي تلقي شد و بدين ترتيب، دانشگاه ها با تقاضاي اجتماعي روبه تزايد مواجه شدند. در اين دوره مطمئنا پشتگرمي دانشگاه ها به منابع عمدتا عمومي بود( (Peterson. 1999دوره بعد از دهه 60، دوره رشد جنبش هاي اجتماعي معطوف به حقوق مدني، حقوق زنان، اقليت ها و قوميت ها بود. در اين دوره، دانشگاه ها با بحران حيثيت و مشروعيت مواجه شدند.