اگر ما بخواهیم درباره جبر و اختیار انسان از نظریه کوانتوم کمک بگیریم آیا یافته های این نظریه با تعبیر «أمر بین الأمرین» شیعیان درباره جبر و اختیار موافقت دارد؟ اینکه در افعال اختیاری انسان، هم اراده خدا و هم اراده انسان دخالت دارد. از سوی دیگر بعضی متخصصان حوزه اعصاب و مغز شناسی می گویند که اختیار آزاد اصلا ندایم و جبر مطلق است.
باید توجه کرد که عملگر مرتبط با تکامل وضعیت یک سیستم کوانتومی هیچ تاثیری از اراده انسان ندارد. همچنین سطح کوشی یک برش از فضا زمان است که اگر اندازه گیری شود گذشته و آینده کل کائنات قابل شناخت است. اما اندازه گیری این سطح کوشی و محاسبه تمامیت آینده و گذشته فوق پیچیده است و از دسترس دانش خارج. تابع موج یا وضعیت کوانتومی کل کائنات Universal Wavefunction اساسا از لحاظ ریاضی هم وجود دارد هم یکتاست اما از لحاظ اندازه گیری فیزیکی عملا غیر ممکن. در ریاضیات قضیه اثبات وجود و یکتایی یک شی ریاضی مثلا یک تابع یا یک نقطه کلیدی است. علاوه براین مشکل دیگر این است چون عملگر خطی است همه ترکیب های خطی هم جواب معادله تکامل سیستم هستند. به همین دلیل بعضی فیزیکدان ها می گویند بقیه جواب ها که هنگام مشاهده و اندازه گیری انسان دیده نمی شوند حتما در بی شمار جهان موازی رخ می دهند و کل کائنات یا جهان ما فقط نقطه ای است از یک فضای بی نهایت.
پس تکلیف عدم قطعیت هایزنبرگ چه می شود؟
اصل عدم قطعیت به مشاهده پذیرها مرتبط است چون عملگر موقعیت ذره و اندازه حرکت جابجا پذیر نیستند نمی توان اساسا با دقت بی نهایت هر دو را با هم اندازه گرفت.
اخیرا یک مستند راجع به اثبات وجود ذره هیگز در سرن CERN دیدم. می گفت اگر در این دامنه عددی دیده شود به نظریه طرفداران Multiverse می رسیم و اگر در دامنه دیگری دیده شود به نظریه Supersymmetry. ولی پروژه CERN به عددی بین این دوتا رسید.
در این لبه ها خیلی دقت بالا نیست ثابت های مهم کوچک ترین تغییری بکنند کل معادلات بهم می ریزد. خلا شبه پایدار وحشت ناک ترین سناریو ممکن است زیرا اگر درست باشد ممکن است میدان هیگز بصورتی نوسان کوانتومی کند که کل کائنات با سرعت نور کلا اساسا محو و نابود شود. در ضمن آزمایشگاه سرن علی رغم توان بالا در مقایسه با مقادیر انرژی در ابتدای پیدایش کائنات در حد اسباب بازی است. آزمون تجربی بعضی از نظریه های جدید فیزیک نظری مثلا سوپر تقارن و کشف ذرات جدید به شتابدهنده ای نیاز دارد که مثلاً کل ماده و انرژی کهکشان راه شیری به عنوان سوخت استفاده شود تا ذرات بنیادی به همان سطح انرژی نزدیک شوند. این هم عملا غیر ممکن است.
باز گردیم به سوال اول و اساسی. آیا بالاخره ما مجبور هستیم یا مختار؟
تا زمانی که نقش میدان کوانتومی در شکل گیری حیات و آگاهی شناخته نشود یک سوال باز و بی پاسخ است. به هر حال تابع وضعیت کوانتومی کل جهان قابل مشاهده از لحاظ ریاضی واقعی و یکتاست و تکامل آن به سمت آینده هم مطابق قوانین مشخص اما چالش اساسی این است که این تابع برای انسان قابل شناخت نیست.
آیا یافته های این نظریه با تعبیر «أمر بین الأمرین» شیعیان درباره جبر و اختیار موافقت دارد؟
در نظریه های علمی خدای انسان گونه یعنی یک شخص با صفت هایی مثل انسان جایی ندارد. نظریه های علمی در چارچوب فضا زمان معنی دارد فقط و نه فراتر از آن.
خدای آنترومورف یا انسان گونه که بیشتر در مسیحیت داریم، نه اسلام و یهود!
خدای رحمان رحیم و عادل و خالق و غیره هم منظور همان است.
این برداشت بیشتر دیدگاه های وهابیون و سلفی هاست. در دیدگاه فلاسفه مسلمان هیچ وقت چنین دیدگاهی حاکم نبوده است.
بسم الله الرحمن الرحیم یعنی چه؟ یعنی خدا رحمان و رحیم هست یا نه؟ اینها جزو خصوصیات روانشناختی انسان است. فیزیک نظری و علم مدرن شاید به پیچیدگی و خلاقیت و این ویژگی ها در طبیعت توجه دارد اما برای این پیچیدگی هیچ یک از خصوصیات روانشناختی انسان را تصور نمی کند.
اینها اسماء الحسنی است. ما آدم ها ترجیح می دهیم به جای خدای ظالم خدای عادل داشته باشیم. وگرنه از دیدگاه فلاسفه اسلامی خدا فراتر از عدالت است.
این اسما از تجربه زیسته انسان ساخته شده اند. به هر حال فراتر از فضا و زمان موضوع فیزیک نظری و علم مدرن نیست که بخواهیم امر اختیار را بین انسان و خدا تقسیم کنیم. خدای امتحان کننده یا مجازات کننده یا غیره همگی اساس دین هستند چه اسلام و چه مسیحیت!
این دیدگاه عوام است. فیلسوفای اسلامی می گویند از ناحیه خدا فقط فعل صادر می شود. این انسان است که به یکی می گوید جان بخشی و به یکی می گوید جان گیری. فیلسوفان به مردم می گویند در مقام دعا نمی خواهد بگویید ای خدایی که مرض میدی! بگویید ای خدایی که شفا میدی.
عوام و خواص ندارد. اصل دین هست. کسی قبول نداشته باشد از دین خارج هست. در ضمن فلسفه جایگاه خاصی در نظریه پردازی علمی مدرن ندارد. بنیاد نظریه پردازی ها فقط اشیا و ساختار ها و نگاشت های ریاضی هستند.
این که گفته اید آشکار تایید باور سلفی هاست.
متن و نص صریح است. همه صفت ها و اسما مشخصات انسانی دارد. اگر بنا بر تفسیر آزاد و دلخواه باشد که دیگر یک دین نیست هر کسی هر دینی برای خودش دارد.
سلفیهای معاصر بر معنی خاصی از توحید تأکید زیادی دارند که باعث میشود افراد بسیاری «نامعتقد» به آن تلقی گردند. اینطور باشد همه فلاسفه مسلمان خارج از اسلام اند!
من سلفی گری را می شناسم. اما برداشت آزاد از متن صریح قرآن ربطی به آن ندارد. اگر کسی بگوید بسم الله الرحمن الرحیم عملا پذیرفته است که صفت های رحمان و رحیم که مختص انسان هستند برای خالق هم صدق می کنند. اگر هم نگوید این جملات را که دیگر چه اصراری هست که بگوید فیلسوف مسلمان. بگوید فیلسوف است. مشخصا منظورش از مسلمان بودن چیست و با کدام بخش قرآن احساس هم فکری دارد؟ مشکل شما این است که می خواهید نظریه کوانتومی را به سمت تایید یک دیدگاه غیر علمی نزدیک کنید که اساسا هیچ نقش و جایگاهی در آن نظریه پردازی ندارد. با فلسفه خواندن هم نمی شود کوانتومی شد باید ریاضیات اش را خواند و مسلط شد.
این عین سلفی گری است! قرابت فکری خیلی زیادی هست. هر کسی که معرفت من از متن مقدس را قبول ندارد از دایره اسلام خارج است!
یک تعریف برای فیلسوف مسلمان در برابر غیر مسلمان بگویید تا دچار دور باطل و تکرار مکررات نشویم.
برداشت شما از من اشتباه است. من اصلاً هیچ کوششی برای آشتی بین دین و علم ندارم. می دانم که سر سازگاری باهم ندارند. فعلاً. در ضمن فلسفه برای یک زندگی کوتاه مدت نتایج ملموس تری دارد تا اینکه منتظر شویم که کوانتوم در آینده چه خواهد کرد. درباره تعریف فیلسوف مسلمان همین که تعریف کنیم هم یه چیز باطل است. یعنی چه که تعریف کنیم!
موضوع بحث این است که خدای ادیان ابراهیمی همگی انسان گونه هستند در مسیحیت اصلا در هیبت انسان هم ظاهر می شود در اسلام هم مطابق نص صریح قرآن صفاتی دارد که ما در انسان سراغ داریم غضب می کند مالک روز جزاست سرور بنده یا مالک برده است و غیره. اگر فیلسوف مسلمان هیچ یک از اینها را قبول ندارد یا آزاد تفسیر می کند چرا خودش را مسلمان می داند مثلا چون به شخص حضرت محمد علاقه قلبی دارد؟
و هرکسی که خدای انسان گونه را قبول ندارد از دایره اسلام خارج است؟
چرا نمی گوید فیلسوف خالی؟ دلیل اضافه کردن خودش به اسلام مشخصا چیست؟
این عین همان دور باطلی است که بگوییم اسلام دین صلح است یا دین جنگ و خشونت! هیچ کدام. ولی آتئیست ها میخواهند بگویند که ادیان و به طور مشخص اسلام خشن است. و از آن طرف عوام دیندار می خواهند ثابت کنند که اسلام دین صلح است.
بحث ما الان صلح و جنگ نیست. بحث این است تعریف یک فیلسوف مسلمان از خودش چیست. چرا تاکید بر مسلمان بودن اش دارد؟ در ضمن خود فقهای شیعه هم نمی پذیرند که مبنای دین اسلام خدای انسان گونه است. تاکید دارند فراتر از هر صفت و اسمی و مخصوصا فراتر از فضا و زمان است. اما این برداشت خدای انسان گونه از منظر فیزیکدان ها موضوعیت دارد بویژه با توجه به خصوصیات نسبت داده شده به خدا. همچنین چون صحبت از فراتر از فضا زمان در نظریه پردازی و بیان هر گزاره ای عملا حرف بی معنی است هم از لحاظ ریاضی و هم تجربه فیزیکی در نتیجه امکان همگرایی علم و دین منتفی است.
به همین دلیل هم فقها در تاریخ اسلام هیچ گاه با فلاسفه سر سازگاری نداشتند. نمونه اش تبعید و صدور حکم ارتداد ملاصدرا
اتفاقا این نشان می دهد که فقها و فلاسفه هر دو یک رویه فکری دارند یعنی راه شان از سلفی ها جداست. خیلی انتزاعی تر خداشناسی می کنند. سلفی یعنی معنای ظاهر را قبول دارد و لاغیر چون مغزش نمی کشد. اما فلسفه و فقه از همین مبنا شروع می کند و انتزاعی تر پیش می رود. اما من هیچ فقیه یا فیلسوف مسلمان را نمی شناسم که اساسا بسم الله الرحمن الرحیم را قبول نکند یا به آن شک کند. نظریه پردازی علمی از همینجا راه اش را جدا می کند و برای پیچیدگی و خلاقیت طبیعت رحمانیتی فرض نمی کند. من هنوز منتظرم که یک تعریف از فیلسوف مسلمان بدهید.
پس علی امیرالمومنین هم مسلمان نبوده است که می گوید: "ستایش مخصوص خداوندی است که آفرینش مخلوقش دلیل وجود او است،و حادث بودن آنها دلیل ازلیت وی... «شنوا» است ولی نه اینکه وسیله شنوایی در اختیار داشته باشد. «بینا» است ولی نه این که به وسیله ی چشم و باز کردن پلک ها، قدرت مشاهده پیدا کند.در «همه جا حاضر» است نه اینکه مماس با اشیاء باشد... کسی که او را با صفات مخلوقات توصیف کند محدودش ساخته، وکسی که برایش حدی تعیین کند وی را به شمارش در آورده. و آن کس که او را بشمارش آورد ازلیتش را ابطال کرده. و کسی که بپرسد، «چگونه است» توصیفش کرده و هر که بگوید: کجا است؟ مکان برای او قائل شده. «عالم»بوده آن گاه که معلومی وجود نداشت. «مالک وپروردگار» بوده، حتی آن زمان که پروردهای نبود. «قادر و توانا» بوده حتی در آن زمان که مقدوری وجود نداشت." تلاش پیامبران ابراهیمی بر این هست که آن دسته از صفاتی رو که انسان را به زندگی اخلاقی سوق می دهد برای خدا متصور بشوند. ولی این از منظر الهیات اساساً جایی ندارد. مگر در دیدگاه قشریون و سلفیون!
از اول بحث ما این بود که خدا در اسلام مبنایش انسان گونه است و این در فیزیک نظری معنی ندارد. از نگاه فیزیک نظری این ها یک سری گزاره های بی معنی و پر از تناقض است و مبنا و فرض اصلی اش انسان گونه بودن خداست هر چند که آن را انتزاعی تر بکند. همه کلمات و عبارات از تجربه زیست انسان آغاز شده و صرفا گسترده تر و انتزاعی تر می شود. مبنای این خطبه هم همان متن قرآن است .
من تعجب می کنم! مبنای خدا در اسلام انسان گونه نیست!
علی امیر المومنین مسلمان است چون مبنای خداشناسی اش متن قرآن و صفت های انسان گونه است. همین متن خطبه ساختار مشخص دارد بخش اول با صفت مختص انسان شروع می شود و بعد در بخش دوم توضیحات کامل تر اضافه می کند. اگر بخش اول را حذف کنیم نمی تواند خطبه را شروع کند. منظور از انسان گونه بودن خدا همین است.بخش اول صحبت اش با صفات مختص انسان شروع می کند. اگر نتواند شروع کند بخش دومی را هم نمی تواند اضافه کند. منظور اصلی بحث همین است
این که شما می گویید مغالطه است!
متن خطبه را ببینید. شنوا، بینا، حاضر، پنهان، مالک و غیره. اگر اینها را بکار نبرد نمی تواند بخش های دوم را بگوید. وقتی فیزیک نظری می گوید مبنای اسلام انسان خدا گونه است، منظورش دقیقا همین است. در ضمن عالم بدون معلوم یا قادر بدون مقدور یک سری گزاره بی معنی هستند.
برای بیان معانی محدودیت هایی وجود دارد.
صحبت سر همین است برای بیان معانی اش از صفات انسان گونه شروع می کند. گزاره مدعای بحث این است: از دیدگاه فیزیکدان نظری اسلام یک دین مبتنی بر فهم و معنا سازی انسان گونه از خداست. این خطبه هم همین مدعا را نشان می دهد. در حالیکه شما گفتید اسلام فلسفی مبتنی بر معنای فهم انسان گونه از خدا استوار نیست. دانشمند و کلامی و فقیه مسلمان نمی توانند انکار کنند که دستگاه معنی سازی آنها کاملا از خدای انسان گونه بی نیاز است چون نقطه شروع بحث های آنها همین صفت ها ست اما با تعبیری فلسفی یا عرفانی.
تعریف ندارند فلاسفه مسلمان یا غیر مسلمان. اینها هویت است. هر کسی میتواند بگوید من هویتم مسلمان یا غیر مسلمان است.
اگر تعریف مشخصی ندارد پس جای بحثی هم نیست هر کسی به یک اندازه مدعایش بی معنی است. قشری و سلفی یعنی هیچ انتزاعی به نص قرآن اضافه نشود. فیلسوف اما اضافه می کند. به هر حال اگر قرآن و معانی اش را از فلاسفه مسلمان بگیریم و آنگاه آنها بدون هیچ ارجاع و اتکا به آنها صحبتی کنند دیگر مسلمان بودن اش بی معنی است. اینها بدون استثناء یک ارجاع یا اتکایی به قرآن دارند و حداقل آن را انکار نمی کنند. کلمه انسان گونه را نباید فقط به هیبت انسان ترجمه کرد مثل مورد مسیح. وقتی اینشتین می گوید خدای انسان گونه منظورش فراتر از هیبت و جسم انسان است. اینشتین به یک معنا پانته ایست بوده است یعنی کلیت کائنات یا همان طبیعت، پیچیدگی و قوانین آن برای اش قابل احترام است بدون فرض هیچ مبنایی برای بینا و شنوا و عالم و قادر و غیره.
اسلام چیزی نیست جز معرفت انسانی نسبت به متن. قرآن که ناطق نیست. هر مسلمان هویتی می آید و به گفتار می آوردش. این در قالب نظریه قبض و بسط تئوریک شریعت سروش کاملاً هست. اینکه بگویید آن فهمی که من میکنم اگر تو نمیکنی پس مسلمان نیستی عین قشری گری است.
پس فلسفه اسلامی متن را می گیرد و تفسیر می کند. اما این متن پیش فرض اش صفات انسان گونه برای خداست. اگر کسی بگوید همه این پیش فرض ها را بصورت کاملا نوآورانه و فیلسوفانه تغییر داده و درک می کند آنگاه تفاوت معناداری با کسی که اصلا متن را بکل انکار می کند ندارد.
پس مرتد است ؟
هدف من این نیست که مرتد اعلام شود یا نه. هدف من این است که بگویم فیلسوف یا عارف مد نظر خدای انسان گونه دارد یا نه. اگر بگوید تفسیرش خیلی و کاملا متفاوت است به این معنی است که خدای انسان گونه اسلام را قبول ندارد پس بحث خاصی هم نداریم. اما اگر پافشاری کند که خدای اسلام را قبول دارد ولی انسان گونه نیست بحث ادامه دارد
خدای اسلام، خدای انسان گونه نیست! در این باب یک رأی متکلم و فیلسوف مسلمان وجود ندارد!
چرا هست چون اگر صفت های انسان را نسبت ندهیم در مرحله بعد نمی توانیم از همان صفت ها برای تداعی معانی عمیق تر و بالاتر استفاده کنیم. اگر در خطبه بالا نتواند بگوید شنواست دیگر نمی تواند ادامه دهد که "اما نه آن شنوا که شما تصور می کنید." از همان ابتدا اگر صفت "شنوا" را بکار نبرد آنگاه خدای اش انسان گونه نیست. منظور اشخاص دارای رویکرد علم مدرن این نکته ظریف است.
تمثل و تجسد خدا در اسلام نیست! خود متن قرآن هم می گوید رحیم و رحمان و عزیز و ....ولی آخرش اضافه می کند لیس کمثله شیء
منظور الان باید کامل روشن باشد. صحبت از تجسم نیست صحبت از مفهوم بکار رفته در بخش اول این استدلال است. خدا شنواست اما نه آن شنوا. وقتی کلا از مفاهیم شنوا بینا حاضر استفاده نشود در جمله و معنا سازی آنگاه خدا انسان گونه نیست. خطبه مرجع شما هم تفسیر همین نگاه لیس کمثله است. اما باز هم رحیم و رحمان و عزیز استفاده می شود. اگر استفاده نشود بکلی آنگاه تجربه انسانی نقشی در خداشناسی ندارد و خدا انسان گونه نخواهد بود.
اسلام چیزی نیست جز مشارکت هایی که مسلمان ها در آن داشته اند. هیچ مسلمان مهمی به خدای انسان گونه عقیده ندارد!
چون انسان گونه بودن را به اشتباه فقط در قالب مسیحیت فرض می کنند. شما بهتر است به جای فلسفه سراغ ریاضی بروید تا مبنای اصلی تعارض ها بین فیزیک نظری و دینی را درک کنید. مخصوصاً وقتی که یک شخصی مثل لارنس کراس می گوید خدای انسان گونه منظورش فقط مسیح نیست بلکه این تعریف جامع تر بالا ست که معنای دقیق تر دارد.
اینا مغلطه است. خدای انسان گونه یعنی قائل بودن صفات انسانی برای خدا که در اسلام یک امر بی سابقه است.
تعریف پذیرفته شده علمی اما این است که من توضیح دادم. یعنی بکارگیری واژه ها و معانی مرتبط.
فیزیک نظری به لحاظ اخلاقی صلاحیت ورود به مباحث تئولوژی رو ندارد!
پس هیچ تاثیری هم بر فهم مقوله اختیار ندارد مخصوصا از نگاه بین الامرین فقهای شیعه. خدا شنواست ولی نه آن شنوا. این مغالطه است. بالاخره شنوا هست یا نیست. اگر هست که یک خصوصیت انسان را برای معرفی خدا بکار برده است. اگر کلا چیز دیگری است پس همان را بگویید!
این مغالطه نیست، قصور ذاتی زبان است در بیان یک معنی.
در این صورت تا پیدا شدن یک راه دقیق تر برای بیان معنی این بحث بی فایده است!
پس چه جمع بندی برای بحث اختیار یا جبر خواهیم داشت؟
مبنا را بر اختیار و آزادی مطلق می گذاریم. تابع موج کوانتومی کل جهان صرفا یک نظریه یا قضیه موجودیت و یکتایی در جهان انتزاعی ریاضی است و ارزش تجربی فیزیکی اش در جهان مشاهده و برای توضیح جهان صفر است. یعنی جبر مطلق از لحاظ انتزاعی اساسا محال نیست اما آزمون فهم و تشخیص درستی یا نادرستی اش از لحاظ تجربی مطلقا محال است. این خلاصه نگاه فیزیکدان نظری است و هیچ ربطی هم به امر بین امرین شیعه یا نظریه های فلسفی اسلامی و غیر اسلامی ندارد
انیشتین میگفت جبر مطلق. هایزنبرگ گفت عدم قطعیت. سوال است هنوز. کاری هم به نگاه ادیان ندارم اصلاً
منظور اینشتین ریاضی و جهان انتزاع هست. منظور هایزنبرگ جهان مشاهده و تجربه است. در جهان انتزاع جبر مطلق محال نیست. در جهان تجربه فهم کامل مطلق محال است.
خب پس حالا تکلیف حقوق چه میشود بنشینیم و صبر پیش گیریم؟ تا ببینیم فیزیک نظری برامون چه می کند؟
گفتم که اختیار مطلق
قرارداد می کنیم که مختاریم؟
قرارداد برای هدف حفظ نظم اجتماعی است. هر کسی که قبول نکند و آسیبی به جامعه بزند متحمل هزینه اش می شود و توجیه جبر مطلق یا جزئی هم برای ماندن اش در جهان کمکی نخواهد کرد.
پس مادامی که انسان ها دلیل علمی برای یک مفهوم ندارند، می توانند بین خودشان قرارداد کنند و مشروع اش کنند؟
دلیل علمی را مشخصا توضیح دادم و گفتم. آزمون تجربی جبر مطلق اساسا محال است. علم این را نشان می دهد و بر همین مبنا اختیار مطلق قرارداد می شود. فیزیک نظری چیزی فراتر از این نخواهد گفت.
پس تاریخ مصرف فلسفه برای فهم مناسبات تمام نشده؟ فلسفه هم که لزوماً این مفهوم سنتی نیست! انیشتین و هایزنبرگ هم وقتی جهان بینی جبر و اختیار می دهند به نوعی فیلسوف محسوب می شوند .
مگر اینکه فیلسوف پیش از هر چیزی یک ریاضیدان و فیزیکدان کاملا مسلط و بروز باشد در غیر این صورت حرف بی معنی خواهد گفت. در ضمن اینشتین از لحاظ انتزاعی صحبت می کرد نه تجربی.
فلاسفه هم سروکارشان بیشتر با امور انتزاعی است تا تجربی. عرفان هم می رود در وادی تجربه. آن هم نه عمومی. تجربه شخصی.
ریاضی محض اساسا هدف اش قضیه های موجودیت و یکتایی است. فلاسفه ای که سواد ریاضی ندارند درک پایین از امور انتزاعی دارند