گِلایه ای از آقای کورش زعیم
اگر عضو یکی از شبکههای زیر هستید میتوانید این مطلب را به شبکهی خود ارسال کنید:
[15 Nov 2008]
[ محمد امینی]
دوهفته پیش، آقای مهندس کورش زعیم که یکی از سرشناس ترین چهره های رهبری جبهه ملی درایران هستند، در گفتگویی با «ادوار نیوز»، سخن خویش را از تعریف ملت و قوم و پافشاری بر یگانگی و تمامیت ارضی ایران آغاز کردند و در ادامه آن گفتگو، به بیان «حقایقی» در باره زبان فارسی، زبان های ایرانی، پاکسازی واژگان «بیگانه» از زبان مردم آذربایجان و کردستان و دیگر گرفتاری های فرهنگی و زبانی مردم ایران پرداختند. این بخش از گفتگوی ایشان مرا چنان شگفت زده کرد که نخست پنداشتم که شاید گرانمایه دوستان دفتر ادوار تحکیم وحدت، سخنان ایشان را درست بر کاغذ پیاده نکرده اند. شوربختانه دریافتم که آنچه در ادوارنیوز آمده، بی کم و کاست همان است که آقای زعیم گفته اند و دست دیگری در کار نبوده است.
با ایشان موافقم که در این آشفته بازار قوم گرایی که به یاری پول و سوداهای سیاسی و اقتصادی نومحافظه کاران ایالات متحده و هم پیمانانشان، ده ها دسته و گروه ایلی و قومی در گوشه و کنار جهان برای هواداری از «حقوق ملت های دربند ایران» سربلند کرده و در سُرنای پایان بخشیدن به تمامیت ارضی ایران می دمند، نمی توان خاموش بود. این را هم آقای زعیم گرامی می دانند که من و همفکرانم از شمار منتقدین به کوشش هایی هستیم که هویت طلبی و از جمله هویت طلبی ملی و قومی را از یک چالش فرهنگی به حوزه حقوقی و سیاسی گسترش می دهد. اما من، در جایگاه انسانی که با تبعیض و نابرابری در هرزمینه مخالف است، نمی توانم با بخش مهمی از گفته های آقای زعیم، همراه و همسو باشم و امیدوارم که ایشان، نقد مرا به گفتگوی خویش، نقد دوستی شمارند که به دوستی دیگر خرده می گیرد.
آقای زعیم که گفتگوی خویش را به انگیزه پاسداری از یگانگی ایران و برتافتن به قوم گرایان آغاز کرده اند، از آن بسا فراتر رفته و به یکی از ماندگارترین ارزش های تاریخی جامعه ایران که پلورالیسم فرهنگی و زبانی مردم این سرزمین است تاخته اند. در پایان هم، ای بسا به دلیل نداشتن آگاهی های گسترده از تاریخ ایران، از پیوستگی های تاریخی و تدریجی ایلی و قومی در این سرزمین و چون و چند پیدایش و ماندگاری نزدیک به یک هزار گویش و بن گویش در پهنه ایران، نسخه ای را برای یگانگی زبانی ایران پیچیده اند که نه درست است و نه شدنی. از این هم فراتر روم و شرم سارانه بگویم که پاره ای از سخنان ایشان، رنگ و روی آشنای آن تجدد آمرانه ای را دارد که از دهه نخست ۱۳۰۰ خورشیدی، جایگزین تجدد رایزنانه مشروطه شد.
ایشان در پاسخ به این پرسش که آموزش زبان های ترکی، عربی و کردی و«تنوع فرهنگی در کجای جای می گیرد»، پس از بیان «حقایقی» که پراز اشتباهات تاریخی است، نتیجه می گیرند که «مدرسه های خصوصی می توانند زبان چینی و سواهیلی راهم آموزش بدهند و کسی نباید جلو آنها را بگیرد ... ولی اینکه ما بیاییم آموزش زبان ترکی اسلامبولی را به کودکان در استانهای آذربایجان ایران ترویج دهیم، این نشانگر نقشه های دراز مدت برخی همسایگان دارد که به دست هموطنان گمراه و شاید خائن اجرا می شود». یک راهکار ایشان هم این است که باید از نو فرهنگستانی برپا کرد و به پاکسازی «واژه های بیگانه» از زبان های کردی و آذربایجانی پرداخت: « اگر واژه های بیگانه را از کردی و آذری خارج کنیم همان است که همه ما سخن می گوییم، البته با لهجه ای متفاوت»!
به نادرستی این داوری پایین تر خواهم پرداخت. اما به ایشان یاد آور می شوم که این زبان فارسی امروزینی هم که ما به آن سخن می گوییم و در درازای تاریخ، زبان مشترک نوشتاری و اداری ایران شده است، در سیر زندگی دوهزار و اندی ساله اش از باختر به خاور رفته و باز از خاوران به سراسر ایران سفرکرده و در این سفر تاریخی پر افت و خیز و ماندگارش، با واژگان دیگر زبان ها و گویش های ایرانی و نیز با واژگان عربی و گاه ترکی چنان درهم آمیخته که «پاکسازی فرهنگستانی»، فارسی زبانان امروز را از گنجینه گرانبهای ادبی خویش می گـُسلاند. در آن چشم انداز سرزمین تک زبان و تک فرهنگ ایران که مردم به یک زبان پالایش یافته از «واژه های بیگانه، ... البته با لهجه های متفاوت» سخن بگویند، نوادگان آقای «زعیم» که نام خانوادگی عربی شان هم بی گمان پاکسازی شده و شاید به واژه فارسی «پیشوا» دگرگونی یافته باشد، پیشینه و نام نیاکانشان را درانقلاب مشروطه نیز به آسانی نخواهند یافت!
زبان و آمیزش میان زبان ها فرایندی ایستا نیست. تنها از راه فرمانی و یا به یاری گروهی از ادیبان نمی توان به پالایش و پیرایش زبان و فرهنگ مردمان پرداخت! این نگاه دولت گرایانه که بیش از سد سال است بر اندیشه روشنفکران ایران، از دولتیان تا اپوزیسیون، چیره گشته و راهکار همه بغرنجی های اجتماعی را از تنگنای دولت و سیاست دولتی جستجو می کنند، نمی تواند و نباید به «پاکسازی» فرایندی بیانجامد که پی آمد سدها سال آمیزش برگزیده و ناگزیده میان مرمان ایران بوده است.
تپوری یا تبرستانی، لارستانی یا ویجه ای، لکی، لری، کردی، بلوچی و تاتی، زبان و گویش بخش بزرگی از باشندگان ایران آن روزگار و این روزگار بوده و می باشند. هیچ یک نیز، گویش یا لهجه ای از زبان دری یا پارسی دری نیستند. با ده ها سال «پاکسازی» هم نمی توان کردی، تاتی، وفسی، شهمیرزادی، .... و لارستانی را با فارسی امروز یگانه کرد! اما راستی این است که همین زبان های بومی و تاریخی که بسیاری از آن ها پیشینه ای کهن تر از زبان پارسی دری دارند، در درازای تاریخ و در فرایند آمیزش ها، جنگ و کوچ های برگزیده و ناگزیده، سوداگری و شهر نشینی و هم سرنوشتی و پیمان میان ایل ها و تیره های ایلی و قومی، در هم آمیخته و واژگانی همانند و یا نزدیک به یکدیگر یافته اند. واژگان عربی نیز در پی آمدن اعراب و دین اسلام به همه گویش ها و بن گویش های فلات ایران راه یافت. ترکی و مغولی نیز با کوچ مهاجمانه ترکمانان سلجوقی و سپس لشگر خونریز مغول و تیمور در سرتاسر ایران گسترش یافت.
اما بغرنجی های امروزی که ناشی از فرایند تکوین تاریخی سرزمین ایران با همه چندگونگی های ایلی و زبانی اش می باشد، تنها یک گفتگوی آکادمیک نیست. کردی، لری و بلوچی اگرچه از همان خانواده پارسیگ یا پهلوی ساسانی برخاسته اند و از این رو با فارسی امروزین ما خویشاوندی نزدیک دارند، زبان هایی نیستند که با پاره ای پاکسازی ها، آن هم از سوی گروهی دانشگاهی، به یک زبان با گویش های متفاوت تبدیل شوند. گویش های ترکی هم به هرگونه و انگیزه ای که به ایران آمده باشند، اینک در آمیزش با زبان و گویش های بومی بسیاری از مردم آذربایجان و پاره ای استان های دیگر، به زبان مادری بسیاری از شهروندان ایران تبدیل شده اند. ترکی آذربایجانی یا قفقازی هم اگرچه با ترکی استانبولی یکی نیست، با آن خویشاوندی بسیاری دارد. اما این خویشاوندی زبانی، هیچگاه آذربایجان و قفقاز را بسوی دولت عثمانی و سپس ترکیه سوق نداده است. حتی پیروزی های عثمانیان بر تبریز نیز همواره زود گذربوده است. بخش بزرگی از قفقاز هم نه به انگیزه نزدیکی های دینی و فرهنگی با روس ها، که به دست نیروی برتر نظامی روسیه و ناتوانی قاجاران و حماقت چند تن از پیشوایان دینی از ایران جداشد. از آن پس هم آذربایجان و تا سال ها بخش های پیشین ایرانی قفقاز در کانون ماندگاری و یگانگی ایران بود و همانگونه که بارها گفته و نوشته ام، نوزاد ناسیونالیسم ایرانی از همان هنگام که زاده شد، فارسی را با لهجه شیرین ترکی آذربایجانی و قفقازی سخن می گفت.
دراین جای گفتگو نیست که زبان رسمی کشور ایران، هم آن است که بیش از هزار سال زبان مشترک نوشتاری باشندگان سرتاسر فلات ایران بوده است. جز تاریخ شویان و تاریخ سازان قوم گرایی که سر به سودای از هم گسستن ایران دارند و یا آن ها که چشم عقل را بر دانش و تاریخ بسته اند، می توانند مدعی شوند که زبان فارسی را فرمان رضاشاهی، زبان مشترک نوشتاری و اداری ایران ساخته است! اما در کنار این زبان مشترک نوشتاری و دیوانسالاری، زبان و گویش های بسیاری در چهارسوی ایران آزادانه زیسته و می زیند. پاره ای از آن ها از میان خانواده زبان های ایرانی اند و گاه پیوندهای تاریخی شان با زبان های باستانی ایران توانا تر و کهن تر از زبان فارسی است. پاره ای از زبان ها و گویش ها نیز از پیرامون و یا سرزمین های دورتر به ایران آمده و ماندگار شده اند. چیرگی اعراب مسلمان، عربی را از کناره سرزمین های زیر فرمانروایی ایران به سرتاسر ایران گسترش داد و چنان آثار ماندگاری بجای نهاد که حتی پس از پایان دوره چیرگی زبان عربی در دوسده نخست اسلامی هم از میان نرفت. گویش های ترکی نیز از همان سده های نخست اسلامی با افزایش شمار ایل های ترک تبار در فلات ایران در بخش های مختلف ایران گسترش یافت و با آمدن ترکمانان سلجوقی، مغولان و تیموریان، رفته رفته زبان گفتاری چیره در بخش هایی از ایران شد که برجسته ترین آن ها آذربایجان و قفقاز است.
یکی از زمینه های برجسته ای که از دوران گفتمان مدرنیته، به چالش هایی در راستای زبان ملی (زبان دولت ملی یا زبان دولتی) و زبان های بومی و یا زبان های مادری دامن زده است، ساختار آموزش است. تا پیش از فرارسیدن دوره مدرنیته و اصلاحات در ایران، آموزش زبان و دانش ها، محدود و سازمان نیافته بود. کار آموزش مدرن نخست با دارالفنون آغاز شد که مدرسه نخبگان بود. درآن هنگام در همه ایران، شمار کسانی که درس یا درسکی در خارج از ایران خوانده بودند به دشواری به هفتاد نفر می رسید. امیرکبیر، جان داوود خان (داوید داویدیان) را به اتریش فرستاد تا شش استاد از آن دیار بیاورد! سی و هفت سال پس از آن به کوشش زنده یاد میرزا حسن رشدیه تبریزی، آموزش نوین دبستانی در ایران پاگرفت. زبان آموزش نوین هم جز فارسی که زبان مشترک نوشتاری و دیوانی ایران می بود نمی توانست باشد. همه کتاب های درسی رشدیه که بسیاری عناوین عربی داشتند برای آموزش فارسی بود: بدایة التعلیم، نهایة التعلیم، کفایة التعلیم، هدایة التعلیم، اخلاق و عناوینی دیگر. این راهم بیافزایم که قانون آموزش اجباری، پانزده سال پیش از آن که رضاشاه به پادشاهی ایران برسد و در مجلس دوم مشروطه به تصویب رسید. درآن قانون هم مقرر شد که چهار گروه آموزشگاه ها، «مکاتب ابتدایی دهکده»، «مکاتب ابتدایی بلده»، «مدارس متوسطه» و «مدارس عالیه» و آموزشگاه های خصوصی برپایه برنامه همسانی اداره شوند. ناگفته پیدا بود که زبان آموزش اجباری، زبان فارسی بود.
در این زمینه، گرفتاری من با گفتگوی آقای زعیم دراین است که ایشان در پشتیبانی از یک اصل و روش درست، به رودروریی با آموزش زبان مادری در مدارس می پردازند. ایشان «آموزش به زبان مادری» را با «آموزش زبان مادری» یکسان می گیرند و ناتوانی های مادی و انسانی یکسد و اندی سال پیش را که نمی توانسته اند در کنار آموزش زبان فارسی، زبان مادری کودک را نیز به او بیاموزند، به سطح یک سیاست آموزشی ارتـقاء می دهند. در نخستین آموزشگاه های کردستان، مدرسه کلدانیان سنندج در۱۲٧۴ خورشیدی (یازده سال پیش از فرمان مشروطه)، مدرسه آلیانس یکسال پس از آن و مدرسه سعادت (به کوشش و سرمایه شخصی ملا احمد قطب الاسلام) در ۱۲٧٩ خورشیدی، یافتن آموزگاران فارسی زبان هم دشوار بود تا چه رسد به آموزش به گویش های کردی.
در آن دوران و تا سالیانی دراز پس از آن، تنها زبان آموزشی در دبستان های نو فارسی بود. برای ساختن یک کشور مدرن هم راهکار دیگری وجود نمی داشت. راستی این است جز دوره کوتاهی از چیرگی تجدد آمرانه، از پیدایش مدارس به زبان های دیگر جلوگیری نمی شد. پس از شهریور بیست هم هر گونه مانعی برای پیدایش مدارس خصوصی به هر زبانی در ایران از میان رفت و با این حال مدارس خصوصی به زبانی جز فارسی رونق نگرفت.
در این جای کمترین گفتگویی نیست که زبان آموزش رسمی دبستانی در سرتاسر ایران باید فارسی باشد. اما مفهوم چنین سیاستی دراین نیست که در مدارس کردستان از آموزش زبان کردی و فرهنگ دیرین و کهن آن جلوگیری شود و آموزش این زبان کهن ایرانی در کنار «چینی و سواهیلی» به مدارس خصوصی سپرده شود و آموزش ترکی به کوکان آذربایجانی، همسویی با نقشه شوم بیگانگان قلمداد شود. سال ها است که کودکان ایرانی به انگیزه های دینی باید عربی بیاموزند. آیا آموزش عربی برای کودکان کرد و آذربایجانی و بلوچ ارزشمند تر است یا آموزش درست زبان مادری شان؟ چرا نباید در مدارس تهران و اصفهان و شیراز هم، هرآینه هزینه مالی آن فراهم باشد، به کودکانی که زبان مادریشان فارسی است این امکان را داد که با یکی دیگر از زبان هایی که ملیون های کودک ایرانی دیگر تا پیش از پای نهادن در کودکستان و دبستان با آن سخن می گویند، آشنا شوند؟
در شگفتم که دوست گرامی، آقای زعیم چنین می اندیشند که آموزش سازمان یافته زبان ترکی به کودکان تبریز، اردبیل و خوی، «به نقشه های دراز مدت همسایگان» یاری می رساند؟ آیا براستی گمان می کنند که یک کودک آذربایجانی که در خانه اش به زبانی نزدیک به زبان یکی از آن همسایگان سخن می گوید، هرآینه آن زبان را در مدرسه ای بیاموزد که زبان رسمی و چیره اش فارسی است، یک روز بیدار می شود و در می یابد که دیگر ایرانی نیست و سودای پیوستن به جمهوری آذربایجان و یا ترکیه را دارد؟ در کشوری که ملیادرها دلار درآمد نفتی دارد، چرا نباید آن چنان بودجه ای را در اختیار ساختار آموزشی کشور قرار داد که در کنار بهترین آموزش زبان فارسی، به کودکان سنندجی و سراوانی این امکان را بدهد که کردی و بلوچی را هم بهتر و زیبنده تر از آنچه در خانه آموخته اند بیاموزند و با گوشه های تاریک فرهنگ و تاریخ خاندانی خویش آشنا شوند؟ اگر گمان می کنید که چنین امکان آموزشی، اندیشه جدایی را در ایشان پرورش خواهد داد، آن وحدت ملی که به چنین بند پوسیده ای بسته باشد، به پشیزی نمی ارزد!
چندگانگی یا پلورالیسم فرهنگی، مردمان را به یکدیگر نزدیک می کند! ماندگاری تاریخی ایران هم در همین چندگانگی ها بوده است. چندگانگی و آمیزش ایلی؛ چند گانگی و آمیزش نژادی؛ چندگانگی و آمیزش فرهنگی و زبانی. این ها بخشی از هستی مشترکی است که ایران مارا در درازای تاریخ توانا تر کرده است. سرزمین هایی مانند ترکیه که مدرنیته خویش را با کوشش آمرانه برای تـُـرک سازی همه شهروندان خویش آغاز کردند و حتی نام گذاری کودکان ارمنی را هم ترکیزه کردند، اینک با گرفتاری های بزرگی روبرویند. مدرنیته و ناسیونالیسم ایرانی با کوشش در تک سازی و همسازی آغاز نشد. کوششی بود برای مدرن کردن آن فرش هزار رنگ ایلی و فرهنگی که از درازای تاریخ به سپیده دم مشروطه رسیده بود.
هم از این روست که کمترین گفتگویی میان نخبگان و اندیشمندان مدرنیته و مشروطه ایران که بسیاری از ایشان از آذربایجان و قفقاز برخاسته بودند بر سر این نبود که فرمان ها، قوانین، فرمان مشروطه، قانون اساسی، کتاب های درسی آغازین، گفتگوهای مجلس و ... به زبان فارسی باشد. درآن هنگام، گفتگو بر سر این بود که چگونه می توان کشوری مدرن به سبک و سیاق اروپا ساخت که ایرانی هم باشد. از آن پس هم، حتی در تیره ترین روزهای پریشانی و آشفتگی شیرازه دولت مدرن، اندیشه جداسازی بخش و یا بخش هایی از ایران در میان کسانی که در خانه به زبانی سخن می گفتند با هم میهنانشان به زبان فارسی گفتگو می کردند و می نوشتند، پایگاهی نیافت. گریز گاه و بیگاه از مرکز هم بیشتر برای دست یافتن به قدرت محلی و منطقه ای بود تا در سودای نزدیکی به یکی از همسایگان ایران.
من نیز با آقای زعیم هم اندیشه ام که زبان رسمی و مشترک و زبان رسمی آموزشی ایران زبان فارسی است. در این باره هم با ایشان موافقم که باید بی امان و بی تزلزل با تاریخ سازی ها و دروغ پردازی های کسانی که در سودای از هم گسستن شیرازه کشور ما هستند و ازجمله می نویسند و می گویند که زبان فارسی را رضاشاه بر ایرانیان تحمیل کرده و یا نام ایران تنها ساخته و پرداخته دوره پهلوی است، توفید و دروغ های ایشان را رسوا کرد. اما راه چاره این نیست که به بهانه افشای چنین دروغ هایی و یا بیمناک از آشفتگی ایران، سخنانی گفت که ناخواسته آب به آسیاب همان تبلیغات می ریزد و چنین شبهه ای را ایجاد می کند که گروهی از نخبگان ایران دوست، با ابتدایی ترین حقوق فرهنگی بخش بزرگی از شهروندان ایران سر ستیز دارند.
آموزش زبان مادری برای مردمی که به هریک از سد ها زبان و گویش رایج در ایران سخن می گویند، چه گویشی که تنها بخشی از مردم پیرامون سمنان را در بر گیرد و چه زبانی که زبان مادری ملیون ها شهروند یک استان باشد، بخشی از حقوق شهروندی مردم ایران است. یک روشنفکر آزادیخواه و پیشرو که هوادار حقوق شهروندی همه مردم ایران است، نمی تواند و نباید به بهانه سوء استفاده واقعی و یا موهوم دیگران از این حق، پشتیبان گسترش چندگانگی فرهنگی و زبانی نباشد. فارسی زبان مشترک مردم ایران بوده و خواهد بود. این گزینش نیز، گزینش تاریخی و داوطلبانه مردمی بوده که بیشترینشان، به گویش های دیگری نیز سخن می گویند. باید باور داشت که همسرنوشتی و پیوندهای تاریخی مردم ایران استوار تر ازاین است که چند گونگی فرهنگی و زبانی بتواند شیرازه آن را از هم بدرد. مردمی که با احساس آزادی و برابری در کنار هم می زیند، انگیزه تواناتری برای ماندن در کنار یکدیگر خواهند داشت تا آن ها که به زور و یا با حقوقی نابرابر در کنار هم قرار گرفته اند.
تجربه نابرابری و تبعیض دینی سی ساله گذشته که آقای زعیم هم به درستی به آن پرداخته اند در برابر ما است. بی دینان و نامسلمانان که تکلیفشان روشن است. دراین سی سال بخش بزرگی از مسلمانان ایرانی هم که با برداشت محدود و تبعیض گرایانه دولتی از اسلام، هم سو نیستند و یا زبانم لال، هر چهار خلیفه را جانشین پیامبر اسلام می دانند، به شهروندان درجه دوم تنزل یافته اند. دیدگاه دولتی چیره این است که یک برداشت تبعیض گرایانه از اسلام، اساس همبستگی ایرانیان است. یک روشنفکر سکولار منتقد به چنین دیدگاهی نمی تواند برداشت تبعیض گرایانه دیگری را از ایرانی و ملی بودن، به اساس همبستگی ایران متحول سازد.
این راه را هم ما آزموده ایم و زیان هایش را به یاد داریم. هشتاد سال پیش در هفتمین دوره مجلس شورای ملی در گفتگو پیرامون قانون «متحدالشکل کردن البسه اتباع ایرانی»، حاج سید اسماعیل عراقی، نماینده اراک در مجلس گفت که «انصافاً احساسات هر ملتی را مقدم به هرچيز، متحدالشکل بودن آن ملت نشان می دهد، همان طور که می بينيد در تمام دنيا ملتها متحدالشکل می شوند، اختلاف لباس که از بين رفت، البته انشاء الله در زير سايه اعليحضرت پهلوی اختلافات زبان هم بکلی از بين می رود و معارف ما هم انشاء الله توسعه کاملی پيدا می کند و در سرحدات ما مدارس ابتدائی و متوسطه درست می شود و زبانهای ما هم يکی می شود و اگر اختلاف زبان هم هست ، انشاء الله رفع می شود».
امید من این است که آقای زعیم و دیگر رهبران جبهه ملی، در نوشتار و گفتارهای آتی شان به رفع شبهه بپردازند و این اطمینان را به همه ایرانیان بدهند که در ایران دموکراتیک و سکولار مورد نظر ایشان، هیچ کودکی به بهانه مبارزه با تجزیه طلبی از حق آموختن زبان مادری و فرهنگ بومی خویش محروم نخواهد شد و هیچ انسانی به دلیل کوشش برای گسترش چند گانگی فرهنگی، رنج داغ و درفش و پیگرد را نخواهد چشید.
محمد امینی
آدینه ۲۴ آبان ۱٣٨۷ - ۱۴ نوامبر ۲۰۰٨
m_amini@cox.net
مطلبهای دیگر از همین نویسنده در سایت آیندهنگری:
|
بنیاد آیندهنگری ایران |
دوشنبه ۱۲ آذر ۱۴۰۳ - ۲ دسامبر ۲۰۲۴
محمد اميني
|
|