مورگان شوستر و اختناق ايران
اگر عضو یکی از شبکههای زیر هستید میتوانید این مطلب را به شبکهی خود ارسال کنید:
[30 Jan 2008]
[ عبداله كوثري]
ننگ آن خانه كه مهمان ز سرخوان برود
جان فدايش كن ونگذار كه مهمان برود
گر رود شوستر از ايران رود ايران بر باد
اي جوانان مگذاريد كه ايران برود
عارف قزويني
و اما مسترشوستر: اين مرد بي گمان پاك بود و از ته دل پيشرفت كار
ايران و بزرگي نام آن را مي خواست و اين از پاكيش بود كه روس و
انگليس با او دشمني مي نمودند
احمد كسروي درتاريخ هيجده سالة آذربايجان
دورة كوتاه ميان فتح تهران (1327/1287)و كودتاي 1299يكي از بي ثبات ترين و آشفته ترين دوره هاي تاريخي اين مملكت است. به رغم تلاش مجلس و گروه انگشت شماري از مردمان روشن بين و وطن خواه ،ايران با آن زخمهاي كهنه و نو كه بر پيكر داشت به بيماري مي مانست كه درمانش هم زمان دراز مي طلبيد وهم آرامش فراوان و هم پزشكاني كاردان و برخوردار از انواع وسائل . اما در اين دوره هيچ يك از اينها فراهم نبود و نمي شد. نظام مشروطه ميراث دار حكومت فاسد وبي لياقت دوران ناصري و مظفري بود. آن حكومت جز وامها و بدهي هاي كلان و مشتي رجال بي لياقت و پول پرست و بي ايمان چيزي براي ايران ننهاده بود. وامها و بدهي هايي كه مبلغ پانصد هزار ليره غرامت لغو قراداد تنباكو به انگليس و مبلغ سي وهشت ميليون منات استقراض از روسيه بابت دو سفر بي حاصل مظفرالدين شاه به خارج فقط دوقلم آن بود. از اين روي نظام مشروطه بعد از فتح تهران با خزانه اي خالي روبروشد. از سوي ديگر اگر چه مجلس اغلب در دست نمايندگاني وطن خواه و كم وبيش كاردان بود ،قوة مجريه هنوز در دست پس مانده هاي نظام كهن مانده بود و اغلب اين رجال اخلاف صدق كساني بودن كه قائم مقام فراهاني در آن قصيدة دردناك و افشاگر بدين گونه از ايشان ياد مي كند :
عاجز و مسكين هرچه دشمن بدخواه دشمن وبدخواه هرچه عاجز ومسكين
رو به خيار و كدو نهند چو بيژن پشت به خيل عدو دهند چو گرگين
دست رس ار بودشان به جاي نماندي مزرع سبز سپهر و خوشة پروين
باري برخي از اينان چون سپهدار تنكابني و سران بختياري كه در فتح تهران و برانداختن محمد علي شاه دخالت داشتند حالا خود را منجي ملت هم مي دانستند و چه كسي جرات داشت در برابر خواستهاي فراوان و نا معقولشان مقاومت كند. در اين احوال اگر مجلس هم مقررات وقوانيني مترقي تصويب مي كرد اغلب ضمانت اجرايي نداشت. اين نكته را بارها گفته اند وخوانده ايم كه انقلاب مشروطه با همه بركاتش يك مشكل عمده داشت و آن ضعف و نارسايي طبقه اي بود كه آرمان قانون طلبي و آزادي خواهي را به ميان كشيده بود و اكنون خود مي بايست سرسخت ترين پاسدار آن باشد. يعني طبقة متوسط شهر نشين. جوانان تحصيل كرده اين طبقه كه به تباهي وفساد اشرافيت قاجار آلوده نشده بودند مي بايست فرصت آن مي يافتند كه كارها را به دست گيرند . ما نمونه هايي از اين افراد را در مجلس مي بينيم اما در قوة اجرائيه اينان اگر هم رخنه اي كردند ،مناصب و مقامات مهم وتعيين كننده از دسترسشان بدور بود.بعد از كودتاي 1299و برآمدن رضاشاه كه كارها اغلب از دست آن رجال بي هنر و آزمند در آمد و به دست كساني چون محمد علي فروغي و علي اكبر داور و فرج اله بهرامي و امثال ايشان افتاد ،مي بينيم كه با همه معايب و كمبودهاي اساسي و به رغم ديكتاتوري رضاشاه ، در آن دورّة پانزده ساله مملكت به اصلاحاتي رسيد كه در دورة قاجار حتي خواب آن را هم نمي ديد .
باري از مطلب دور نيفتيم . در آن دورة پرآشوب با آن خزانة خالي و دخالت هاي پنها ن و آشكار دو دولت روس و انگليس ،دولت ها يكي از پي ديگري مي آيند و مي روند بي آنكه تغييري اساسي در وضع پديد آيد. در اين احوال بازگشت محدعلي شاه مخلوع به كمك روس ها و تركتازي او در نواحي شمال كشور و نيز شورش دو شاهزاده ،سالارالدوله و شعاع السلطنه و نيز ارشدالدوله (سردار وفادار محمدعلي شاه ) مملكت را بيش از پيش به مخاطره مي افكند. در همين كتاب مي خوانيم كه وقتي خبر رسيد سالارالدوله با هشت هزار سرباز مسلح از همدان به سوي تهران حركت كرده ،دولت مركزي براي دفاع از تهران فقط سه هزار نيروي مسلح در اختيار داشت .
در چنين احوالي است كه مجلس دوم مشروطه در آبان و آذر 1289تصميم مي گيرد مستشاري از امريكا بخواهد تا به وضع «قرون وسطايي » مالية مملكت سروساماني بدهد . بدين ترتيب دولت وابسته به جناح دموكرات به سفير خود در واشنگتن دستور مي دهد فردي خو شنام و كاردان براي اين كار بيابد و به ايران روانه كند. تا پيش از برقراري نظام مشروطه ماليات كه مهم ترين منبع در آمد حكومت بود در مركز تعيين مي شد. يعني هريك از ولايات مي بايست مبلغي را كه برعهدّة آنها مي نوشتند بپردازند. اما واقعيت اين است كه در آن دوران اين حداقل پرداختني به شمار مي آمد ،چراكه امورماليه نيز مثل امور ديگر در يد اختيار قبلة عالم و كارگزاران او بود . در دورة قاجار رقابت بي اماني بر سر حكومت ولايات ،بخصوص ولايات آباد ي مثل اصفهان و فارس و آذربايجان ميان درباريان وجود داشت. رسمي آشكار و بي هيچ پرده پوشي هم اين بود كه افراد براي رسيدن به اين منصب «تقديمي »هايي نثار خاك پاي قبله عالم و احيانا جناب صدراعظم مي كردند. كار به جايي كشيده بود كه در مواردي شاه حكم حكومت را به نام كسي صادر مي كرد اما چون كس ديگري پيدا مي شد و مبلغ تقديمي را بيشتر مي كرد شاه حكم اول را پس مي گرفت و به نام دومي صادر مي كرد. آشكار است كه اين حاكم جديد هم كه جد اندر جد درهمان دستگاه پرورش يافته بود و تنها چيزي كه نداشت حب وطن و پرواي احوال مردم بود ،وقتي به آن ولايت بخت برگشته مي رسيد قبل از هرچيز براي جبران پول هاي كلاني كه خرج كرده بود تسمه از گردةّ ماليات دهندگان يعني تجار و طبقةّ وسيع رعيت (كشاورزان ) مي كشيد. بيهوده نيست كه در آن دوران رجال اصلاح طلبي چون امير كبير از نخستين كارهاشان يكي اصلاح ماليه بود. امير كبير گامهاي سودمندي در اين عرصه برداشت و بي گمان يكي از علل دشمني درباريان با او همين بستن روزنه هاي مداخل ايشان وفشاربراي گرفتن ماليات بود. ميرزا حسين خان سپهسالار صدراعظم اصلاح طلب ناصرالدين شاه هم در اين باره كوششهايي كرد اما اين دو صدراعظم دولت مستعجل بودند وهمه كارهاشان ناتمام ماند.
باري ،از آنجا كه فساد و رشوه خواري و بي خبري رجال ايراني از قواعد و تدابير علمي جديد در امورمالي برخود ايرانيان روشن بود ،رجال اصلاح طلب بعدي براي اصلاح ماليه روي به مستشاران خارجي آوردند. امين الدوله صدراعظم مظفرالدين شاه مسيو نوز بلژيكي را با دار ودسته اش استخدام كرد ،اما اين مرد از همان بدو ورود خود را به دم سفارتخانه هاي خارجي بست و از آشوب و بي حساب بودن كارهاي مملكت سود جست و كاري كرد كه مقامات ايراني پيش او روسفيد از آب در آمدند.
اما اين بار ايرانيان به امريكائيان روي آورده بودند و اين دلايلي چند داشت. در ان زمان هنوز ايالات متحد وارد بازي هاي بين المللي خاصه در خاورميانه نشده بود و ايرانيان هم به اين دليل كه از آن كشور دور افتاده گزندي نديده بودند و هم به دليل ترقيات حيرت آور آن كشور كه خبرش به ايران هم رسيده بود و نيز ،احتمالا، به سبب خاطرة خوشي كه از يك امريكائي شهيد راه مشروطه ،يعني هاوارد باسكرويل ،داشتند ،امريكائيان را به چشم ديگر مي ديدند.اما ناگفته پيداست كه استخدام اين مستشار امريكايي چقدر بر روس و انگليس گران آمد .اين دو دولت از همان روز نخست بناي كارشكني گذاشتند ،خاصه از آن روي كه شوستر كه با آن تربيت خاص امريكايي و آزاد منشي آن روزي اين ملت ،اصولا از روابط و آداب ورسوم شرقي و نحوّة رفتار با همسايگان قدرتمند چيزي نمي دانست (و اگر هم مي دانست حاضر نبود زير بار آن برود)چندان اعتنائي به خواستهاي نامشروع آنان نداشت و در مقابلشان مي ايستاد.
باري مورگان شوستر در سال 1289خزانة كم وبيش خالي ايران را به دست گرفت ، اما اگر خزانه خالي بود ،حرص و آز مدعيان متكبر وخودخواه هنوز ته نكشيده بود. شرح اين زياده خواهي هاي شرم آور به تفصيل در كتاب اختناق ايران آمده ،،من در اينجا فقط محض انبساط خاطر خواننده به يكي دو مورد اشاره مي كنم .
در صفحة 86كتاب شوستر مي نويسد امير اعظم ،معاون وكفيل وزارت جنگ مبلغ 42000تومان براي پرداخت مواجب عقب ماندة قشون تهران مي خواست . شوستر به او مي گويد«حضرت اجل ده روز پيش عين همين مبلغ را از من دريافت كرديد ،چه شد؟» حضرت اجل مي فرمايند«تمام شد ورفت.همه اش بين تفنگچي هاي بدبخت و گرستنه تقسيم شد.» در اينجاست كه امريكايي «بي چشم ورو» دفتر ودستك را در مي آورد و به امير اعظم نشان مي دهد كه جناب ايشان در طول يك ماه كل مبلغ 83000تومان به همين اسم دريافت كرده اند. ناگهان ديگ خشم حضرت اجل به جوش مي آيد و فرياد وفغان برمي دارد كه مردك امريكايي قصد هتك حيثيت او را دارد .اما باز اين امريكايي خو كرده به صراحت ،حسابدار قسم خوردة او را احضار مي كند و او هم شهادت مي دهد كه كل اين 83000تومان سرراست به حساب شخص امير اعظم واريز شده .ملتفت كه هستيد ؟ چنين كنند بزرگان چو كرد بايد كار . حتي يك شاهي هم از دستهاي بسيار پاك معاون وزير جنك چكه نكرده بود.
نمونه ديگري بياورم تا آنچه خواهم گفت مستند به دلايل بيشتر باشد. در صفحة 218مي خوانيم كه عبدالحسين ميرزا فرمانفرما كه به گفته شوستر و به شهادت همه مورخان ايراني «در سه دوره سرداري و حكومت و وزارتش ميليون ها دلار» به جيب زده بود ،وقتي اظهارية مالياتي را با امضاي شوستر مي بيند به هيات وزيران مي رود و تقاضا مي كند به پاس خدمات ذي قيمتش به دولت مشروطه (!!)از پرداخت ماليات معاف شود و آنگاه سر بر شانة رئيس الوزرا مي گذارد و سيل سرشك از چشم نازنين جاري مي كند. هيات دولت هم كه همگي از همپالكي هاي فرمانفرما هستند لابد بعد از گريه اي دسته جمعي از داغ اين «فاجعةّ مولمه » نامه اي به شوستر مي نويسند تا از از آن طفلك ماليات نگيرد. اما باز اين امريكايي ساده دل كه براستي باور كرده قرار است در اين مملكت كاري به سامان برسد به فرمانفرما مي گو يد «يا تما م ماليات هاي پس افتاده تان را مي پردازيد يا اجازه مي دهيد انبارهاي غله تان را مصادره كنم»
اينها نمونه اي اندك از مشكلات مورگان شوستر در مصاف با بزرگان اين مملكت است. از اين روست كه مي خواهم بگويم جدا از اولتيماتوم روس و كارشكني هاي انگليس ،همين رجال و اعيان ايراني كه شوستر نقره داغشان كرده بود درناكام ماندن اصلاحات ا و و سرانجام اخراج او از ايران نقشي ترديد ناپذير داشته اند.
ماجراي دو اولتيماتوم روس و مقدمه يا بهتر بگوييم بهانةّ آن كه مصادرةّ اموال شعاع السلطنه است و سفارت روس به اين بهانه كه اين اموال نزد بانك روس به گرو نهاده شده ،از مصادره جلوگيري مي كند و شوستر هم به ناچار قواي ژاندارم خزانه را به سراغ قزاق هاي روس مي فرستد، به تمامي در كتاب اختناق ايران آمده . اما واقعيت اين است كه دولت روسيه اصولا كمر به نابودي نظام نوپاي مشروطه بسته بود و از استقلال و آزادي اين مملكت در هراس بود. دولت ايران با اولتيماتوم اول كه خواستار رفع مصادره وپوزش خواهي دولت از سفارت روس است ،بعد از مدتي چانه زدن موافقت مي كند وشخص رئيس الوزرا با لباس تمام رسمي به سفارت مي رود و عذرخواهي مي كند اما يكي دو روز بعد اولتيماتوم دوم از راه مي رسد كه مشتمل بر سه ماده است :اخراج شوستر و لكوفر نمايندة شوستر در آذربايجان ، تعهد دولت ايران كه از اين پس بدون مشورت با دو دولت روس وانگليس هيچ بيگانه اي را استخدام نكند و سوم پرداخت هزينّة لشكر كشي روس به قزوين .
براستي وضع خفت باري بوده . امروز كه به آن واقعه نگاه مي كنيم موقعيتي براستي تراژيك پيش چشممان مي آيد. دولتي كه حتي نيروي كافي براي سركوب شورشهاي داخلي ندارد وخزانه اش با همه تلاشهاي شوستر وهمكارانش كفاف نگه داري همان قشون موجود را هم نمي دهد ،حال با تهديد كشوري زورمند روبرست كه آذربايجان را عملا اشغال كرده و حالاهم چهارهزار قشون به قزوين آورده و منتظر پاسخ است. پذيرش اولتيماتوم به معناي ناديده گرفتن استقلال و حيثيت نظام نوپاي مشروطه است و مقاومت در برابر آن قواي روس را به سوي تهران مي كشاند. ناگفته پيداست كه آن قشون پراگنده دولتي تاب مقاومت در برابر آن قوا را نخواهد داشت. دولتيان هم آدمهايي نيستند كه سلاح ميان مردم تقسيم كنند و آنان را به دفاع از پايتخت بخوانند. پس دولت به رغم مخالفت شديد مجلس دوم و نيز فريادهاي هشدار مردم و مطبوعات وابسته به دموكرات ها
اين اولتيماتوم را مي پذيرد ،اما ناچار است براي بستن دهان مجلسيان ،خانة ملت را هم ببندد. .بي ترديد وضعي كه براي ايران پديد آمده بود ،از هرطرف را ه به فاجعه مي برد،اما پذيرش اولتيماتوم با آن شتاب و بستن مجلس،هرچه بود نشاني از خردمندي و دلبستگي به منافع ملي نداشت. اما نكته اي تلخ تر و گزنده تر اين است كه خواه بپذيريم و خواه نپذيريم در سراسر دوران قاجار و خاصه در مواردي چون عزل وقتل امير كبير ،اولتيماتوم روس و قرارداد 1919، ايرانيان تاوان خواب گران چندصدسالةّ خود را مي پرداختند.ملتي كه صدها سال سر به درون برده بود و درنوعي خودكفائي كاذب چشم به واقعيت جهان بيرون بسته بود ،يكباره با نهيب دنيايي ديگر كه از قضا خواب نمانده بود و حالا هم قشونش و هم تمدنش سرتسخير فلمرو خواب ماندگان را داشت ،به خود مي آمد ،اما چه دير و چه ناتمام.
سرانجام دولت ايران اولتيماتوم را مي پذيرد و حكم عزل شوستر را به دستش مي دهند و او پس از هشت نه ماه تلاش
با اتوموبيل رولزرويسي كه احمدشاه در اختيارش گذاشته از تهران را ه مي افتد.
درمورد شوستر، تا آنجا كه خوانده ايم همة ايرانيان منصف به كارداني وصداقت او اشاره كرده اند.روشنفكران آن زمان هوادارش بودند و مردم هم كه از مقاومت او در برابر رجال آزمند و دولت هاي روس و انگليس چيزهايي شنيده بودند از او به نيكي ياد مي كردند.احتمال آن هست كه شوستر براي بزرگ جلوه دادن كارهاي خود گزافگويي هايي هم كرده باشد ،امادرمجموع و با توجه به آنچه مي دانيم در اصل حرفهايش ترديد روا نيست. برخي ايرانيان ايرادهايي به شوستر مي گيرند. ازجمله زنده ياد احمد كسروي در تاريخ هيجده سالة آذربايجان چند ايراد او را برمي شمرد:نخست اصرار بيش از حد و نابخردانه براي استخدام ماژور استوكس انگليسي كه هم روس ها را تحريك مي كرد و هم خود انگليسي ها را .دوم وا رد نبودن در روابط قدرت در ايران ونفوذ دو دولت بيكانه و در نتيجه رفتار خشن او در برابر دولت روس در ماجراي شعاع السلطنه ،ديگر تقاضاي اختيارات كامل براي ادارّة خزانه و امورماليه كه بعدها به مرنارد بلژيكي رسيد و اين مرد هيچ شباهتي به شوستر نداشت و با اين اختيارات صدمات فراوان به ايران زد.كسروي دموكرات ها را هم سرزنش مي كند كه بيش از آنچه بايست مفتون شوستر شده بودند و در تكريم او پاي از حد معقول فراتر نهادند.
شوستر چون به امريكا رسيد به نوشتن شرح دوران اقامت خود در ايران پرداخت و كتاب اختناق ايران را منتشركرد. اين كتاب در همان سالها به همت ايراني هوشمندي به نام ابوالحسن موسوي شوشتري كه ساكن هند بود ترجمه و منتشرشد.
اين ترجمه دست كم يك بار ديكر در سال 1351به همت انتشارات صفي عليشاه و بامقدمة اسماعيل رائين و فرامرز برزگر منتشر شد.
امروز نشر ماهي ترجمة جديدي از اين كتاب منتشر كرده است مترجم اين چاپ جديد دليل ترجمة مجدد را زبان «بسيار سنگين وكهنة » ترجمة پيشين ذكر كرده وحق با اوست .جوانان امروز كه با نثر هفتاد هشتاد سال پيش انس والفتي ندارند بي گمان در مطالعة ترجمة اول مشكلاتي خواهند داشت.ترجمة جديد روان و دقيق است و با كيفيتي بسيار خوب منتشر شده .چاپ عكس ها بر كاغذي مناسب كيفيت خوب آنها را دوچندان كرده . كتاب پيوستهايي نيز دارد شامل برخي مكاتبات شوستر با سفارتخانه هاي روس و انگليس و برخي مقامات دولت ايران و نيز برخي اسناد ديگر .
مطالعة كتاب اختناق ايران براي كساني كه به تاريخ صدسال اخير ايران توجه دارند (ومن اميدوارم هرروز شمار بيشتري از جوانان مابه اين گروه بپيوندند) كتابي ضروري است. در كنار اين كتاب خواننده مي تواند به كتابهاي ديگري چون حيات يحيي (جلدسوم)نوشتة يحيي دولت آبادي ،تاريخ هيجده سالة آذربايجان ،نوشتة احمد كسروي وتاريخ مختصر احزاب سياسي نوشتة محمدتقي بهار رجوع كند .
مطلبهای دیگر از همین نویسنده در سایت آیندهنگری:
|
بنیاد آیندهنگری ایران |
پنجشنبه ۲۴ آبان ۱۴۰۳ - ۱۴ نوامبر ۲۰۲۴
تاریخ از دیدگاه نو
|
|