نخبگان چگونه مي انديشند؟
اگر عضو یکی از شبکههای زیر هستید میتوانید این مطلب را به شبکهی خود ارسال کنید:
8 گام اساسي براي آن كه مانند يك نخبه بيانديشيم
حتا اگر نخبه نباشيد ميتوانيد مانند خيام، ارسطو و انيشتن از اين 8 گام يا راهبرد استفاده كنيد تا قدرت ذهن خلاق خود را ارتقاء داده و آيندهتان را به نحو بهتري اداره كنيد.
نخبگان چگونه به ايده دست پيدا ميكنند؟ در تفكر پيرامون سبكي كه لبخند ژكوند را خلق كرد و در تفكري كه تئوري نسبيت را بهوجود آورد، چه چيزي مشترك است؟ چه چيزي راهبردهاي تفكر خيام، انيشتن، اديسون، داوينچي، داروين، پيكاسو، ميكلآنژ، گاليله، فرويد و موتزارت را در تاريخ از هم متمايز ميكند؟ از آنها چه درسي را ميتوانيم بياموزيم؟
سالهاست كه پژوهشگران و محققان سعي كردهاند تا از طريق تحليل آمار، نخبگان را مطالعه كنند ـ كه گويي تودهاي از اطلاعات مي تواند ويژگي هاي منحصر به فرد يك نخبه را نشان دهد! Haveloclcellis در مطالعهي خود در سال 1904 اعلام كرد كه عمدهي نخبگان به هنگام تولد، پدرشان بيش از 30 سال سن داشته است و مادرشان كمتر از 25 سال و مادرانشان رفتاري بچهگانه داشتهاند. ديگر پژوهشگران گزارش دادهاند كه عدهي زيادي از آنها ازدواج نكرده و بقيهي آنها بدون پدر (چارلز ديكنز) و يا بدون مادر مشخصي بودهاند (داروين). در پايان اين تودهي اطلاعات هيچ چيز را نشان نداد.
دانشكدههاي زيادي نيز سعي كردند تا ارتباطات بين هوش و نبوغ را بسنجند اما هوش كافي نيست. پزشكان موفق IQ بيشتري از برندگان جايزهي نوبل دارند ـ اين موضوعي بود كه ريچارد فينمن در مورد نبوغ فوقالعادهي خود ادعا ميكرد و IQ وي صرفاً 122 بود.
بعد از درگيريهاي زياد در دههي 1960 از سوي Joy P. Goilford ـ روانشناس ـ كه خواستار تمركز علمي بر خلاقيت بود؛ روانشناسان به اين نتيجه رسيدند كه خلاقيت با هوش فرق دارد. يك فرد ميتواند خيلي خلاقتر از اين باشد كه باهوش باشد ـ و يا برعكس.
اكثر افرادي كه هوش متوسط دارند ميتوانند در برابر يك مشكل واكنش مورد انتظار را نشان دهند. مثلاً وقتي كه ميپرسيم ”يك دوم 13 چند است؟“ اكثر ما فوراً جواب 5/6 را ميدهيم. شايد شما ظرف كمتر از چند ثانيه به اين پاسخ برسيد و سپس توجهتان را به ادامهي كار معطوف كنيد.
تفكر زايشي در برابر تفكر توليدكننده
بهطور كلي ما به صورت زايشي فكر ميكنيم كه براساس مشكلات مشابهي است كه در گذشته وجود داشته است. يعني همان ذهنياتي كه از ابتداي تولد با خودمان يدك مي كشيم. وقتي با مشكلات مواجه ميشويم به چيزي در گذشتهمان متوسل ميشويم كه قبلاً كارايي داشته است. ميپرسيم: ”در زندگي، تحصيل و شغل چه چيزي ياد گرفتهام كه مشكلاتم را حل كنم؟“.
سپس بهطور تحليلي بهترين روش را براساس تجارب گذشته انتخاب ميكنيم و بقيهي روشها را كنار ميگذاريم و در يك مسير كاملاً روشن به سمت حل مشكل گام برميداريم. بهدليل درست بودن گامهايي كه براساس تجارب گذشته هستند؛ دائماً از درست بودن نتيجه اطمينان پيدا ميكنيم.
برعكس نابغهها بهصورت مولدي و توليدكننده فكر ميكنند نه زايشي. آنها وقتي با يك مشكل مواجه ميشوند ميپرسند ”چه راههاي مختلفي را ميتوانم استفاده كنم؟“، ”چگونه ميتوانم از اين راه به نحو ديگري استفاده كنم؟“ و ”به چه راههاي مختلفي ميتوانم اين مشكل را حل كنم؟“ و نميپرسند كه ”ديگران به من چه ياد دادهاند كه اين مشكل را حل كنم؟“. آنها تمايل دارند تا به پاسخهاي مختلفي دست پيدا كنند كه برخي از آنها عجيب و گاهي اوقات بينظير هستند. فردي كه به صورت مولدي فكر ميكند ميگويد كه راههاي زيادي وجود دارد كه عدد 13 را بيان كنيم و راههاي زيادي وجود دارد تا يك چيز را نصف كنيم مانند:
5/6
3 و 1 = 3/1
4=13
2 و 11 = XI/II
8 = XIII
همانطور كه ميبينيد ميتوانيم از طريق بيان كرد عدد 13 به روشهاي مختلف و نصف كردن آن به طرق مختلف بگوييم كه نصف 13، 5/6 است يا 1 و 3 يا 4 يا 11 و 2 يا 8 و الي آخر.
با تفكر مولدي فرد ميتواند تعداد بيشماري روشهاي جايگزين ايجاد كند. شما غيرآشكارترين روش را نيز ممكنترين روش حساب ميكنيد. تمايل به تحقيق در مورد انواع روشهاست كه مهم است. حتا بعد از اينكه فرد روش مناسب را پيدا كند. يكبار از انيشتن پرسيدند كه بين او و يك آدم معمولي چه فرقي وجود دارد، او گفت كه اگر فرد معمولي بخواهد در انبار كاه يك سوزن را پيدا كند، بعد از اينكه يك سوزن پيدا كند دست از كار ميكشد اما من در كل انبار كاه روزگار خود را سياه ميكنم تا تمامي سوزنها را پيدا كنم.
هر وقت كه فينمن با مشكلي مواجه ميشد راهبردهاي جديد تفكر اختراع ميكرد. او معتقد بود كه رمز نبوغ وي توانايي او در اين است كه به نحوهي تفكر متفكرين گذشته در مورد حل مشكلات كاري ندارد و راههاي جديد براي تفكر اختراع ميكند. او آنقدر فارغ بود كه اگر چيزي با مشكل مواجه ميشد، از راههاي مختلف وارد عمل ميشد تا راهي پيدا كند كه تصور وي را عملي كند. او بهطرز جالبي مولدي فكر ميكرد.
فينمن پيشنهاد داده بود كه در مدارس بهجاي تفكر زايشي تفكر مولدي تدريس شود. او معتقد بود كه كاربر موفق رياضيات فردي است كه مخترع راه هاي جديد تفكر در شرايط خاص باشد. او معتقدبود كه حتا اگر راههاي كهنه معروف باشند، معمولا بهتر است كه براي خودتان يك راه جديد براي حل مشكل پيدا كنيد.
مثلا سؤال "؟=3+29" براي بچههاي بالاي كلاس سوم مناسب است چرا كه بايد بتوانند آنرا محاسبه كنند ولي فينمن ميگفت كه شاگرد كلاس اول ميتواند از طريق تفكر اين سوال را با سه شماره حل كند 30، 31، 32. يك بچه همچنين ميتواند در يك خط اعداد را نشان دهد و فضاهاي خالي را پر كند ـ روشي كه در درك اندازهها و نسبتها مفيد است. يك فرد شايد بتواند اعداد بزرگتري در ستونها وارد كند و حاصلجمعهاي بالاتر از 10 را حساب كند. يا از انگشتان خود و جبر استفاده كند (دو برابر چه عدي بهعلاوه 3 ميشود 7) فينمن تشويق ميكرد كه به افراد تدريس شود تا بياموزند كه چگونه مشكلات را از طريق آزمايش و خطا به روشهاي مختلف حل كنند.
انحراف به وسيلهي منشور تجربهي گذشته
نكته اين جاست كه تفكر زايشي قدرت تفكر را تباه ميكند به اين دليل كه ما غالباً به هنگام مواجه شدن با يك مشكل جديد كه بسيار شبيه به تجربيات گذشته است، نميتوانيم آن را حل كنيم اما با مشكلات گذشته از نظر عمق ساختار مي توانيم تفاوت آن را درك كنيم. تفسير چنين مشكلي از طريق منشور تجربيات گذشته باعث ميشود كه متفكرين گمراه شوند. تفكر زايشي باعث ميشود كه ما به ايدههاي معمولي برسيم نه ايدههاي اصلي. اگر هميشه به نحوي فكر كنيد كه هميشه فكر ميكردهايد هميشه آنچه را بهدست ميآوريد كه قبلاً بهدست ميآورديد. در سال 1968 كشور سوئيس صنعت ساعت را تصرف كرده بود آنهم براي چندين قرن. سوئيس بود كه حركت ساعتهاي مدرن الكترونيكي را در مؤسسه تحقيقاتي خود در نيكواتل سوئيس اختراع كرد. اما در آن سال وقتي كه اين اختراع جديد به دنياي ساعت معرفي شد، تمامي توليدكنندگان ساعت در سوئيس آن را رد كردند. اين توليدكنندگان براساس تجربيات قبلي خود در اين صنعت فكر ميكردند كه اين ساعت نميتواند ساعت آينده باشد. گذشته از همهي اينها با باتري كار ميكرد و غلطك و فنر نداشت و هيچ چرخ دندهاي در آن استفاده نشده بود. اما ساعت سيكو كه براي كشور ژاپن بود نگاهي به اين اختراع انداخت و دنياي آيندهي بازار ساعت را دگرگون كرد.
در طبيعت يك ژن كه بهطور كلي انواع متفاوتي از خود ندارد و نميتواند خود را با شرايط در حال تغيير وفق دهد. با گذشت زمان تفكر ژنتيكي به حماقت تبديل ميشود و پيامدهايي خواهد داشت كه براي حيات انسان مرگبار خواهد بود. فرايندي اين چنين در ميان ما وجود دارد. همهي ما ذخيرهي بزرگي از ايدهها و مفاهيم را براساس تجربيات گذشته داريم كه ما را قادر ميسازد تا زندگي كنيم و موفق شويم. اما بدون هيچ تدبيري براي تنوع؛ ايدههاي معمولي ما كهنه شده و فوايد خود را از دست ميدهد. در پايان در رقابت با رقيبان خود شكست خواهيم خورد.
بعد از اينكه داروين پس از بازديد از جزاير گالپاگوس به انگلستان برگشت گونههاي پرندهي فنچ را به جانورشناسان متخصص ارائه كرد تا بهطور كامل مشخص شود. يكي از شاخصترين اين متخصصان لوگو بود. آنچه كه از همه بارزتر بود آن چيزي نبود كه براي داروين اتفاق افتاده بود. در واقع براي لوگو رخ نداده بود. يادداشتهاي داروين نشان ميدهد كه لوگو او را با تمام پرندگاني كه نامگذاري كرده بود، آشنا كرده است. لوگو در مورد تعداد گونههاي مختلف فنچ تلاش ميكرد: اطلاعات موجود بود اما او نميدانست كه دقيقاً چه چيزي بايد ازآنها بسازد. او فرض كرده بود كه از آنجاييكه خداوند به هنگام خلق دنيا يك سري از پرندگان را بهوجود آورده است؛ گونههاي مناطق مختلف يكسان خواهند بود. هيچگاه او به دنبال تفاوتها براساس موقعيت مكاني نبود. لوگو فكر ميكرد پرندگان آنقدر با هم فرق دارند كه گونههاي مختلفي را نشان ميدهند.
آنچه كه در مورد اين موضوع قابل ذكر است؛ تأثير كاملاً متفاوتي است كه براين دو جزء داشته است. لوگو به نحوي فكر ميكرد كه شرايط تفكر فراهم ميشد ـ همانند يك متخصص ردهبندي ـ و به دنبال متون تكامل كه قبل از وي استفاده ميشد، نبود. حتا داروين نميدانست كه اين پرندگان فنچ هستند. فردي با چنين هوش، دانش و تخصصي نميتوانست يك چيز جديد را ببيند و فردي با علم و دانش كمتر به ايدهاي ميرسد كه نحوهي تفكر ما در مورد دنيا را شكل ميدهد.
راهبردهاي تفكر در نابغهها
نابغه با تكامل بيولوژيكي از اين نظر قابل قياس است كه به توليد پيشبيني نشده گوناگوني در جايگزينها و نقاط برخورد نياز دارد. بدين منظور نبوغ بهترين ايدههاي توسعهي آينده و ارتباطات را حفظ ميكند. يك بعد هم در اين تئوري اين است كه شما به ابزاري نياز داريد تا در ايدههايتان تنوع ايجاد كنيد به نحوي كه اين تنوع به نحو كاملي مؤثر باشد و ”كور“ باشد! تنوع كور بهمعناي جدا شدن از دانش و علم زايشي ميباشد.
تعداد روبهافزايش محققين در حال مشخص كردن نحوهي تفكر نوابغ ميباشد. با مطالعهي يادداشتها، مصاحبهها و ايدههاي متفكرين بزرگ دنيا؛ اين پژوهشگران سبكها و استراتژيهاي خاصي در تفكر را شناسايي كردند كه نوابغ را قادر ميسازد انواع گوناگوني از ايده ها را بهوجود آورند.
هشت راهبرد
بهدنبال تشريح راهبردهايي كه در سبك تفكر نوابغ خلاق در علم، هنر و صنعت رايج است؛ كار را ادامه ميدهيم.
1. نوابع به مشكلات از طرق مختلف نگاه ميكنند.
يك نبوغ غالباً از يافتن يك ديدگاه جديد ناشي ميشود كه فرد ديگري آن را بهدست نياورده است. لئوناردو داوينچي معتقد بود كه براي رسيدن به آگاهي در مورد كل يك مشكل، كار را از طريق آموختن تغيير ساختار مشكل به طرق مختلف آغاز خواهيد كرد. او فكر ميكرد كه اولين راهي كه به سراغ مشكل ميرود نسبت به روش معمول وي در رسيدگي به امور بسيار غرض ورزانه ميباشد. او مشكل خود را اينگونه تغيير ساختار ميداده و از يك ديدگاه به آن نگاه ميكرد و به سراغ ديدگاهي ديگر ميرفت و بازهم ديدگاه خود را تغيير ميداد. بدين ترتيب در هر حالتي درك وي عميقتر ميشود و ذات مشكل را درك خواهد كرد.
تئوري انيشتن در مورد نسبيت در واقع تشريحي از كنش و واكنش بين ديدگاههاي مختلف است. روشهاي تحليلي فرويد به نحوي بود تا جزئياتي را پيدا كند كه مناسب ديدگاههاي عادي نبودند تا نقطهنظر كاملاً جديدي را پيدا كنند.
براي حل يك مشكل بهطور خلاقانه؛ متفكر ميبايست روش اوليه را رها كند كه در تجربيات گذشته ريشه دارد و مشكل را مجدداً مفهومسازي كند. از طريق متوسل نشدن به يك ديدگاه؛ نوابغ صرفاً مشكلات موجود را حل نميكنند كه مانند اختراع يك سوخت مناسب محيط ميباشد! آنها گونههاي جديد را شناسايي ميكنند.
2. نوابع تفكرشان را مشهود ميكنند.
انفجار خلاقيت در رنسانس به ثبت و انتقال علومي گسترده در زمينهي طراحي، نمودار، جدول و غيره مربوط ميشد كه در طرحهاي داوينچي و گاليله شهرت يافته است. گاليله علم را اينگونه متحول كرد كه تفكر خود را در قالب نمودار به تصوير كشيد در حاليكه معاصرين وي صرفاً از روشهاي مرسوم رياضي و لفظي استفاده ميكردند.
وقتيكه نوابغ حداقل امكانات كلامي را بهدست ميآورند؛ گويي كه مهارتي را در تواناييهاي گفتاري و ديداري توسعه ميدهند كه به آنها اين انعطافپذيري را ميدهد تا اطلاعات را به طرق مختلف آشكار كنند. وقتي كه انيشتن به يك مشكل فكر ميكرد، هميشه لازم ميدانست تا موضوع را در حداكثر روشهاي مختلف تست كند كه استفاده از نمودار نيز در آن به چشم ميخورد و ذهني كاملاً بينا داشت. او برحسب قالبهاي ديداري و كلامي فكر ميكرد نه اينكه صرفاً در مسير استدلالهاي رياضي و لفظي فكر كند در واقع انيشتن معتقد بود كه كلمات و ارقام ـ كه نوشته شده يا ادا ميشوند ـ نقش مهمي در فرايند تفكر وي نداشتهاند.
3. نوابغ ميتوانند توليد كنند.
يك ويژگي متمايزكننده در نبوغ، قابليت توليد بسيار بالا ميباشد. توماس اديسون 1093 اختراع ثبت كرد. او به خودش و همكارانش ايدههايي ميداد و بدين نحو قابليت توليد را تضمين ميكرد. سهم خود وي اين بود كه هر 10 روز يك اختراع جزئي و هر 6 ماه يكبار يك اختراع كلي انجام ميداد.
Bach هر هفته يك موسيقي مينوشت ـ حتا زماني كه بيمار يا خسته بود ـ موتزارت بيش از 600 قطعه موسيقي ايجاد كرد. انيشتن بيشتر بهخاطر جزواتش در مورد نسبيت معروف است در حاليكه 248 مقالهي ديگر نيز چاپ كرد. نوشتههاي بيشمار اليوت در مورد “The Waste Land” تركيبي از راههاي خوب و بد است كه در نهايت يك شاهكار ادبي گرديد.
Dean Keith Simonton ـ از دانشگاه كاليفرنيا در شهر Davis ـ در مطالعهي 2036 دانشمند تاريخ دريافت كه اكثر دانشمندان ارزشمند نهتنها آثار بزرگي از خود بهجاي نگذاشتند، بلكه آثار بدي نيز خلق كردند. از ميان كميت گستردهي اين آثار كيفيت را ميتوان بهدست آورد.
4. نوابغ تركيباتي ايجاد ميكنند.
Simonton در كتاب خود در سال 1989 “Scientific Genius” پيشنهاد كرد كه نوابغ بيش از افراد نخبه ميتوانند تركيبات جديد را شكل دهند. همانند يك بچهي بازيگوش كه با سطل شني بلوك ميسازد؛ يك نابغه دائماً در حال تركيب و تركيبسازي دوبارهي ايدهها، تصاوير و تفكرات است تا تركيبات مختلفي در ذهنهاي آگاه و ناآگاه خود ايجاد كند.
اين معادلهي انيشتن را در نظر بگيريد: E=mc2 انيشتن مفاهيم انرژي، حجم يا سرعت نور را اختراع نكرد. بلكه با تركيب اين مفاهيم در يك روش بديع او توانست به همان دنيا همانند ديگران نگاه كند ولي چيزي متفاوت ببيند. قوانين وراثت كه علم مدرن ژنتيك بر آن مبتني است از يك راهب اطريشي به نام Gregor Mendel شروع شد كه رياضيات و بيولوژي را تركيب كرد تا علمي جديد ايجاد كند.
5. نوابغ روابطي را جبراً ايجاد ميكنند.
اگر يك سبك خاص از تفكر در مورد يك نابغهي خلاق وجود داشته باشد؛ توانايي ايجاد كنار هم گذاشتن چيزها بين موضوعات متفاوت است. اين توانايي در اتصال چيزهاي از هم جدا؛ آنها را قادر ميسازد تا چيزهايي را ببينند كه ديگران نميتوانند ببينند.
داوينچي يك رابطه بين صداي زنگ و صداي افتادن سنگ در آب ايجاد كرد. اين موضوع او را قادر ساخت تا ارتباطي ميان صوت و موج آب ايجا كند، به اين مفهوم كه صوت به صورت امواج حركت ميكند. در سال 1865،Kekule شكل مولكولي بنزنهاي حلقوي را از طريق تصور ماري كه دمش را تكان ميدهد، بهوجود آورد. ساموئل مورس توانست نشان دهد كه چگونه سيگنالهاي تلگرافي را به اندازهي كافي داراي قدرت؛ ايجاد كنند تا از يك ساحل به ساحل ديگر انتقال يابند. يك روز او ديد كه اسبهاي بسته در يك مركز با هم مبادله ميشوند و يك رابطه بين اين مراكز براي اسبها و سيگنالهاي قوي ايجاد كرد. نتيجهي آن، اين بود كه اين سيگنالها با قدرتهاي تناوبي حركت كنند.
6. نوابغ بهصورت متضاد فكر ميكنند.
David Bohm ـ پزشك و فيلسوف ـ معتقد بود كه نوابغ ميتوانند بهطور متفاوت فكر كنند چرا كه آنها ميتوانند بين دو موضوع متفاوت يا مغاير دو جنبهي متفاوت فرض كنند. آلبرت روتنبرگ ـ يك محقق مشهور در مورد فرايند خلاقيت ـ اين توانايي را در انواع نوابغ كشف كرد كه شامل انيشتن، موتزارت، اديسون، پاستور، كونراد و پيكاسو ميشود و در كتاب وي در سال 1990 آمده است ”الههي در حال پيدايش: فرايند خلاق در هنر، علم و حوزههاي ديگر“.
7. نوابغ خود را براي فرصتها آماده ميكنند.
هرگاه كه سعي ميكنيم كاري را انجام دهيم و شكست ميخوريم، انجام چيز ديگري را به نتيجه ميرسانيم، اين اولين قانون يك حادثهي خلاق است. شايد از خودمان بپرسيم كه چرا آنچه را كه در ذهن داشتيم، نتوانستيم انجام دهيم ـ كه سؤاليست منطقي ـ اما حادثهي خلاق سؤال ديگري را برميانگيزد: ما چه كاري انجام دادهايم؟ پاسخ به اين سؤال به يك نحو بديع و عجيب همان حركت لازم خلاقانه است. شانس نيست بلكه بينش خلاق ماوراء ميباشد.
الكساندر فلمينگ اولين پزشكي نبود كه باكتريهاي كشنده را مطالعه ميكرد و ديد كه كپك ميتوانست چيز جديدي بهوجود آورد. پزشكي كه استعداد كمتري داشت اين موضوع بيارتباط را رها ميكرد اما فلمينگ آن را جالب دانست و در مورد آن بررسي كرد. اين مشاهدهي جالب به پنيسيلين منتهي شد.
اديسون ـ در حاليكه بهدنبال اين بود كه چگونه يك رشتهي كربن ايجاد كند ـ بدون غرض با تكهي بتونه بازي ميكرد كه آن را در دست خود شكل ميداد و وقتيكه دستان خود را نگاه كرد جواب را در چشمان خود ديد: كربن را به شكل طناب درست كن. B.F.Skinner به يك قانون اوليه در روششناسي علمي تأكيد داشت: وقتيكه يك چيز جالب پيدا ميكنيد چيزهاي ديگر را رها كنيد و آن را مطالعه كنيد. شانسهاي زيادي به سراغ همگان ميرود چرا كه آنها قصد دارند يك برنامهي درك شده را در ذهن خود تكميل كنند. نوابغ خلاق منتظر شانس نيستند در عوض به دنبال كشفهاي اتفاقي هستند.
8. بهكارگيري اين راهبردها براي خودتان
نوابغ خلاق ميدانند كه چگونه از اين راهبردهاي تفكر استفاده كنند و به ديگران ميآموزند تا از آنها استفاده كنند. Harriet Zuckerman ـ جامعهشناس ـ كشف كرد كه 6 نفر از شاگردان Enrico Fermi برندهي جايزهي نوبل شدهاند. ارنست لورنس و اور هر كدامشان 4 دانشجوي برندهي جايزهي نوبل داشتند. تامسون و رادرفورد در ميان آنها 17 برندهي جايزهي نوبل تربيت كردند. اين برندگان جايزهي نوبل صرفاً در بعد خودشان خلاق نبودند، بلكه به ديگران هم ميآموختند كه چگونه بهطور خلاق فكر كنند. موضوعات زوكرمن نشان ميداد كه با نفوذترين اساتيدشان به آنها سبكها و راهبردهاي مختلف تفكر را ميآموختند ـ نه اينكه به آنها بگويند به چه چيزي فكر كنند. بنابراين واضح است كه راهبردهاي نوابغ را ميتوان ياد گرفت. درك و بهكارگيري راهبردهاي رايج تفكر از نوابغ خلاق ميتوانند شما را در زندگي شخصي و كارتان خلاقتر كنند. انتخاب با خود شماست كه تفكر زايشي را برگزينيد يا تفكر مولد را.
نوشته شده در یکشنبه هجدهم شهریور 1386ساعت 12:52
مطلبهای دیگر از همین نویسنده در سایت آیندهنگری:
|
بنیاد آیندهنگری ایران |
پنجشنبه ۲۴ آبان ۱۴۰۳ - ۱۴ نوامبر ۲۰۲۴
از سایتهای دیگر
|
|