ديوار هنرمند آينده، امروز، و گذشته
ديشب که خواب از سرم پريده بود مرغ خيال را هم بال و پر دادم تا او هم از سرم بپرد. وقتي که به سرم بازگشت اين پرده هاي زير را برايم تعريف کرد.
پرده اول. شايد چند دهه بعد.
شخصي که انگار به آثار يک نويسنده خاص به شدت علاقه مند شده است در اتاق خود نشسته و انگشت خود را بر نقطه ای از ديوار هوشمندی که هر قسمتش دروازه دسترسي به آثار نويسنده مشخصي است، فشار مي دهد. در برابر چشمانش تصويري واضح از چهره نويسنده ظاهر مي شود. چهره که از فراخوانده شدن خود بسيار خوشحال شده شروع به نشان دادن همه آثار خود مي کند. از شخص فراخوان مي پرسد کدام اثر را دوست داري که برايت بخوانم. در جواب مي فهمد که شخص فراخوان همه آثاري که او تا پيش از مرگ نوشته است را کاملا خوانده است و مشتاق اين است که بداند اين همزاد نرم افزاري نويسنده اي که ديگر نيست چه مطالب جديدي براي ارايه دارد. همزاد نرم افزاري نيز مطابق ميل و علاقه شخص فراخوان و البته با حفظ سبک نويسنده، اثر جديدي توليد کرده و همزمان با توليد مطالب جديد آنها را با صداي بلند براي او مي خواند.
پرده دوم. شايد همين اکنون.
شخصي که انگار به آثار يک نويسنده خاص به شدت علاقه مند شده است در اتاق خود نشسته و انگشت خود را بر نقطه خاصي از ماوس فشار مي دهد. در برابر چشمانش موتور جست و جوي گوگل صفحات فراوان و خلاصه شدهاي از مطالب و آثار آن نويسنده را مي آورد. آنقدر مطالب جالب هستند که سريعا به او ايميل مي زند و ضمن معرفي خود در خواست ديگر آثار را مي کند. نويسنده که از فراخوانده شدن بسيار خوشحال شده شروع به ايميل کردن آدرس بقيه آثار خود مي کند. اما متاسفانه آنقدر پير شده است که در همان هفته فوت مي کند. شخص فراخوان وقتي همه آثار را مي خواند مشتاق است که بداند آيا او اثر جديدي هم قرار است بنويسد يا نه. اما هر چقدر ايميل مي زند هيچ پاسخي نمي آيد. سخت افزار و نرم افزار هر دو باهم نابود شده اند.
پرده سوم. شايد چند دهه قبل.
شخصي که انگار به آثار يک نويسنده خاص به شدت علاقه مند شده است به همه کتاب فروشي ها و کتابخانه هاي شهر سر مي زند. با زحمت فراوان بالاخره مجموعه آثار او را تهيه مي کند. آنقدر مطالب جالب هستند که سريعا به انتشاراتي ها زنگ مي کند تا آدرسي يا تلفني از نويسنده پيدا کند. اما ظاهرا نويسنده ديگر در آن کشور اقامت ندارد و به جاي ديگري رفته است. شخص علاقه مند و جست و جو گر بالاخره با دردسرهاي فراوان آدرس اقامت نويسنده را پيدا کرده و عزم سفر مي کند. اما علي رغم همه تلاش هايش زماني به آنجا مي رسد که همه در حال انجام مراسم خاکسپاري نويسنده هستند.
پرده چهارم. شايد هزاران سال قبل.
شخصي که انگار نقش هاي روي ديوار غاري که تازه ساکن آن شده است نظرش را جلب کرده است انگشت خود را بر ديوار غار مي کشد و از تماشاي اين همه نقش هاي زيبا و با مفهوم لذت مي برد. اما کمي که جلوتر مي رود متوجه مي شود که ديگر در اين غار هيچ نقش يا کنده کاري نمانده است که نديده باشد. با خودش مي گويد اي کاش مي شد مي فهميدم چه کسي اينها را کشيده است. اي کاش مي شد مي فهميدم الان در کدام غار زندگي مي کند. اي کاش مي شد مي توانستم بقيه آثار او را نيز ببينم. اما اين اي کاش ها فايده اي ندارد. اصلا معلوم نيست که صاحب نقش ها و کنده کاري ها چه کسي بوده است، الان کجاست و آیا اصلا زنده است يا مرده.