آیا دموکراسی آینده ای دارد؟
اگر عضو یکی از شبکههای زیر هستید میتوانید این مطلب را به شبکهی خود ارسال کنید:
[10 Jul 2022]
[ ترجمه ویکتور وحیدی]
نوشته آرتور ام. شلزینگر، جونیور.
سپتامبر / اکتبر 1997
ترجمه ویکتور وحیدی
نگاه به یک لیوان تاریک
قرن بیستم بدون شک، همانطور که آیزایا برلین گفته است، "وحشتناک ترین قرن در تاریخ غرب" بوده است. اما این قرن وحشتناک پایان خوشی داشته یا به نظر می رسد که دارد. همانطور که در ملودرام های قدیم، دختر دموکراسی، که توسط شروران به مسیر راه آهن بسته شده است، در لحظه آخر از مسیر قطار نجات می یابد. با نزدیک شدن به پایان قرن بیستم، هر دو شرور اصلی نابود شدند، فاشیسم با سر و صدای مهیب، کمونیسم با سر و صدای خفیف.
فصلی از پایکوبی و جشن فرا رسید. دو قرن پیش کانت در ایدهای برای تاریخ جهان شمول استدلال کرد که شکل حکومت جمهوریخواهانه قرار است جانشین سایرین شود. سرانجام این پیش گویی تحقق می یافت. روشنفکران "پایان تاریخ" را اعلام کردند. پرزیدنت کلینتون در دومین سخنرانی خود در مراسم تحلیف خود اعلام کرد: «برای اولین بار در کل تاریخ، مردم بیشتری در این سیاره تحت دموکراسی زندگی می کنند تا دیکتاتوری». نیویورک تایمز، پس از بررسی دقیق، تایید کرد: 3.1 میلیارد نفر در کشورهای دموکراتیک زندگی می کنند، 2.66 میلیارد نفر خیر. بر اساس دکترین پایان تاریخ که توسط پیامبرش توضیح داده شده است، اقلیت می توانند مشتاقانه منتظر «جهانی شدن لیبرال دموکراسی غربی به عنوان شکل نهایی حکومت انسان» باشند.
اما برای مورخان، این سرخوشی زنگ حافظه ها را به صدا درآورد. آیا این یادآور همان امید درخشان با گذار از قرن نوزدهم به قرن بیستم نبود؟ بله قرن بیستم، وحشتناک ترین صد سال در تاریخ غرب، هم در فضایی پر از خوش بینی و انتظارات بالا آغاز شد. افراد با حسن نیت در سال 1900 به اجتناب ناپذیری دموکراسی، شکست ناپذیری پیشرفت، طبیعت خوب انسان و آینده حاکمیت عقل و صلح اعتقاد داشتند. دیوید استار جردن، رئیس دانشگاه استنفورد، این روحیه را در کتاب قرن بیستم خود به نام «ندای قرن بیستم» بیان کرد. جردن پیشبینی کرد: «انسان قرن بیستم انسانی امیدوار خواهد بود. او عاشق جهان خواهد بود و جهان نیز عاشق اش».
امروز با نگاهی به گذشته، به یاد میآوریم که قرن بیستم کمتر با عشق، و بیشتر با نفرت همراه بود، این قرن مشخصه اش غیر عقلانی، قساوت و بی رحمی بود، قرنی که برای یک گذر طولانی تاریک، بدترین پیشبینیها را در مورد بقای نوع بشر برانگیخت. دموکراسی که با اطمینان به دهه 1900 گام برمی داشت، تقریباً به یکباره خود را در حالت تدافعی یافت. جنگ بزرگ، با تردید در این ادعا که دموکراسی تضمین کننده صلح است، ساختارهای قدیمی امنیت و نظم را در هم شکست و انرژی های خشمگین انقلاب را آزاد کرد - انقلاب نه برای دموکراسی بلکه علیه آن. بلشویسم در روسیه، فاشیسم در ایتالیا، نازیسم در آلمان، میلیتاریسم در ژاپن، همگی حقوق فردی و فرآیندهای خودگردانی را تحقیر و محکوم کردند، و هر جا که توانستند، کلا نابود کردند.
در یک دهه دیگر، رکود بزرگ به وجود آمد تا این ادعا را زیر سوال ببرد که دموکراسی رفاه و آبادانی را تضمین می کند. در یک سوم از راه قرن، دموکراسی چیزی درمانده، بی روح، فلج، محکوم به فنا به نظر می رسید. تحقیر دموکراسی در میان نخبگان و تودهها به طور یکسان گسترش یافت: تحقیر بحث های بی نتیجه پارلمانی، «فروشگاههای حرف زدن»، آزادی بیان و مخالفت، رفتار متین مدنی و بزدلی بورژوایی، و لنگ زدن عملگرایانه.
در یک دهه دیگر، جنگ جهانی دوم تهدید به تیر خلاص و کشتن از روی ترحم کرد. جامعه لیبرال، پشت به دیوار، برای زندگی خود جنگید. در غرب همه لیبرال ها شکست خوردگی شان را پذیرفته بودند. عنوان کتاب پرفروش آن مورو لیندبرگ در سال 1940، تمامیت خواهی را موج آینده اعلام کرد. او نوشت، این یک "نطفه جدید، و شاید حتی در نهایت خوب، از تلاش برای تولد مفهوم جدیدی از انسانیت" بود. هیتلریسم و استالینیسم صرفاً " تفاله های روی این موج آینده بودند و موج اصلی آینده در راه است و هیچ مبارزه ای با آن وجود ندارد." تا سال 1941 تنها حدود 12 کشور دموکراسی روی سیاره زمین باقی مانده بود.
شکست های سیاسی، اقتصادی و اخلاقی دموکراسی ابتکار عمل را به توتالیتاریسم، تمامیت خواهی سپرده بود. چنین چیزی ممکن است دوباره در قرن بیست و یکم اتفاق بیفتد. اگر لیبرال دموکراسی در قرن بیست و یکم، همانطور که در قرن بیستم شکست خورد، در ساختن جهانی انسان دوستانه، مرفه و صلح آمیز شکست بخورد، ظهور گروه ها و عقائد سیاسی محتمل خواهد بود که مانند فاشیسم و کمونیسم، بر گریز از آزادی و تسلیم شدن در برابر قدرت تمامیت خواه اصرار می کنند.
گذشته از همه اینها، دموکراسی در نسخه مدرن آن - حکومت نمایندگان واقعی مردم، رقابت حزبی، رای گیری مخفی، که همه بر پایه تضمین حقوق و آزادی های فردی بنا شده است - حداکثر 200 سال قدمت دارد. ممکن است اکثریت ساکنان جهان در سال 1997 که من این مقاله را می نویسم، تحت دموکراسی زندگی کنند، اما هژمونی دموکراتیک صرفاً نور و جرقه ای کوتاه در مسیر طولانی تاریخ ثبت شده بشریت است. واقعا جای سوال و تعجب است که چطور دموکراسی در سالهای پس از فروپاشی چالشهای توتالیتر تا چه اندازه در کشورهای غیردموکراتیک قبلی ریشه دوانده بود. اکنون ماجراجویی دموکراتیک باید با انرژیهای فروخورده عظیمی روبرو شود که تهدید میکنند آن را از مسیر خود کاملا منحرف میکنند و حتی آن را بر روی صخرهها میرانند.
قانون شتاب
بیشتر این انرژی در خود دموکراسی نهفته است. سرنوشت سازترین منبع در ایالات متحده مسائل نژادی است. «مشکل قرن بیستم»، W.E.B. Du Bois در سال 1900 گفت، "مشکل خط رنگ پوست است." پیش بینی او در قرن بیست و یکم گل خواهد کرد. اقلیت ها به دنبال عضویت کامل در جامعه بزرگتر آمریکا هستند. درهای کوبیده شده به صورتشان آنها را به اعتراض سوق می دهد. شورش علیه نژادپرستی زمان زیادی را صرف جمع آوری نیرو کرده است. آمریکای سفید با تأخیر بیدار می شود و با ظلم های طولانی مدت علیه مردم غیرسفیدپوست روبرو می شود و شورش تشدید می شود. همانطور که توکویل مدتها پیش توضیح داد: «بغض فروخورده سرکوب شدگی را زمانی که امکان حذف آن به ذهن خطور می کند، دیگر نمی توان تحمل کرد. زیرا وقتی برخی از ستم ها برطرف شوند، توجه به سمت دیگر ستم های گذشته بیشتر جلب شده، و آنها اکنون تلخ تر به نظر می رسند؛ مردم ممکن است کمتر رنج ببرند، اما حساسیت آنها تشدید می شود.»
انرژی های نهفته دیگری نیز وجود دارد. دموکراسی مدرن خود نوزاد سیاسی والدینی به نام تکنولوژی و سرمایه داری است، دو نیروی پویا – یعنی بی ثبات کننده – در جهان امروزی که کاملا رها هستند. هر دوی اینها همواره بهوسیلهی حرکتی که خود ایجاد میکند، به پیش میروند و در طی این مسیر، پیوندهای اجتماعی و حاکمیت سیاسی را محدود میکنند.
تکنولوژی، ساعت، ماشین چاپ، قطب نما، ماشین بخار، ماشین بافندگی برقی و دیگر نوآوری هایی را ایجاد کرد که پایه و اساس سرمایه داری را بنا نهادند و به مرور زمان عقل گرایی، فردگرایی و دموکراسی را به وجود آوردند. در ابتدا پیشرفت تکنولوژی غیرسیستماتیک و منقطع بود. اما خیلی زود نهادینه شد. آلفرد نورث وایتهد گفت: "بزرگترین اختراع قرن نوزدهم، اختراع روش اختراع بود."
در قرن بیستم، نوآوری های علمی و فناوری با سرعتی تصاعدی افزایش یافت. هنری آدامز، درخشان ترین مورخ آمریکایی، در شتاب تاریخ تأمل کرد. آدامز در سال 1909 نوشت: «جهان بین سالهای 1800 و 1900 حرکت خود را دو برابر یا سه برابر نکرد، بلکه با هر معیاری اندازهگیری شود... تنش و ارتعاش و حجم و به اصطلاح پیشرفت جامعه به طور کامل هزار برابر بیشتر شد. در سال 1900 نسبت به سال 1800، نیرو ده برابر شده بود، و افزایش سرعت، زمانی که با استانداردهای الکتریکی مانند تلگراف اندازه گیری می شد، به بی نهایت نزدیک شد و فاصله در فضا و زمان را از بین برد. آدامز فکر میکرد هیچ چیز نمیتواند این روند را کند کند، زیرا "قانون شتاب... نمیتواند انرژی خود را به گونهای تسکین دهد که با آسایش انسان سازگار باشد."
قانون شتاب اکنون ما را وارد عصر جدیدی می کند. تغییر از یک اقتصاد مبتنی بر کارخانه به یک اقتصاد مبتنی بر رایانه حتی از تغییر اقتصاد مادرمادربزرگ ما از یک اقتصاد مبتنی بر مزرعه به یک اقتصاد مبتنی بر کارخانه ضربه اش سهمگین تر است. انقلاب صنعتی در طول چند نسل گسترش یافت و زمان را برای همسو شدن و تعدیل انسانی و سازمانی در نظر گرفت. اما انقلاب رایانهای بسیار سریعتر، متمرکزتر و از نظر تأثیر بسیار شدیدتر است.
حالت ابر تعاملی
دنیای کامپیوتری مشکلاتی را برای دموکراسی ایجاد می کند. در جایی که انقلاب صنعتی بیش از آنچه که نابود کرد، شغل ایجاد کرد، انقلاب رایانهای بیش از آنچه ایجاد میکند، مشاغل را تهدید میکند. همچنین تهدیدی برای ایجاد دیوارهای بلند طبقاتی جدید و سفت و سخت، بهویژه بین تحصیلکردهها و افراد کمسوادتر است. نابرابری اقتصادی در ایالات متحده به حدی افزایش یافته است که در آمریکای برابری طلب بیشتر از جوامع طبقاتی اروپا است. فلیکس روهاتین، بانکدار سرمایه گذاری و نجات دهنده یک شهر ورشکسته نیویورک، از "انتقال عظیم ثروت از کارگران طبقه متوسط با مهارت پایین به صاحبان دارایی های سرمایه ای و به یک طبقه اشراف صاحب شرکت های تکنولوژیک جدید" صحبت می کند. کسانی که کامپیوتر را رد میکنند یا از کار با آن خودداری می کنند، در میان پرولتاریای بلید رانر می روند، طبقه ای فرودستی غرغرو، با کام تلخ از زندگی و خشونت طلب.
رایانه همچنین بر رویه های سیاستی دموکراتیک تأثیر خواهد گذاشت. جیمز مدیسون در مقالات فدرالیست بین «دموکراسی ناب» که منظور او نظام سیاسی است که در آن تک تک شهروندان شخصاً جمع می شوند و حکومت را به طور جمعی اداره می کنند ، و یک جمهوری که منظور او نظام سیاسی است که در آن اکثریت اراده خود را از طریق «یک رئیس یا نماینده منتخب» بیان میکنند، تمایز قائل شد. در بیشتر تاریخ آمریکا، «دموکراسی ناب» لزوماً محدود به جلسات شهری در روستاهای کوچک بود. اما اکنون تعاملی که توسط انقلاب رایانه ای فراهم شده است، «دموکراسی ناب» را از نظر فنی در مقیاس ملی امکان پذیر می کند.
برایان بیدهام در مقالهای در 21 دسامبر 1996، اکونومیست این تحول را تحسین میکند و ادعا میکند که دموکراسی از واسطه نمایندگان و رئیس «یک چیز نیمهتمام» است. بیدهام استدلال می کند که هر شهروندی حق دارد در انجام امور عمومی حق اعمال نظر برابر داشته باشد. افزایش نظرسنجیهای عمومی، گروههای متمرکز و همه پرسی نشاندهنده تقاضای مردم برای یک دموکراسی کامل است. با کشوری از رایانههایی که به شبکههای اطلاعاتی و ارتباطی متصل هستند، «دموکراسی کامل» خیلی زود امکان تحقق دارد. دموکراسی کامل، دموکراسی ناب، دموکراسی عمومی، دموکراسی مستقیم، دموکراسی سایبری، تالار شهر الکترونیکی: تحت هر نامی، آیا این یک چشم انداز مطلوب است؟
شاید نه. تعامل های آنی عصر رایانه، پاسخهای فوری و هیجانی را تشویق میکند، تامل و تفکر را کم رنگ می کند، و راههایی برای عوام فریبی، خود بزرگ بینی، توهین و نفرت ارائه میدهد. به رادیو گفتگو گوش دهید! در یک بحث سیاسی بسیار تعاملی، همانطور که مدیسون فکر میکرد، یک «هیجان مشترک» میتواند در میان مردم غلبه کند و منجر به اعمال احساسی با قضاوت اشتباه شود. انفجار خشم عمومی هنگامی که پرزیدنت ترومن ژنرال داگلاس مک آرتور را برکنار کرد را به یاد آورید، باید خوشحال باشیم که در سال 1951 یک تالار الکترونیکی کشور را اداره نمی کرد. اینترنت تا کنون برای تقویت بحث های منطقی که به قول مدیسون منجر به "تصفیه و بزرگتر کردن دیدگاه های عمومی" می شود، انجام نداده است.
سرمایه داری لجام گسیخته
در حالی که هجوم نیروی فناوری مشکلات اساسی جدیدی ایجاد می کند و نوید بخش تجدید نظر در سیستم سیاسی است، هجوم سرمایه داری ممکن است پیامدهای آشفته ساز تری داشته باشد. بیایید رابطه بین سرمایه داری و دموکراسی را درک کنیم. دموکراسی بدون مالکیت خصوصی غیرممکن است، زیرا مالکیت خصوصی ضامن بقای منابعی فراتر از دسترس خودسرانه و دلبخواهی حکومت و تنها مبنای مطمئن برای مخالفت سیاسی و آزادی فکری است. اما بازار سرمایه داری هیچ تضمینی برای دموکراسی نیست، همانطور که دنگ شیائوپینگ، لی کوان یو، پینوشه و فرانکو، حتی هیتلر و موسولینی، به خوبی نشان داده اند. دموکراسی به سرمایه داری نیاز دارد، اما سرمایه داری به دموکراسی نیاز ندارد، حداقل در کوتاه مدت.
سرمایه داری خود را به عنوان برترین موتور نوآوری، تولید و توزیع ثروت ثابت کرده است. اما روش آن، همانطور که به پیش میرود، بدون توجه به چیزی فراتر از سود خود، همان چیزی است که جوزف شومپیتر آن را «تخریب خلاق» نامید. سرمایه داری در نظریه اقتصادی خود بر مفهوم تعادل استوار است. در عمل، خود فضایل اش آن را به سمت عدم تعادل سوق می دهد. این معضل محافظه کاری معاصر است. پرستش بازار آزاد که مطلوب محافظه کاران است در نهایت دقیقا همان ارزش هایی را تضعیف می کند که محافظه کاران خود را طرفدار آنها می دانند یعنی ثبات، اخلاق، خانواده، اجتماع، کار، نظم و انضباط، و تاخیر در لذت جوئی . زرق و برق بازار، حصر و طمع، کوتاهمدت نگری، بهرهبرداری از اشتهای بینظیر، سهولت تقلب، رفتار شیطانی - همه اینها ارمغان های سرمایه داری و در جنگ با آرمانهای ادعایی محافظهکاران است. همانطور که شومپیتر گفت: "سرمایه داری ثابت" یک اصطلاح پر تناقض است.
حتی سرمایه داران برتر نیز از آنچه سرمایه داری رها شده به وجود آورده وحشت زده شده اند. اگر بتوان درک سرمایه داری را با موفقیت در کسب درآمد از آن سنجید، هیچ کس سرمایه داری معاصر را بهتر از جورج سوروس سرمایه دار و بشردوست درک نمی کند. سوروس می نویسد: «اگرچه در بازارهای مالی ثروت هنگفتی به دست آورده ام، اکنون می ترسم که تشدید بی رویه سرمایه داری آزاد و گسترش ارزش های بازار در همه عرصه های زندگی، جامعه باز و دموکراتیک ما را به خطر بیندازد.» سوروس ادامه میدهد که «تعقیب کنترل نشده منفعت شخصی» منجر به «نابرابریها و بیثباتی غیرقابل تحمل» میشود.
انقلاب کامپیوتری امکانات شگفتانگیزی برای تخریب خلاق ارائه میدهد. یکی از اهداف خلاقیت سرمایه داری اقتصاد گلوبال یا جهانی شده است. یکی از نامزدهای – برنامه ریزی نشده – برای نابودی توسط سرمایه داری، واحد سیاسی دولت-ملت، به عنوان محل سنتی استقرار دموکراسی است. کامپیوتر، بازار آزاد را به یک نیروی جهانی و فرامرزی تبدیل می کند که بدلیل آن، قدرت حکومت در مالیات گیری و وضع مقررات تضعیف می کند، مدیریت ملی نرخ بهره و نرخ ارز را کاهش می دهد، شکاف ثروت را در داخل و بین کشورها افزایش می دهد، استانداردهای نیروی کار را پایین می آورد، محیط زیست را تخریب کرده و حق شکل دادن به سرنوشت اقتصادی خود را از ملت ها می گیرد، در نتیجه ایجاد یک اقتصاد جهانی بدون یک حاکمیت سیاسی جهانی ظهور می کند. فضای مجازی خارج از کنترل حکومت ملی است. هیچ مرجعی برای کنترل بین المللی وجود ندارد. دموکراسی الان کجاست؟
تغییر آسیا
پایان دوران اروپا محور مشکلات بیشتری را برای دموکراسی ایجاد می کند. خودگردانی، حقوق فردی، برابری در برابر قانون از اختراعات اروپایی است. اکنون عصر اقیانوس آرام در راه است. پیشرفت ژاپن در قرنی که به پایان می رسد، خبر از پیشرفت چین و هند در قرن بیست و یکم می دهد. مغناطیس اقتصادی آسیا در حال حاضر خطوط کلی اقتصاد جهانی را تغییر می دهد و تغییرات تاریخی را در موازنه قدرت سیاره ای نشان می دهد.
من چندان نگران "برخورد تمدن ها" نیستم که برخی از تحلیلگران متفکر را نگران می کند. تمدن ها به ندرت متحد می شوند. کشورهایی که در یک تمدن قرار دارند، بیشتر به جنگ درونی با یکدیگر می پردازند تا اینکه در حملات یکپارچه به تمدن های دیگر هجوم ببرند. اما تأثیر ظهور آسیا بر آینده دموکراسی قابل تامل است. به ما گفته می شود سنت آسیایی برای گروه بیشتر از فرد ارزش قائل است، نظم و انضباط را بیش از مخالفت و دعوا، اقتدار را بیش از آزادی لیبرتی، و همبستگی اجتماعی را بیش از آزادی فردی تلقی می کند. برخی از رهبران آسیایی، به ویژه لی کوان یو از سنگاپور و ماهاتیر بن محمد از مالزی، دوست دارند نظم و ثبات آسیایی را با بی نظمی و انحطاطی که به غرب فردگرا نسبت می دهند، مقایسه کنند. آنها تلاش برای الزام کشورهای آسیایی به رعایت استانداردهای دموکراتیک غربی را به عنوان شکل جدید امپریالیسم غربی محکوم می کنند.
با این وجود، هند و ژاپن هر دو دموکراسی فعال هستند. اگر ادعای جهانی بودن حقوق بشر دلیلی بر استکبار غربی است، محدود شدن این حقوق به اروپا و آمریکا، مردم غیر غربی را به عنوان نژادهای فروتر معرفی می کند که قادر به بهره مندی درست از آزادی شخصی و خودگردانی نیستند و این نیز قطعاً استکبار غربی باید تلقی شود. در واقع، بسیاری از آسیایی ها برای حقوق بشر با در معرض خطر گذاشتن آزادی و جان خود مبارزه می کنند. کریستوفر پتن، آخرین فرماندار بریتانیایی هنگ کنگ، میپرسد: «چرا فرض میکنیم که لی کوان یو تجسم ارزشهای آسیایی است اما آنگ سان سوچی، رهبر شجاع مخالفان تحت حصر خانگی طولانیمدت در برمه معرف ارزش های آسیایی نیست؟ یک پوستر دیواری قبل از حادثه میدان تیانآنمن در پکن اعلام میکرد: «ما نمیتوانیم تحمل کنیم که حقوق بشر و دموکراسی فقط شعارهای بورژوازی غرب باشد و پرولتاریای شرقی فقط به دیکتاتوری نیاز دارد». به قول آمارتیا سن، اقتصاددان هندی، «ارزشهای به اصطلاح آسیایی که برای توجیه اقتدارگرایی مورد استفاده قرار میگیرند، اصلا ویژه و خاص فقط آسیا نیستند». کریس پتن نتیجه میگیرد: "من فکر میکنم بحث از ارزشهای آسیایی چرند است. این ارزشهای آسیایی چیست؟ وقتی منظور یک یا دو رهبر آسیایی را بررسی میکنید، منظور آنها در واقع این است که هر کسی که با من مخالف است باید خفه شود. "
با این حال، خیزش آسیا در صحنه جهانی، فقدان تمایلات تاریخی برای دموکراسی، و منافع شخصی حاکمانی که دموکراسی را تهدیدی برای قدرت خود میدانند، نشاندهنده دورهای از مقاومت آسیایی در برابر گسترش ایده دموکراتیک است.
واپس گرائی فرهنگی
این مقاومت علیه دموکراسی با واکنش تدافعی در سراسر سیاره علیه جهانی شدن افسار گسیخته تقویت خواهد شد - واکنشی که به شکل کناره گیری از مدرنیته ظاهر می شود. جهان امروز در جهت های متضاد پاره شده است. جهانی شدن روی زین اسب نشسته و از بشریت سواری می گیرد، اما در عین حال مردم را به پناه بردن از نیروهای قدرتمند اش به جایی فراتر از کنترل و درک اش سوق می دهد. مردم به واحدهای محافظتی آشنا، قابل درک و قابل فهم تر عقب نشینی می کنند. آنها به دنبال سیاسی کردن هویت خود می روند. هرچه جهان سریعتر ادغام و یکپارچه می شود، افراد بیشتری به سمت هویت مذهبی یا قومیتی یا قبیله ای محدودتر خود گرایش می یابند. ادغام و تجزیه از یکدیگر تغذیه می کنند.
بیان ستیزه جویانه آنچه ساموئل هانتینگتون آن را واپس گرائی فرهنگی می نامد، خیزش بنیادگرایی مذهبی است. به نظر می رسد بنیادگرایی اسلامی به ویژه با آزادی بیان، حقوق زنان، و برخلاف اسلام تاریخی، با ادیان دیگر دشمنی دارد. احیای بنیادگرایان مذهبی محدود به جهان سوم نیست. بسیاری از مردمی که در جوامع مدرن زندگی توام با سکوت در یأس و ناامیدی دارند، تشنه معنای متعالی هستند و برای آرامش و حمایت به ایمان نادرست روی می آورند.
بر اساس نظرسنجی گالوپ در سال 1995، بیش از یک سوم بزرگسالان آمریکایی ادعا می کنند که خداوند مستقیماً با آنها صحبت می کند. باید امیدوار باشیم که آنها صدای خدای عشق و دوستی را می شنوند و نه خدای غضب و خشم. بنیادگرایی در حالت حدی اش، پیامدهای شومی برای دموکراسی دارد. کسانی که بر این باورند که اراده خداوند متعال را اجرا می کنند، به ویژه نسبت به غیر مؤمنان سخت گیری می کنند. همانطور که شخصیت داستانی آقای دلی در آثار فینلی پیتر دون ایرلندی-آمریکایی می گوید، "آنچه را انجام می دهد که فکر می کند خداوند متعال انجام می دهد ." تعصب مذهبی قطعا دشمن دموکراسی است.
بازگردیم به این سوال اساسی: آیا دموکراسی آینده ای دارد؟ بله اینطور است، اما نه آینده باشکوهی که در لحظه پیروزی اش پیش بینی شده است. دموکراسی با چنگ و دندان از قرن بیستم جان سالم به در برده است. اما در قرن بیست و یکم از سواری رایگان لذت نخواهد برد.
در آمریکا، دموکراسی باید بر مجموعه ای از چالش ها غلبه کند. مهمترین آنها هنوز هم بحث نژاد و رنگ پوست سفید و غیر سفید است. عامل مهم دیگر فرصت اشتغال بویژه در داخل شهرهاست. اگر اشتغال بالا بماند، اقدام سیاسی تنشهای نژادی را کاهش میدهد، بهویژه زمانی که اقلیتهای رنگین پوست بفهمند که در طولانیمدت تغییرات حوزه های انتخابیه قومیتی باعث افزایش نفوذ آنها میشود. تنش با ازدواج های بین نژادی حتی بیشتر کاهش می یابد. احتمالاً می توان روی رابطه جنسی و عشق بین افراد با عقاید و رنگ های مختلف برای جلوگیری از تجزیه آمریکا حساب کرد.
ظرفیت ملی برای جذب مهاجران و تازه واردان قدرتمند باقی خواهد ماند. فراخوان جریان اصلی غالب به مراتب بیشتر از گروه بندی های زبانی یا قومیتی، بیش از همه برای جوانان جذاب خواهد بود. انگلیسی زبان غالب خواهد ماند. در واقع، از نظر اساسی، شخصیت ملی آمریکائی به شکلی قابل تشخیص خواهد بود که برای چند قرن بوده است. افرادی که به دنبال سرنخ هایی برای راز آمریکایی بودن هستند، همچنان توکویل را می خوانند و از او نقل قول می کنند.
فناوری طبق قانون شتاب آدامز به سرعت پیش خواهد رفت. اما با وجود همه وسوسههای ابزارهای رایانه ای تعاملی آنی و علی رغم عدم محبوبیت نمایندگان و روسای منتخب، من شک دارم که آمریکاییها تغییر دموکراسی از طریق نماینده را به یک سیستم دموکراسی ناب و برگزاری همهپرسی برای هر قانونگذاری و سیاستگذاری تأیید کنند. سرمایه داری نیز مسیر پر فراز و نشیب خود را ادامه خواهد داد، اما ایدئولوژی بازار آزاد و رها لسه فر احتمالاً با کشف طیفی از مشکلاتی که بازار نامحدود قادر به حل آن نیست یا آن را بدتر می کند، از بین خواهد رفت. سرمایه داری لجام گسیخته، با دستمزدهای کم، ساعات طولانی و کارگران استثمار شده، نارضایتی اجتماعی را برانگیخته، جنگ طبقاتی را احیا می کند و به مارکسیسم جان تازه ای می بخشد. برای حرکت در امتداد خطوط سازنده، سرمایه داری باید برنامه ها و سودهای کوتاه مدت را تابع نیازهای اجتماعی بلندمدت مانند سرمایه گذاری در آموزش، تحقیق و توسعه، حفاظت از محیط زیست، گسترش پوشش مراقبت های سلامت، بازسازی زیرساخت ها، و احیای فضای شهری کند. . سرمایه داران خودشان این کار را نخواهند کرد. چشم اندازهای بلندمدت رهبری بخش عمومی و حکومت مقتدر ضامن سیاست های ضد تبعیض را می طلبد.
آیا در کل جهان، آیا سرمایهداری که از نظارت و قیود حاکمیت ملی رها شده است، میتواند مسئولیت پذیر و پاسخگو به جامعه باشد؟ آیا نهادهای بین المللی این اختیار را خواهند داشت که مثلاً یک سازمان نظارتی بر بازار سرمایه جهانی را اجرایی کنند؟ هفته آینده این اتفاق نخواهد افتاد، اما ادامه سوء استفاده از قدرت، حوزه ای برای اصلاحات ایجاد خواهد کرد. جنگها همچنان زندگی را مختل خواهند کرد، اما برعکس گذشته که عموماً با تجاوز به فراسوی مرزهای ملی ناشی میشدند، جنگهای قرن بیست و یکم به احتمال زیاد بین جناحهای قومیتی، مذهبی، ایدئولوژیک یا قبیلهای در داخل یک کشور خواهد بود. تعریف و کنترل چنین جنگ هایی سخت تر است. باید دعا کنیم که هیچ متعصب قومیتی، مذهبی، قبیله ای به بمب اتم دست پیدا نکند.
واحد سیاسی دولت - ملت بهعنوان واحدهای مؤثر به افول ادامه خواهند داد: همانطور که دانیل بل جامعهشناس گفته است دولت ملت ها برای مشکلات بزرگ بسیار کوچک و برای مشکلات کوچک بسیار بزرگ هستند. با وجود این افول، ناسیونالیسم به عنوان قوی ترین نوع برانگیختگی احساسات سیاسی باقی خواهد ماند. این که آیا دموکراسی، مخلوق غرب، میتواند به بخشهایی از جهان با فرهنگها و سنتهای مختلف پیوند بخورد، قطعی نیست. با این حال، من انتظار گسترش تدریجی نهادها و آرمان های دموکراتیک را دارم. به سختی می توان باور کرد که غریزه آزادی سیاسی و فکری محدود به عده ای خوشبخت در اطراف سواحل اقیانوس اطلس شمالی باشد.
دموکراسی در قرن بیست و یکم باید فشارهای ناشی از مسائل نژاد سفید و غیر سفید، تکنولوژی و سرمایه داری را مدیریت کند و باید با ناامیدی ها وگرایش ها معنوی و ایمانی که در خیل عظیمی از افراد گمنام در گستره جامعه جهانی ایجاد می شود روبرو شود. نقطه قوت دموکراسی توانایی آن برای اصلاح خود است. تشخیص و راهنمایی هوشمندانه چنین اصلاحاتی ضروری است. لرد برایس مورخ و دیپلمات گفت: «شاید هیچ شکلی از حکومت به اندازه دموکراسی به رهبران بزرگ نیاز نداشته باشد». با این حال، حتی بزرگترین رهبران دموکراتیک نیز فاقد این استعداد هستند که بشریت خشونتطلب، واپسگرا و رام نشدنی را به سمت آرمان شهر بکشانند. با این حال، با توجه به درس عبرت گرفتن از شکستهای دموکراسی در قرن بیستم، رهبران در قرن بیست و یکم ممکن است بهتر از آنچه ما انجام دادهایم در راستای ایمن کردن جهان برای دموکراسی انجام دهند.
منبع انگلیسی
https://www.foreignaffairs.com/articles/1997-09-01/has-democracy-future
مطلبهای دیگر از همین نویسنده در سایت آیندهنگری:
|
بنیاد آیندهنگری ایران |
دوشنبه ۱۲ آذر ۱۴۰۳ - ۲ دسامبر ۲۰۲۴
اندیشمندان آیندهنگر
|
|