مایکل شرمر، سردبیر نشریه «اسکپتیک» و مدیرعامل موسسهای با همین عنوان است. به قول خودش و در یکی از سخنرانیهایی که در «تد تاک» داشت، کارش این است که برود و هرجا دروغی به کسی قالب شده آن را دربیاورد و باور غلط را از ذهنها بزداید. او یک شکاک در مباحث اخلاقی و اجتماعی است و در کتاب اخیر خود و به موازات بحثی که «استیون پینکر» در کتاب «فرشتگان بهتر ذاتمان: چرا خشونت رو به کاهش است؟» بحث بهبود اخلاق را بررسی کرده است.
مایکل شرمر در کتاب «قوس اخلاقی: چگونه دانش و منطق بشریت را به سمت حقیقت، عدالت و آزادی هدایت میکند» این طور بهبود وضعیت اخلاقی را بسط میدهد که بقا و شکوفایی موجودات دارای احساس مد نظر است. منظور از بقا و شکوفایی، داشتن خوراک، امنیت، پوشاک، علقه گرفتن و داشتن جامعهای که به زندگی روانی و اجتماعی ما مفید باشد. تعریف مایکل شرمر از موجودات دارای احساس هم، موجوداتی که عاطفه دارند، درک می کنند، حساسیت دارند، پاسخ میدهند و هوشیار هستند است. او به تاسی از جرمی بنتم، پایه حقوق حیوانات را نه در هوشمندیشان که در تواناییشان در درک رنج و مرارت میداند.
مایکل شرمر در گفتوگویی که با «سام هریس» در مورد کتاب خود داشته، میگوید به چهار دلیل در قوس اخلاق، بر بقا و شکوفایی «شخص» تاکید داشته است: اول، این که فرگشت در سطح شخص عمل میکند نه جامعه. دوم، عامل اخلاقی، شخص است نه قبیله جامعه یا ملت. سوم، از نظر تاریخی، بیشترین تضییع حقوق انسانها و بیشترین کشتارها وقتی رخ داده که شخص، فدای جمع شده است و چهارم، انقلابهای حقوقی دو قرن اخیر، تقریبا به تمامه تمرکزشان بر حقوق اشخاص بوده نه جوامع یا قبایل. حقوق مدرنی چون اعلامیه حقوق بشر، افراد را از این که به صرف عضو یک گروه بودن، مورد تبعیض باشند، حفاظت میکند.
مایکل شرمر به موضوعاتی مثل خشونت غیرنظامی، همچون کشتار با سلاح گرم، به عنوان موضوع بهداشت عمومی میپردازد. در دو قرن اخیر، نرخ قتل به شکل شگفتانگیزی سقوط کرده است. این موضوع، از این جهت مهم است که باز میتوان اینطور گفت که از روشهایی مثل دولت کارآمد داشتن، روشهای پلیسی بهتر و دهها مداخله دیگر«هست»، به این «باید» اخلاقی برسیم. چرا؟ چون نجات زندگی انسانها به لحاظ اخلاقی مطلوب است. چرا مطلوب است؟ چون نجات جان انسانها به بقا و شکوفایی موجودات دارای احساس منجر میشود.
امروز ما به تئوری جادوگری باور نداریم چون دانش آن را کنار زده است. ما امروز توضیح بهتری برای بیماری و خشکسالی داریم. همینطور دانش توانسته نشان بدهد که انسانها به خاطر رنگ پوستشان با هم تفاوت ندارند، یا زنان «ضعیفه» نیستند. به جز دگرآزاران و کسانی که به لحاظ روانی سلامت کافی ندارند، اکثریت انسانها دوست ندارند رنج دیگران را شاهد باشند. بنابراین وقتی میبینیم انسانها دیگران را زجر میدهند، محتملتر این است که آنها درباره اینکه چه چیز خوب است و چه چیز بد، دچار «اشتباه» شده باشند
مایکل شرمر
مایکل شرمر میگوید: «اگر شما فکر می کنید رقص زنان دور آتش در میانه شب، عامل خشکسالی و از میان رفتن محصول میتواند باشد، یا دیوانه هستید یا پانصد پیش زندگی میکنید. زمانی که تئوری جادوگری و ارتباط آن با این چیزها، پذیرفته شده بود. افرادی که زنان را به جرم جادوگری میسوزاندند، بیش از آنکه «بیاخلاق» باشند، دچار«اشتباه» بودند. آنها بیشک فکر میکردند با سوزاندن زنان، کار درست را انجام میدهند. ولی چون باورهایشان ریشه در واقعیت نداشت، مرتبط اعمال ضداخلاقی میشدند.»
و اضافه میکند: «امروز ما به تئوری جادوگری باور نداریم چون دانش آن را کنار زده است. ما امروز توضیح بهتری برای بیماری و خشکسالی داریم. همینطور دانش توانسته نشان بدهد که انسانها به خاطر رنگ پوستشان با هم تفاوت ندارند، یا زنان «ضعیفه» نیستند. به جز دگرآزاران و کسانی که به لحاظ روانی سلامت کافی ندارند، اکثریت انسانها دوست ندارند رنج دیگران را شاهد باشند. بنابراین وقتی میبینیم انسانها دیگران را زجر میدهند، محتملتر این است که آنها درباره اینکه چه چیز خوب است و چه چیز بد، دچار «اشتباه» شده باشند. دانش و منطق بهترین ابزارهایی هستند که ما برای پیشبرد اخلاق در اختیار داریم.
مایکل شرمر در مورد کتاب قوس اخلاقی، با رادیو فردا گفت وگو کرده است.
وقتی کتاب قوس اخلاقی را بخوانیم، جالب است که بدانیم کمتر به مبحث دین اشاره شده و یا درکل روند پرداختن به اخلاقیات، از راه ادیان پیش نرفته است، چطور توانستید چنین کاری کنید؟
البته در فصل چهارم کتاب به بحث ادیان پرداختم ولی بیشتر به دلیل این که در حوزه اخلاق نقش آن را رد کنم و بگویم این فرض که دین بزرگترین موتور محرک اخلاق است، گزینه نادرستی است.
در حقیقت، تمام ارزشهای روشنگرانه تفکر سکولار، تفکر انتقادی و نگاه علمی و برخورد منطقی و قواعدی علمی که به تدریج آن را کشف کردهایم، در چند قرن گذشته موتور محرک و اصلی شکلگیری اخلاق بوده است. (و ادیان در آن دخالتی به سمت بهبود، نداشتهاند.)
ادیان موتور محرک اصلی نبودهاند و جزئی از این جریان بودهاند. به این معنا که هر وقت با جنبش اجتماعی توانسته باشند همراه باشند، به یکی از عناصر بهبود اخلاق هم تبدیل شدهاند. ولی اگر به روند حرکت دین به سمت اخلاقگرایی نگاه کنید، میبینید که به طور معمول همیشه از جریانها عقب هستند. برای مثال (در آمریکا) و در قضیه حق ازدواج همجنسگرایان، اصلیترین مخالفان آن، افراد مذهبی و دینی هستند. از طرف دیگر، اصلیترین حامیان این جنبش هم سکولارها و افراد غیردینی و کسانی هستند که به کلیسا نمیروند. اگر هم گروه یا تشکل دینی پیدا کنید که حمایت کند، آن هم گروههای اصلاحیافته و یا با تفکر بازتر هستند مثل یهودیان لیبرال یا کلیسای اپیسکوپال.
در نتیجه باز هم میگویم، دین در بهبود اخلاق نقش داشته ولی نقش آن اصلی نبوده است. عهدهدار اصلی اخلاق، خرد و علم بوده است.
پس چطور است که این طور دین خود را با اخلاق گره زده است. در نگاه عامیانه به محض این که حرفی از اخلاق به میان آید، فکر اصلی که به ذهن افراد خطور میکند، ادیان است. چطور شده که ادیان این طور بحث اخلاق را در تفکر عام قبضه کردهاند؟
یک دلیلش این میتواند باشد که دین از زمان حرکت به سمت ادیان سازمانیافته، خود را به عنوان نهادی برای اخلاق معرفی کرده است. برای ما هم در تفکر ساده و اولیه همین طور است، تا بحثی از اخلاق بشود، فکر میکنیم ربطی به دین دارد یا از آنجا میآید. ولی همه زندگیما و همه چیزمان با اخلاقیات گره خورده و فقط بحث دین نیست. فکر کنم این بیشتر یک شیوع تاریخی است که دین این طور خود را در ذهن همه با اخلاق گره زده است.
چطور میشود افراد را تشویق کرد که از این تفکر مرسوم بیرون بیایند و اخلاق را خودشان پیدا کنند بدون این که به دین گره خورده باشد؟
یک راهش همین کتاب است و یا مراجعه به سایت «مورال آرک دات اورگ» و یا خیلی منابع دیگر. از جمله کتاب استیون پینکر و یا حتی کتاب سام هریس در مورد چشمانداز اخلاقی. کتاب من به طور دقیقتر روی اخلاقیات متمرکز شده و حساب آن را از ادیان جدا کرده و نشان داده خرد و شعور و آگاهی، ارکان اصلی اخلاق هستند.
وقتی هم کسی بداند که به واقع در شکلگیری اخلاقیات چه اتفاقی میافتد، دیگر برایش کافی است و دیگر فقط دنبال این خواهد بود که چطور بهتر میتوان به اخلاقیات دست یافت یا آن را بهتر کرد. در واقع این بحثی است که برای چند قرن در جریان است و من فقط در این کتاب شکلگیری اجرایی آن را نشان دادهام.
یک بحث دیگر بود که در گفت وگویی با سام هریس مطرح کرده و گفته بودید فرگشت، فردی عمل میکند و نه جمعی. با این حساب، آیا بحث اخلاق را هم باید مسئلهای دانست که فرگشت آن به افراد وابسته است و نه به جمع؟
اگر اختلافی در جامعه باشد، ما باید بتوانیم حقوق افراد را در نظر بگیریم و نمیشود حق افراد را قربانی کرد. برای مثال به قانون اساسی آمریکا نگاه کنید. موارد بسیار برای حفظ حقوق افراد در نظر گرفته شده و مهم نیست چه شرایطی حاکم است، به هیچوجه نمیشود این حقوق را از افراد گرفت، حتی این که اکثریت چطور فکر میکنند یا این که اکثریت چطور رای میدهند. هرقدر هم همهجانبهنگرانه باشد، باز هم این حقوق اساسی را از افراد نمیشود گرفت. بحث من هم همین است، این حقوق هستند که افراد را حمایت میکنند و افراد با حقوق میتوانند در جامعه نقش داشته باشند. در نتیجه مهم نیست که کسی چه رنگ پوستی دارد یا چه نگرشی دارد یا چه گرایش جنسی دارد، او حق دارد رای بدهد. از همین رو تاکید من بر حقوق طبیعی است. چون فرگشت این پایه را به افراد داده که بقا داشته و پیشرفت کنند و از همانجاست که همهچیز شروع میشود.
جایی فکر کنم گفته بودید غیر از فلسفه علم بقیه فلسفهها از بین خواهد رفت. هنوز هم این اعتقاد را دارید یا شاید منظورتان درست منتقل نشده؟
نه فکر کنم درست بیان نشده چون ما متفکران و فلاسفه خوبی از ارسطو تا جان راولز داریم که پایههای خوبی برای اخلاق گذاشتهاند اما هیچیک به تنهایی جوابگوی مسائل اخلاقی روز نیست. بحث من این است که باید به چنین بنایی که توسط فلاسفه اخلاق بنا شده، اخلاقی بر مبنای خرد و دانش استفاده کنیم. که البته داریم این کار را میکنیم و این کار دارد میشود من فقط گفتم که شرایط آن چیست. ما بحثهایی از اخلاق داریم و هرقدر بتوانیم به آن اضافه کنیم، نتیجه بهتری هم میگیریم.
در کتاب «قوس اخلاقی» به آمار زیادی اشاره کردهاید که با سند و مدرک نشان میدهد خشونت و کشتار در بشر روند رو به کاهش داشته و کمتر شده است. اما ناگهان با بروز آتشفشانی از خشونت روبرو میشویم، کسی مثل پوتین در روسیه و یا شبهنظامیانی به نام «حکومت اسلامی» یا خلافت اسلامی یا داعش. این سرباز کردن ناگهانی خشونت آن هم در زمانی که روند رو به کاهش خشونت را داریم را چطور میشود فهمید؟
اول از همه باید گفت آن بخش از قوس اخلاق خیلی هم راحت پایین نمیرود و به راحتی نیست. راه پرچالشی است، موانع و سرعتگیرهای زیادی دارد. جاهایی آدم یک قدم جلو میرود و بعد مجبور میشود دو قدم به عقب بازگردد. البته کسان زیادی هم هستند که نور دانش و خرد را نمیپذیرند و ارزشهایی چون مدارا، خردورزی و سکولاریسم را قبول ندارند. گروههای اسلامگرای افراطی مثل «حکومت اسلامی» یا القاعده، خواهان بازگشت به ارزشها و اصول زندگی قرن هفتم و اجرای احکام شرعی هستند؛ جوامعی مردبرتری (پتریارکی)، توحش، جامعه بسته و غیرقابل انعطاف که هیچ حقوق فردی در آن به احترام گذاشته نشود. در واقع بروز چنین استثناهایی در روند کاهش خشونت در جهان، به شکلی تایید کننده نکتهای است که من در کتاب «قوس اخلاقی» به آن پرداختهام.
کاهش خشونت یا افزایش اخلاقگرایی، امری ناگریز نیست. این طور نیست که بگوییم فراری ازش نیست و به هر حال به آن میرسیم، که چند بازیگر و عامل هست که در آن موثر هستند و وقتی آنها را به کار بگیریم، جواب میدهند. وقتی این اصول را به کار بگیریم، بهبود اخلاقی صورت میگیرد اگر هم کنارش بگذاریم، از بهبود اخلاقی خبری نیست. در واقع پسرفت اخلاقی روی میدهد که در مورد اینها (خشونتهای اخیر) قضیه همین است.
درست است که گفتیم قوس اخلاقی همیشه کامل و خوب شاید پیش نرود، اما آیا عاملی یا چیزی درون ما هست که نسبت به اخلاقیات گریزان باشد و یا نیرویی باشد که نگذارد اخلاقی شویم؟
بله و البته به نگرشی که داریم برمیگردد. من همیشه میگویم قوس اخلاقی یک خط روی دیوار نیست و بیشتر واژه انتخابی «سام هریس» در کتابش «چشمانداز اخلاقی» را میپسندم. یعنی درست است که آرمانشهر یا یوتوپیا نداریم ولی قوس اخلاقی مث یک تپه نیست. قوس اخلاق در چند جهت و در چند بُعد است. فقط یک راه خوب برای زندگی کردن نیست، راههای متعددی برای خوب زندگی کردن هست. بعضی از بقیه بهتر هستند و هرکسی میتواند انتخاب کند.
در زمانه فعلی که ما خیلی بیشتر با هم در ارتباط هستیم و دیگر این طور نیست که از هم جدا افتاده و بیخبر باشیم، بهترین قدمی که برای بهبود اخلاقیات میتوان برداشت، چیست؟
مهمترین چیز این است که بدانیم حقایقی هست که باید کشفشان کرد. این که جهانی از واقعیت وجود دارد و فقط منظور از حقیقت این نیست که زندگی بیولوژیک را قبول کرد، که پذیرفت جهانی از روابط اجتماعی و اخلاقی هم وجود دارد. از این جا شروع میکنیم و بعد با دموکراسی و مدارا و دیگر ارزشها پیش میرویم.
از نقطه نظر شخصی اما اگر کسی بتواند قبل از هرگونه حکم دادنی، از دیدگاه دیگران هم جهان را ببیند، هم آن وقت مدارای بهتری پیدا میکند، هم زندگی آنها را بهتر درک میکند و هم حس همدردی نسبت به آنها خواهد داشت.