چرا بچهها تلویزیون را بیشتر از کتاب دوست دارند؟
اگر عضو یکی از شبکههای زیر هستید میتوانید این مطلب را به شبکهی خود ارسال کنید:
[03 Jun 2017]
[ روحالله کریمی]
*استادیار پژوهشگاه علوم انسانی و مطالعات فرهنگی
کشف و خلق معنا
کودککلیدواژهای که برای پاسخ به پرسش اول باید به سراغ آن رفت نه صرف «هیجانانگیزتر» یا «خیالانگیزتر» بودن تلویزیون، بازیهای رایانهای و گشتوگذار در دنیای مجازی، بلکه «کشف معنا» است. کودک، دنیایی ازهمگسیخته و گسسته دارد. کشف معنا از اجزای ازهمگسیختۀ یک روایت، اگرچه برای کودک لذتبخش است، اما لذتبخشتر این است که کشف معنا از یک روایت، به کودک برای به هم پیوستن و به عبارتی بهتر، کشف معنا در دایرۀ بزرگتر یعنی عناصر ازهمگسیخته در جهان او نیز کمک میکند.
شاید امروزه بهسختی پدر یا مادری را بتوان پیدا کرد که شکایت کند فرزندش بیش از حد کتاب را دوست دارد و در مطالعۀ کتاب افراط میکند، بهطوریکه به سایر امور زندگیاش به اندازۀ کافی نمیرسد. اما این شکایتی رایج از سوی پدرها و مادرهاست که فرزند خردسالشان بیش از حد تلویزیون تماشا میکند، یا فرزند نوجوانشان به شکل افراطی وقتش را صرف بازیهای رایانهای یا گشت زدن در دنیای اینترنت و شبکههای مجازی میکند و حتی به آنها اعتیاد دارد. چرا برای اغلب کودکان و نوجوانان کتاب به اندازۀ تلویزیون، بازیهای رایانهای و گشت زدن در دنیای مجازی جذاب نیست؟
پاسخ اولیه به این پرسش احتمالاً این است که دنیای تصاویر متحرک، هیجانانگیزتر از دنیای ساکن کتاب است؛ البته «هیجانانگیز بودن» نمیتواند کلیدواژۀ مناسبی برای حل مسئله باشد، چراکه میتوان گامی به عقب برداشت و پرسید چرا کتاب به اندازۀ فیلم و بازی رایانهای برای کودکان «هیجانانگیز» نیست؟ یکی از پاسخهای احتمالی این است که تصاویر پویا خیالانگیزتر است. این پاسخ، مسلّم میگیرد که کتاب نمیتواند به اندازۀ تصاویر پویای تلویزیونی و رایانهای خیالانگیز باشد. اگرچه دربارۀ محدودیتهای زبان و تصویر و نسبت میان آن دو تأملات جدی فلسفی وجود داشته است، اما خیالانگیزتر دانستن تصاویر متحرک از کتاب، محدودیت زبان و فراتر رفتن تصویر از مرزهای آن را مسلّم میگیرد، حال آنکه به نظر میرسد تصویری که آدمی خلق میکند، علاوه بر محدود بودن به حدود زبان، محدودیتهای دیگری نیز دارد. علیرغم پیشرفتهای فناورانه در عرصۀ خلق تصاویر و فیلمهای متحرک، هیچگاه نمیتوان از محدودیتی که این ابزارها پیش پای قوۀ خیال پرّان آدمی مینهند صرفنظر کرد. فراوانند رمانهای خواندنی و هیجانانگیزی که وقتی به فیلم سینمایی یا انیمیشن تبدیل شدهاند بههیچوجه نتوانستهاند صحنههایی که نویسندۀ رمان آنها را در ذهن خواننده خلق کرده است، بازآفرینی کنند.
پاسخ دیگر به چرایی هیجانانگیزتر بودن فیلم و بازی رایانهای نسبت به کتاب میتواند این باشد که تصاویر متحرک کار قوۀ تخیل را برای کودک انجام میدهد و تصاویری که او با تلاش باید در خیال خود بسازد، فیلم بهصورت آماده در اختیارش قرار میدهد. این پاسخ فرض میکند که کودک آدمی آمادهخوری و به تعبیری تنبلی را بر تلاش برای ساختن و خلق کردن ترجیح میدهد؛ این پاسخ دچار تعارض درونی است. پاسخ ابتدایی هیجانانگیز بودن را موجب جذب کودک به تصاویر متحرک میداند، درحالیکه برای پاسخ به چرایی هیجانانگیزی این نوع تصاویر، فرضی مقابل فرض اول را مسلم میگیرد و پاسخ میدهد چون کودک به طور طبیعی تنبل است، دوست دارد تصاویر هیجانانگیز را منفعلانه ببیند تا اینکه آنها را خلاقانه در خیال خود خلق کند. به نظر نمیرسد دریافت منفعلانۀ یک تصویر بتواند به اندازۀ خلق فعالانۀ آن هیجانانگیز باشد. تصاویر خیالی که با به پرواز درآوردن قوۀ خیال خود میسازیم برای ما خوشایندتر و دوستداشتنیتر از تصاویر خیالانگیزی است که دیگری ساخته است و ما آن را منفعلانه تماشا میکنیم. البته نمیتوان انکار کرد که چه کتاب و چه تصویر پویا میتوانند فعالانه خیال ما را به پرواز درآورند، اما تلاشی که در هنگام ساخت تصاویر خیالی از خواندن کتاب باید به خرج دهیم، بیشتر و در مقابل محدودیتهایی که میتوان از این طریق بر آنها فائق آمد، کمتر است.
برای پاسخ به پرسش ابتدایی بد نیست بار دیگر به سراغ آن برویم و در تدقیق آن بکوشیم؛ با دقت بیشتر در آن پرسش شاید نتوان به سادگی همۀ کتابها را در یک کفۀ ترازو و فیلم، انیمشین، بازیهای رایانهای و گشتوگذار در فضای مجازی را در کفۀ دیگر قرار داد، لازم است دربارۀ کتابها قائل به تفصیل شویم. احتمالاً تصدیق خواهید کرد که بسیارند کودکان خردسالی که داستان، بهویژه داستانهای دیو و پری یا داستانهای حیوانات را به اندازۀ طرف دیگر و حتی بیشتر دوست دارند، یا نوجوانانی که برای خرید کتابهای تخیلی مثل مجموعه کتابهای هری پاتر صف میکشند؛ پس شاید بهتر باشد مفهوم کتاب را در پرسشمان محدودتر کنیم و دقیقاً به سراغ کتابهایی برویم که کمتر کودکی واقعاً از سر رضایت باطن حاضر است آنها را بر فیلم، انیمیشن، بازیهای رایانهای و حضور در دنیای مجازی ترجیح دهد. آری! درست حدس زدید، کتابهای درسی! کتابهای درسی چنان مصداقهای بارزی برای پژوهش ما محسوب میشوند که شاید بتوان ادعا کرد در انزجار کودکان از سایر کتابها حتی کتابهای شیرین داستان نیز نقشی انکارناپذیر داشتهاند.
کلیدواژهای که برای پاسخ به پرسش اول باید به سراغ آن رفت نه صرف «هیجانانگیزتر» یا «خیالانگیزتر» بودن تلویزیون، بازیهای رایانهای و گشتوگذار در دنیای مجازی، بلکه «کشف معنا» است. کودک، دنیایی ازهمگسیخته و گسسته دارد. کشف معنا از اجزای ازهمگسیختۀ یک روایت، اگرچه برای کودک لذتبخش است، اما لذتبخشتر این است که کشف معنا از یک روایت، به کودک برای به هم پیوستن و به عبارتی بهتر، کشف معنا در دایرۀ بزرگتر یعنی عناصر ازهمگسیخته در جهان او نیز کمک میکند.
ما برای اینکه بتوانیم ازهمگسیختگی عناصر ذهنی خود را سامان دهیم، نیاز به چهارچوبی جامعتر و کلیتر داریم تا بتوانیم این عناصر را در دل آن بنشانیم. اگر فیلمی را از وسط آن تماشا کنید، ممکن است بعضی از صحنهها کاملاً برای شما گیجکننده باشد؛ وقتی بار دیگر فیلم را از اول تماشا کنید یا از کسی که ابتدای فیلم را دیده است معنای صحنهای که نفهمیدهاید، بپرسید، تازه آن صحنۀ مبهم برای شما معنادار میشود؛ وقتی آن صحنه را درچهارچوبی بزرگتر قرار میدهید، آن صحنه برای شما معنادار میشود و احساس رضایت پیدا میکنید؛ جزء در کل و یک پدیده در زمینۀ آن معنا مییابد.
دنیای کودکان، دنیای تجربههای ازهمگسیختهای است که چهارچوبی برای معنا دادن به آنها ندارند؛ به همین خاطر هر تجربهای برای کودک، رازگونه و حیرتآور است. هر چیزی که به کودک کمک کند معنایی به تجربههای ازهمگسیختۀ خود بدهد، برای او شیرین، هیجانانگیز و خواستنی است؛ اما نکتۀ مهم این است که معنا کشفشدنی است نه دادنی؛ کودک خود باید بین اجزای ازهمگسیختۀ تجارب خود ارتباطی بیابد.
اکنون میتوان بهتر فهمید که چرا کتابهای درسی توان رقابت با تصاویر متحرک را ندارند. کودکان در غالب کتابهای درسی معنایی که بتواند مشکلات آنها را پاسخ دهد، نمییابند. توصیه به کتاب خواندن با این انگیزه که «فعلاً بخوان در آینده معنای آن را خواهی یافت» و «خواهی فهمید که برایت مفید است»، برای کودک جذابیتی ندارد، همانگونه که داروی تلخی که کودک به امید سلامتیاش در آینده میخورد برای او خوشایند نیست و از آن گریزان است. بزرگسالان بر اساس تجربیات گذشته برای خود آیندهای را ترسیم میکنند و در پرتو آن میتوانند به اعمال کنونی خود معنا دهند، اما تصور چنین آیندهای برای کودک دشوار است. کودک برای به دست آوردن معنا میخواند. کودکی که بداند خواندن کتابی معنایی به تجربههای ازهمگسیختۀ او و به بیان دیگر، کمکی به حل مسائل او نمیکند، آن کتاب را کنار خواهد گذاشت. کودک تشنۀ معنایی است که روشنیبخش تاریکیها و ابهامات زندگی او باشد، معنایی که با مشکلات زندگی او پیوند یابد، معنایی که برای او بیشترین اهمیت را داشته باشد. هرچه کودک از خواندن یک کتاب معنای بیشتری را کشف کند، از خواندن آن مسرورتر خواهد بود و این احتمال خواندن کتابهای بعدی را در او افزایش میدهد. اولین مشکل کتابهای درسی این است که اینچنین معانی را در اختیار او قرار نمیدهد، اما تصاویر متحرک اگرچه ممکن است معنایی سطحی در اختیار کودک قرار دهد، اما به کودک کمک میشود از اجزای ازهمگیسخته و نامفهوم، کشف معنا کند، معنایی که از طریق آن میتواند به اجزای ازهمگسیختۀ تجارب خود نیز معنا دهد.
مشکل دوم کتابهای درسی و امثال آنها این است که اگر واجد موضوعاتی هم باشند که برای حل مشکلات کودک اهمیت داشته باشد، آن را بهصورت مستقیم و زمخت و تلقینگونه منتقل میکنند و شرایط اکتشاف معنا را توسط کودک فراهم نمیکنند. بنابراین، بار دیگر باید گفت برای کودک معنادار نیستند؛ معنا را باید کشف کرد، نمیتوان آن را به کسی داد. ما انسانها بیش از آنکه خوشمان بیاید کسی معنایی را بهصورت مستقیم در اختیارمان قرار دهد، دوست داریم آن را از میان داستانها، اشعار و تاریخ کشف کنیم. داستانهای مولانا برای ما شیرین و خواستنی هستند، چون معنایی را باواسطه و پس از تلاش فکری در اختیار ما قرار میدهند. کودک هم دوست دارد برای رفع تعارضات و حل مسائل خود معانی را کشف کند. انتقال مستقیم معنا به ذهن کودک برای او ناخوشایند است، کودک نمیتواند بین آن معنا و زندگی خود ارتباط برقرار کند. میتوان کودک خردسالی را که به کودکان دیگر صدمه میزند با یک دستورالعمل آمرانه از چنین کاری نهی کرد، اما احتمال تأثیرگذاری چنین امری بهمراتب کمتر از زمانی خواهد بود که برای آن کودک، داستانی از کودکی تنها در شهری دور بخوانیم که دوستی ندارد تا با او بازی کند. کتابهای درسی به جای آنکه به طور صریح، سرراست و بدون ابهام بخواهند معانی را به کودک منتقل کنند، باید مملو از چالش، ابهام و مشکلاتی باشند که فضا را برای اکتشاف فردی کودک فراهم مینمایند.
مشکل سوم کتابهای درسی این است که نه تنها خود فاقد معنا هستند و نه تنها امکان کشف معانی حداقلی که در آنها وجود دارد برای کودک فراهم نمیکنند، کتابهایی جدا و مجزا در نظر گرفته میشوند که هیچ ارتباطی با یکدیگر ندارند و کودک بار دیگر نمیتواند میان آنها ایجاد ارتباط و کشف معنا کند.
اکنون شاید بتوان حتی راهی برای این پرسش تازه گشود که چرا کودکان و نوجوانان بازیهای رایانهای و گشتوگذار در فضای مجازی را بیشتر از تلویزیون و سینما دوست دارند. تلویزیون و سینما فقط میتواند امکان کشف معنا را برای کودکان فراهم کند، اما بازیهای رایانهای و فضای مجازی علاوه بر کشف معنا که همچنان محدودیتها و انفعالات خود را دارد، امکان خلق معنا را نیز برای آنها فراهم میکند.
مطلبهای دیگر از همین نویسنده در سایت آیندهنگری: