علم اقتصاد در سه دههی اخیر در مواجهه با رخدادهای اقتصادی چگونه عمل نموده است؟ تطبیق این عملکرد با استانداردهای مربوط به مکانیسمهای ارزشیابی بریتانیا، حاکی از آن است که صراحتا علم اقتصاد در این زمینه شکست خورده است.
شاره:آنچه پیش رو دارید بخش نخست مقاله ایی دو قسمتی ایست از آلن فریمن. این مقاله دستاورد یک همفکری گسترده پیرامون آموزش اقتصاد است که توسط انجمن بریتانیایی اقتصاددانان هترودوکس سازمان یافته است. مقالهی حاضر در پی اثبات این ادعا است که پیش نیاز تحول در آموزش اقتصاد، حاکمیت یک رویکرد نقدپذیر است که از جوهرهی پلورالیستی در آموزش منشا گرفته باشد. این مقاله دو بخشی توسط حامد سعیدی صابر ترجمه و تنظیم شده است
---------------------------
فکر انتقادی، پلورالیستی و مستقل پیش شرط تربیت اقتصاددانان خلاق و واقع نگر است. نظام آموزشی اقتصاد نیازمند یک اصلاح ساختاری و به عبارتی یک انقلاب آموزشی است تا این پیششرطهای منطقی را تامین نموده و مبانی و مواد درسی خود را بر اساس آنها مهندسی مجدد نماید.
کولاندر و همکاران (۲۰۰۸) این انقلاب را به دلیلی که آن را «شکست بنیادین» اقتصاد نامیدهاند ضروری و اجتناب ناپذیر میدانند. این دانشمندان شکست بنیادی اقتصاد را این گونه تعریف نمودهاند:
«ناتوانی علم اقتصاد در جهت پیشبینی و درمان وقایع اقتصادی به ویژه رکودهای اقتصادی نظیر بحران بزرگ سال ۲۰۰۸»
این ناتوانی بنیادی از نقصی ریشهدار و عمیق در اقتصاد پرده برمیدارد. شکست بنیادی نیازمند راه حل بنیادی است. این مقاله به تفصیل توضیح میدهد که چگونه تمایل علم اقتصاد برای شناخته شدن به عنوان یک علم خدشه ناپذیر، سازگار، دقیق و ریاضیوار باعث و بانی اتخاد شرایط نامطلوب کنونی در این رشته شده است. تا چند دهه پیش، در محافل آکادمیک بریتانیا، معیار رتبهبندی آثار علمی، توجه همه جانبه اثر به مرور تمامی دیدگاههای موجود یعنی همگرایی پلورالیستی بود اما امروزه تحت فشار نظام حاکم بر علم اقتصاد این معیار جای خود را به معیار «سازگاری با چارچوب علم اقتصاد» داده است. به عبارتی در شرایط کنونی به جای آنکه از خلاقیت بدون قید اقتصاددانان برای خروج از بحران حیثیتی علم اقتصاد استقبال شود به دانشجویان و اساتید این گونه القا میشود که تنها در شرایطی ارتقاء علمی مییابند که در چارچوبهای موجود حرکت کنند. در این شرایط نباید انتظار داشت که فعالیتهای مستقل و انتقادی در دانش اقتصاد ظهور و بروزی یابد.
اقتصاددانان فردا نیازمند آن هستند که در برابر این شکست بنیادی اقتصاد امروز، مورد حمایت قرار گیرند. این مهم مستلزم یک دخالت آگاهانه در نظم رخوت انگیز کنونی و باز تعریف شرایط آموزشی حاکم است.
آنچه پیش روی ماست بعد از شکست ۲۰۰۸
این مقاله تلاش میکند تا رئوس کلی یک هنجار عملی در علم اقتصاد را در قالب یک جوهرهی نقادانه و پلورالیستی ارائه نماید. این یک اقدام اصلاحی ضروری در جهت رفع شکست اقتصاد در مواجهه با بحران سال ۲۰۰۸ است؛ شکستی که به قدری مفتضحانه بود که نقل محافل عموم مردم حتی مردم کم سواد و غیردانشگاهی بود. به همین جهت است که کولاندر و همکارانش در مقالهی مشهور خویش عنوان «شکست بنیادین» را برای آن در نظر گرفتهاند.
تفکر نقادانه و پلورالیستی از جنبه دارای مزیت اساسی است: نخست این نوع تفکر علم اقتصاد را از رخوت و شکستهای پی در پی کنونی رها میسازد و خونی تازه را به رگهای این علم وارد میسازد و دوم آنکه اقتصاددانانی که در نظام آموزشی با محوریت تفکر نقاد تربیت میشوند برخلاف عمده اقتصاددانان امروز، دانشمندانی خلاق و جامع نگر خواهند بود.
اگر در یک دوره، تعداد زیادی ساختمان فرو ریزند و یا بیماران نه چندان حاد دچار مرگ شوند عموم مردم از متخصصان معماری و پزشکی انتظار دارند تا ضمن عذرخواهی، درصدد بهبود شرایط علمی و عملی خود برآیند. در بریتانیای قدیم به این مکانیسم، مکانیسم نظارتی کنترلی خودسامانی گفته میشد. بر این اساس در هر نظام خود سامان یافتهای، عموم مردم حقوقی دارند که این حقوق میبایست در برابر سوء مدیریتها و بیکفایتیها مورد صیانت قرار گیرند. بنابراین چنانچه هر یک از رشتههای علمی از این مکانیسم خودسامانی عدول کنند، حاکمیت میبایست فرآیندها را به گونهای اصلاح نماید که نتایج مطلوبی حاصل گردد. باید توجه داشت که معیار عدول از این مکانیسم، چارچوبها و شاخصهای اعلام شده از سوی متخصصان نیست بلکه آنچه در این باره حائز اهمیت است کیفیت خروجیهای حاصل از این علوم است.
اگر ما بپذیریم که بحران اخیر از یک شکست بنیادین در علم اقتصاد پرده برداشته است لاجرم مبانی مورد اعتماد این علم میبایست مورد پرسش جدی قرار گیرند. من استدلال خواهم نمود که پلورالیسم در اقتصاد پاسخ شایسته و بایستهای به این نیاز است. برای مقابله با فشارهایی که منجر به شکستهای انبوه گذشته علم اقتصاد گردیدهاند، تنها تدابیر سیستمی، میتواند به اقتصاددانان فردا کمک کند تا از تکرار چنین اشتباهاتی در امان باشند.
شکست بنیادین علم اقتصاد
علم اقتصاد در سه دههی اخیر در مواجهه با رخدادهای اقتصادی چگونه عمل نموده است؟ تطبیق این عملکرد با استانداردهای مربوط به مکانیسمهای ارزشیابی بریتانیا، حاکی از آن است که صراحتا علم اقتصاد در این زمینه شکست خورده است. طیف بی سابقه انتقادات در این حیطه از استیگلیتز و کراگمن گرفته تا نظرات حامی بازار اما به شدت انتقادی بویتر و کولاندر میتواند اجماع نقادانه بینظیری از علم اقتصاد حاکم را به نمایش بگذارد. شاید بتوان این اجماع را در قالب جملات ذیل خلاصه نمود:
ما انتظار داریم اثرات بازخوردی در اقتصاد به شکستن هیمنه پارادایم نئوکلاسیک منجر گردد و غلبه پارادایمی با نظامی باشد که فاقد مبانی خشک و جمود آلود روششناختی بوده و عملکرد تجربی آن لااقل متعادلتر از شرایط کنونی باشد.
به عنوان نمونه در نظر بگیرید که چندین سال است دستور کار محافل دانشگاهی اقتصاد مملو از پژوهشها بر روی عوامل اصلی بحرانهای مالی است، اما به گواه هواداران سرسخت نظام حاکم، تا به امروز اکتشافات اندکی پیرامون شاخصهای اولیه بحران و شیوههای بالقوه جلوگیری از شیوع این بیماری صورت گرفته است. در حقیقت اگر کسی در میان ادبیات دانشگاهی اقتصاد کلان و مالیه کنکاش نماید، در خواهد یافت که در ترکیب اکثر مدلهای رایج هیچ تدبیر فوری و ابزار زودبازدهی برای تفکر پیرامون بحران یا تعامل با آن ارائه نمیگردد. به نظر میرسد در زمان اوج نیاز جوامع در اقصی نقاط جهان به یک تحلیل یا راه حل پیرامون بحران مالی و اقتصادی، همه کشورها در تاریکی فقدان یک نظریه رها شدهاند تا خود کورمال کورمال به دنبال روزنهای برای رهایی باشند. این برای ما یک شکست بنیادین در علم اقتصاد محسوب میگردد.
این نوع نگاه، دیدگاهی ایزوله و منزوی نیست. چنانکه آلن گرینسپن، شخصیتی که به سختی میتوان او را مخالف جریان غالب یا عادتا منتقد به حساب آورد در ابتدای سال ۲۰۰۸ چنین نتیجه میگیرد که:
«در دهههای گذشته، یک نظام فربه مدیریت ریسک و قیمتگذاری شکل گرفته و رشد یافته است … یک جایزه نوبل نیز در زمینه کشف یک مدل قیمتگذاری به یکی از دانشمندان اهدا شد. این پارادیم مدرن مدیریت ریسک برای چندین دهه، انگارهی غالب بود. اما در تابستان سال ۲۰۰۸ این بنای فکری به کلی فرو ریخت.» …
ادامه دارد…