اقتصاد به کجا میرود؟ (اساسیترین سؤالات علم اقتصاد در دهۀ آینده چیست؟)
اگر عضو یکی از شبکههای زیر هستید میتوانید این مطلب را به شبکهی خود ارسال کنید:
[06 Jan 2013]
[ هومن ابوترابی]
اقتصاددانان و به طور کلی علم اقتصاد طی چند سال گذشته چالشهای زیادی را تجربه کردهاند و با دشواری زیادی روبهرو بودهاند.
پل کروگمَن، برنده جایزه نوبل اقتصاد، بعد از سقوط بانک لِمَن برادرز میگوید: «دلیل اصلی شکست اقتصاد کلان، داشتن یک نگرش جامع، عقلانی، زیبا و ظریف به اقتصاد بوده است که شانس بهرهبرداری گسترده از ریاضیات را برای اقتصاددانان فراهم کرده بود، اما متاسفانه این بینش خیالی باعث شد اکثر اقتصاددانان بسیاری از مواردی که ممکن است درست پیش نرود را نادیده بگیرند. آنها چشمشان را روی محدودیت عقلانیت انسان، امکان از کنترل خارج شدن موسسات و ناکارآیی نسبی بازارها بستند و خطر بالقوه ناشی از عدم اعتقاد قانونگذاران به نظامنامهها و مقررات را نادیده گرفتند.» از طرفی دیگر در طول یک دهه گذشته استفاده از شاخصهای سنتی اقتصاد برای سنجش میزان رفاه جوامع زیر سوال رفته است. در جولای گذشته دبیرکل سازمان ملل تصریح کرد که تولید ناخالص داخلی (GDP) به طور مناسب میزان شادی و رفاه مردم یک کشور را بازتاب نمیدهد و باید به دنبال شاخصهای کارآمدتری بود. در این مطلب به مهمترین و اساسیترین سوالات علم اقتصاد که ذهن اقتصاددانان را به خود مشغول کرده است و در یک یا دو دهه آینده احتمال دارد جوابهایی برای آن پیدا شود را بررسی میکنیم.
بحران کنونی اقتصاد باعث بازگشت به سوالات بنیادی اقتصاد کلان و جلب نگاهها به سمت خود شد. از قبیل اینکه سیاستهای مالی و پولی چگونه میتواند بیکاری را کاهش دهد و تورم را کنترل کند. اگرچه بسیاری از سوالات در این حوزهها در طول دهههای گذشته بیجواب مانده بود ولی تحقیق در این زمینه بسیار منسوخ و از مدافتاده به نظر میرسید. بسیاری از اقتصاددانان اطلاعات بسیار ناچیزی در مورد نقش دولت در ادوار تجاری و آيیننامهها داشتند. اما بحران مالی اخیر باعث شد این مسائل بار دیگر مورد توجه قرار گیرند. احتمالا اگر فردی 20 سال دیگر به امروز نگاه کند، خواهد دید که یک جابهجایی عظیم در حوزه مطالعات بنیادی و افزایش تحقیق روی سوالات اساسی مربوط به سیاستگذاری در حوزه اقتصاد کلان همچون حوزه ارز بهینه، کارکرد بانکها، موجسواری و حرکات گلهای در بازارهای مالی و متعادلکنندههای خودکار انجام شده است که همه این موارد این قدرت را دارد که تاریخ تحولات علم اقتصاد را جابهجا کند. شکلگیری اقتصاد کلان به تلاش برای حل بحران بزرگ اقتصادی در دهه 20 و 30 میلادی برمیگردد که منجر به رشد سیاستهای کینزینی شد، همچنین انقلاب انتظارات عقلایی هم در پاسخ به تورم گسترده دهه 70 رخ داد. محققان در دو دهه گذشته به دنبال یکپارچهسازی سیاستهای اقتصاد کلان برون آمده از دهه 70 و 80 میلادی با سیاستهای کینزی بودهاند. احتمالا بحران اخیر، توسعه در این زمینه را تسریع خواهد کرد.
وضع کنونی علم اقتصاد را میتوان با یک شوخی متداول در بین گفتوگوهای اقتصاددانان توصیف کرد؛ آن شوخی عبارت است از اینکه؛ در میان 10 اقتصاددان، هرکدامیک نظریهای برای چگونگی کارکرد تحولات دنیا دارند که هیچکدام از آنها مستقیما پیاده یا تایید نشدهاند. با توجه به این موضوع یکی از بهترین حوزههای تحقیق رسیدن به یک پاسخ روشن و مبتنی بر مدرک است که از لحاظ تاثیرگذاری اقتصادی، چه سیاستی میتواند منفعت بیشتری همراه داشته باشد. گسترش دسترسی به دادههای آماری ادارهها همچون بایگانی بیمه تامین اجتماعی یا موفقیتهای آموزشی دانشآموزان میتواند مدارک و شواهد مستدلی برای آزمون تئوریها و پارامترهای کلیدی علم اقتصاد فراهم آورد. در حالیکه نظریات امروزه نقش بزرگی در این حوزه بازی میکند، در آینده نتایجی که بر پایه تجربیات است، اهمیت بیشتری پیدا خواهد کرد. در این حوزه در دو زمینه میتوان فعالیت کرد. شناسایی عوامل تعیینکننده در تحرک ثروت بین طبقات با نیم نگاهی به پیدا کردن راههایی برای افزایش فرصتهای برابری. آیا ما باید دسترسی به تحصیلات تکمیلی را آسانتر کنیم؟ ساختار مدارس ابتدایی را باید تغییر دهیم؟ یا باید سیاستهای مالیاتی را نوسازی کنیم؟ دوم اینکه پروژههای تحقیقاتی که دلالت ضمنی بر اقتصاد رفتاری در سیاستگذاری دارد، حائز اهمیت است. با وجود آنکه ما نسبت به اینکه انسان لزوما رفتار عقلایی ندارد شواهد کافی داریم، ولی در مورد اینکه واقعا چگونه رفتار میکند و رفتارش چگونه بر سیاستها تاثیر دارد درک مناسبی نداریم. در این حوزه بر سیاستهایی که از لحاظ هزینه کارآتر باشد میتوان تمرکز کرد.
چگونه میتوان مسیر پیشرفت را برای کشورهای در حال توسعه هموارتر ساخت؟ جواب اینکه چرا کشورهای در حال توسعه فقیر هستند، پیچیده و با مجموعه عواملی از جمله تاریخ، جغرافیا، شانس و غیره پیوند خورده است. اما با بررسی رویههای مدیریتی همچون سازمانهای غیربهرهور یا پایین بودن سطح دستمزدها میتوان مسیر توسعه را هموارتر ساخت. یک کارگر آمریکایی پولی را که یک کارگر هندی در یک هفته به دست میآورد، در نصف روز کسب میکند. برای جواب دادن به این مساله میتوان به مدیریت ضعیف و ناکارآمد، اتلاف منابع، تجهیزات نامناسب و عدم کنترل موجودی نگریست. در پروژهای در بانک جهانی مشخص شد که مشاوره بسیار ساده مدیریتی به کارخانههای هندی میتواند در زمان اندک بهرهوری را تا 20 درصد و در بلندمدت حتی تا 200 درصد رشد دهد.
مهمترین سوال اساسی برای اقتصادهای توسعه یافته این است که چگونه میتوانند رشد اقتصادی را از سر بگیرند؟ این کشورها با موضوعاتی همچون بحث نوآوری یا بدهی و هزینههای گزاف درگیرند. یکی از مسائل مهم در این زمینه بحث مدیریت سیاستهای همراه با عدم قطعیت است. یکی از مسائل مهمی که سیاستمداران یا رسانهها درگیر آن هستند این است که همه سیاستها با نوعی عدم قطعیت گره خوردهاند. سازمانها و مصرفکنندهها در حال حاضر در اروپا و آمریکا جلوی خرج کردن خود را گرفتهاند تا ببینند در یک یا دو سال آینده چه تصمیماتی برای مالیات، آییننامهها و مقررات گرفته میشود. برای برونرفت از این مسائل تنها یک راهحل وجود ندارد. پیشرفت در این زمینهها تا حد زیادی تجربی است. به دلیل اینکه هر روزه اطلاعات بیشتر و بیشتری کسب میشود و علم اقتصاد از یک علم دوران ویکتوریایی که یک نابغه در گوشهای میتوانست موتور بخار را در عرض یک هفته اختراع کند، به دورهای رسیده است که نوآوری در هزاران گام کوچک صدها محقق رخ میدهد.
چگونه نرخ رشد اقتصادی و رفاه کلی را افزایش دهیم؟ و چگونه فقر را کاهش دهیم؟ هدف اصلی سیاستهای بیشمار، تحصیلات و بهداشت عمومی، تحقق دو مورد فوق است. یکی از بزرگترین چالشهای پیش روی علم اقتصاد شناسایی تاثیر منحصربهفرد هر سیاست روی جامعه است تا به این ترتیب مشخص شود چه سیاستهایی مفید است و چه سیاستهایی تنها اتلاف وقت و منابع است.
مهمترین سوال در حوزه تئوری اقتصادی بحث مدلسازی نهادهای واقعی اقتصادی است. سابقا اقتصاددانان بر مدل عقلانی تکعاملی تکیه میکردند، ولی حال روشن شده که آن تنها بیش از کاریکاتوری از دنیای واقعی نبوده است. در 30 سال گذشته این بحث به شدت توسط اقتصاددانان رفتاری تقویت شده است. ولی ما هنوز با یک جایگزین مناسب، قابل اعتماد، فراگیر و یکپارچه برای نظریه انتخاب عقلایی، فاصله زیادی داریم؛ اما احتمالا در سالهای آتی بر این مشکل فائق خواهیم آمد. از طرفی پیشرفتهای شگرفی در علوم روانشناسی و عصبشناسی و مدلسازی انجام شده است. نابهنجاریهای اقتصادی نیز باعث شده است علم اقتصاد از یک دانش ضمنی به سمت یک علم صریح و روشن حرکت کند. همچنین علم رایانه و فیزیک نیز افقهای جدیدی را به سوی علم اقتصاد باز کرده و خواهند کرد.
بزرگترین سوالات اقتصاد مربوط به حوزه رشد، خصوصا در کشورهای در حال توسعه و همچنین جلوگیری از فجایع و بحرانهای مالی است. درک و توجه به عقلانیت محدود منجر به پیشرفت در این حوزهها خواهد شد. معمولا رشد کند منجر به بیحرکتی و ترس فزاینده در مردم میشود. با توجه به فجایعی که در هنگام آشکار شدن بحران رخ میدهد، عوامل کلان در دانش مالی (همچون کارکرد بانکها، اهرمزدایی و...) اهمیت بیشتری از عوامل رفتاری داشته است. هرچند که عوامل رفتاری گاهی (به طور مثال در شکلگیری بحران اخیر مالی)نقش بیشتری داشتهاند. مدلسازی عاملها با عقلانیت محدود منجر به ساخت مدلهای اقتصادی (به خصوص در حوزه اقتصاد کلان و بازارهای مالی) و شکلگیری نهادهایی که محدودیت عقل انسان را بیش از پیش در نظر میگیرند، خواهد شد.
همه کشورها خواستار این هستند که رشد پایدار را بدون سقوطهای ناگهانی تجربه کنند. در جهانی که به طور روزافزونی در حال یکپارچگی است، نیاز به درک بهتری در سه حوزه وجود دارد. اول اینکه ما به فهم و شناخت بهتری نسبت به پیوندهای بین کشوری در حوزههای تجارت، فاينانس و سیاستهای کلان اقتصادی نیازمندیم. بحران کنونی یورو نیاز به این پاسخ را دوچندان کرده است. پیوندهای پیچیده بین اعضاي در حوزههای تجاری، بانکها و در حوزه سیاستهای مالی مشترک،
عوامل اصلی در پشت بدهی در حال گسترش و بحران رشد در این منطقه است. زمانی که تعاملات تجاری بهتر شناخته شود، جریانهای مالی صرفا در حد یک چالش باقی میماند. دوم اینکه فهم بهتر اقتصاد جهانی، نیاز به افزایش درک و احترام به تفاوتها در حوزه اقتصادی دارد. در گذشته، تحقیقات بیشتر بر اقتصادهایی که در مسیر توسعه در سطوح نزدیک به هم بود، متمرکز بوده است.
ولی مهمترین سوال اساسی امروز، بحث تعاملات اقتصادی بین کشورهای توسعه يافته و در حال توسعه با رشد سریع است یا کشورهایی که نهادهای اقتصادی متفاوت و متمایزی با یکدیگر دارند. سوالات مربوط به جنگهای ارزی، عدم وجود تعادلهای جهانی و کنترل سرمایه در این حوزه قرار میگیرند. سوم اینکه درک سیستم پولی بینالمللی - با تسلط دلار در تجارت و تعاملات مالی بینالمللی- برای فهم و تشخیص انتشار شوکهای بزرگ در اقتصادهای گوناگون حیاتی است. قیمتهای جهانی بدون توجه به نوع ارز، توضیح بسیار کوچک و ناقصی به نرخهای برابری ارزها میدهد. از آنجا که دلار در معاملات ارزی بینالمللی مسلط است، تغییرات نرخهای برابری تاثیر بسیار ناچیزی بر تورم قیمت صادرات آمریکا نسبت به تورم در سایر کشورها میگذارد. پرداختن به این حوزهها نیاز به مطالعه در تئوری و عمل دارد و دادههایی در سطح خرد، از جمله قیمت، تجارت و جریانات سرمایه باید موشکافي شود.
و اما مهمترین سوال بدون پاسخ در حوزه اقتصاد نظری یا اندیشه اقتصاد بحث پرداختن به اصل زیربنایی عقلانی بودن تصمیمات است؛ اینکه تصمیمات بر پایه تجزیه و تحلیل عوامل با هدف حداکثرسازی مطلوبیت و در نظر گرفتن ترجیحات سازگار است. اگر علم اقتصاد را به عنوان موتور فهم جهان در نظر بگیریم، اصل عقلانیت هسته آن موتور در طول تاریخ این علم از ابتدا تا این اواخر بوده است.
ظهور اقتصاد رفتاری، کاربرد این اصل و در شکل افراطیتری مشروعیت عقلانیت را به چالش کشیده است. هرچند که تعداد کمی از اقتصاددانان خود را رفتارگرا میدانند، رفتارگرایی بر نوع سوالاتی که برای اقتصاددانان دارای اهمیت است و پاسخهایی که برای آن سوالات روشنگر نامیده میشود، تاثیر شگرفی داشته است. این تاثیرات پتانسیل بسیار عمیقی برای تغییر راه و روش اقتصاد و آنچه علم اقتصاد برای توضیح جهان میتواند ارائه کند، دارد. در حال حاضر، بیشتر اقتصاددانان رفتارگرا، صرفا معتقد به تنظیم دقیقتر موتور عقلانیت هستند تا جابهجایی آن؛ ولی همان تغییرات جزئی هم، تاثیر برجستهای بر نحوه تفسیر جامعه از دیدگاه اقتصاددانان خواهد داشت. در حیطه نظریهپردازی اقتصادی، بازارها به عنوان سیستمهای انعکاسدهنده عقلانیت، یا به طور خاص، تعبیر از بحران اقتصادی به عنوان نتیجه واکنش بازارها به سیاستهای غلط در مقابل بیماری ذاتی تصمیمگیری غیرعقلانی، به طور مستقیم یا غیرمستقیم سیاستگذاری را تحت تاثیر قرار خواهد داد. بازبینی اصل عقلانیت، تنها بر آنچه اقتصاددانان سرگرم آن هستند تاثیر نمیگذارد، بلکه شکل جامعهای را که ما در آن زندگی میکنیم به کلی دگرگون خواهدکرد.
فردریشهایک در سال 1945 در مقاله «کاربرد دانش در جامعه» ابراز میکند با وجود نابرابری و ناکارآیی بازار، بازارهای آزاد برای پیوستگی و تجمیع اطلاعات اشخاص منفرد به حیطه تصمیمگیری جمعی، بسیار ضروری است. هیچ طراح مرکزی توان جمعآوری و تحلیل اطلاعات لازم برای تصمیمگیریهای اجتماعی را ندارد و تنها بازارها هستند که توانایی ایجاد مشوقهایی برای جمعآوری و تحلیل اطلاعات گسسته و متفرق را دارند. با این حال، فناوری اطلاعات به طور فزایندهای افراد را به سمت واگذاری تصمیمات شخصیشان به سیستمهای پردازش خودکار هدایت میکند. انتخاب فیلم، یکی از آخرین حوزههایی که میشد تصور کرد روزی به سیستمهای خبره مرکزی واگذار گردد، به شکل روزافزونی توسط خدماتی همچون سیستم پیشنهاد «نت فلیکس2» شکل داده میشوند. با وجود اینکه این سیستمهای اطلاعاتی اکثرا غیردولتی هستند، ولی آنقدر متمرکز هستند که شناسایی اینکه چگونه اطلاعات پراکنده آن را شکل میدهند، بسیار دشوار است. در نتیجه فناوری اطلاعات بنیادهای اقتصاد بازار را به چالش کشیده است. برای سالهای متمادی در آینده، اقتصاددانان باید با این چالش مبارزه کنند.
عدهای ممکن است به دنبال محدود کردن قدرت اطلاعات و توان محاسباتی که در نتیجه فناوری اطلاعات شکل گرفته است باشند تا تجویزهای دقیقتری برای طرحریزی اقتصادی ارائه دهند. عده ای دیگر که به سنتهای آزادی فردی احترام میگذارند، مجبور خواهند شد به مباحثی احتمالا بر پایه حیطه شخصی بپردازند و آنها را بسط دهند؛ مباحثی که با قدرت روزافزون سیستمهای محاسباتی مرکزی در معرض فرسایش و تحلیل نیستند.
اقتصاد در معرض تغییر بنیادی و گستردهای قرار گرفته است. در گذشته ما اطلاعات کمتری نسبت به محیط در مقایسه با امروز داشتیم و همینطور قدرت محاسباتی ضعیفتر بود و نقش نظریات اقتصادی پرکردن جاهایی بود که ما به واقعیات دسترسی نداشتیم.
امروزه، هر تعاملی که ما در زندگی با آن روبرو هستیم بر پایه اطلاعات است و به دنبال پاسخ هر سوالی که باشید، اطلاعات لازم برای تحلیل آن احتمالا بر روی حافظه رایانه شخصیتان موجود است. به طور خاص، ابزارهای اقتصاد تکامل پیدا خواهد کرد و دانش اقتصاد بیش از قبل تجربی خواهد شد و نظریات اقتصادی تنها به ابزاری برای ساختاردهی اطلاعات تبدیل خواهند شد. به طور مشابه اقتصاد تنها دانشی نیست که در حوزه علوم اجتماعی متحول خواهد گشت. همزمان که مهندسان رایانه به دنبال یادگیری کامپیوتری و متخصصان آمار به دنبال شناسایی ابزارهای جدید هستند، دوستان ما در علوم سیاسی و جامعهشناسی به ابزارهای مشابهی دست پیدا خواهند کرد. هر حوزهای که خود را بهتر تطبیق دهد برنده خواهد بود و به نظر من آن حوزه، اقتصاد خواهد بود. از زمان «گری بِکِر3» ما به راحتی به حوزههایی فراسوی حوزه پولی صرف مینگریم. به همین ترتیب اقتصاددانان به دنبال ادامه بسط حوزههای اساسی این علم خواهند بود و در آینده نیز این روند در مسیر یک دانش چندرشتهای ادامه پیداخواهد کرد./ هومن ابوترابی و بهروز هزارخوانی
مطلبهای دیگر از همین نویسنده در سایت آیندهنگری:
|
بنیاد آیندهنگری ایران |
دوشنبه ۱۲ آذر ۱۴۰۳ - ۲ دسامبر ۲۰۲۴
اقتصاد فراصنعتی
|
|