کروناآدمی در مرز بین هستی و نیستی، جهان مرئی و نامرئی، واقعیت و رؤیا، هشیاری و ناهشیاری، خاطره و پیشگویی قرار دارد و هستی او همواره بین نومیدی و امید در نوسان است. حس فقدان مهمترین سرچشمه امید به شمار میرود. جهانی را تصور کنید که کوچکترین فقدانی در آن نباشد و همه چیز سر جای خود قرار داشته باشد، در این جهان به چه چیزی میتوان امید بست؟ امید و فقدان مثل «بالا» و «پایین» همبودِ یکدیگرند؛ هر جا فقدان و محرومیت است امید هم هست. اما خیر و شر چگونه میتوانند همبود هم باشند؟
شهری از کاغذ بنا کن بهرِ ما آوارگان
هر کجا بینی که پایین آب و بالا آتش است
(طالب آملی)
جعبه پاندورا
آدمی در مرز بین هستی و نیستی، جهان مرئی و نامرئی، واقعیت و رؤیا، هشیاری و ناهشیاری، خاطره و پیشگویی قرار دارد و هستی او همواره بین نومیدی و امید در نوسان است. حس فقدان مهمترین سرچشمه امید به شمار میرود. جهانی را تصور کنید که کوچکترین فقدانی در آن نباشد و همه چیز سر جای خود قرار داشته باشد، در این جهان به چه چیزی میتوان امید بست؟ امید و فقدان مثل «بالا» و «پایین» همبودِ یکدیگرند؛ هر جا فقدان و محرومیت است امید هم هست. اما خیر و شر چگونه میتوانند همبود هم باشند؟
پرومتئوس در اساطیر یونانی تیتانی بود که به خاطر عشق به انسان و دور از چشم زئوس آتش را به انسانها هدیه داد تا مایه شادی و مسرت آنها باشد و به عقوبتی سخت دچار شد. خدایان البته برای مجازات نوع بشر نیز تمهیدی اندیشیدند. هزیود در کتاب «کارها و روزها» از زنی زیبا به نام پاندورا سخن میگوید که خدایان او را از خاک ساختند و به او حیات بخشیدند؛ سپس زئوس او را با جعبهای سربهمهر به سوی برادر پرمتئوس، اپیمتئوس، فرستاد تا نژاد بشر را مجازات کند. هشدار پرمتئوس به برادرش مبنی بر نپذیرفتن هرگونه هدیهای از سوی زئوس بیهوده بود. جعبه سربهمهر گشوده شد و کل شرور انسانی (پیری، رنج، بیماری، جنون، فساد و...) از آن سرازیر گشت اما عجیب آن که جعبه حاوی امید نیز بود! پس از سرریز شدن همه شرور تنها امید در جعبه پاندورا باقی ماند.
علم و امید
امید نفی واقعیتِ بالفعل جهان و تنها چیز خوبی است که برای انسانها باقی میماند. هر جا که امید وجود داشته باشد یعنی جهان میتواند بهتر از این باشد به همین دلیل امید نیروی محرک بشر و معطوف به آیندهای بهتر و نو است. از آنجایی که امید مشتاق امر آتی است با اکنون بالفعل در تقابل قرار میگیرد و چونان نیروی نفی در درون آن عمل میکند. آدمی در اکنون موضوع محرومیت، پریشانی و درد است، امید آرزو برای تعالی از این اکنون به آیندهای است که متفاوت، نو و هماره بهتر است. امید نه تنها قابل تقلیل و ترجمه به واقعیت نیست بلکه نفی واقعیت و گشودگی به امکانات بالقوه آتی است، از اینرو امید همواره رو به آینده دارد. به همین دلیل است که امید بیشتر در فرآیندهایی استعاری نموده میشود که واقعیتگریزی ذاتیِ آنهاست مثل فرآیندهای اتوپیایی، دینی و هنری. پس امید همسو با نقد و ایبسا نفی جهانِ واقع است، برخلاف علم که توجیه، تبیین و پذیرش واقعیت مستقر و تثبیت شده است. واقعگریزی در کنه امید قرار دارد، پس فرد امیدوار همواره رو به جهان دیگری دارد و همین نکته به امید طعمی دینی میدهد چرا که دعوتی است به دیگرـجهان. امید تعالی از جهان واقع و نفی واقعیتِ برقرار است، از اینروست که اتوپیا بیامید معنایی ندارد؛ امید رؤیادیدن با چشمان گشوده در روز است.
علیرغم دستاوردهای فراوان علم، «امیدوار» بودن و همزمان دانشمند بودن کار دشواری است؛ علم جهان را به میهن بدل نمیکند. جنبه رهاییبخش و امیدوارِ هر پدیده جنبه دیگرـسرایی (آنـجهانی) آن پدید است نه جنبهای که به همین سرا و جهان اشاره و آن را توجیه میکند. از همین روست که علوم پوزیتیو علومی «امیدوار» [بخوانید معترض] نیستند. ارنست بلوخ زمانی گفته بود «تنها انسان ناراضی میتواند مؤمن باشد» اما شاید بتوان این را هم افزود که تنها انسان ناراضی میتواند امیدوار باشد. واژگونسازی جهان مستقر از عهده علم برنمیآید؛ علم مبتنی بر نارضایتی از بود و ماهیت جهان نیست. به تعبیر بلوخ، جدایی امید و علم مبتنی است بر جدایی ایمان به آفرینش و علم طبیعی، جدایی فرجامشناسی (آخرتشناسی) و انقلاب در عصر جدید که شقاقی در جامعه مدرن ایجاد کرده است. در واقع، این جدایی در عصر جدید همان جدایی جهان از خداست؛ چنانکه بلوخ به ما میگوید، از یک سو برای حقیقت علمی جهان به جهانی بیخدا تبدیل شد و از سوی دیگر برای حقیقت دینی خدا بیجهان شد. بین هر دو یک همبودی صلحآمیز اما کاملاً بیحاصل ممکن شد.
چنان که آغاز کردهای بر همان خواهی بود (هولدرلین)
تمام ظرفیتهای علمی جهان برای نابودی یا کنترل ویروس کرونا و نجات جان میلیاردها انسان بسیج شده است. در بهترین حالت پیشبینی میشود که در تابستان سال آتی واکسن این ویروس به بازار عرضه شود. نکته مهم در این میان آن است که این «پیشرفت» علمی به طرز مضحکی قرار است جهان را به وضعیت پیشاـکرونا بازگرداند. این وضعیت ارتجاعی و محافظهکارانه علم در واقع آن روی دیگرِ سکه پیشرفت علمی به حساب میآید. تناقض ماجرا آنجاست که قرار است علم آینده را خرج گذشته کند. یافتن درمان و نجات جان انسانها البته سویه مثبت ماجراست اما جای پرسش است که آیا علم قرار است اساساً «وضع موجود» را بازتولید کند یا خیر. چنانکه گفتیم سرشت و ماهیت علم توجیه و تبیین امر واقع است نه اعتراض و شوریدن بر آن. تبیین مهمترین آغازگاه و کارویژه علم است و از این آغاز امرِ «نو» و «امید» نخواهد رویید.
تهیه شده در گروه مطالعات فرهنگی و اجتماعی پژوهشگاه فضای مجازی