بمب ساعتی در آزمايشگاه
اگر عضو یکی از شبکههای زیر هستید میتوانید این مطلب را به شبکهی خود ارسال کنید:
[09 Dec 2018]
[ یووال نوح هراری]
جهان سال ۲۰۱۶ تحت حاکميت منظومۀ ليبرالی فردگرايی، حقوق بشر، دمکراسی و بازار آزاد است. اما علم قرن بيست و يکم در حال تضعيف کردن پايه های نظم ليبرال است. از آنجا که علم در امور ارزشی دخالت نمی کند، نمی تواند در مورد محق دانستن ليبرال ها، که معتقدند آزادی و فرد ارزش مندتر از برابری و جمع است، تصميم بگيرد. اما ليبراليسم، همانند بسياری از ديگر اديان، علاوه بر قضاوت های اخلاقی انتراعی، بر باورهايی استوار است که حقايق ادعايی هستند. و اين حقايق ادعايی در بررسی موشکافانۀ علمی سرفراز بيرون نمی آيند. ليبرال ها آزادی فردی را از اين جهت بسيار ارج می نهند که گمان می کنند انسان ها دارای ارادۀ آزاد هستند. بر اساس ليبراليسم تصميمات رأی دهندگان و مشتريان نه جبری است و نه تصادفی. انسان ها طبعاً تحت تأثير عوامل خارجی و موقعيت های اتفاقی هستند، اما در آخر اين فرد است که می تواند عصای جادويی خود را به حرکت درآورد و در مورد سرنوشت خود تصميم بگيرد. به اين دليل است که ليبراليسم تا به اين حد به رأی دهندگان و مشتريان اهميت می دهد و به ما توصيه می کند تا از ندای درون خود پيروی کنيم و کاری را انجام دهيم که احساس خوبی به ما می دهد. اين ارادۀ آزاد ما است که هستی را ملهم از معنا می کند، و از آنجا که هيچ کس از بيرون نمی تواند بگويد شما در درون خود واقعاً چه احساسی داريد و با قطعيت انتخاب شما را پيش بينی کند، پس شما نبايد به قيم ها اعتماد کنيد تا پاسدار علائق و اميال شما باشند.
استناد به ارادۀ آزاد انسان ها يک قضاوت اخلاقی نيست، بلکه ادعايی است بر توصيف حقيقی جهان. اگر چه اين توصيف حقيقی ادعايی در زمان لاک، روسو و توماس جفرسون معقول پنداشته می شد، اما با آخرين يافته های علوم زيستی تطابق چندانی ندارد. تضاد ميان ارادۀ آزاد و علم معاصر يک فيل در آزمايشگاه جلوه می کند که بسياری ترجيح می دهند وقتی از دريچۀ ميکروسکوپ ها و پرتونگاری های ] اف.ام.آر.آی خود می نگرند، آن را نبينند.
انسان خردمند در قرن هيجدهم مانند جعبۀ سياه اسرارآميزی بود که کارکرد درونی اش در ورای فهم ما بود. وقتی محققين سؤال کردند چرا يک فرد چاقويی را در زيرا اين خواستۀ او « می آورد و فرد ديگری را می کشد، يک جواب معقول اين بود که بود. او از ارادۀ آزاد خود پيروی کرد تا ديگری را بکشد، و به اين دليل او کاملاً مسئول وقتی دانشمندان، طی قرون اخير، جعبۀ سياه انسان خردمند را .» جنايت خود است بلکه به جای اين ها ژن، ،» خويشتن « باز کردند، نه روح در آن يافتند، نه اراده و نه هورمون و نورون هايی را يافتند که از همان قوانين فيزيکی و شيميايی واحدی پيروی می کنند که بر ساير عرصه های واقعيت حاکم است. امروزه محققين به پاسخ گذشته، اکتفا نمی کنند. ژن شناسان و » او با اراده و خواست خود آن فرد را کشت « که او اين کار را به دليل وجود فلان و فلان « : محققين مغز توضيح بسيار مفصل تری دارند فرآيند الکتروشيميايی در مغز انجام داد، که توسط يک نظم ژنتيک معين شکل گرفته، و به دنبال يک پشتوانۀ تکاملی کهن، ناشی از موقعيت های جهشی به وجود .» می آيد.
آن فرآيندهای الکتروشيميايی مغز، که باعث قتل شده، يا جبری بوده و يا تصادفی و يا ترکيبی از اين دو، اما هيچگاه آزادانه نبوده است. برای مثال، وقتی يک نورون يک علامت الکتريکی می فرستد، می تواند يا پاسخی جبری به يک تحريک بيرونی بوده باشد، و يا نتيجۀ يک رويداد تصادفی، مثل تجزيۀ خودبه خودی يک اتم راديواکتيو. هيچ کدام از اين دو گزينه جايی برای ارادۀ آزاد نمی گذارند. تصميماتی که از طريق يک سلسله واکنش ناشی از رخدادهای زيست شيميايی به وجود آمده، و هر کدام وابسته به رخدادهای قبل از خود بوده، قطعاً آزادانه نمی توانست باشد. تصميماتی هم که در نتيجۀ رخدادهای تصادفی درون اتمی اتخاذ شده، آزادانه نبوده است. اين ها صرفاً تصادفی هستند. و وقتی رخدادهای تصادفی با فرآيندهای جبری ترکيب می شوند، به نتايجی احتمالی منتهی می شوند، اما اين نيز آزادانه نيست.
فرض کنيد، ما يک روبات بسازيم که دستگاه پردازش مرکزی اش متصل به يک تودۀ راديواکتيو است. وقتی يکی از دو گزينه را انتخاب می کنيم، مثلاً دکمۀ راست يا چپ را فشار می دهيم، روبات تعداد اتم های اورانيومی را که لحظه ای پيش تجزيه شده، محاسبه می کند. اگر تعداد آ نها زوج بود، دکمۀ راست را فشار می دهد و اگر تعداد فرد بود دکمۀ چپ را فشار می دهد. ما هيچگاه نمی توانيم از عملکردهای اين قلمداد کند و ما هم » آزاد « روبات مطمئن باشيم. اما هيچ کس نمی تواند اين روند را آرزو نمی کنيم که به روبات اجازۀ شرکت در انتخابات دمکراتيک را بدهيم، و يا آن را قانوناً مسئول اعمالش بدانيم.
بر اساس دستاوردهای علم کنونی، جبر و تصادف تمامی کيک را بين خود » آزادی « نگذاشته اند. واژۀ مقدس » آزادی « تقسيم کردند و حتی ذره ای هم برای فرض شود، يعنی يک واژۀ توخالی که معنای مشخصی ندارد. » خويشتن « می تواند ارادۀ آزاد تنها در حکايت های تخيلی ما انسان ها ابداع شده است.
تکامل، آخرين ميخ را بر تابوت آزادی کوبيد. درست همان طور که نمی توان روح هم با تکامل سازگار نيست. » ارادۀ آزاد « را با فرآيندهای تکاملی توضيح داد، انديشۀ زيرا اگر انسان ها آزاد می بودند، انتخاب طبيعی نمی توانست به آ نها شکل بدهد. بر اساس نظريۀ تکامل، تمام انتخاب هايی که حيوانات، مثلاً برای يافتن محل سکونت، خوراک يا جفت خود می کنند، بازتابی از رمزهای ژنتيک آ نها است. اگر حيوانی، به لطف ژ نهای مناسب خود، تصميم بگيرد که يک خرگوش مغذی را شکار کند و با يک جفت سالم و بارور جفت گيری کند، ژن هايش به نسل های آينده منتقل خواهند شد. اما اگر حيوانی، به خاطر ژن های نامناسب خود، خرگوشی مسموم را انتخاب کند و با جفتی نحيف جفت گيری کند، ژ نهايش منقرض خواهند شد. بنابر اين اگر تصميم بگيرد چه چيزی بخورد و با چه جفتی جفت گيری کند، » آزادانه « حيوانی آنگاه انتخاب طبيعی کارکردهای خود را از دست خواهد داد.
وقتی مردم با چنين توصيفات علمی مواجه می شوند، آن ها را ناديده می گيرند و اظهار می کنند که خود را آزاد احساس می کنند و بر اساس خواست های خود عمل می کنند و تصميم می گيرند. اين حقيقت دارد. انسان ها بر اساس ميل خود عمل می کنند، و بله، ارادۀ آزاد دارند. اما سگ ها، طوطی ها و شامپانزه ها هم همينطورند. وقتی پلی يک شيرينی می خواهد، پلی يک شيرينی می خورد. اما سؤال مهم اين نيست که طوطی ها و انسان ها می توانند بر اساس اميال درونی خود عمل کنند، بلکه اين است که آيا اين يک انتخاب درجه اول است. چرا پلی به جای خيار شيرينی می خواهد؟ چرا من تصميم می گيرم همسايۀ مزاحم خود را بکشم، نه کس ديگری را؟ چرا می خواهم خودوری قرمز رنگ بخرم، نه مشکی؟ چرا ترجيح می دهم که به جمهوری خواهان رأی بدهم، نه به حزب کارگر؟ من هيچ کدام از اين اميال را انتخاب نمی کنم. من احساس می کنم که يک خواستۀ معين در درون من می جوشد، زيرا اين احساسی است که توسط فرآيندهای زيست شيميايی در مغز من به وجود آمده است. اين فرآيندها قاعدتاً يا جبری هستند و يا تصادفی، اما آزاد نيستند.
شايد شما جواب دهيد که حداقل تا آنجا که به اکثر تصميمات، مثل کشتن همسايه يا رأی دادن به يک دولت برمی گردد، انتخاب من بازتاب احساسات لحظه ای نيست، بلکه حاصل بحث های عميق و تفکرات منطقی است. من می توانستم از ميان تمام بحث های ممکن يکی را انتخاب کنم و مثلاً به محافظه کاران رأی بدهم، در حالی که ديگران به حزب کارگر رأی می دهند و باز افراد ديگری هم هستند که به يو.کی.آی.پی. رأی می دهند و يا اصلاً رأی نمی دهند. چه چيزی باعث می شود که گروهی اين استدلال و گروه ديگری آن استدلال را بپذيرند؟ شايد من در حجره ای از مغزم مجبور باشم منطق ديگری با فرآيندهای جبری را بپذيرم و يا در يک مسير آن استدلالاتی را که مرا به رأی دادن به » آزادانه « تصادفی قرار بگيرم، اما محافظه کاران ترغيب می کند، انتخاب نمی کنم.
اين ها فقط فرضيه يا گمان های فلسفی نيستند. ما امروزه می توانيم با پرتونگاری از مغز اميال مردم را، قبل از آنکه خودشان از آن آگاه باشند، پيش بينی کنيم. در يک آزمايش، گروهی را در مقابل يک دستگاه عظيم پرتونگاری مغز قرار دادند و دو دکمه در دستان چپ و راست آ نها گذاشتند و از آن ها خواسته شد تا هر وقت خواستند يکی از دکمه ها را فشار دهند. محققين، که مشغول نظاره کردن فعاليت های نورون های مغز آن ها بودند، می توانستند قبل از اين که افراد مورد نظر دکمه ای را فشار دهند، و حتی قبل از اينکه از قصد خود آگاه باشند پيش بينی کنند که آن ها کداميک از دکمه ها را فشار خواهند داد. رخدادهای نورونی در مغز آن افراد نشان می داد که، تصميم گيری فرد از صدها ميليونيوم ثانيه تا چند ثانيه قبل از اين که او از تصميم خود آگاه شود، شروع می شود.
تصميم برای فشار دادن دکمۀ راست يا چپ طبعاً بازتاب انتخاب خود فرد است. اما اين يک انتخاب آزاد نبود. باور ما به ارادۀ آزاد در حقيقت نتيجۀ يک منطق نادرست است. وقتی يک سلسله بازتاب زيست شيميايی مرا وا می دارد تا از فشار دادن دکمۀ راست احساس رضايت کنم، آنگاه احساس می کنم که می خواهم دکمۀ راست را فشار دهم. اما مردم به نادرستی به مرحلۀ آخر می پرند و نتيجه می گيرند که هر دکمه ای را که بخواهند فشار می دهند. و اين طبعاً نادرست است. من اميال خود را انتخاب نمی کنم، بلکه فقط آ نها را احساس می کنم و بر آن اساس عمل می کنم.
با اين وجود مردم به بحث در بارۀ ارادۀ آزاد ادامه می دهند، زيرا حتی دانشمندان اغلب به استفاده از انديشه های منسوخ خداشناسانه ادامه می دهند. خداشناسان مسيحی و يهودی طی قرن ها در بارۀ رابطۀ ميان روح و اراده موعظه کرده اند. آ نها فرض می کردند که هر انسانی يک ذات درونی دارد، که روح خوانده می شود و روح دارای اميال » خويشتن « خويشتن واقعی من است. آ نها علاوه بر اين معتقد بودند که متفاوت است، مثل ميل داشتن لباس، وسيلۀ نقليه و خانه. من چنين ادعا می کنم، که به همان شکل که لباسم را انتخاب می کنم، اميالم را هم انتخاب می کنم و سرنوشت من بستگی به انتخاب من دارد. اگر آرزوهای خوبی را انتخاب کنم، به بهشت خواهم رفت. اگر آرزوهای بدی را انتخاب کنم، به جهنم خواهم رفت. پس اين سؤال مطرح می شود که من دقيقاً چطور اميال خود را انتخاب می کنم؟ برای مثال، چرا حوا ميل داشت تا ميوۀ ممنوعه ای را بخورد که مار به او پيشنهاد کرده بود؟ آيا اين ميل، به او تحميل شده بود؟ آيا اين ميل فقط از درون او اتفاقی به بيرون جهيد؟ يا اين که او آن انتخاب کرد؟ اگر او اين انتخاب را آزادانه انجام داد، پس چرا به خاطر اين » آزادانه « را انتخاب خود تنبيه شد؟
اگر بپذيريم که روحی در کار نيست و انسان ها يک ذات درونی، به اسم چطور خويشتن، اميال « ندارند، پس ديگر اهميتی ندارد که سؤال کنيم » خويشتن « اين سؤال شبيه به اين است که از يک فرد مجرد بپرسيم »؟ خود را انتخاب می کند آنچه که در حقيقت وجود دارد »؟ همسرت چطور لباس خود را انتخاب می کند « جريانی از هشياری است و اميال از درون اين امواج ظهور، و عبور می کنند، اما يک خويشتن دائمی وجود ندارد که مالک اميال باشد، پس اين سؤال که آيا من اميال خود را به طور جبری انتخاب می کنم، يا تصادفی و يا آزادانه، معنايی ندارد.
اين مسئله ممکن است بسيار پيچيده به نظر آيد، اما آزمايش کردن آن به طرز غافلگير کننده ای ساده است. دفعۀ بعد وقتی فکری از ذهن شما بيرون جهيد، مکث آيا من لحظه ای قبل »؟ چرا اين فکر خاص به ذهن من آمد « : کنيد و از خود بپرسيد تصميم گرفتم که اين طور فکر کنم و فقط به اين دليل است که اين فکر به ذهن من رسيد؟ يا اين که اين فکر بدون اجازه يا دستورالعمل من در ذهنم پديدار شد؟ اگر من به واقع حاکم بر افکار و تصميمات خود هستم، آيا می توانم تصميم بگيرم که در شصت فقط اين کار را انجام دهيد و ببينيد چه اتفاقی »؟ ثانيۀ آينده به هيچ چيزی فکر نکنم خواهد افتاد.
ترديد در مورد ارادۀ آزاد فقط يک تمرين فلسفی نيست و عواقب عملی خود را به دنبال دارد. اين امر که موجودات زنده فاقد ارادۀ آزاد هستند، به اين معنی است که می توان، به وسيلۀ دارو، مهندسی ژنتيک يا تحريک مستقيم مغز، در اميال آن ها دستکاری کرد و آن ها را تحت کنترل درآورد.
اگر می خواهيد شاهد فلسفه در عمل باشيد، از يک آزمايشگاه موش مصنوعی ديدن کنيد. يک موش مصنوعی موشی است که محققين رفتارش را کنترل می کنند: محققين الکترودهايی در گيرنده ها و مناطق مربوط به پاداش در مغز يک موش نهادند. اين کار محققين را قادر ساخت تا با دستگاهی بر رفتار موش از راه دور اعمال کنترل کنند. محققين پس از چند بار تمرين توانستند موش ها را به چپ يا راست هدايت کنند، و آ نها را وادارند تا از نردبانی صعود کنند، در اطراف ظرف زباله بو بکشند و کارهايی که موش ها معمولاً مايل به انجام شان نيستند، انجام دهند، مثل پريدن از يک ارتفاع بلند. ارتش ها و شرکت ها علاقۀ وافری به آزمايش موش مصنوعی نشان می دهند و اميدوارند که اين آزمايشات بتوانند موش ها را وادارند تا وظايف معينی را در شرايط دشوار انجام دهند. موش های مصنوعی، برای مثال، می توانند به دنبال بازماندگانی که در زير آوار مدفون شده اند بگردند، جای بمبها را شناسايی کنند و تونل ها و غارها را بازشناسی کنند.
فعالين حقوق حيوانات در بارۀ زجرآور بودن اين آزمايشات برای موش ها هشدار داده اند. پروفسور سانجيو تالوار، يکی از مسئولين اين تحقيقات، از دانشگاه ايالتی نيويورک، اين هشدارها را بی اساس خواند و توضيح داد که موش ها در حقيقت از اين رای لذت « آزمايشات لذت می برند. با اين همه، تالوار توضيح می دهد که موش ها و وقتی الکترودها مرکز دريافت پاداش در مغز آ نها را تحريک » بردن تلاش می کنند ] می کنند، موش ها غرق در لذت می شوند.
تا جايی که می دانيم، موش مورد آزمايش احساس نمی کند که کسی او را از بيرون هدايت می کند و او مجبور است کاری را بر خلاف ميل خود انجام دهد. وقتی پروفسور تالوار دستگاه از راه دور را به کار می اندازد، موش می خواهد به طرف چپ برود و اين خواستۀ موش است که او را به طرف چپ می راند. وقتی بروفسور روی دکمۀ ديگری فشار می دهد، موش می خواهد از نردبانی صعود کند، و همين دليل او برای صعود کردن است. پس بنابر اين اميال موش چيزی به جز الگوهايی که موجب تحريک نورون ها می شوند، نيستند. حال چه اهميتی دارد که نورون ها در اثر تحريک نورون های ديگر فعال شوند، يا توسط امواج اکترودهای متصل به دستگاه کنترل از راه دور پروفسور تالوار فعال شوند؟ حال اگر شما از موش سؤال کنيد، جواب خواهد داد، بله، من ارادۀ آزاد دارم! ببينيد! من الان به طرف چپ می گردم، زيرا اين طور « می خواهم. الان می خواهم از نردبان بالا بروم و اين کار را هم انجام می دهم. آيا اين ثابت نمی کند که من ارادۀ آزاد»؟
دارم آزمايش های انجام شده بر روی انسان خردمند نشان می دهد که انسان ها هم، مانند موش ها، می توانند هدايت شوند و اين امکان وجود دارد که بتوان، با تحريک قسمت های معينی از مغز انسان، احساسات پيچيده ای، مثل عشق، عصبانيت، ترس و افسردگی، را به وجود آورد يا از بين برد. ارتش آمريکا اخيراً، با نهادن چيپ های کامپيوتری در مغز افرادی، آزمايشاتی را آغاز کرده اند و اميدوارند بتوانند با اين روش برای اختلالات افسردگی سربازان بعد از جنگ، راه درمانی بيابند. ] ۴[ پزشکان بيمارستان حادثه، در اورشليم، درمان جديدی برای فشارهای حاد ناشی از افسردگی بيماران ابداع کرده اند. آ نها الکترودهايی را در مغز بيماران قرار می دهند که به کامپيوترهای کوچکی متصلند، و اين کامپيوترها در سينۀ بيماران نهاده می شوند. الکترودها، با دريافت فرمان از کامپيوتر، جريان های الکتريکی ضعيفی را دريافت می کنند که منطقۀ مربوط به افسردگی در مغز را بی حس می کند. اين درمان هميشه موفقيت آميز نيست، اما برخی از بيماران گزارش داده اند که، آن حس گنگ پوچی، که آ نها را در تمام طول زندگی رنج داده، به طور سحرآميزی ناپديد شده است. بيماری شکايت می کرد که ناراحتی اش چند ماه بعد از عمل، بازگشته و او را با يک افسردگی سخت روبه رو کرده است. پزشکان پس از بررسی، منشأ مشکل را شناسايی کردند: باطری کامپيوترها تمام شده بود! اما وقتی باطری ها عوض شدند، افسردگی هم به سرعت ناپديد شد.
محققين الکترودهايی را، به دليل برخی محذوريت های اخلاقی آشکار، تنها تحت شرايط خاصی، در مغزهای انسانی نهادند. از اين رو اکثر آزمايشات مناسب، با کمک transcranial direct current دستگاه هايی شبيه به کلاه خود )با نام علمی خارج از بدن انسان، انجام شد. کلاه خود به الکترودهايی مجهز است که )stimulators از بيرون به جمجمه متصل می شوند، و کارش ايجاد ميدان های الکترومغناطيسی
ضعيف و هدايت آ نها مستقيماً به مناطق خاصی از مغز است. اين جريان ها فعاليت های معينی را در قسمت هايی از مغز تحريک يا متوقف می کنند.
ارتش آمريکا چنين کلاه خودهايی را به اميد بالا بردن تمرکز و کارآيی سربازان، در تمرين و در نبرد مورد آزمايش قرار می دهد. آزمايشات اصلی در قالب پروژۀ در پايگاه نظامی Human Effectiveness Directorate » هدايت اثربخشی انسانی « هوايی در اوهايو انجام می شود. اگر چه نتيجۀ آزمايشات هنوز قطعی نيست و اگرچه اعتياد نسبت به اين کلاه خود بر موفقيت های بدست آمده می چربد، چندين بررسی نشان داده اند که اين روش در حقيقت می تواند قابليت های شناختی خلبانی، کنترل کنندگان ترافيک هوايی، تک تيراندازها و کارکنان فعاليت هايی که نيازمند توجه بالا ] طی مدت طولانی هستند را بالا ببرد.
خانم سلی ادی، روزنامه نگار مجلۀ دانشمند جديد، اجازه يافت تا ديداری از يک مرکز تمرين تک تيراندازی داشته باشد و خود نيز تأثيرات اين آزمايش را امتحان کند. او ابتدا بدون کلاه خود وارد ميدان تمرين شد. سلی صحنه را چنين توصيف کرد: وقتی بيست مرد مسلح نقاب دار، مجهز به بم بهای کمربندی و اسلحه را در مقابل « خودم ديدم که به طرفم يورش می آوردند، وجودم آکنده از ترس شد. در مقابل هر مهاجمی که به آن شليک می کردم، سه نيروی کمکی جديد ناگهان در مقابلم ظاهر می شدند. من طبعاً نمی توانم سريع شليک کنم و احساس وحشت و عدم مهارت باعث اما مهاجمين خوشبختانه تصاوير ويديويی .» شده بود تا نتوانم از اسلحه ام استفاده کنم بودند که بر روی پردۀ نمايش در اطراف او ظاهر می شدند. او به قدری از ب یکفايتی جنگی خود سرخورده شده بود که تمايل داشت اسلحه را زمين بگذارد و ميدان تمرين را ترک کند.
سپس او را مجهز به کلاه خود کردند. او در گزارش خود نوشت که ديگر، به جز کمی سر و صدا و مزهٔ عجيب فلز در دهانش چيزی غير عادی حس نکرد. اما با خونسردی و حساب شده شروع به کشتن تک تک تروريست ها کرد، گويی که رامبو يا وقتی بيست مرد با تکان دادن سلاح هاشان به طرفم يورش « . کلينت ايستوود باشد می آوردند، من به آرامی اسلحه ام را قراول می رفتم، نفس عميقی می کشيدم و به نزديک ترين نفر شليک می کردم و همين طور به ترتيب به طرف هدف بعدی قراول می رفتم. پس از گذشت زمانی که حس کردم بسيار کوتاه بوده باشد، صدايی را شنيدم لامپ های سالن تمرين روشن شدند . . . در آن .» بسيار خب، تمام شد « که فرياد زد سکوت ناگهانی و در ميان تمام افرادی که در اطرافم بودند، انتظار داشتم که مهاجمين بيشتری را ملاقات کنم و از اين که می خواستند کلاه خود را از سرم بردارند، کمی دلخور شدم. به ساعت روی ديوار نگاه کردم و احساس کردم که شايد ساعت را عقب کشيده باشند. درکش برايم مشکل بود که اين همه فقط بيست دقيقه طول کشيده باشد. سؤال کردم چند نفر را زدم. معاون با نگاه خيره جواب داد همه را
اين تجربه، زندگی سلی را عوض کرد. او طی روزهای بعد احساس می کرد که تجربۀ شبه روحانی را از سر گذرانده است . . . تجربۀ من اين نبود که حس « يک می کردم باهوش تر شده باشم يا اين که سريع تر ياد می گرفتم: چيزی که باعث شده بود زمين زير پايم خالی می شود، اين بود که برای اولين بار در زندگی ام، بالاخره همه چيز در سرم خاموش شده بود . . . مغز من، بدون اين که ترديد به خود داشته باشد، چيزی را کشف کرده بود. ناگهان اين سکوت باور نکردنی ذهن مرا فرا گرفته بود . . . اميدوارم شما بتوانيد مرا درک کنيد. هفته ها پس از پشت سر گذاشتن آن تجربه، تمايل شديدی داشتم تا به آنجا برگردم و دوباره آن الکترودها را به خود وصل کنم. سؤالات زيادی ذهنم را به خود مشغول کرده بود. چه عواملی مغز من را در اشغال خود گرفته بودند، که باعث شده بود تا ترس بر من مستولی شود و مرا در ميدان تمرين به خطا بيندازد؟ و اين نداها از کجا می آيند
برخی از آن نداها تکرار پيش داوری های جامعه است، برخی ديگر انعکاس گذشتۀ خود ما است، و بعضی هم بازتاب ميراث ژنتيک ما است. سلی می گويد، همۀ آن ها با هم حکايتی نامرئی می آفرينند که به گونه ای که قادر به درکش نيستيم، به تصميمات آگاهانۀ ما شکل می دهند. چه اتفاقی می توانست بيفتد اگر می توانستيم حرف هايی را که با خود می زنيم، بازنويسی کنيم، يا اينکه آن ها را برای لحظه ای کاملاً خاموش کنيم؟
کلاه خود هنوز در مرحلۀ کودکی خود بسر می برد و هنوز روشن نيست که آيا اين فن آوری روزی به ثمر برسد و در اين صورت در چه زمانی. دستاوردهای تاکنونی تداوم زمانی کوتاهی دارند و حتی تجربۀ بيست دقيقه ای سلی ادی مورد استثنايی محسوب می شود )يا شايد حتی فقط يک اسباب بازی باشد(. اکثر مطالعات منتشر شده در مورد کلاه خود بر پايۀ تجربۀ افراد بسيار محدودی تحت شرايط خاصی استوار است و خطرات و تأثيرات جانبی طولانی مدت آن کماکان ناشناخته است. اما اگر اين فن آوری به بلوغ رسد يا اگر روش های ديگری ابداع شود تا بتواند در الگوهای الکتريکی مغز دست کاری کند، اين ها قرار است چه تأثيراتی روی جامعۀ انسانی و انسان ها بگذارند؟
انسان در مدارهای الکتريکی مغز خود دست کاری می کند، شايد نه فقط برای اين که به تروريست ها شليک کند، بلکه همچنين به اين دليل که به دستاوردهای دنيوی ليبرال برسد، مثلاً افزايش توانايی برای مطالعه، غرق شدن در بازی ها و سرگرمی ها و بالا بردن تمرکز روی آنچه که موجب رضايت می شود، حال می خواهد رياضيات باشد يا فوتبال. اما اگر، يا وقتی چنين دست کاری هايی به عادات تبديل شوند، آنگاه ارادۀ آزاد فرضی مشتريان به کالای ديگری، در ميان انبوه کالاها در بازار، تبديل خواهد شد. آيا هنگام ساعت تمرين پيانو هوس کرده ايد تلويزيون تماشا کنيد؟ مشکلی نيست. فقط کافی است کلاه خود را روی سرتان بگذاريد، از نرم افزار مناسبی استفاده کنيد و آنگاه احساس شما عوض خواهد شد، به طوری که هوس می کنيد درست در آن لحظه پيانو تمرين کنيد.
شايد کسی در مخالفت بگويد توان ساکت کردن يا تحريک ندای درون مغز در حقيقت باعث تقويت ارادۀ آزاد می شود، نه تضعيف آن. شما در حال حاضر نمی توانيد، به خاطر مزاحمت های خارجی، به دلخواه ترين علائق و اميال واقعی خود پی ببريد، اما يا دستگاه های مشابه می توانيد به راحتی صداهای بيگانۀ » کلاه خود توجه « با کمک کشيشان، تبليغات چی ها، مبلغين و همسايه ها را خاموش کنيد و بر آنچه که خودتان می خواهيد تمرکز کنيد. اما به طوری که به زودی خواهيد ديد، باور به اين که شما يک خويشتن يگانه داريد و به اين دليل می توانيد اميال واقعی خود را از صداهای بيگانه تفکيک کنيد، تنها يک افسانۀ ليبرالی است، که صحت آن با آخرين تحقيقات علمی زير سؤال رفته است
مطلبهای دیگر از همین نویسنده در سایت آیندهنگری:
|
بنیاد آیندهنگری ایران |
پنجشنبه ۲۴ آبان ۱۴۰۳ - ۱۴ نوامبر ۲۰۲۴
انسان گلوبال
|
|