ملی-مذهبی ها و طرح مجدد هویت دینی انجمن ها،
اگر عضو یکی از شبکههای زیر هستید میتوانید این مطلب را به شبکهی خود ارسال کنید:
[27 Jan 2008]
[ محسن ولی زاده]
دانشگاه و نقش آن در تحولات سیاسی اجتماعی امروز ایران از دیرباز در کانون توجه کلیه فعالین سیاسی، فعالین مدنی، سیاستمداران، تحلیلگران، روشنفکران و… بوده است. خاصه آن که در شرایط حال حاضر و گذشته ایران که احزاب از جایگاه واقعی خود برخوردار نبودند و دیگر نهادهای مدنی نیز قوت و قدرت لازم را نداشتند، بار سنگین بسیاری از کارویژه های احزاب و دیگر نهادهای مدنی بر روی دوش دانشگاه ها و دانشجویان بوده است. مسائل مختلفی در خصوص فعالیت های دانشجویی بارها از جنبه های گوناگون مورد نقد و بررسی صاحبنظران قرار گرفته است.
از بدو تاسیس دانشگاه در ایران نهادهای مختلف دانشجویی با خط مشی ها، ایدئولوژی ها و هویت های مختلفی شکل گرفته اند و چند صباحی به تاثیرگذاری در فضای دانشگاه و جامعه پرداخته اند. این نهادها گاه به خواست حاکمان و با تایید و رانت ایشان ایجاد شده و تنها نام «دانشجویی» را یدک می کشیده و پس از مدتی نیز با تغییر خواست حاکمیت رو افول و زوال نهاده است. برخی دیگر از تشکل های دانشجویی با خواست و اراده احزاب در دانشگاه ها فعال شده و در واقع در قالب شاخه دانشجویی احزاب فعالیت می کردند. گروه دیگری از تشکل های دانشجویی هم به صورت مستقل از دل دانشگاه می جوشیده و سربلند می کرده است.
در این میان گروهی از تشکل های دانشجویی که تولد آن ها تقریبا هم زمان با تاسیس دانشگاه در ایران است و از همان ابتدا به صورتی نهادی تقریبا مستقل از احزاب و حاکمیت ایجاد شده و اقدام به فعالیت موثر و مستمر در سطح دانشگاه ها نمودند، انجمن های اسلامی دانشجویان بودند. انجمن هایی که پس از گذشت نیم قرن از تاسیسشان با فراز و فرودی قابل توجه همچنان توانسته اند در سطح دانشگاه ها نفوذ و تاثیرگذاری خود را حفظ نمایند. اگر نتوان ادعا کرد که کل پیشینه و عقبه جنبش دانشجویی ایران وابسته به فعالیت انجمن های اسلامی است، بدون شک بخش بزرگی از این تاریخ و پیشینه بر پیشانی انجمن ها ثبت شده است
فعالیت مستمر و موثر دانشجویان در قالب انجمن های اسلامی در سالیان اخیر، این انجمن ها و مسائل مبتلا به آن ها را در معرض توجه صاحبنظران و انتقاد منتقدان قرار داده است. منتقدینی که وابسته به یک گروه و جریان نیستند و شامل طیف های مختلف فکری و سیاسی می شوند. از جریانات راست سنتی و اقتدارگرا گرفته تا احزاب اصلاح طلب، از اپوزسیون داخل ایران تا چپ ها، سلطنت طلب ها و دیگر اپوزسیون خارج از کشور و… همه و همه در این سالیان صابون نقدشان را هر از گاهی به تن انجمن های اسلامی و فعالین آن کشیده اند.
یکی از مسائل جذابی که تاکنون به طرز عجیبی مورد توجه طیف های مختلف فکری و سیاسی قرار گرفته است مسئله «هویت انجمن های اسلامی» و یا به بیان بهتر «هویت اسلامی انجمن ها» بوده است. علم هویت خواهی و هویت یابی در خصوص انجمن های اسلامی از دیرباز تاکنون در میان گروه های مختلف سیاسی در ایران دست به دست چرخیده است. گاه این علم به دست اقتدارگرایان می افتد تا بدان وسیله تیشه به ریشه این نهادهای ظلم ستیز بزنند، گاه در دست اصلاح طلبان قرار می گیرد و آن ها به این علم پیراهن عثمانی نیز به فراخور می آویزند و درصدد انتقام جویی برمی آیند. این علم چند صباحی است که به دست جریان «ملی-مذهبی» نیز افتاده و این جریان، آن طور که می نماید، از سر دلسوزی و درد دانشجویان فعال در انجمن ها را در خصوص هویت از کف رفته انذار می دهند.
آخرین تلاش از این سنخ تدوین جزوه ای به نام «هویت فرار» توسط آقای هدی صابر بود که آن طور که در حاشیه آن آمده محتوای جزوه کامل شده بحثی است که در میان اعضای انجمن اسلامی دانشجویان دانشگاه شهرکرد در آذرماه سال گذشته مطرح شده است. البته این بحث تاکنون به مناسبت ها مختلف از سوی این جریان مطرح شده است. به عنوان مثال چندی پیش عزت الله سحابی در میهمانی افطاری انجمن اسلامی دانشجویان دانشگاه تهران به بحث «هویت دینی انجمن ها» پرداخته بود. در این میان مدون ترین و مفصل ترین بحثی که جریان «ملی-مذهبی» در این خصوص پیش کشیده توسط آقای صابر در جزوه مذکور گرد آمده است. پخش این جزوه در مراسم شب های عاشورا و تاسوعای امسال در حسینیه ارشاد بهانه ای شد برای طرح و بحث مجدد پیرامون این موضوع. لذا مبنای بحث در این مقاله پرداختن به محتویات و استدلالات موجود در این جزوه و نقد آن است.
آن چه در مقاله نه چندان کوتاه فوق، پیش از پرداختن به بحث هویت دینی انجمن ها، بدان توجه شده سیر تحولات تئوریک و پراتیک در انجمن ها طی سالیان اخیر است. انجمن های اسلامی و دانشجویان فعال در آن از اوایل دهه ۷۰ به کمک پلکان فکری ای که روشنفکرانی چون دکتر سروش ترسیم و تعبیه کرده بودند با نواندیشی دینی و نگاه عالمانه و نقادانه به دین و دنیای امروز آشنا شدند و پس از آن با الهام از همین تفکرات و به مدد ترجمه آثار اندیشمندان بزرگ جهان با اندیشه های نو، دنیای مدرن و مقتضیات آن آشنا شدند. دانشجویان آموختند که از جزم اندیشی و برخورد سطحی با مسایل فکری، از جمله دین، خودداری ورزند. اهل تحمل و مدارا باشند. برداشت های مختلف و متفاوت از دین را به رسمیت بشناسند. از خط کشی ها و دسته بندی های بی حاصل ایدئولوژیک دست بردارند و همه بر سر ارزش های والایی چون حقوق بشر، آزادی، دموکراسی، عدالت و… گرد آیند.
هم زمان با این تحولات فکری، ساحت سیاسی-اجتماعی نیز در حال تحول و دگرگونی بود. اصلاح طلبان از نردبان امید و آروزی مردم و دانشجویان بالا رفتند و به قدرت رسیدند. دانشجویان طبق وعده اصلاح طلبان انتظار داشتند آن چه را که در کتاب بزرگان از دموکراسی، حقوق بشر، آزادی بیان، پلورالیسم و… شنیده بودند، در عمل نیز شاهد باشند. دانشجویان با این فرض غلط و به گمان این که چند صباحی بیش به گذار ایران به دموکراسی باقی نمانده، برای خود رسالت تاریخی قایل بودند و صادقانه از هیچ تلاشی در این راه فروگذار نکردند. اما غافل از این که ساختار سیاسی ایران و ظرفیت و ماهیت اصلاح طلبان خود مانعی بزرگ بر سر راه این آرمان ها بود. این گونه بود که راه دانشجویان از راه اصلاح طلبان جدا شد. به دانشگاه و به جامعه بازگشتند، استراتژی «دوری از قدرت» را برگزیدند و برای خود نقش «دیده بان جامعه مدنی» تعریف نمودند.
نویسنده «هویت فرار» در خصوص سیر فکری دانشجویان در دهه اخیر تحلیلی دور از حقیقت و ناآشنا به واقعیت ارائه می کند. صابر بر این است تا اثبات کند از زمان آشنایی دانشجویان با آثار و اندیشه های سروش و به تبع آن آشنایی با متفکران بزرگ جهان، ایشان دچار یک نوع سطحی نگری شده و از مطالعه و تفکر عمیق فاصله گرفتند: «ولع مطالعاتی دهه های ۴۰ و ۵۰ در درون انجمن ها، به مطالعه محدود و آنکادر دهه ۶۰ تنزل یافت و سپس میل به شنیدار به جای نوشتار در دهه ۷۰ فرصت اختصاص یافته به مطالعه را محدودتر کرد و در دهه ۸۰ نیز تماس تلگرافی با اینترنت، یگانه منبع ارتزاق ذهنی فعالان شد. لذا کتاب و جوزه لمس شدنی، روح دار و جان دار، میدان را برای تلگرام های اینترنتی و جدیدا پیام های کوتاه تلفنی، SMS، خالی کرد.»
آن چنان که ملاحظه می شود منتقد مربوطه تنها وجهی از مطالعه را قابل تامل و تاثیرگذار می داند که شامل «کتاب ها و جزوات لمس شدنی» باشند و تنها در این صورت است که این مطالعه «روح دار و جان دار» می شود. در حالی که وجود منابع مختلف و متنوع در دنیای مجازی و سهولت دسترسی دانشجویان به این منابع به زعم ایشان دانشجویان را به درکی سطحی از اندیشه و تفکر می رساند.
صابر در قسمت دیگری از نوشتار خود با تقسیم نامفهوم اندیشه به اندیشه های داخل و خارج از دانشگاه، دانشجویان را متهم می کند که از اواسط دهه ۷۰ به این سو «تنها به توزیع اندیشه های بیرون از دانشگاه بسنده کردند، آن هم توزیعی نه با فهم دقیق و عمیق اندیشه ها؛ توزیع مکانیکی اندیشه هایی که تنها با سطح آن ها تماس برقرار کرده بودند». صابر بدون ارائه هیچ گونه شاهد، مثال یا استدلالی بر مدعای خویش چگونگی حصول چنین نتیجه ای، که دانشجویان تنها به «توزیع مکانیکی» و «فهم سطحی» بسنده کرده و به «فهم دقیق و عمیق» این اندیشه ها دست نیافته اند، را مشخص نمی نماید. این ادعا در جای جای مقاله بدون ذکر ادله ای محکم برای آن تکرار شده است. به عنوان مثال در جای دیگری از مقاله آمده: «آنان (دانشجویان) با وجود لمس ضربات متعدد فکری، تشکیلاتی و روحی سال های اخیر و حتی بحران ها و انشعاب های درون خود فرصتی را به تفکر و تعمق تخصیص نمی دهند».
علاوه بر این به نظر می رسد منتقد مربوطه فاقد برداشتی صحیح از تحولات چند سال اخیر انجمن های اسلامی و نحوه مواجهه فعالان دانشجویی با اتفاقات و حوادث مختلف سیاسی-اجتماعی و تاثیر این حوادث در نگاه ایشان به مسائل مختلف بوده و در این مورد نیز دچار ساده اندیشی و سطحی نگری شده است. صابر دانشجویان را افرادی بدون مطالعه و دچار برداشت سطحی از اندیشه های مختلف می داند که فاصله خود را با نیروهای مختلف فکری و سیاسی افزایش داده اند و از مواهب هم نشینی با ایشان نیز محروم شده اند. از سوی دیگر وی برخوردهای سخت و خشن حاکمیت با دانشجویان در حوادث کوی دانشگاه تهران، خرم آباد و… را عامل این می داند که پس از آن دانشجویان آن برخوردها را عین دین دانسته و از این رو از مذهب و هویت مذهبی خود فاصله گرفتند.
مدعای فوق در قسمت های مختلف مقاله مورد توجه قرار گرفته که برخی از آن موارد به این شرح است: «این تهاجم پرفشار به عنوان یک روند شناخت عینی لمسی-تجربی از نیروهای امنیتی-انتظامی، آن هنگام که با ذهنیت های ناشی از شنیده های دهه ۶۰ پیوند می خورد، فعالان را دم به دم با مذهب رسمی حاکم فاصله دارتر و مهم تر از آن با خود مذهب نیز مسئله دارتر می کرد. تئوریزه شدن این انگاره که مذهب همان است که در یورش کوی است و مذهب همان است که در خرم آباد است، به روند استحاله هویتی کمک کرد.»، «سعی تام و تمام …حاکمیت مبنی بر از صحنه خارج کردن…تحکیم در شکل رویارویی های زبر و خشن…عناصری چون خشونت، گریز از استدلال و تحکم را به پای هر آن چه مذهب است مهروامضا کرد.» و…
آن چنان که مشاهده می شود صابر بدون هیچ پیشنیه عینی و استدلالی دانشجویان را به سان «موجودات عقب افتاده ای» تصور کرده که برداشتی تک بعدی، مکانیستی و صفرویکی از دین و مذهب دارند و به محض آغاز برخوردهای خشن حاکمیت، بدون هیچ گونه فکر، تعمق و تفکری در حرکتی واکنشی تمام آن چه بر ایشان رفته را ناشی از مذهب تصور کرده و از این رو دست به پاکسازی درون انجمن های دانشجویی زده و انجمن ها را از هر آن چه رنگ و بوی مذهب بدهد پاک کرده اند. برخوردهای خشن انجام گرفته با دانشجویان در سال های اخیر پیامدهای مختلفی برای ایشان داشت که به عنوان مثال می توان «واقع نگر شدن بیش از پیش دانشجویان»، «درک میزان نفوذ، قدرت و ظرفیت نیروها و نهادهای انتخابی و انتصابی حاکمیت»، «یاس و ناامیدی» و…. را از جمله آن دانست. اما قدر مسلم این که این برخوردها هر چه در پی داشته، «دشمنی دانشجویان با مذهب» را در پی نداشته است.
فعالان «ملی-مذهبی» در حالی دانشجویان را به «دور شدن از هویت اسلامی و گرایش به تفکرات لیبرالیستی و سکولار»، «برگرفتن آموزه های روشنفکری به جای شعائر دینی»، «بی تاثیری»، «مدرک گرایی و محاسبه گری»، «میل به ژورنالیسم»، «وداع با تفکر»، «بحران هویت» و… متهم کرده و به «جدا کردن راه خود از جریان های لائیک و سکولار» دعوت می نمایند، که در این مدت هیچ گاه مقصود خود را از این کلی گویی ها مشخص نمی نمایند. در حالی که نگارنده خود را دین مدار می داند مقصود «ملی-مذهبی» ها را از بازگشت به هویت دینی فهم نمی کند. آیا ایشان راه رهایی انجمن ها را در برگزاری مراسم مذهبی همچون «نماز جماعت»، «زیارت عاشورا»، «دعای توسل»، «تفسیر قرآن»، «مراسم عزاداری» و… می دانند؟ مگر این گونه مراسم، تا جایی که در دام خرافه گرایی و جزم اندیشی نیفتد، در سالیان اخیر توسط انجمن ها و دفتر تحکیم به مناسبت های مختلف برگزار نمی شود؟ آیا راه رهایی انجمن ها کنترل رعایت آداب و شعائر مذهبی اعضای آن هاست؟
پرسش مهمی که بایستی از کسانی که ادعای «نواندیشی مذهبی» دارند پرسیده شود این است که آیا یکی از مبانی عمل جمعی در دین، همواره ظلم ستیزی، مبارزه علیه استبداد و دفاع از حق مظلوم نبوده است؟ و آیا جوهر دین اخلاق نیست؟! آیا به زعم «نواندیشان مذهبی» پس از تجربه ۳۰ ساله شمشیر ساختن از دین باز هم باید بر این باشیم که با خلط «دین» و «معرفت دینی» هر آن چه را خود از دین برداشت کردیم چماقی کنیم و بر سر این و آن بکوبیم؟!
در خصوص بحث هویت انجمن های اسلامی تاکنون بحث های بسیاری مطرح شده است. به نظر می رسد بیش از آن که برگزاری «دعای ندبه» به عنوان پیشنیه هویتی انجمن ها محسوب شود، آزادیخواهی، عدالت طلبی و استبدادستیزی است که هویت این انجمن های دانشجویی را تشکیل می دهد. اساسا مسئله و دغدغه قاطبه دانشجویان در دهه اخیر «میزان دین مداری دانشجویان و نقش دین در فعالیت های دانشجویی» نبوده و نیست. آن چه که در سالیان اخیر ذهن فعالین دانشجویی را به خود سخت مشغول داشته مسئله دغدغه های صنفی، حفظ نهادهای مدنی و دفاع از حقوق بشر و حقوق اولیه افراد و… است. همان طور که مشاهده می شود در این گونه مسائل «دین» چندان موضوعیتی پیدا نمی کند. همین مسئله نشان دهنده آن است که شکاف «دینی، غیردینی» شکافی غیرواقعی و انتزاعی در میان دانشجویان است، همان طور که شکاف های ایدئولوژیک (چپ، لیبرال) شکافی غیرواقعی است.
برخی چنان از «حق دانشجویان مذهبی» و «اشغالگری انجمن ها توسط لائیک ها» سخن می گویند که گویی واقعا چنین تقسیم بندی هایی در حال حاضر در میان دانشجویان وجود دارد. در حال حاضر نهادهای نمایندگی رهبری به همراه پیاده نظامش، بسیج، جو دینی دانشگاه ها را به سمت قرائت رسمی از دین سوق داده است. از سوی دیگر به مدد اندیشه های روشنفکران دینی چون سروش، عموم دانشجویان با اعتقاد به پلورالیسم، قرائت های مختلف یکدیگر را از دین به رسمیت می شناسند. لذا در حال حاضر دین، و نه مباحثات دینی و کنکاش در دین، در نزد قاطبه دانشجویان به مسئله ای شخصی و فردی بدل شده است. جلوه های بروز و نمود دین هم، مانند مساجد، اکنون تنها در انحصار نهادهای رسمی در دانشگاه است. لذا شکاف دینداری و لائیسم در میان قاطبه دانشجویان در دانشگاه ها وجود نداشته و خود دانشجویان به این گونه تقسیم بندی ها اعتقادی ندارند.
در خصوص بحث هویت، اصولا دو نگاه می توان به هویت داشت: یک، شناسه ای که بر اساس آن «چگونه بودن» را می توان یافت و به این صورت با شناخت بیشتر، یگانگی ها را یافته و به توحید وجود نزدیک تر می شویم. دو، تعریف امتیازات و وجوه تمایز از سایرین و تبدیل به نشانه های تشخیص که ادامه آن، دو گانگی ها و چندگانگی ها را برجسته و بارز می کند.
نگاه نخست مبتنی بر تعریف هویت بر بیان آزادی است که طبق آن انسان می تواند شناخت بیشتر را تجربه نماید. اما به نظر می رسد هویت در دستگاه فکری نویسنده «هویت فرار» از نوع نگاه دوم است. هر پسوندی به تعریف دوم از هویت چسبانده شود وجوه تمایز و دوئیت را پر رنگ تر می نماید. ترکیب هویت دینی به این صورت جز به کار تبعیض نمی آید. انجمن های اسلامی دانشجویی با تامل در هویت خود و بازتعریف هویت و دین به آن هویت دینی رسیده اند که گستردگی فضایش در بی نهایت «لا اکراه» محل تنفس، بیان و گفتگوی همه آراء است و این که دانشجویان، انجمن های اسلامی را محلی برای اندیشه ورزی و فعالیت بدانند دقیقا مبتنی بر همان باز تعریف هویت اسلامی است.
صابر در جزوه «هویت فرار» خویش فاصله گیری دانشجویان از نیروهای فکری را یکی دیگر از ویژگی ها و عیوب آن ها برمی شمارد: «انجمن ها و تحکیم در سال های ۷۵-۸۰ از ارتباطی گسترده با نیروهای مختلف فکری-سیاسی برخوردار بودند و آن گسترده ارتباطی در تنوع سیاسی و فکری تریبون ها در دانشگاه قابل نظاره بود.»، «قطع رابطه فعالان با نهاد آموزش به گونه قطع ارتباط طفل با مادر، آن ها را از شیر، به مثابه عصاره رشد محروم کرد». در حالی که این ادعا نیز صحیح نیست. جلسات کتابخوانی، نقد و بررسی، کلاس های آموزشی، کارگاه ها و… همواره بخش مهمی از برنامه های انجمن های اسلامی دانشجویان در سالیان اخیر بوده است. به عنوان مثال انجمن اسلامی دانشکده حقوق دانشگاه تهران در سال گذشته جلسات بحث و گفت و گویی را با اساتید مختلف برگزار کرد. یا انجمن اسلامی امیرکبیر همه ساله فستیوال های تابستانه ای برگزار می نمود که با استقبال گسترده دانشجویان همراه می شد. در این فستیوال ها کلاس های متنوعی با حضور متفکرین، روشنفکران و اساتید مختلف برگزار می شد. مثال هایی از این دست در برنامه کاری انجمن ها در سالیان اخیر بسیار یافت می شود و لذا ادعای فاصله دانشجویان با نیروهای فکری مدعای قرین به واقعی نیست.
نویسنده مقاله فوق در بخش دیگری از این نوشتار مقصود اصلی خود را از ادعای «فاصله دانشجویان با نیروهای فکری» آشکار می سازد: «نیروهای امروزین که ما و خود من(!) نیز جزئی از آن هستم، به طور جدی به غذارسانی فکری-اندیشه ای به دانشگاه….فکر نکردیم.»، «ما مجموعه نیروهای فکری-سیاسی(؟!) درک نکردیم که این سوء تغذیه، به دگردیسی دورانی و تطور هویتی خواهد انجامید. آن قدر که فعالان دانشجویی دهه اخیر از مجاری اینترنتی و ماهواره ای و ترجمه ای، تغذیه می شوند، از کوزه و سفره داخلی نیروها، لب تر نکرده اند.»، «بخش مهمی از کسانی که تنور فکر و اندیشه را برای نسل نو انجمن ها گرم نکردند و یا نان باگت در کیسه آن ها گذاشتند، هم اینک منتقد از نوع سرکوفت زن به فعالان انجمن ها هستند». همان طور که مشاهده می شود، بی آن که قصد انگیزه کاوی داشته باشیم، مراد اصلی نویسنده از فاصله گیری دانشجویان با نیروهای فکری و یا فاصله گرفتن از هویت دینی، فاصله دانشجویان از نیروهای «ملی-مذهبی» و حتی شخص نویسنده است.
در جای دیگری از مقاله نگارنده نظر دانشجویان نسبت به فعالین «ملی مذهبی» را ارائه نموده و آورده است: «ملی مذهبی ها عموما ایدئولوژیک اندیش و نیز حامل انگاره های نوستالژیک اند» و در قسمتی دیگر با تقسیم بندی دوران مختلف زیست دانشجویان در سالیان اخیر می گوید: «۱- عبور از خاتمی، ۲- عبور از اصلاح طلبان، ۳- عبور از ملی مذهبی ها». در حالی که در میان فعالان دانشجویی دوره ای به نام «عبور از ملی مذهبی ها» وجود نداشته است. از آن جهت که هیچ گاه دانشجویان در ملی مذهبی ها توقفی نکرده بودند که بخواهند از آن ها عبور کنند. این انگاره ها مشخص کننده این است بخش اعظمی از گله و شکایت نیروهای ملی-مذهبی از دانشجویان از بی اعتنایی، کم توجهی و بی مهری دانشجویان نسبت به این نیروها ناشی می شود. این نیروها از دانشجویان توقع دارند آموزه های آن ها بیش از این مورد توجه قرار گیرد.
مخالفت صابر با آثار ترجمه ای و اینترنتی نیز ناشی از همین زاویه نگاه است. وقتی در بازار آزاد اینترنت و به مدد صنعت ترجمه دست یابی به آثار اندیشمندان داخلی و خارجی سهل و آسان باشد، مسلم است تفکری که هنوز نگاهی نوستالوژیک به تفکرات شریعتی، که پایه های ایدئولوژیک نظام فعلی را تشکیل می دهد، دارد نمی تواند مخاطبی جلب کند. به نظر می رسد مشکل اصلی جریان «ملی-مذهبی» با پا گرفتن اندیشه های دکتر سروش، مجتهد، ملکیان، مهندس بازرگان و…، به عنوان نواندیشان دینی، و هم چنین حاتم قادری، بابک احمدی، موسی غنی نژاد و… در میان دانشجویان است. سئوالی که بایستی از آقای صابر و دوستان همفکر ایشان پرسیده شود این است که در مدت سالیان گذشته ایشان چه فکر بدیع و طرح نوی برای دانشجویان داشته اند که حال از کم توجهی دانشجویان ادعای کم توقعی کنند؟! آیا به سبب جمود و ایستایی اندیشه های نیروهای نزدیک به ایشان نبوده که دیگر متاع ایشان چندان خریداری در بازار اندیشه و تفکر ندارد؟! آیا راه این است که فرمان به تعطیلی این بازار با برکت دهیم تا همگان مجبور باشند از انبان ملی-مذهبی ها «نان بیات» که سهل است، «نان کپک زده» تناول کنند؟!
با توجه به باقی محتویات جزوه «هویت فرار» و همچنین اظهارات اینجا و آنجای نیروهای ملی-مذهبی (سخنرانی در دانشگاه شهرکرد، سخنرانی در افطاری دانشگاه تهران، سخنرانی در افطاری دانشگاه شریف)، به نظر می رسد مدل مطلوب ذهنی این جریان برای جنبش دانشجویی، جمع شدن بساط فعالیت های آن ها از سطح دانشگاه ها و تبدیل جنبش دانشجویی به حلقه های فکری است که نگین این حلقه لزوما یکی از نیروهای «ملی-مذهبی» است. برخی انتظار دارند سقف انجمن ها چنان کوتاه باشد که از قد خود آن ها فراتر نرود تا دانشجویان مجبور باشند برای تغذیه فکری و اندیشه ای تنها به ایشان مراجعه کنند: «کمّی کاری، میل شبه حزبی و پز نیروی اصلی به خود گرفتن مانع از تخصیص بر درون است…اگر فعالان انجمن ها بپذیرند که از کمّی گرایی بر حذر شوند و همچون سال های ۷۶-۸۰ به نیروی اول دانشگاه بودن دل خوش نباشند و حرکت اقلیتی را باورد دارند، این آغاز روند تحول آنان قلمداد می شود».
مسئله آن است که کلیه نیروهای سیاسی در ایران به صرف آن که زمانی خود در انجمن های اسلامی فعالیت می کردند و یا نزدیکی و قرابتی با انجمن ها داشته اند، به سبب فعال بودن و فراگیر بودن این نهاد دانشجویی، آن را لقمه چربی یافته و این حق را برای خود قایلند که انجمن های اسلامی به عنوان سمپات و پیاده نظام آن ها عمل کند و چون دانشجویان فاصله ایمنی خود را، به تناسب، با کلیه جریانات سیاسی حفظ می کنند، این رفتار چندان خوشایند آن ها نیست. لذا برمی آشوبند و با بهانه جویی های مختلف، که هویت دینی دست مالی شده ترین بحث در سالیان اخیر از این سنخ است، سعی می کنند انجمن ها را به طریق مطلوب رهنمایی نمایند: «اکنون که در جامعه دانشگاهی ایران طیف هایی چون جویندگان علم محض، لمپن های مدرن که از دانشگاه مدرک می جویند و تذلذ، سکولارها، مارکسیست ها، بسیجی ها، جامعه اسلامی، انجمن های فرهنگی و… حضوری عینی دارند، حق مذهبی های نواندیش است که آنان نیز در ماوای انجمن اسلامی مکان واقعی و مشخص در دانشگاه داشته باشند ولو اقلیتی.» جریان ملی مذهبی در لفافه ی یک جزوه ۳۰ صفحه ای انجمن های اسلامی را «حق» خود می داند، حقی که گویا در این سال ها از آن ها دریغ شده است.
با نگاه از دریچه ای دیگر باید گفت اصولا یک نیروی سیاسی، چه پوزسیون و چه اپوزسیون، در خلا فعالیت و زندگی نمی کند. مسلما دست زدن به انجام هر فعالیتی از سوی یک فعال سیاسی، آن هم اگر آن عمل، عملی جمعی باشد، نشان از آن دارد که جریان مزبور با طرحی طراحی شده و پس از بحث و بررسی فروان برای رسیدن به هدفی مشخص به اجرای آن پرداخته است. لذا بایستی هدف و پیامدهای هر عمل سیاسی مورد توجه و بررسی دانشجویان و منتقدان قرار گیرد. با نگاهی دقیق تر به سیر فعالیت جمعی از فعالین «ملی-مذهبی» می توان دریافت که از مدتی پیش چند پروژه سیاسی به صورت مشخص از سوی ایشان در حال اجرا و پیش بردن است. اول، بحث فاصله گرفتن انجمن های اسلامی از هویت اسلامیشان، دوم، تخریب نیروهای سیاسی خارج از کشور مانند اکبر گنجی و آقای مهندس علی افشاری، سوم، پیگیری طرح صلح. لذا جدای از بحث های فکری فوق بایستی طرح این گونه مباحث را در ظرف زمانی خود نیز در نظر گرفت و به نقد و بررسی آن نشست.
ماهیت پروژه ای بودن سه موضوع فوق که از سوی بخشی از جریان «ملی-مذهبی»* پیگیری می شود را نمی توان انکار کرد. چرا که هر یک از این مباحث بدون هیچ مقدمه خاصی به یکباره از سوی چند نفر از فعالین این جریان و به مناسبت های مختلف مطرح و سپس توسط سمپات های ایشان نیز دنبال می شود. و هر جا که سرکنگبین صفرا فزاید، بدون هیچ توضیح خاصی، فرمان عقبگرد صادر می شود، مانند تخریب آقای گنجی و صدور بیانیه معروف به «تعلیق در برابر تعلیق». پس از مدتی نیز بی آن که مشخص شود اهداف طرح موضوع چه بوده و به کجا انجامیده، آن طرح به فراموشخانه سپرده می شود.
طرح بحث «فاصله گیری انجمن ها از هویت دینی خویش» علاوه بر آن که بن مایه استدلالی قوی ندارد، درست هم زمان با قلع و قمع انجمن ها توسط نیروهای اقتدارگرا، و دقیقا به همین بهانه، بوده است. نیروهای ملی مذهبی طراح بحث بایستی به روشنی توضیح دهند هدف آن ها از طرح این موضوع هم زمان با پروژه فوق توسط اقتدارگرایان تمامیت خواه چیست و چه سرمنزلی را جستجو می نماید؟ تخریب نیروهای سیاسی خارج از کشور نیز شباهت بوداری با برنامه های بخش خبری ۲۰:۳۰ صداوسیما، خبرهای وِیژه روزنامه کیهان و فشار بازجویان در زندان به دانشجویانی که اخیر بازداشت شده اند، مبنی بر لزوم مرزبندی با افرادی همچون مهندس افشاری، دارد. همچنین نقش سمپاشی سمپات های «ملی- مذهبی» ها در خط امنیتی راه انداختن علیه سه جوان بیگناه، ابوالفضل جهاندار، سعید درخشندی و کیوان انصاری، و به دام انداختن ایشان بایستی در فرصتی مناسب مورد بحث قرار گیرد.
نگارنده در پایان از جناب آقای صابر و دیگر فعالین ملی-مذهبی به سبب لحن صریح و بعضا گزنده این نوشتار عذرخواهی کرده و منتظر پاسخ صریح ایشان به بحث های فوق الذکر است. اینجانب آغاز مباحثه با فعالین ملی-مذهبی را سرآغازی مبارک می داند که در صورت تمایل ایشان در نوبت های بعدی این مباحثات پیرامون دیگر فعالیت های این جریان از جمله دور و نزدیک شدن بی برنامه به قدرت و حرکات زیگزاگی آن ها در سالیان اخیر، طرح بدون هدف مشخص و پرطمطراق «صلح»، ادعای تکذیب نشده عزت الله سحابی مبنی بر «دیدار با مستشاران آمریکایی» و مصاحبه وی در خصوص شرکت نیروهای ملی-مذهبی در انتخابات بر خلاف مصوبه شورای ملی-مذهبی پیگیری شود.
*منظور از «بخشی از جریان ملی-مذهبی»، عزت الله سحابی، هدی صابر و تقی رحمانی هستند.
مطلبهای دیگر از همین نویسنده در سایت آیندهنگری: