ما درون را بنگریم و حال را
نی برون را بنگریم و قال را
اين انديشه که مردم و نيروهای سياسی در هر شرایطی بايد در انتخابات شرکت کنند و سلاح تحريم را برای هميشه از زرادخانه سیاسی خود خارج سازند به همان اندازه نادرست است که آن اندیشه ای که از مردم و نيروهای دمکراتيک می طلبد که تنها زمانی در انتخابات شرکت کنند که نامزدی "خودی" درمیان است و یا در گزينش او به عنوان کانديد سهيم بوده باشند. هر دو اين داوری ها با سنت های دمکراسی سازگار نيست و خوانشی نادرست از آنهاست.
در کشورهای دمکراتيک، نامزدهای انتخاباتی غالبا نمايندگان احزاب سياسی اند و توسط اعضاء و یا رهبری حزب برگزيده می شوند. از اينرو رقابت های انتخاباتی در عرصه عمومی برای جلب آرای کسانی است در گزينش درون احزاب سهمی نداشته اند. برای مثال در انتخابات پيشين آمريکا بخش از جوانان این کشور، گروه های سياسی جدا از حزب دموکرات وحتی گروهی از اعضای حزب جمهوری خواه پس از نامزد شدن اوباما توسط حزب دمکرات با او همراه شدند. در اکثر کشورههای اروپائی نيز به همين فرار است. فرايند دمکراسی می طلبد که مردم در درجه نخست به برنامه های و پلاتفرم های و خواسته های نامزدها توجه کنند و به نامزدی رای دهند که برنامه های انتخاباتيش بيانگر آمال و آرزوهای خود آن هاست و هنگامی که برنامه هيچ يک از نامزدها از چنين کيفيتی برخوردار نبود، بهتر آن است که رفتن به سوی صندوق به پرهيزند.
گرچه در بسیاری از انتخابات در جهان گروهی از مردم بر پايه گزينش ميان بد و بد تر در انتخابات شرکت می کنند و در طول تاريخ نيز در شرایط ويژه، احزاب و گروه های سیاسی هم گاه ناگزير با چنين سياستی وارد رقابت های انتخاباتی می شوند، ليکن ترويج چنين فرهنگی توسط روشنفکران به سود جامعه ما نیست و مردم را با فرهنگ توسری خورده ای را تربيت می کند که نتیجه آن کنار نهادن امید به دستيابی زندگی بهتر یا «جستجوی شادکامی» است.
هدف نظام سلطه هميشه این است که بديل های خود را به صورت تنها بديل ممکن در ذهنيت جامعه حک کند. سياست بد و بدتر يکی از دلال مهمی بود که روشنفکران و کوشندگان سیاسی ايران را به همراهی با نيروهای بنياد گرای اسلامی در انقلاب بهمن سوق داد و بنياد گرايان با استفاده از آن سياست، به طور رسمی گزينش مردم را ميان سلطنت و جمهوری اسلامی محدود ساختند. سالها طول کشيد تا نيروهای هوادار دمکراسی ، به تدريج به خطای خویش پی ببرند و در نقد به گذشته خویش، آنرا يکی از درسهای انقلاب بهمن به شمار آورند. به نظر می رسد که هواداران سياست انتخاب ميان بد و بدتر اینک اين آموزش مهم را از خاطر برده اند. آيا به راستی هيچ انسان عاقلی را ميتوان يافت که به فرزندانش بياموزد که تصميم گیری های زندگی آينده خود را بر گزينشی ميان بد و بدتر استوار سازد؟
اگرچه ساختار غیر دموکراتیک چیره بر ایران و به ویژه نظارت استصوابی امکان شرکت پیشروترین کاندیداهای هوادار دموکراسی، سکولاریسم، پیشرفت و عدالت اجتماعی را ناممکن می سازد، اما صحنه انتخابات کنونی رقابت ميان بد و بد تر نيست. بلکه تقابل ميان ستادی است که بسياری از خواست های دمکراتيک مردم ما را از جمله "لزوم اصلاح قانون اساسی بر پايه حقوق شهروندی و رفع تبعيض"، "پايان دادن به نظارت استصوابی" ، "پايان دادن به حجاب اجباری" ، "محدود کردن درآمد دولت به ماليات از درآمدهای نفت" و.. به صورت يک برنامه انتخاباتی به پيش نهاده و ستادهای ديگری که چشمان خود را به روی خواسته های دمکراتيک مردم بسته اند و بزک کردن نظام تبعيض را در اشکال ديگری تجويز می کنند. برنامه انتخاباتی ستاد آقای کروبی با تمام محدويت ها و نارسائی هایش، هم چنانکه به روشنی از فحوای گفتگوهای خيابانی ميان جوانان، راهپيمائی ها، سايت های هوادار تغيیر پیداست، به شکل گيری و گسترش گفتمانی دمکراتيک درایران ياری رسانده است. حال آنکه برنامه های ديگر کانديداها با وجود طرح برخی نکات مثبت، سازنده فضای گفتمانی دمکراتيک نمی باشند و تنها به رشد گفتگو ميان سياست بد و بدتر ياری رسانده اند. جدل کنونی بر سر انتخاب ميان بد و بدتر نيست، بلکه انتخاب ميان برنامه ايست که به فرايند گفتمان دمکراسی ايران و گسترش مبارزه و نهاد های مدنی ياری رسانده يا آنرا ارتقا داده است و بر نامه هایی که در بهترین حالت، ما را به گفتمان های واپس گرای سالهای شست با رنگ و لعابی اصلاح طلب و مشارکتی باز می گردانند.
در عين حال بسيار نادرست است اگر تصور شود که جبهه تحريم توانسته است بديل دمکراتيکی را در برابر پلاتفرم آقای کروبی سازمان دهد. بخش بزرگی از جبهه پراکنده تحريم را نيروهایی تشکيل می دهند که نه تنها در گذشته بلکه هم اکنون نيز پر چمداران گفتمانهای غير دمکراتيک و در مواردی ضد دمکراتيک می باشند . آيا به راستی سازمان مجاهدين خلق را ميتوان بدیل دمکراتيکی در برابر برنامه آقای کروبی دانست؟ آيا گروهی از هواداران بازگشت سلطنت که آرزوی برپاساختن مجدد نظام گذشته را در سر می پرورانند، بدیلی دموکراتیک اند؟ آّيا بسياری از گروههای چپ را که همچنان بر طبل پروژه اقتصادی و سیاسی کمونيسم می کوبند وآرزوی استقرار ديکتاتوری پرولتريا را در سر دارند، ميتوان هواداران بديل دمکراتيک در برابر ستاد کروبی به حساب آورد؟ آّيا گروه هایی که سوسياليسم چاوزی را برای ایران تجويز و از استقرار دمکراسی مشارکتی شورایی هواداری می کنند می توانند برنامه خودرا در برابر آنچه از سوی ستاد کروبی و جنبش جوانان ایران مطرح می شود، برنامه ای دموکراتیک و آزادی خواهانه بخوانند؟
تردیدی نیست که گروهی از نيروهای دمکراتيک تحريم کننده انتخابات با افشای جنايات نظام در سی سال گذشته و همراه با آن حمايت از حقوق دمکراتيک شرکت کنندگان در انتخابات و افشای حمله اوباشان به آنان نقش مثبتی را شکل دادن به گفتمان دمکراتيک ايفا کرده اند. اما متاسفانه این گونه تحریم که از یک منظر دموکراتیک صورت می گیرد، در میان فریادهای جنون آمیز تحریمیان غیر دموکرات، گم شده است. مرز ميان دمکراسی و خودکامگی تحریم و یا شرکت در انتخابات نیست. بلکه مختصات سياستی است که بر پايه آن، اندیشه تحریم یا شرکت در انتخابات شکل می گیرد. تحریم کننده دموکرات، از حق دموکراتیک مردم در شرکت يا عدم شرکت در انتخابات پشتیبانی می کند و هواداران شرکت را پاسداران و عوامل مشروعیت رژیم نمی خواند. تحريم کننده دمکرات، نظارت استصوابی را بی رحمانه محکوم می کند و نه نامزدی را به دليل گذر از آن صافی. تحريم کننده دمکرات، از حق نامزدهای انتخاباتی (حتی مرتجع ترين آنها) برای برگزاری میتينگ های انتخاباتی مسالمت آميز به دفاع بر می خيزد و تلاش رژيم را برای سو استفاده از آن هادر توجیه سياست های ظالمانه خود محکوم می کند و از اين طريق حساب خود را از تحريم کنندگان ضد دمکرات که در برابر حمله اوباش به متينگ های انتخاباتی سکوت بر ميگزينند جدا می سازد.
یک انسان دموکرات و از جمله تحريم کننده دمکرات، افراد را به دليل مشارکت مستقيم در سرکوب و نقض حقوق مردم محکوم می کند و نه به دليل داشتن مقام و منصبی در يک نظامی ضد دمکراتيک. متاسفانه در ابتدای انقلاب همين انديشه های نادرست سبب گرديد که بسياری از روشنفکران ايران از سياست های غير انسانی که در مورد امیران و افسران ارتش و کارکنان بلندپایه رژيم پادشاهی اجرا شد، سکوت کنند و یا يا در مواردی حتی آتش بياران معرکه گردند.
آنچه که متاسفانه بسياری از نيروهای سياسی در نگاه به انتخابات از ديدنش ناتوان اند، شکل گيری گفتمانی است که با تمام گفتمان هائی که در سی ساله گذشته در صحنه سياست پديد آمدند ماهيتا متفاوت است . اين گفتمان هيچ شباهتی با گفتمان انقلاب مستضعفين سالهای نخستین پس از انقلاب ٥٧ ندارد. با گفتمان "جمهوری مدرن اسلامی" اقای رفسنجانی نيز یکی نیست. ماهيتا از گفتمان دمکراسی اسلامی آقای خاتمی متفاوت است. و مسلما با جمهوری اسلام محور و "عدالت" محور آقای احمدی نژاد بيگانه است.
اين گفتمان نخستين گفتمان مدرن ايران پس از انقلاب است. گرچه به نظر می رسد که زادگاه اين گفتمان فضای ساِبر ايران بوده است ليکن اکنون چون کودکی برای بلند شدن به نامزدی آقای کروبی و حزب اعتمادملی تکيه کرده است. به همان شکل که گفتمان مدرنیته و مشروطه ايران دوران کودکيش را در پناه شاهزادگان و میرزایان اصلاح طلب قاجار گذراند، گفتمان مدرن کنونی هم می خواهد تا چون موسی دردامن خواهر فرعون از گزند خشم فرعون مصون بماند. این کودک نوپا، با قیل و قالش، آوایی از حال درونش را به ما می رساند. آوایی که بلندتر شدنش با کوشش در تغییر یا اصلاح قانون اساسی، با درخواست پایان دادن به تبعیض، با برچیده شدن نظارت استصوابی و انتخابات آزاد بستگی یافته است.
این آوا چیست و مختصات آن کدام است؟ ترديدی نيست که این آوا هم نُت هایی از ترانه لیبرال دموکراسی ایران را در بردارد و هم تک مضرابی از ارزش های سوسیال دموکراسی از آن به گوش می رسد، اما نه بازگشت به لیبرال دموکراسی مشروطه است و نه زایش دوباره سوسیال موکراسی ایران. به باور من هيچيک از این دو خوانش بيانگر ماهيت گفتمان نوين ایران نيست . اين آوا ملودی گفتمان نوپای جمهوريت حقوق بشر ترقی خواه ايران است که می کوشد دو ترادیسيون تاریخی مشروطه (مردم سالاری و ترقی خواهی) را با گفتمان حقوق بشری و توسعه اقتصادی مدرن پيوند دهد و بر پايه اين پيوند، آينده نگری جنبش مدرن ايران را محور ائتلافات دمکرات سياسی جامعه ساخته و روايت نوينی را از توسعه سياسی و اقتصادی در ذهنيت نخبگان جامعه ما حک کند.
دفتر انتخابات دهم رياست جمهوری حداکثر تا يک هفته ديگر بسته خواهد شد. ليکن هم زمان با آن دفترچه تاريخ نهادينه شدن گفتمان نوين ايرانيان باز خواهد گرديد. جدا از اینکه چه کسی به رياست جمهوری بنشیند، تحولات يکی دو ماهه گذشته، آرايش نيروهای سياسی ایران را کاملا دگرگون ساخته است و پس از انتخابات ما با صف آرائی های سياسی نوينی در ايران روبرو خواهيم شد که در تاريخ سی ساله ايران بی سابقه بوده است. اين تفاوت را ميتوان در سه جمله خلاصه کرد: ۱- پايان انحصار جنبش اسلامی بر حوزه رسمی سياست؛ ۲- امکان ورود نيروهای دمکرات و سکولار به رقابت در حوزه رسمی سياست؛ و ۳- آغاز دوران حزبی شدن سياست در ايران.
در چنين فضائی تنها نيروهایی در رقابت های سياسی چند ساله اينده ايران سهمی خواهند داشت که بر پايه درک و فهم اين شرایط نوین، به سرعت خود را بازسازی کنند و به همين خاطر مهم ترين چالش گفتمان جمهوری حقوق بشر ايران نهادينه شدن آن است.
از اينرو نخستين پرسش پیش روی ما این است که نهادها و گروه ها و انجمن هایی که به قصد پاسداری از گفتمان حقوق بشری ايران در فرايند انتخابات شرکت کردند، و آن دسته از گروههای دمکراتيکی که به دلائل پاسداری از باورهای دمکراتيکشان سياست عدم شرکت را در پیش گرفتند، و مهم تر از همه، آن نهادهای نوينی که نوزادان اين دورانند، چگونه و با چه سرعتی ميتوانند خود را برای رقابت در شرایط طوفانی که در پيش روست هماهنگ وآماده سازند.
دومين پرسش پیش روی ما این است که هواداران گفتمان جمهوری حقوق بشر ايران چگونه ميتواند فضای گفتمانی جامعه خود و رقابت های درونی جامعه را به سوی رقابت های حزبی ارتقا دهند و همراه با آن به ائتلاف گسترده ای را برای پاسداری از این گفتمان سازمان دهند.
و سرانجام سومين پرسش پیش روی ما این است که هواداران جمهوری حقوق بشر چگونه و تحت چه شرایطی ميتوانند توازنی را ميان جنبش های اجتماعی، جامعه مدنی و رقابت در فضای حوزه رسمی سياست پديد آورند تا در دوره طوفانی که در پیش داریم، آن ها به دام انحرافات نيروهای روشنفکری پيش از انقلاب بهمن و کجروی های جنبش دوم خرداد در نغلطند.