با تضعيف دولت های خودکامه در کشورهای خاورميانه و شمال افريقا، ما شاهد رشد سه روند موازی در آن مناطق می باشيم.
يکم - روند جنبش های دمکراسی خواهی طبقات ميانی است که در پيوند نزديک با جنبش جوانان قرار گرفته و گذر مسالمت آميز به دمکراسی را دنبال می کنند. چنين حرکتی در اشکال برجسته خود در مصر، تونس، سوريه، اردن، ايران و در اشکال ضعيف تر خود در لیبی، یمن و عربستان جلوه گر شده است.
دوم – رقابت نيروهای سنتی قومی و قبیله ای و مذهبی برای تصفيه حساب های تاريخی با دولت های حاکم . امری که در يمن و لیبی به روشنی قابل رويت است .
سوم- رقابت ميان دولت ها بزرگ برای توسعه نفوذ سیاسی و اقتصادی خود و پر کردن خلأ ای که از تضعيف موقعيت آمريکا در منطقه پديد آمده است؛ چنين امری در تحولات کنونی لیبی به شکل بارزی ظاهر شده است .
شواهد گويای اين واقعيت اند که جنگ لیبی پیش از هر چيز طرح دو دولت فرانسه و انگليس و سواستفاده انان از جنبش مردم لیبی برای چنگ انداختن به منابع نفتی ان کشور است؛ جنگی که متاسفانه دولت اوباما با پشت کردن به تعهدات پيشين به انتخاب کنندگانش، با ان همرا شد. اين همراهی نه تنها به بحران سياسی درون جامعه امريکا دامن خواهد زد که در شرائط کنونی ضرباتی سنگين به اقتصاد امريکا وارد ساخته و می تواند نقش مهمی را در شکست اوباما در انتخابات اينده ايفا کند.
سرنوشت لیبی به کجا خواهد انجاميد؟ آيا لیبی به سرنوشت عراق دچار خواهد شد و مردم آن کشور سالها جنگ و خونريزی داخلی را تجربه خواهند کرد؟ آيا لیبی تجزيه شده و بنغازی پايتخت کشور ديگری خواهد شد؟ آيا قذافی کنار رفته و يک دولت دست نشانده ديگری به نام دمکراسی در لیبی مستقر خواهد شد؟ آيا تصميم شورای امنيت مبنی بر دخالت نظامی به بهانه «امنيت شهروندان» راه را برای جدل های اتی ميان قدرت های بزرگ در جهان فراهم باز نخواهد کرد؟
در باره آينده لیبی چنین به نظر می رسد که بدون ورود نیروهای زمینی غرب، شورشيان قادر به سرنگونی قذافی نخواهند بود و حتی اگر به چنين امری با یاری بمباران گسترده ناتو نیز دست یابند، به نظر نمی رسد که شورشيان بتوانند در زمان کوتاهی ثبات داخلی ماندگاری را در لیبی بر قرار سازند. متاسفانه روند های کنونی بر شکل گيری و گسترش جنگ های قومی و طايفه ای در ان کشور گواهی می دهند. البته امید و آرزوی من اين است که پيش از ورود نيروهای زمينی نظامی کشورهای ديگر، قذافی کناره گيری کند و نمايندگان ترابلس و بنغازی تحت نظارت سازمان ملل برای حل مسائل لیبی به مذاکره نشينند. امری که به احتمال زياد با مخالفت فرانسه روبرو خواهد شد. درصورت عدم تحقق چنين امکانی، به نظر می رسد تجزيه لیبی يکی از سناريوهایی است که ميتواند سرنوشت ان کشور را در اينده ای نه چندان دور رقم زند. در دهه 90 ميلادی هم بر بستر سقوط دولت های سوسياليستی چندین کشور اروپای شرقی تکه پاره شدند. تحقق چنين سناريویی در لیبی به دليل وجود منابع سرشار نفتی بيش از اروپای شرقی و اسيای ميانه است . جنبش های دمکراسی خواهی خاورميانه در صورت همراهی با نقشه های دولت های قدرتمند جهان عملا اهرم های اجرائی چنين برنامه هایی خواهند شد.
خوشبختانه به نظر نمی رسد که جنگ لیبی در شرایط کنونی قادر باشد جنبش های دمکراسی خواهی خاورميانه را به انحراف و نابودی سوق دهد. ليکن به طور اجتناب ناپذير و برای مدتی کوتاه به تضعيف نيروهای دمکراتيک و افزايش گفتمان های افراطی ياری خواهد رساند و به افزايش دخالت های ناروای دولت های بزرک در امور داخلی جنبش های اعتراضی خواهد انجاميد.
اگر از بررسی تاثيرات منفی جنگ لیبی بر اقتصادی شکننده جهان و گسترش بحران های سياسی غير دمکراتيک در اينجا بگذریم، يکی ديگر از آثار منفی اين جنگ بازگشت پر سر و صدای گروه های شکست خورده نیوکان به صحنه سياست آمريکا است. بازگشتی که با جارجنجال پيرامون لزوم حمله به سوريه و ايران همراه شده است. در همين راستا ما شاهد تلاش گسترده ی انان در تقويت گروههای نظامی چون سازمان مجاهدين و احزاب پيش مرگه ای در ايران خواهيم بود. متاسفانه بسياری از نيروهای دمکراتيک به جای مقابله با دخالت های مستقيم گروه های دست راستی در امور داخلی اپوزسيون ایران و مخالفت صريح و اشکار با برنامه انان برای تقويت گروه های غير دمکراتيک، سياست سکوت اختيار کرده اند؛ زيرا به نادرست گمان می کنند که تقويت نيروهای مخالف جمهوری اسلامی با هر رنگی و از هر قماشی به سود جنبش ازادی خواهی ايران است. به عبارتی ديگر نيروهای دمکراتيک به همان اشتباهی دچار شده اند که در جریان انقلاب 57 بخش بزرگی از روشنفکران را به سوی پشتیبانی از جنبش های افراطی اسلامی در ايران کشاند.
سازمان مجاهدين چه پيش از انقلاب، یعنی هنگامی که که برای استقرار حکومت اسلامی سينه چاک می کرد و چه پس از انقلاب که به عنوان همکاران صدام و رژیم بعثی از پشت به مردم ايران خنجر می زد و چه امروز که بازيچه ی دست محافل جنگ طلب و محافظه کار شده است، به هيچ رو در ميان نيروهای دمکراتيک جامعه ما جایی نداشته و ندارد و همراهی با اين گروه مار در استين پروراندن است.
اگر اکنون افراطيون دست راستی امريکا (مانند جوليانی ، مک کين و شرکا) با نقشه ای از پيش تنظيم شده برای ايجاد ائتلافی از مجاهدين و احزاب قومی در تلاش اند، من تعجب نخواهم کرد که جنگ پرستان فرانسوی نيز به به طور رسمی وآشکار به چنين معرکه ای وارد شوند.
رهبران جنبش سبز و ديگر جنبش های دمکراتيک ايران در شرائط کنونی در برابر يک چالش تاريخی قرار گرفته اند. زيرا اکنون انها نه تنها باید در مقام رهبران جنبش های دمکراسی خواهی ايران هر نوع توطئه ای را برای حمله به ايران را به شدت محکوم سازند ، بلکه در همان لازم است پيام ضديت با جنگ و خونريزی و لزوم گذر مسالمت آميز به دمکراسی را در خاورميانه ندا دهند. داستان تحول دمکراتيک خاورميانه بزرگترين واقعه اين دهه است . اگر اين واقعه صرفا به داستان جنک و جدل خصمانه برای تقسيم مجدد غنائم خاورميانه تبديل شود روايت جديدی نيست بلکه تکرار تاريخ غم انگيز ان منطقه است . ليکن چنانچه مردم خاورميانه چون جنبش سبز ايران پرچم عدم دخالت نظامی قدرت های بزرگ خارجی را برافرازند، بر گذر مسالمت اميز و دمکراتيک پافشاری کنند، از جدل های قومی و دينی دوری گزينند و استقرار جمهوری های حقوق بشری را در چشم انداز خود قرار دهند، دراین صورت است که رویدادهای خاورميانه، رنسانس نوين جهان را رقم خواهد زد و جنبش های اين دهه مردم خاورميانه در قلمرو اسطوره های ازادی جای خواهند گرفت.