۲۰ مهرماه ۱۴۰۱
هنگام نوشتن این متن، سعی کردم از جانبداری پرهیز کنم و بیطرف بمانم. نتوانستم. چون جایگاهی که ما به عنوان اندیشه ورز داریم، جایگاه نقد بوده و هست. خرد انتقادی ابزار تحلیل ماست. سیاست ورزی پیشه ی ما نیست. ما از بلندایی به واقعیتهای جامعه مینگریم که فراختر از پهنه ی سیاست است. برای ما، حکومتها میآیند و میروند ولی سرزمین ایران جاودانه میماند. وظیفه ی اخلاقی ما ایجاب میکند که رفتار حکومتها را نقد کنیم. معیار نقدمان منافع ملی است. ما نمیتوانیم و نباید در بند حفظِ منافعِ قدرتِ مستقر باشیم. نقدمان دلسوزانه است. ایکاش حکومتها به این نقدهای دلسوزانه توجه میکردند. اگر چنین میکردند، به نفعشان بود. از اینرو، اگر نتوانستم بیطرف بمانم طبیعی است. جانبداری من از ضرورت اعتراض در طبیعت نقش اجتماعی من نهفته است.
در سال ۱۹۵۸، دانیل لرنر پژوهشگر توسعه و ارتباطات کتابی منتشر کرد به نام « گذار جامعه ی سنتی: مدرنسازی خاورمیانه »، حاوینتایج پژوهشی که در ۷ کشور خاورمیانه – ایران، مصر، اسرائیل، ترکیه، عراق، لبنان، سوریه و اردن - همراه با یونان و آلمان انجام داده بود. [1] یکی از اهداف وی، شناخت موانع توسعه در کشورهای خاورمیانه بود. وی به این نتیجه رسید که یکی از موانع توسعه در کشورهای خاورمیانه، نبود همدلی[2] است. همدلی به تعریف وی، توانایی قرار دادن خود در جای دیگری و نگاه به مسئله از دید طرف مقابل است. لازمهی همدلی، شناخت تفاوتهای دیگری است. وی دریافت که در این کشورها در سطوح مختلف اجتماعی همدلی بسیار ضعیف است. به دلیل نبود همدلی، در خانواده نه مرد میتواند خود را جای زن قرار دهد و از دید او مسائل را ببیند و نه زن ؛ در محل کار، نه مدیر قادر است خود را جای کارمند قرار دهد و نه کارمند میتواند خود را در جای مدیر بگذارد؛ در سطح کلان، نه حکومت میتواند خود را جای مردم قرار دهد و مشکلات آنان را درک کند و نه مردم میتوانند از دید حکومت به مسائل نگاه کنند. در نتیجه، در همه سطوح سوء برداشتهایی شکل میگیرد که باعث بروز تعارض و کشمکش میان طرفین شده و زمینه را برای هر نوع تفاهم و همکاری از بین میبرد.
عجیب آن که هنوز پس از گذشت بیش از ۶۰ سال، جامعه ی ایران از نبود همدلی در مناسبات اجتماعی و از آن مهمتر، در رابطهی میان حکومت و مردم رنج میبرد. این همدلی برای تشکیل سرمایهی اجتماعی نقشی حیاتی دارد و سرمایه ی اجتماعی، پیش شرط دستیابی به توسعه ی پایدار است. سرمایه ی اجتماعی به معنای وجود اعتماد متقابل میان حکومت و مردم زمینه های شکلگیری بحرانهای سیاسی و اجتماعی آسیبرسان را از بین میبرد و جامعه را به سطحی مطلوب از آرامش و ثبات میرساند.
نکته ی مهم دیگر آن است که رفتار انسان و گروههای اجتماعی و واکنش آنان در برابر رویدادها بر مبنای برداشتهای فردی و گروهی از واقعیت آن رویداد شکل میگیرد. چه بسا که این برداشتها با واقعیت انطباق نداشته باشند. در واقع، آنچه واقعیت میپنداریم، تصویری است در ذهن ما از واقعیت. ذهن در بستر تجربه های قبلی و بر اساس باورها و نیازها و ارزشها و معیارها و انتظارات و اهداف ما، داده های مربوط به واقعیت بیرونی راکه از راه حواس ۵ گانه وارد مغز ما میشوند، تفسیر کرده و به آن معنا میبخشد و بر اساس آن رفتار ما شکل میگیرد. بدین ترتیب، به طور طبیعی ما در ارتباط با دیگری با فهم ناهمسان از واقعیت مواجهایم.
تحلیلی که از وقایع کنونی در این نوشته ارائه میشود، بر مبنای دو مفهومی است که بدان اشاره شد. سعی شده فهم و برداشت ناهمسان دو طرف اعتراضات کنونی از واقعیتهای جامعه و نبود همدلی میان طرفین ترسیم شود.
نزدیک به ۴ هفته از اعتراضات میگذرد. مسئولان و رسانه های حکومت میگویند، اوضاع آرام شده و در شهرها به ویژه تهران دیگر خبری از اغتشاش نیست. حکومت موفق شده اعتراضات را سرکوب کند و کنترل امور را در دست گیرد. ادعا میکند زندگی در شهرهای ناآرام به وضع عادی برگشته است. در سوی دیگر، رسانههای فارسیزبان خارج از کشور و و رسانههای جهانی و شبکههای اجتماعی تصاویری دردناک از خشونتِ بیپروای نیروهای امنیتی در شیراز و سنندج و تهران و زاهدان و اراک و چند شهر دیگر و تجمعهای دانشجویان در چند دانشگاه و دانشآموزان را پخش میکنند. میگویند مردم هنوز در خیاباناند و نیروهای امنیتی با خشونت بیشتر مشغول سرکوب. درکردستان و شهرهای آن مردم هنوز در خیابان مشغول مبارزه با نیروهای امنیتی هستند و کسبه نیز اعتصاب کردهاند و کردستان با وضعیت عادی فاصلهی بسیار دارد. کدام روایت با واقعیت انطباق دارد؟ آیا این فهم دوپاره از واقعیت مهم است؟ شکی نیست که این پدیده خاص ایران و زمانهی کنونی نیست و در همه ی کشورها و در طول تاریخ بشر وجود داشته است. ولی آگاهی به آن، به ویژه برای حکومت در شرایط کنونی اهمیت بسیار دارد.
این دوپارهگی وجوه دیگری هم دارد.
- داستان فوق وجود دوپارگی در چگونگی دسترسی به اطلاعات را نیز نشان میدهد. حکومت و طرفداران آن به صدا و سیما و خبرگزاریها و رسانه های طرفدار حکومت اعتماد دارند و معترضان، برای آگاهی از اخبار و رویدادها به رسانه های فارسی زبان خارج از کشور و شبکههای اجتماعی و روزنامه های مستقل داخلی روی میآورند. این دوپارهگی رسانهای، مانع شکلگیری فهم مشترک از واقعیت میشود. اینکه چرا هر طرف به رسانهی طرف دیگر اعتماد ندارد، بحثی است پردامنه که در این نوشته نمیگنجد. شاید بتوان گفت که هر یک از دو طرف به رسانه دیگری اعتماد ندارد و از آن مهمتر، نمیخواهد روایتی را بداند که با نگاه او به واقعیت همخوانی نداشته باشد.
- حکومت رخدادهای این ۴ هفته را اغتشاش میخواند و معترضان از واژههایی چون جنبش و اعتراض و انقلاب سخن میگویند. این واژهها معانی بسیار متفاوت و حتی متضادی دارند.
- دربارهی علت رخدادها، حکومت میگوید دشمنان خارجی عامل آن بوده و معترضان فریب آنان را خوردهاند. معترضان میگویند، ناکارآمدی حکومت در ادارهی امور است که باعث نابسامانی زندگی مردم شده و علت اصلی حرکت اعتراضی آنان همین ناکارآمدی است.
- در مورد شمار مردمی که در خیابان دست به اعتراض زدهاند و یا به اعتصابها پیوستهاند و یا خواهان تغییر حکومت هستند، نیز فهم دو طرف از واقعیت همسان نیست. حکومت میگوید، این افراد حداکثر چند هزار نفر بیش نیستند و بیشتر مردم ایران مخالف این اعتراضات و حامی حکومتاند. معترضان اعتقاد دارند که شمار حامیان حکومت – با این فرض که ریزشی در درون گروه اتفاق نیفتاده باشد – همان است که به رئیسی رأی دادهاند و کسانی که با معترضان همسو هستند، میلیونها نفری هستند که به رئیسی رأی ندادند و یا رأی باطله دادند و یا در انتخابات شرکت نکردند. بخشی از اینان با وجود سرکوب و کشتار بیرحمانهی حکومت بیش از چهار هفته است که در خیابان در حال اعتراضاند. شماری به اعتصابها پیوستهاند و شماری دیگر سرگرم شعاردادن شبانه از پنجرهی خانهها هستند. معترضان دیگری با بوق ممتد در خودروی خود دست به اعتراض میزنند. بسیاری نیز در خانه نشسته و در کمین فرصتاند برای حضور میلیونی در خیابانها شهرهای ایران.
- حکومت و معترضان هر دو دربارهی «مردم» سخن میگویند. تعریف این دو از مردم یکسان است؟ به هیچوجه! حکومت میگوید، این اغتشاشها آرامش مردم را بر هم زده است. منظور حکومت از مردم ایران، آن بخش از مردم است که طرفدار حکومتاند و آرامش خیالشان با بروز این ناآرامیها به هم ریخته است. معترضان میگویند برای تأمین حقوق مردم ایران به پا خاسته اند. منظور معترضان از مردم ایران، بخشی است از مردم که در حکومت جمهوری اسلامی حقوقشان پایمال شده و مورد ظلم قرار گرفته اند. حکومت این بخش از مردم را «دشمن» و «مگس» و «فریبخورده» و «خائن» و «خس و خاشاک» .....خوانده و میخواند. رسانههای مخالف حکومت و افکار عمومی جهان، آنان را «قهرمانانی شجاع و از جان گذشته» نام گذارده اند.
- حکومت در مواردی بسیار از خطر تجزیه طلبی در مناطق مرزی کشور و استقلال خواهی اقوام کرد و بلوچ و ترک سخن گفته است. و آگاهانه و یا ناخودآگاه مردم ایران را چند پاره و مرکب از قومیتهای ناهمبسته تعریف کرده است. معترضان میگویند، همه ی ساکنان ایران – فارس وترک و بلوچ و کرد و لر و عرب – دارای هویت ملی ایرانی هستند. و در اعتراضات اخیر نشان دادند که چگونه با کشته شدن یک دختر کرد سنی که معرف سه اقلیت جنسیتی، قومیتی و مذهبی است، همه ی ایران یکصدا و یکپارچه برای اعتراض به خیابان آمدند و شعاری را برگزیدند که ماهیت کردی دارد. و یا با قتل عام مردم بلوچ در جمعه ی خونین توسط نیروهای حکومت، معترضان در سرتاسر کشور برمیآشوبند و صدای آنان را در خیابانهای شهرهای کشور فریاد میزنند. از دید معترضان، همبستگی ملی واقعیتی است که در اعتراضات چند هفتهی گذشته بهخوبی نمایان شده است.
- در مورد زنان نیز این دوپارهگی فهم وجود دارد. حکومت سخت کوشیده و میکوشد زنان را طبق الگوی اسلامی مورد نظر خودش تربیت کند. در این الگو، حجاب حرف اول را میزند. چون حجاب نماد پاکدامنی و اخلاق و شخصیت زن است. به باور حکومت، زن بیحجاب میتواند جامعه را به فساد بکشاند. تصور میشد که با انقلاب اسلامی و تغییر فضای فرهنگی مدرسه و دانشگاه و محل کار و ایجاد مراکز متعدد ترویج حجاب و تولید و پخش انواع برنامههای ترویجی در صدا و سیما، زنان به اختیار خود حجاب را برگزینند. چون چنین نشد، در دورهی آقای خاتمی از طریق گذراندن قانون، حجاب اجباری شد و برای هرگونه بدحجانی مجازاتهایی تعیین گردید و با کمک سازمانهای متولی حجاب و عفاف و امر به معروف و نهی از منکر و گشت ارشاد و ... و با زنان بدحجاب مقابله شد. چون این سیاستها موفق نشد پلیس اخلاقی ایجاد گردید و نیروی انتظامی به یاری گشت ارشاد آمد و با برخوردهای خشن و اعمال مجازاتها و جریمههای گوناگون سعی شد زنان وادار شوند به پذیرش حجاب مورد نظر حکومت. مرگ مهسا امینی، که حکومت آن را حادثه میخواند، به اعتراضی انجامید علیه همهی تلاشهای دهه ی گذشتهی حکومت در زمینه ی حجاب. افزون بر حجاب، حکومت با توجیه اهمیت حفظ کیان خانواده، بر نقش و وظایف خانه داری زن و ضرورت فرزندآوری و ماندن در خانه و ایفای نقشهای سنتی تأکید کرد. سقط جنین و استفاده از داروهای ضدبارداری ممنوع شد. حکومت سخت کوشید زنان را از عرصهی ورزش و هنر و صنعت و مدیریت و دانشگاه دور نگاه دارد. همزمان، تحت فشارهای اجتماعی و جبر زمانه نتوانست مانع تحصیل و کار زنان در خارج از خانه شود. و این دوگانهای شد که هر جا اقتضا میکرد، حکومت در دفاع از موضع حمایتگری خود از حقوق زنان از آن استفاده میکرد. اما، فهم زنانِ خواهان حقوق مساوی از واقعیت چیز دیگری بود. نسلی از زنان که در حکومت پهلوی پرورش یافته بودند، از آزادیها و حقوقی برخوردار شده بودند که مایل نبودند آن را از دست دهند. نسل بعدی در فضایی چشم به جهان گشود که ماشین تبلیغات حکومت ذهن او را با ارزشهایی پر میکرد که فضایل اسلامی خوانده میشد. در بسیاری از خانوادهها، خیلی زود کودک خود را با دوگانهی ارزشهای خانه و مدرسه مواجه دید و دچار« ارزش پریشی» شد. وضع برای نسل پس از آن متفاوت بود. ارتباطات جهانی از طریق ویدئو و ماهواره که ممنوع بود، راه را برای آشنایی دختران این نسل با الگوهای متفاوت زندگی در کشورهای دیگر بازکرد. آنان با حیرت زنان بیحجابی را میدیدند که در عرصههای گوناگون از اعتبار اجتماعی بالایی برخوردارند. سپس نوبت به نسلی رسید که آن را میتوان نسل دیجیتالی خواند. نسلی که به خاطر گسترش اینترنت در فضای مجازی چشم به جهان گشود. فضایی که او را از سلطهی بزرگسالان مسجد و مدرسه و دانشگاه و جامعه رها ساخت. دیری نپایید که زنان این نسلها در تشکلهای مدنی گرد هم آمدند و حقوقی را مطالبه کردند بسیار فراتر از حق آزادی پوشش. در مورد حجاب میدیدند که به رغم اجباری شدن حجاب و تلاشهای گستردهی حکومت، تن فروشی چگونه از همان دهه ی اول انقلاب رو به افزایش گذاشت و مساجد خود به نوعی وارد کسب و کاری شدند که نامش عقد موقت بود و در واقع کسب و کار تنفروشی بود با عنوان شرعی. دیگر کسی نمیتوانست زنان معترض به حجاب اجباری را قانع کند که حجاب برای زن شخصیت میآورد و نماد عفاف است و پاکدامنی. آنان خواهان تسلط خود بر بدن خویش شدند. نمیخواستند که بدن آنها پهنهی جدلهای فرهنگی و سیاسی درون حکومتی و میان حکومت و مخالفان شود. این مطالبه، شامل حق سقط جنین و حق استفاده از داروهای ضدبارداری نیز میشد. در سطحی دیگر خواهان رفع هر گونه تبعیض جنسیتی در محیط کار، در دانشگاه، در خانواده و در جامعه شدند. میدیدند که در ایران و جهان چگونه زنان همتایی خود با مردان و حتی برتری خود را بر مردان در عرصه های علم و تکنولوژی و هنر و مدیریت و سیاست و حکومت داری ثابت کردهاند. ولی در ایران آنان مجبورند در مبارزهای جانکاه برای دستیابی به حقوقی بدیهی مانند حضور در عرصه های ورزشی و دوچرخه سواری و موتورسواری و بدنسازی و ... و تماشای مسابقات در ورزشگاهها با حکومت بجنگند. سرانجام به این واقعیت دست یافتند که دوگانه ی زن و مرد میتواند ساخته و پرداخته ی حکومتی باشد که خواهان یکپارچگی جامعه نیست. دستیابی به حقوق برابر نه تنها زندگی را بر مردان سختتر نمیکند، بلکه به عکس باعث میشود که هویت انسانی جایگزین هویت جنسیتی شود. زنان و مردان دارای حقوق برابر بهتر میتوانند در کنار یکدیگر و با یکدیگر مشکلات خود و جامعه را حل کنند. با دستیابی به چنین جایگاهی، آن بخش از انرژی که در گرداب این مبارزات گرفتار آمده، رها خواهد شد تا صرف حل چالشهایی شود که جامعه و جهان با آن مواجه است. با چنین پیشینهای بود که با مرگ مهسا زنان بیپروا به میدان آمدند و خیلی زود مردان نیز به آنان پیوستند و نشان دادند که مشکلات زنان دیگر مسئله زنان نیست. مشکلِ مردمِ معترضِ ایران است.
- در مورد جوانان، حکومت جوانان و نوجوانان معترض را گروهی میداند که فریب دشمن را خورده و به طور هیجانی دست به اعتراض زدهاند. معتقد است این جوانان اغتشاشگر را میتوان با گاز اشکآور و ماشین آبپاش و گلوله پلاستیکی و گلوله ی جنگی و بازداشت ترساند و سرکوب کرد. پدران و مادران با مشاهدهی قابلیت و عزم استوار ماشین سرکوب و دیدن جوانان و نوجوانانی که کشته میشوند، خواهند ترسید و مانع فعالیت اعتراضی فرزندان خود خواهند شد. افزون بر آن، حکومت تصور میکرد که جنبش دانشجویی سالهاست که غیرفعال شده و دانشگاهها تهدیدی برای حکومت ندارند. چون تشکلهای دانشجویی و رهبران جنبش دانشجویی از میان رفتهاند. بیشتر جوانان و نوجوانان گوش به فرمان مقام رهبری هستند. و این اعتراض ها دیری نمیپاید و فروکش خواهد کرد. چون نه سازمانی دارند که برایشان برنامه ریزی کند و نه رهبر و رهبرانی که جنبش آنان را هدایت کند. در مقابل، معترضان میگویند، شاید از روی هیجان باشد، ولی به خاطر خشم فروخورده و با احساس مسئولیت در قبال وضعیت کشور و از روی آگاهی و برای تغییر وارد میدان شدهاند و تا پای جان به اعتراض ادامه میدهند و از سرکوب و کشتار نمیترسند. دانشجویان دانشگاهها زودتر از آنچه انتظار میرفت به معترضان پیوستند و دانش آموزان دختر با واکنشهایی حیرتانگیز دست به اعتراض زدند. معترضان معتقدند که بدون سازماندهی و تشکیلات خاص و رهبر واحد و به طور خودانگیخته و خود جوش بهتر میتوان با حکومت مبارزه کرد. اتکای آنان به اکثریت مردمی است که از حکومت ناراضیاند. میگویند، حکومت این نسل را نمیشناسد. نمیداند که نسلی است که فردیت خود را کشف کرده و خواهان آزادی و استقلال در تصمیمگیری است. سالهاست که نشانه های فردیت و آزاده اندیشی این نسل آشکار شده است. این نسل خواهان زندگی خوب است و برای زندگی خوب تعریف دارد. برای کسب آن دسته از آزادیهای فردی پا به میدان گذاشته و خطر کشته شدن را به جان خریده که برای بسیاری از جوانان کشورهای دیگر بدیهی و پیشپاافتاده است. میخواهد بدون ترس هر لباسی را که دوست دارد بپوشد؛ با هر کسی که میخواهد ارتباط برقرار کند؛ با هر کسی که دوست دارد زندگی کند، بدون ازدواج و یا عقد شرعی؛ بدون وحشت در مهمانی شرکت کند و یا به مهمانی برود؛ آزادانه برقصد؛ به هر نوع موسیقی که دوست دارد گوش کند؛ در پارک و خیابان با حیوان خانگیاش گردش کند؛ اگر دگرباش است، جامعه این واقعیت بیولوژیک او را بپذیرد و ... و شکی نیست که این خواستهها با الگویی که حکومت برای جوان اسلامی دارد، همخوانی ندارند. ولی این خواسته ها واقعی اند. عجیب آنکه این جوانان و نوجوانان در جمهوری اسلامی و در خانواده هایی چشم به جهان گشودند که پدر و مادرشان نیز در همین نظام پرورش یافتند. آنان و والدینشان در مدارسی تربیت شدند که کتابهای درسی و روشهای آموزشی و فلسفهی آموزش با هدف ترویج الگوی جوان اسلامی طراحی شده بود. پس چرا خواستههایی دارند مغایر این الگو؟ چون نسلی هستند که در فضای مجازی به دنیا آمدند و با آن بزرگ شدند. دنیایی بیمرز و بدون مرکز. دنیایی آزاد و سرشار از تهدید و فرصت. حکومت سخت کوشید تا مانع دسترسی آنان به اینترنت و گردش آزاد اطلاعات و حضور در فضای مجازی شود. میلیاردها دلار در این راه هزینه کرده و میکند. ولی حکومت این واقعیت را نپذیرفت که با جبر تکنولوژی نمیتوان مقابله کرد. از آن مهمتر هنوز نفهمیده که با گلوله نمیتوان این خواسته ها را سرکوب کرد.
- در بارهی امنیت نیز فهم دوگانهای وجود دارد. حکومت میگوید، اعتراض و انتقاد به هر شیوهای امنیت ملی را به خطر میاندازد. هر کسی را که فریاد انتقاد و اعتراض سر میدهد، به جرم برهم زدن امنیت ملی و تشویش اذهان عمومی به زندان میاندازد. امنیت ملی از دید حکومت، امنیت لازم و شرایط مناسب برای حفظ و تحکیم مبانی قدرتِ حاکمه و پایداری نظام جمهوری اسلامی و صیانت از ساختار ولایت فقیه و حفظِ اسلام است. از دید معترضان، اعتراض و انتقاد در جامعهی امروز ایران، نشانهی وجود احساس مسولیت اجتماعی و مسولیت ملی در جوانان و تعهد آنان در برابر ایفای نقش و انجام وظایفی است که هر ایرانی در قبال سرزمین ایران بر عهده دارد. این افراد معتقدند بدون پذیرش حق اعتراض و انتقاد برای مردم و سعی در سرکوب هر فرد معترض و منتقد، نظام اجتماعی از درون فرومیپاشد. در نتیجه، امنیت ملی از دید معترضان، به معنای وجود فضایی است که در آن منافع ملی ایران و ایرانیان و تمامیت ارضی آن حفظ شود. عواملی که امنیت ملی را به خطر میاندازد آن نیست که حکومت تصور میکند. حکومت به جای تلاش در راه ایجاد شرایط مساعد برای تحقق توسعهی پایدار ملی با هدف بهبود مستمر کیفیت زندگی مردم و حفظ محیط زیست ایران، اهداف و راهبردهایی را در پیش گرفته که باعث شده سرمایه های ملی جذب قلمروهایی شود که ربطی به توسعهی ملی ندارد. معترضان میگویند، تخصیص بخش مهمی از درآمد ملی به اهداف نظامی و غیرنظامی در کشورهای منطقه به بهانه ی تأمین امنیت ملی کشور، آنهم در شرایطی که بخش مهمی از جمعیت در فقر مطلق به سر میبرند، توجیه اخلاقی ندارد. آنان معتقدند، فقر و نارضایتی روزافزون مردم مهمترین تهدید برای امنیت ملی کشور است و باعث تشویش افکار عمومی میشود. معترضان میگویند، این منتقدان حکومت نیستند که سزاوار بازداشت و محاکمه و زندانی شدناند. بلکه مدیران و مسئولانی که نتوانسته و یا نخواستهاند فقر و نابرابری را ریشه کن کنند و سیاستها و راهبردها و روشهایی را در پیش گرفتهاند که بر نارضایتی مردم دامن زدهاست و اختلاس گران و رانتخواران بزرگاند که باید محاکمه شوند .در واقع، اینان هستند که امنیت ملی را به خطر انداخته اند.
- در مورد وضعیت پس از این رخدادها نیز فهم متضادی وجود دارد. حکومت معتقد است که پس از موفقیت در سرکوب، همه چیز به وضع عادی برمیگردد. یا با عقد قرارداد برجام، تحریمها برداشته میشود و اقتصاد شکوفا میگردد؛ یا جمهوری اسلامی به بمب اتم به عنوان ابزار قدرت دست مییابد؛ به هر حال ایران در منطقه همچنان پرقدرت باقی میماند؛ روابط بین الملل با جهان روالی عادی خواهد داشت و با گرایش به شرق و عقد قراردادهای بلند مدت با دو ابر قدرت روسیه و چین، نیاز و وابستگی به غرب کم خواهد شد. در یک کلام، پایداری نظام خدشه ناپذیر است. و این اعتراض ها چندان اثری نخواهد داشت. معترضان میگویند، حتی اگر این اعتراضات سرکوب شود، خشم و نارضایتی مردم بیشتر خواهد شد و به آتشفشانی تبدیل میشود، آمادهی فورانی ویرانگر. آنان معتقدند، حتی با برداشته شدن تحریمها، اقتصاد شکوفا نخواهد شد، به چند دلیل: افراد ناکارآمدی بر سرکارند که توانایی مدیریت منابع و سرمایههای کشور (داراییها، ذخائر، منابع طبیعی، درآمد ملی، سرمایهی زیستبومی و سرمایه های انسانی و فکری) را ندارند و وضعیت اقتصادی و شاخص های اقتصاد کلان از جمله تورم و نقدینگی و رکود و بیکاری و نرخ سرمایه گذاری و فرار سرمایه و شاخص فلاکت و نابرابری بدتر خواهد شد؛ با وجود دولت کنونی فضای کسب و کار برای سرمایهگذاران همچنان نامساعد باقی خواهد ماند؛ بر شمار فقرا و کسانی که زیر خط فقر زندگی میکنند افزوده میشود؛ بخش تولید و خدمات و کشاورزی نابسامان خواهد ماند؛ حکومت ارادهای برای مهار و مبارزه با فساد افسارگسیخته ندارد و اتلاف سرمایههای ملی ادامه خواهد یافت؛ سرمایه ی اجتماعی و شالوده ی آن که وجود اعتماد میان حکومت و مردم است، ار بین خواهد رفت؛ حکومت به دلیل پافشاری بر اصولی که مدتهاست کارآمدی خود را در پهنهی سیاست و جامعه از دست داده، قادر نیست دست به اصلاحات سرنوشتساز اجتماعی بزند و در نتیجه، بر محدود کردن آزادیهای فردی و اجتماعی و نادیده گرفتن حقوق بنیادی مردم پافشاری میکند و حاضر نیست حقوق زیر را که هر فردی در جامعهی مدرن دارد، برای مردم به رسمیت بشناسد: حق انتخاب پوشش، حق انتخاب غذا، حق داشتن حریم خصوصی، حق برخورداری از اینترنت پرسرعت و ارزان، حق ارتباط با دیگران، حق اعتراض، حق آزادی بیان، حق تجمع، حق اطلاع، حق مطالبهی شفافیت از حکومت، حق برخورداری از امنیت فیزیکی، امنیت مالی و اقتصادی، امنیت حقوقی و امنیت فکری، حق برخورداری از خدمات پیشرفتهی آموزشی و درمانی و اداری، و حق توسعه و پیشرفت و در یک کلام، حق برخورداری از یک زندگی خوب. از همه مهمتر، حکومت برای شنیدن فریادهای مردم گوش شنوا ندارد. در نتیجه، به دلایل فوق، نارضایتی و سرخوردگی و خشم مردم به طرز دمافزونی بیشتر میشود و به صورت انبار باروتی منتظر یک جرقه در حالی از دید حکومت پنهان میماند که میتواند پایداری نظام را به طور جدی تهدید کند. پس به دلایلی که ذکر شد، اوضاع آرام نخواهد ماند.
- در مورد سیاست بین الملل و سیاست منطق های نیز فهم معترضان از واقعیت چیز دیگری است. آنان معتقدند در جریان این اعتراض ها حضور گستردهی ایرانیان خارج از کشور در سرتاسر جهان، افکار عمومی جهانی را به شدت تحت تأثیر قرار داد و اعتراضهای آنان را به گوش مردم جهان، پارلمانهای کشورها و سیاستمداران و رسانه های جهانی رساند و آنان را به اهرم فشاری تبدیل کرد که میتوانند حکومتهایشان را وادارند در روابط خود با جمهوری اسلامی تجدید نظر کنند. ایرانیان دو تابعیتی بسیاری در پارلمانهای اروپا و کانادا فعال شدهاند و توانستهاند تحریمهایی را بر آن دسته از مقامات جمهوری اسلامی وضع کنند که در سرکوب اعتراض های اخیر دست دشتهاند. مهمترین آن، تحریم ۱۰ هزار نفر از اعضای سپاه پاسداران در کاناداست. از آن مهمتر، تصمیم به مسدود کردن حسابهای این افراد و سایر مسولان است. طرفداری و حمایت رؤسای حکومتها و اتحادیه ی اروپا و و رؤسای چند پارلمان در اروپا و دانشمندان و هنرمندان و افکار عمومی جهانیان از معترضان، بیسابقه بوده است. در شرایطی که طی ۴ هفتهی اخیر، هیچ رویداد مهم دیگری در جهان رخ نداده که به خبر اول رسانه های جهان تبدیل شود، مسائل ایران به طرز بیسابقه ای مورد توجه جهانیان قرار گرفته است و این به نفع حکومت نیست. در نتیجه در زمینهی سیاست خارجی، وضع تغییر کرده است. حکومت میگوید جمهوری اسلامی از آنچنان اقتداری در داخل و در منطقه و در جهان برخوردار است که چنین اقداماتی تأثیر چندانی نخواهد داشت. سالهاست که چنین تحریم هایی وضع شده و نتوانسته بر نظام خدشهای وارد کند. ما به تحریم خو کردهایم و میدانیم چگونه با آن مقابله کنیم. از آن مهمتر، رویدادهای اوکراین باعث شده اروپا و جهان به نفت ما بیش از پیش نیازمند شوند و برای آنان منافع ملی خودشان مهم است نه پایمال شدن حقوق بشر در سایر کشورها و تجربه نشان داده که در بزنگاه حاضر شدهاند به ما امتیاز دهند. افزون بر آن، افکار عمومی جهانی تحت فشار دشمنان خارجی جمهوری اسلامی همواره بر علیه ما عمل کرده و موفق نبوده است. در نتیجه، این اقدامات و حمایتها نمادین بوده و در عرصهی عمل از اهمیت چندانی برخوردار نیست.
حال با این فهم دوپاره از واقعیت چه میتوان کرد؟ در شرایطی که میان حکومت و معترضان همدلی وجود ندارد، راه حلی برای برونرفت کمهزینه از این وضعیت وجود دارد؟ منطق و عقلانیت به ما میگوید، بهترین راه برای فهم دیگریي متفاوت و دستیابی به درک مشترک و در نتیجه همدلی، گفت و گوست. گفت و گو چند پیش شرط دارد:
- وجود تمایل برای شناخت و درک عمیق طرف مقابل
- آمادگی لازم برای دستیابی به همدلی
- آمادگی لازم برای پذیرش دیدگاه دیگری
- آمادگی لازم برای تغییر موضع، روش و راهبردها و سیاستها
چنین گفت و گویی میان حکومت و معترضان امکانپذیر است؟ آن هم در شرایطی که این دو در موقعیت همسانی قرار ندارند. حکومت هم قدرت دارد و هم منابع ملی در اختیارش است و هم از اختیارات لازم برای ادارهی امور کشور برخوردار است. این حکومت است که باید برای شناخت فهم معترضان از واقعیت آمادگی لازم را پیدا کند و بتواند برای حفظ امنیت ملی، دست به اصلاحات ساختاری لازم بزند. معترضان، از این جنس از قدرت برخوردار نیستند. قدرت آنان از جنس دیگری است. آنان با جان خود به میدان آمدهاند و تنها سلاحشان، همبستگی و شجاعت و پایداری در مبارزه و عزم استوارشان برای پیروزی است. اگر به اعتراض ادامه دهند و اعتصاب به راه افتد و معترضان خاموش به آنان بپیوندند، برای حکومت چه راه حلی جز کشتار وسیع باقی میماند؟ اگر با کشتار شمار زیادی از معترضان موفق شود اعتراضات را سرکوب کند، چگونه خواهد توانست پس از آن امور را اداره کند؟ در نتیجه این حکومت است که باید دست به سازش و اصلاحات بزند. جمع کردن بساط گشت ارشاد و پلیس اخلاقی و لغو قانون حجاب اجباری و حذف نظارت استصوابی و انحلال شورای نگهبان و کم کردن فشارهای گوناگون اجتماعی و فرهنگی بر مردم و آزادسازی دسترسی به اینترنت و تغییر سیاست منطقهای و بینالمللی مواردی از این دست، شاید شدنی باشد. ولی ریشه اعتراضات در فقر و نابرابری و فساد نهادینه شده و ناکارآمدی دولت در مدیریت منابع و وجود سازمانهای پراکنده و متعدد منابع خوار خارج از قلمرو نظارت دولت و تحت حمایت نهاد رهبری و نفوذ گستردهی سپاه پاسداران در عرصه های اقتصادی و فرهنگی و اجتماعی و امنیتی کشور و نهادهایی مانند بسیج و امثال آن است. با وجود دولت کنونی و نبود شایستگی حرفهای در افرادی که ادارهی وزارتخانهها را بر عهده دارند، و وجود منافع مستقر بسیار در حکومت برای حفظ وضع موجود، حکومت چگونه میتواند این مسائل و چالشهای مهم را از میان بردارد؟. حکومت دایرهی انتخاب افراد را برای تصدی امور آنچنان تنگ کرده است که افراد شایسته و کارآمدی در این دایره باقی نمانده است که جایگزین مدیران موجود شوند. به سخنی کوتاه، اصلاح امور در ساختارهای موجود با هدف از بین بردن ریشه های نارضایتی عمومی، چندان آسان به نظر نمیرسد.
[1] Daniel Lerner. (1958). The Passing of Traditional Society: Modernizing the Middle East. New York Free Press.