ظهور فناوري هاي نوين ارتباطي كه از ميان همه آنها اينترنت به عنوان شاخص ترين فناوري شناخته شده است، سبب گشته تا امروزه بسياري از روابط ميان فردي دستخوش تاثيرات اجتناب ناپذير اين فناوري ها گردد. در عصري به سر مي بريم كه در آن تبادل داده ها تنها با استفاده از شيوه هاي ديجيتال مقدور است و حتا انتقال بخشي از داده هاي عاطفي و فردي نيز با استفاده از محمل هاي الكترونيكي صورت مي گيرد. اما اين پيشرفت و تكامل خود چالش جديدي را پديد آورده است و اينك اين پرسش مطرح است كه آيا روابط ديجيتال و مجازي مي توانند جايگزين روابط واقعي و رو در رو يا حضوري شوند، يا آن كه بايد به اين روابط جديد به عنوان مكمل يا مخرب روابط ميان فردي نگريست؟
از آنجايي كه در برخي مواقع ارتباطات الكترونيكي و ديجيتال خود مقدمه اي بر شكل گيري روابط جديد ميان فردي هستند، براي بسياري از اين گونه كاربران نوع دوگانگي ميان ترجيح دادن يكي از گونه هاي ارتباطي بر ديگري پديد مي آيد. اين ترجيح به نوبه خود به عوامل متعددي بستگي دارد كه مهمترين آنها چگونگي توسعه يافتگي مغز، سامانه عصبي و قواي ذهني مي باشد. پيچيدگي هاي رواني و نيازهاي عاطفي انسان تنها با استفاده از فناوري هاي ارتباطي قابل شناسايي و تامين شدن نيست. با وجود استفاده فزاينده از فناوري هاي شبيه سازي، انسان هنوز نيازمند دريافت تمامي داده هاي حسي براي درك واقعي روابط ميان فردي است، امري كه فناوري هاي موجود در بهترين حالت تنها قادرند اين داده ها را شبيه سازي كرده و تاثيرات موقتي را در كاربر خود پديد آورند.
شكي نيست كه فناوري هاي جديد ارتباطي و به ويژه اينترنت تاثير غير قابل چشم پوشي را بر شكل گيري روابط ميان فردي جديد در جهان معاصر گذاشته اند و روند كنوني در جهتي به پيش مي رود كه در برخي مواقع واقعاً نمي توان اين فناوري ها را از زندگي روزمره حذف كرد. اما با عنايت به اين كه بستر ارتباطي فناوري هاي نوين تنها مبتني بر ريرساخت هاي الكترونيكي است و سازگاري چنداني با سرشت مادي و عاطفي انسان ندارد، مي توانيم بپذيريم كه اين گونه رسانه هاي ارتباطي در وهله نخست نمي توانند تمامي احساسات و عواطف انساني را به فرد مخاطب منتقل كنند و در وهله بعد هم به علت محدوديت هاي بديهي فناوري جايگزين ارتباطات حضوري نخواهند شد.
بر اين اساس شكل گيري روابط فردي در جهان معاصر با استفاده از رسانه هاي جديد از يك تضاد دروني رنج مي برد. اين رسانه ها برقرار كننده ارتباط هستند، اما ناقل احساسات و حالات رواني نيستند. همين امر مي تواند در مواقعي سبب قطع شدن ارتباط افراد با يكديگر و حتا شكل گيري كدورت هاي ميان فردي به جاي روابط مستحكم شود. موارد متعددي از عدم ادراك صحيح مخاطبان از مقصود و منظور حقيقي فرد برقرار كننده ارتباط وجود داشته است و همچنان وجود خواهد داشت. ساده ترين نمونه از اين امر را مي توان در آنچه كه امروزه با استفاده از تلقن هاي همراه و sms يا پيام كوتاه ناميده مي شود، مشاهده نمود. همواره امكان اشتباه در تايپ كلمه مورد نظر و حتا انتخاب واژه نامناسب وجود دارد. گاهي تا زماني كه طرف مقابل خودتان را رو در رو نبينيد و منظورتان را براي او شرح ندهيد، نمي توانيد مطمئن شويد كه پيام شما را به درستي درك كرده است.
اما ابعاد ديگري نيز در اين ميان قابل طرح شدن مي باشد. نخست آن كه به طور كلي هر يك از فناوري هاي ارتباطي براي تبادل گروهي از داده ها طراحي شده اند، هر چند كه امروزه با فناوري هاي جديدي نيز سر و كار داريم كه امكان همزمان انتقال انواع داده هاي صوتي، تصويري، متني و به طور كلي الكترونيكي را دارند كه از هر نظر كامل بي عيب به نظر مي رسند، اما مجموعه فناوري ها هنوز نتوانسته اند تمامي ادراكات حسي نظير حالات رواني، جنبه هاي لمس پذير، بويايي، ذهني و ... را به فرد مخاطب منتقل نمايند. بديهي است كه در اين جا با يك خلاء واقعي رو به رو هستيم كه چيزي نمي تواند جايگزين آن شود و اين فضاي خالي را پر كند. در واقع يك پديده مجازي نمي تواند شكاف پديد آمده در يك پديده واقعي و طبيعي را پر كند. هر يك از اين دو مقتضيات ويژه خود را دارند.
دانش عصب شناسي بر اثر سالها زحمت و كوشش فراوان تاكنون توانسته تنها برخي از نقاط مغز را كه در كاركردهاي رواني، ذهني، عصبي، شيميايي، اندامي و حركتي نقش دارند؛ مشخص سازد و هنوز كار فراواني براي تكميل اين آگاهي ها در پيش است. هنوز بخش هاي متعدد بسيار ديگري در مغز انسان وجود دارد كه موقعيت و كاركردهاي آنها شناخته نشده است. با اين حال امروزه روشن شده است كه مغز انسان از هنگام تولد تا مرگ در حال رشد و تكامل است. يادآوري اين نكته لازم است كه منظور از رشد، افزايش حجم سلولي مغز يا نوسازي بافت آن نيست، چرا كه سلول هاي سامانه عصبي انسان ثابت بوده و بر خلاف ديگر بافت هاي بدن نظير بافت عضلاني، استخواني، پوستي و ... ترميم ناپذير است. قطع نخاع جلوه بارز اين امر است كه در صورت وقوع آن فرد به فلج دايمي مبتلا مي گردد مگر آن كه به وسيله اي بتوان ارتباط عصبي را دوباره ميان سلول هاي جدا شده از هم برقرار نمود كه حتا در اين حالت نيز تنها پيام هاي الكتريكي عصبي انتقال مي يابند و تبادل سلولي آن گونه كه در حالت عادي روي مي دهد، صورت نمي گيرد.
بر اين اساس، منظور رشد ذهني و عقلاني است، رشد تكاملي است كه سطح تكاملي مغز را پيوسته دستخوش تغييرات قابل توجهي مي سازد. اين رشد و تكامل تا حد زيادي وابسته به ورودي هايي است كه هر روز به سوي مغز از درون بدن انسان گرفته تا محيط پيرامون او گسيل مي شوند. اين ورودي ها يا در واقع همان داده ها هر يك براي تحليل در بخشي از مغز به كارگيري مي شوند و مغز پس از شناسايي سيگنال هاي دريافتي پيام هاي مناسب را به سراسر بدن ارسال مي كند. بنابراين پيش از آن كه با فناوري هاي نوين ارتباطي رو به رو باشيم، با يك سامانه ارتباطي به قدمت تاريخ طبيعي بشر يعني مغز انسان سر و كار داريم.
مغز انسان با توجه به نوع داده هايي كه دريافت مي كند، رشد مي كند. مغز با كنار هم چيدن داده هاي همگرا يعني داده هايي كه از نظر مفهومي داراي پيام هاي مشابهي هستند، پيشينه هاي ادراكي را در خود نگهداي مي كند و در صورت دريافت داده هاي بعدي، اين داده ها را با داده هاي پيشين مقايسه نموده و به تحليل شباهت هاي احتمالي موجود ميان آنها مي پردازد. اين داده هاي عظيم كه در طول شبانه روز از طريق حواس پنجگانه به سوي مغز ارسال مي شوند، پس از پردازش توسط مغز جرياني از اطلاعات را پديد مي آورند كه خود مغز مانند يك جسم شناور در آن غوطه ور مي شود. با بيدار شدن در هنگام صبح اين رودخانه عظيم به حركت مي آيد و با آخرين پلك زدن هاي چشم در هنگام خواب از حجم و سرعت آن كاسته مي شود. اما نكته جالب در اين است كه حتا زماني كه ما در خواب هستيم، باز هم اين جريان هر چند خفبف در مغز متوقف نمي شود و تا هنگام بيدار شدن مجدد ما ادامه دارد.
مغز يك فرد در تمامي دوران عمر خود در اين رودخانه اطلاعاتي شناور است و ضمن تبادل داده اي با آن به رشد و گسترش خويش نيز مي پردازد. حال اين پرسش مطرح مي شود كه آيا چگونگي واكنش مغز به تمامي داده هايي كه دريافت مي كند، يكسان است؟ بديهي است كه واكنش مغز يكسان نيست. مغز با هوشمند خارق العاده اي ميان آنچه كه از يكي از حواس دريافت مي كند با آنچه كه به طور هم زمان از هر پنج حس دريافت مي كند تمايز قايل است. سرعت انتقال پيام هاي عصبي و حتا چگونگي واكنش بدن نيز به محرك هاي دريافتي متفاوت است.
به بياني ديگر داده هايي كه تنها توسط يك يا دو حس از پنج حس دريافت مي شوند، به گسترش بخش معيني از مغز كمك مي كنند، حال آن كه داده هايي كه هر پنج حس را درگير انتقال خود به مغز مي كنند، سبب به كارگيري ظرفيت مجموعه مغز در هر لحظه مي شوند و در نهايت به رشد جامع مغز مي انجامند. تا كنون آزمايش هاي بسياري توسط دانشمندان و روان شناسان در اين زمينه به عمل آمده است و روشن شده كه با كاهش يا افزايش داده هاي ورودي به مغز انسان در شرايط گوناگون از نظر نوري، صوتي، حرارتي، رايحه اي و چشايي ميزان فعاليت مغز نيز متناسب با آن شرايط و محرك ها كاهش يا افزايش مي يابد.
در نهايت اين امر آشكار مي شود كه رسانه هاي نوين ارتباطي به دليل محدوديت هاي ساختاري و فني قادر به بكارگيري تمامي ظرفيت هاي پردازشگر مغز نيستند و تنها تعدادي از آنها را مي توانند به نقل و انتقال و تبادل داده ها مشغول نمايند. اگر روزي شكلي از فناوري ارتباطي ابداع شود كه بتواند تمامي حواس پنجگانه انسان را درگير با خود نمايد، مي توان آن را رسانه نسبتاً كاملي به حساب آورد، با اين حال حتا در آن هنگام نيز كاملاً روشن است كه شبيه سازي يا بازسازي احساسات صورت گرفته و نه آفرينش يا موجوديت واقعي و مستقل آنها.
بنابراين چالشي كه در عصر ديجيتال و امروزه فرا روي روابط ميان فردي قرار گرفته، ضعف انسان ها به لحاظ مهارت هاي فردي در برقراري ارتباطات مجازي نيست (هر چند كه اين عوامل نيز به نوبه خود در خور توجه هستند)؛ بلكه محدوديت هاي عصبي بدن انسان از يك سو و ضعف فناوري از سوي ديگر است. واقعيت اين است كه انسان به لحاظ طبيعي به گونه اي طراحي شده است كه براي برقراري ارتباط ميان فردي با ديگر همنوعان خود چاره اي جز ارتباط رو در رو و حضوري ندارد و فناوريهاي ارتباطي كنوني قادر به تامين كامل اين نياز اساسي نيستند.