پل تيليش، فيلسوف آلماني مي گويد "اميد" جاذب انسان به سوي آينده است و بي ترديد در اين آينده خواهي "زندگي" نهفته است. جاي شگفتي است كه چرا فيلسوفان و انديشمندان به ندرت به خاستگاه اميد و نيرويي كه مي آفريند، انديشيده اند و آن گونه كه شايسته آن بوده است؛ به آن توجه نكرده اند. بي جهت نيست كه روان شناسان با درك اين واقعيت، كوشش وسيعي را براي شناخت ماهيت رواني اميد و نقش آن در حيات فردي و اجتماعي انسان به عمل آورده اند. گروهي ديگر از دستاوردهاي اين كوشش در فعاليت هاي علمي و هدفمند خود كه با نگرش و تاكيد بر آينده صورت مي گيرند، استفاده كرده اند و به نظر مي رسد اميد همواره پيشران كوشش هاي آينده گرا بوده است.
آفرينش ايده ها و انديشه هايي كه زندگي و تمدن بشر را دستخوش تحولات مثبت كرده اند، در موارد بسياري با اميد به آينده و ساختن جامعه يا جهاني بهتر براي بشر همراه بوده است. يكي از دلايل موفقيت اديسون در اختراع برق اميد او به آينده و رهايي انسان از تاريكي شب بود. با مروري بر تاريخ مي توان دريافت كه بدون اميد در حقيقت تداوم زندگي براي بشر معنا و مفهومي نداشته است و در برخوردهايي كه ميان تمدن هاي گوناگون رخ داده است، تمدن مغلوب، تمدني بوده كه پيش از شكست، اميد خود را به آينده از دست داده و بر عكس، تمدن پيروز، تمدني بوده كه به آينده اميدوار و حضور در آينده را حق انكارناپذير خويش قلمداد كرده است.
اميد در وهله نخست امري فردي و وجودي است و در مرحله بعد تابعي از باورهاي احتماعي و اجرايي است. انسان گذشت زمان را درك مي كند و رسيدن به زمان هاي بعدي را در صورت ادامه بقا و حيات، امري اجتناب ناپذير مي داند. انتظار و پندار هميشگي انسان از گذشت امروز، رسيدن به فرداست و بنابراين، انسان با هر شامگاه به بامداد جديدي چشم دوخته است و در پس هر تاريكي روشنايي جديدي را جستجو مي كند.
بايد پذيرفت درك هيچ امري دشوارتر از اميد نيست. درك اميد براي افراد نادان امري آسان، اما براي دانايان كاري دشوار است. هر كسي مي تواند خود را غرق در اميد ابلهانه كند؛ اما اميد واقعي امري كمياب و ستودني است. با اين وجود، چگونه مي توان ميان اين دو (اميد واقعي و اميد ابلهانه) تمايز قايل شد؟ اميدي واقعي و اصيل است كه در آن، آنچه به آن اميد بسته مي شود، حضور داشته باشد. به بياني ديگر اين كه به طور هم زمان، حضور داشته باشد و نداشته باشد. چه چيزي غير از زمان و آينده مي تواند چنين ويژگي دوگانه اي داشته باشد؟ اميد به آينده و انتظار براي رسيدن به فردا نيرويي است كه اميدواران را به سوي آينده سوق مي دهد. جالب تر اين كه بيشتر از آن كه ما به رسيدن به فردا علاقمند باشيم، اين فرداست كه ما را در بر مي گيرد و از روي ما عبور مي كند، چه آماده آن باشيم و چه نباشيم. مهم اين است كه اكنون مي توانيم آينده را آغاز كنيم و امروز هنوز امروز است و فردا نشده است، پس هنوز تا فردا فرصت داريم و اين اميد را در ما زنده مي كند.
اميد واقعي همواره نيازمند مبنايي از واقعيت است. هنگامي كه دانه يك ميوه را مي كاريم، به سر بر آوردن جوانه آن از زير خاك اميد داريم. حتا اگر اين دانه سر از خاك بيرون نياورد، باز هم اميد ما اصيل است چون دانه چنين ميوه اي را پيش از اين لمس كرده ايم. همين جاست كه اميد به آينده و دلخوش كردن به آن از يكديگر متمايز مي شوند. اما اگر دانه ميوه را در يك زمين شورزار كه مي دانيم امكان رشد در آن وجود ندارد، بكاريم و همچنان به انتظار جوانه زدن آن بنشينيم و حتا خود را به خوردن يا فروختن ميوه هاي آن دلخوش كنيم، در واقع به يك اميد ابلهانه دچار شده ايم؛ اميدي كه معلوم نيست به يك واقعيت بپيوندد.
در اميد حتميتي نيست، بلكه با انتظار سر و كار داريم. انتظار نيز نيازمند بردباري است و بردباري هم مستلزم ظرفيت فردي است. شايد پرورش چنين ظرفيتي در همگان امكانپذير نباشد و بر اين اساس مي توان پذيرفت كه اميد يك ويژگي گرانبهاست چون لازمه آن سرمايه گذاري در پرورش استعدادهاي رواني فردي است. يادآوري اين نكته ضروري است كه انتظار منفعلانه و فعال نيز متمايز از يكديگر هستند. در انتظار منفعلانه خود را در برابر آينده تسليم مي كنيم اما در انتظار فعال با اراده خود، نقش و كاركرد خويش را در آينده تعيين مي كنيم. تسليم آينده شدن و ساختن آينده دو مقوله كاملاً متفاوت از يكديگرند. تسليم مترادف با بي ارادگي و ساختن مبتني بر اراده و تصميم راسخ است.
نخستين كاركرد اميد نوزايي دروني است. اين نوزايي انسان را از گذشته هاي نه چندان اميدبخش دور نگه مي دارد و به آينده مرجح اميدوار نگه مي دارد. نوزايي دروني انديشه هاي پيوسته را درون يك فرد مانند چشمه به جوشش در مي آورد و از مبدل شدن انسان به بركه اي ساكن كه در نهايت مردابي متعفن خواهد شد، جلوگيري مي كند.
بازخواني تاريخ بشر روشن كننده يك واقعيت است و آن اين كه تاريخ سرشار از اميدهاي كاذب و بي بنيان است. اساطير، افسانه ها، خرافات و موهومات همگي بر پايه هايي از اميد ابلهانه شكل گرفته اند و ذهن فعال و نوزاي انسان را به سكون و انفعال واداشته اند. با اين حال همين تاريخ نشان مي دهد هرگاه آستانه ظرفيت فردي براي پذيرش سكون و انفعال به منتها درجه خود نزديك مي شود، روزنه هاي اميد يكي پس از ديگري گشوده مي شوند و با فعال سازي نوزايي دروني زمينه هاي نوسازي احتماعي را فراهم مي كنند. بر اين اساس مي توان پذيرفت كه اميد و نوزايي داراي تعاملي دو سويه هستند و در تحولات و پيشرفت هاي اجتماعي سبب هم افزايي يكديگر مي شوند و تاثير مثبتي بر يكديگر دارند.
از ديدگاهي ديگر نوزايي بنيان كوشش هاي آينده گرا را شكل مي دهد. فعاليت ها و كوشش هاي علمي كه با تاكيد بر آينده و رقم زدن آينده هاي مرجح صورت مي گيرند، همگي به طور ناخودآگاه شكلي از نوزايي را بر پايه اي از اميد به آينده بهتر با خود حمل مي كنند. هنگامي كه از تدوين يا ترسيم چشم انداز و سناريو سخن به ميان مي آيد، در حقيقت به نوعي نسبت به آنچه كه قرار است در آينده پديد آيد، ابراز اميدواري مي شود؛ يا وقتي از تكنيك شبيه سازي بهره برداري مي شود، در واقع مي كوشيم با اميد به آينده شرايطي را شبيه سازي كنيم كه آينده مورد نظر ما در آن به وقوع بپيوندد و آن را آن گونه كه خود مي خواهيم، شكل دهيم. بنابراين، مشاهده مي شود فنون و تكنيك هاي آينده انديشي هر يك با اميد به آينده مورد بهره برداري قرار مي گيرند و اميد جزء ذاتي و جدايي ناپذير اين فنون به شمار مي آيد.
اگر كاربرد فنون و تكنيك هاي آينده نگري يا آينده پژوهي را در گستره اي از يك جامعه دانش بنيان در نظر بگيريم، مي توانيم چنين فرض كنيم كه كاربرد فزاينده و مكرر آنها به تدريج فرهنگي را به وجود مي آورد كه بر پايه اميد شكل گرفته است، "فرهنگ اميد". نگاهي ژرف بين آشكار كننده اين واقعيت است كه بدون اميد، هيچ يك از تلاش ها و كوشش هاي آينده گرا مفهومي نخواهد داشت. بايد پذيرفت اميد و فرهنگ اميد پيشران اصلي كوشش هاي آينده نگري و آينده انديشي است و بدون حضور چنين فرهنگي نمي توان اعتقاد به آينده و ساختن آينده مرجح را به شكل نهادينه و منسجم به يكي از اصول بنيادين هر جامعه دانش بنيان مبدل ساخت.