اقتصاد به مثابه قلب تپنده
اگر عضو یکی از شبکههای زیر هستید میتوانید این مطلب را به شبکهی خود ارسال کنید:
[17 Jun 2017]
[ مریم یوسفیان ]
مروری بر کتاب اقتصاد برای انسان، نوشتۀ جولی نلسون
مریم یوسفیان
جولی نلسون (1956-) اقتصاددان فمینیست امریکایی و استاد تمام دانشگاه بوستون، بیشتر به خاطر استفاده از دیدگاههای زنانهنگر برای زیر سوال بردن تعریف اقتصاد و مدلها و روششناسی آن شناخته شده است. نلسون علاوه بر تدریس در دانشگاه مدتها نیز به عنوان مشاور اقتصادی دولت امریکا کار کرده است. از وی مقالات و کتابهای متعددی با تمرکز بر موضوعات جنسیت و اقتصاد، فلسفه و روششناسی اقتصاد، اخلاق و اقتصاد، اقتصاد زیست محیطی، اقتصاد مراقبتی، روشهای کیفی و آموزش اقتصاد منتشر شده است. علاوه بر کتاب اقتصاد برای انسان میتوان به معرفی اقتصاد: راهنمایی کلیدی برای آموزش(2007)، فمینیسم، عینیت و اقتصاد (1996)3 و ورای مرد اقتصادی: نظریه فمینیستی و اقتصاد(1993)4 اشاره کرد.
در عصری که زندگی اقتصادی با زیادهخواهی و مادهگرایی لجام گسیختهای همراه شده است، آیا جایی برای «فضایل اخلاقی» وجود دارد؟ آیا میتوان رابطهای بین اخلاق و تجارت تعریف کرد؟ آیا این خواست زیادی است که کسبوکار در قبال اجتماع و محیط زیست مسئول باشد؟ مدافعان بازار معتقدند پول، سود، بازار و بنگاههای تجاری بخشهایی از «ماشین اقتصادی»ای هستند که اتوماتیکوار نیازهای ما را تأمین میکنند. به همین دلیل نمیتوان از سیستمهای اقتصادی سرد و عاری از احساس و عاطفه توقع عملکرد اخلاقی داشته باشیم. اما برای چپگرایان و گروههای منتقد بازار که ارزشهای اخلاق به نسبت ارزشهای اقتصادی در اولویت بالاتری قرار دارد، ترکیب «اخلاقِ کسبوکار» ترکیبی بیمعنا و متضاد به نظر میآید. تلقی آنها این است که برای پرداختن به مباحث اخلاقی باید از ساختار سرمایهداری خارج شویم تا عرصههایی از زندگی از گزند انگیزههای شخصی دور بمانند و در سپهر اخلاقی حفظ شوند. جولی نلسون در کتاب تأثیرگذار و روشنگرانۀ خود اقتصاد برای انسان با پاسخگویی به این پرسشها تلاش میکند نظریههایی که زندگی اقتصادی ما را جدای از ارزشهای اخلاقی و روابط انسانی میدانند بیاعتبار سازد. وی نشان میدهد که اگر ما به عنوان انسانْ خالقِ این جهان اقتصادی هستیم، پس روابط انسانی و اخلاقی ذاتی آن باید باشد. ما میتوانیم به اقتصاد بیجانی که امروز با آن مواجه هستیم روح بدمیم. نلسون در این کتاب تصریح میکند که هم فرضیات نئولیبرالها و هم فرضیات چپگرایان مانع تجسم جهان اقتصادیِ با ملاحظهتر شدهاند. هر چند به ظاهر در دو جهان متفاوت بسر میبرند، در واقعیت هر دو از اصول و استعارهای مشترک تبعیت میکنند. برای همین با ایجاد دیالوگ بین این دو طیف نظریهای ابداع میکند که بر فلسفۀ اخلاق، پایداری، عدالت، خلاقیت و مسئولیت پذیری استوار است.
اقتصاد ایدهالی که وی از آن در این کتاب صحبت میکند اقتصادی است که در آن عشق با پول، کسبوکار با اخلاق و بدن با روح از در آشتی درمیآیند. آنطور که خود میگوید: «اگر خوب بنگریم میبینم که همه ما عمیقاً در زندگی کسبوکاری و بنگاهی به عنوان مصرف کننده و اغلب به عنوان کارگر یا مدیر در هم تنیده شدهایم، همه ما مسئولیتهای اخلاقی داریم، زمانیکه جوان، بیمار یا سالمند هستیم نیاز به مراقبت داریم و بسیاری از ما از کسی یا کسانی مراقبت میکنیم. پس با بررسی دقیق تاریخ استفاده از تصاویر و استعارههای کهنه خواهیم دید که منافع اقتصادی و ارزشهای اخلاقی ذاتاً از هم جدا یا بر ضد هم نبودهاند»(ص6). شاید بتوان ادعا کرد که کتاب اقتصاد برای انسان چیزی از یک مانیفیست کم ندارد، کتابی است الهام بخش و انگیزه دهنده به خوانندهگانش تا دیدگاه خود را نسبت به اقتصاد تغییر دهند.
نلسون بیش از هرچیز از تجربۀ زندگی خود در مقام زن و تجربۀ تحصیلی و شغلی خود در مقام اقتصاددان در نگارش این کتاب استفاده کرده است. وی در مقدمۀ کتاب توضیح میدهد چگونه زمانیکه به عنوان دانشجوی اقتصاد وارد دانشگاه شد احساس کرد که در سه مسیر متضاد قرار گرفته است. گویی مباحث دانشگاهی او را به سمتی سوق میدادند که باید خود را به سه بخش متضاد و جدا از هم تقسیم میکرد. با خویشتن اقتصادی او باید زیباییهای استعارۀ ماشین اقتصادی را تایید مینمود. با خویشتن اخلاقیاش در مقابل بیعدالتیهای نیروی عظیم و منهدم کنندۀ اقتصادی میایستاد و با خویشتن زنانهاش باید سعی میکرد تا در این کارخانۀ عظیم اقتصادِ غیر انسانی گوشهای را به نگرانیها و دغدغههای شخصی خود اختصاص دهد. نلسون به این نتیجه رسیده بود که در اقتصاد مردانه و عقلانی تجربۀ زنانۀ او در خانوادهای با روابط درونی به هم پیوسته تجربهای غیر اقتصادی است. برای همین در این کتاب سعی میکند تا مسائل اقتصادی را از دو چشمانداز مهم بررسی کند: یکی از چشمانداز اخلاقی و معنوی و توجه به فقر ومحرومیت و دیگر از چشم انداز خود به عنوان یک زن.
نویسنده کتاب را با به چالش کشاندن استعارههای «ماشین اقتصاد» آدام اسمیت و «مرد اقتصادی» استوارت میل آغاز میکند. وی با بررسی تاریخ شکلگیری این استعارهها نشان میدهد که این تصاویر قرنهاست با باورهای ما گره خورده است، طوری که نمیتوانیم گونهای دیگر برای آنها متصور شویم. وی نشان میدهد که ریشههای تاریخی استعارۀ اقتصاد ماشینی به دورۀ رشد سرمایهداری و دوران شکلگیری علم و تکنولوژی بر میگردد. آدام اسمیت هم تحت تأثیر این دوران از استعارههای مکانیکی برای توصیف اقتصاد و زندگی سیاسی استفاده کرد: «قدرت و ثروت، هر دو ماشینهای عظیم و سهمگینی هستند». نویسنده در ادامه با اشاره به ایدۀ «مرد اقتصادی» جان استوارت میل استدلال میکند که اقتصاد همواره در خدمت دیدگاه مردانه بوده است. اقتصاد دانشگاهی که بر پایۀ همین ایده ساخته شده است هر آنچه را که به لحاظ علمی موجه نباشد و به لحاظ ریاضی قابل حل نباشد کنار میگذارد. آنها سعی میکنند موضع «بیطرفی» و «عینی» خود را حفظ کنند، به طور مثال ترجیح میدهند دربارۀ رفاه و ثروت اجتماعی سکوت کنند چون آن را مسئلهای پیچیده میدانند.
این استعارهها جهانبینی حامیان بازار (یا به قول نلسون حامیان کسبوکار) را شکل دادند و از ارزشهایی تبعیت میکنند که میتوان برخی را تایید کرد و اما در مورد برخی دیگر باید تردید کرد. حامیان کسبوکار تأکید دارند که اقتصاد و بازار با تولید کالا و ارائۀ خدمات از رشد و توسعه و بقاء حمایت میکنند، بازار فرصتهای استخدامی جدیدی را ایجاد میکند، افراد استقلال مالی مییابند و برای لذت بیشتر در زندگی فرصتهایی برای خلاقیت و نوآوری ایجاد میکند. اکثر این ارزشها تنها به بخشی از زندگی توجه دارند و از ابعاد دیگر آن غفلت میکنند. یا به تعبیر نلسون بدن اقتصاد را شکل میدهند که بیروح است. حامیان کسبوکار علت فقر، بیکاری، تنش اجتماعی و آسیب زیست محیطی را موانعی میدانند که در سر راه آنها قرار دارند و فعالیتهای کسبوکاری دخالتی در آن ندارند. به زعم آنان سیستم تجارت آزاد برای همه ثروت میخواهد و کارکرد بازار به گونهای است که چیزهای خوب به طور اتوماتیک از سیستم بازار تولید میشوند. نلسون با این دیدگاه مخالفت میکند و آن را به چالش میکشاند و میپرسد اگر کارکرد بازار چنین است که اتوماتیکوار رفاه اجتماعی به بار بیاورد پس چرا ما چیز دیگری میبینیم؟ چرا بر طبق گزارش سازمان جهانی هر روز پانزده هزار کودک بر اثر سوء تغذیه میمیرند؟ یا چرا با مطالعۀ اخبار کسبوکار با گزارشهایی دربارۀ سوء استفادۀ شرکتهای بزرگ در سرتاسر جهان، استانداردهای کاری غیر انسانی و آلودگی فاحش محیط زیست مواجه میشویم؟
در فصل دوم نلسون با بررسی دیدگاه طرفداران اخلاق و منتقدان بازار و کسانی که ارزشهای اقتصادی را محکوم میکنند، نشان میدهد که این دیدگاهها نیز بر روی همان استعارههای اسمیتی قرن هیجدهم بنا شدهاند. مدافعان اخلاق میخواهند از ابعاد زندگی انسانی در مقابل ارزشهای اقتصادی یا همان ارزشهای بازار محافظت کنند. به نظر آنها اگر فردی علاقهمند به سود بیشتر است پس نمیتواند به ارزشهای اخلاقی پایبند بماند. اگر رئیس باشد به دلیل دینامیک ذاتی سرمایهداری امکان اینکه روابط سالم و احترامآمیزِ دو سویهای با کارمند خود داشته باشد، تقریبا غیر ممکن است. اگر به پول علاقهمند است پس حتما فردی طمعکار و خودخواه است و نمیتواند نگران افراد ضعیف و نیازمند باشد. توصیۀ منتقدین بازار برای دور ماندن از ارزشهای ضد اخلاقی بازار پس زدنِ ماشین اقتصادی است. آنها پیشنهاد میکنند که باید سیستمهای کوچک و مشارکتی را جایگزین سیستمهای بزرگ و قدرتمند و پرسود کرد و دولت نیز باید دخالت بیشتری در این سیستمها داشته باشد. همچنین سیستم بازار را باید به دو بخش مجزا تقسیم کرد: بخش مرتبط با تأمین نیازهای ابتدایی انسان که ورود بازار به این بخش مانعی ندارد و بخشی مرتبط با ارزشهای روابط انسانی که باید از منجلاب ارزشهای سود محور دور بماند و از کالایی شدن محافظت شود مانند بهداشت، آموزش، مراقبت از کودکان، بیماران نیازمند و سالمندان.
اما به نظر نلسون این راهحلها نه تنها واقعگرا و تأثیرگذار نیستند بلکه گاهی خود آنها باعث تخریب واقعیت میشوند. بر طبق دیدگاه ضد بازار، نفع شخصی منحصر به سپهر بازار است، اما شواهد نشان میدهند که افراد و گروهها در سازمانهای کوچکِ بدون سود یا در انجمنهای محلی هم میتوانند به مثابه یک فرد با روشهای منفعتگرایانۀ شخصی عمل کنند. وقتی پول و قدرت مظنونان اصلی دیدگاه اخلاقی باشند، ممکن است افرادی هم که در انجمنهای مردم نهاد از آنها برخورداراند از نقدهای اخلاقگرایان مصون نباشند.
هر دو گروهِ حامی بازار و منتقد بازار هرکدام مجموعهای از فضیلتهای ارزشمند را بسط میدهند. گروهی ارزشهایی در دفاع از بدن دارد و از روح غفلت میکند و گروه دیگر ارزشهای معنوی را ارج مینهد و از بدن غافل میماند. هر دو گروه با فرض ماشینی بودن اقتصاد راه هر گفتگوی سالمی را بستهاند. حامیان بازار به سرعت به منتقدان خود اتهام نادانی و بیتجربگی را وارد میکنند. نگاه مدافعان ارزشهای اخلاقی و معنوی هم به مدافعان کسبوکار تحقیر آمیز است و آنها را افرادی خودخواه میدانند. نلسون در فصل سوم با عنوان «آشتی دادن روح با بدن» که گرانیگاه کتاب هم محسوب میشود تلاش میکند تا دیدگاههای «حامیان اقتصاد» و «حامیان اخلاق» را با هم آشتی دهد و آن را تنها در ساختن استعارههای جدید میداند. وی علت شکستِ علوم اجتماعی و بسیاری از گفتمانهای صورت گرفته در جهت ترکیب اقتصاد و اخلاق را شکست در برابر استعارۀ «اقتصاد به مثابه ماشین» میداند و نشان میدهد با وجود اینکه علم از استعارۀ «ماشین» فاصله گرفته است، اقتصاد همچنان از آن پیروی میکند. وی اذعان میکند که «این استعاره نه تنها کامل نیست بلکه خطرناک هم هست. زیرا هم از سیاستهای غیر مسئول و خامِ حامی کسبوکار حمایت میکند و هم از بدیلهای غیر عملی و نپختۀ ضد بازار»(ص42). وی تاکید دارد که اگر اقتصاد را با استعارههای جدید باز تعریف کنیم و استعارۀ قدیمی و مکانیکی «ماشین اقتصاد» را کنار بگذاریم، خواهیم دید که اخلاق و زندگی اقتصادی نه تنها همدیگر را کامل میکنند، بلکه به یکدیگر هم وابسته هستند. او استعارۀ «اقتصاد به مثابه قلب تپنده» را بهترین راهحل پیشنهاد میکند «اگر خوب گوش دهیم متوجه میشویم این صدای تیک تاک ساعت نیست که میشنویم، بلکه صدای تپش قلب اقتصاد است»(ص57). وی از استعارۀ قلب استفاده میکند، چون قلب از یک طرف مهمترین عضو گردش خون در بدن و عضو ضروری حفظ حیات است و از طرف دیگر مرکز عشق و محبت محسوب میشود. اقتصادی که بر اساس این استعاره توصیف میشود، جریانهایی از تسهیلات و امکانات را ایجاد میکند که هدفش غنیسازی و حفظ زندگیهای مردم است، مظهر وابستگیهای عمیق انسانها به یکدیگر میشود و مسئولیتپذیری انسانها به یکدیگر را به آنها یادآوری میکند. تصویر اقتصاد به مثابه قلب تپنده نه تنها قلب و روح را با هم آشتی میدهد، بلکه ما را نسبت به درد و اندوه فقر، گرسنگی، بیعدالتی، مصرفگرایی محض و تخریب زیست محیطی حساس میکند.
در دو فصل بعدی نویسنده برخی از باورهای نادرست دربارۀ واقعیتهای زندگی اقتصادی را که برآمده از مفهوم مکانیکی هستند بررسی میکند. ابتدا به سراغ رهیافتهای مرسوم در مقابل انگیزههای فردی میرود: آیا یک شخص میتواند هم تیمارداری کند و هم آن را شغلی «برای دریافت پول» بداند؟ آیا یک کارفرما میتواند فردی را به عنوان «منبع» استخدام کند و با آن به مثابه یک انسان رفتار کند؟ آیا یک شخص میتواند همزمان هم با عشق کار کند و هم انگیزۀ مالی داشته باشد؟ پاسخ بیشتر افراد به این پرسشها «خیر» است. به نظر این افراد هرکاری که برای پول انجام شود به طور خودکار به «کالا» تبدیل میشود. با چنین دیدگاهی تنها میتوان به کارگری اعتماد کرد که در مقابل کار مراقبتی، دستمزد پایین را قبول میکند، زیرا نشان میدهد که حس همدردی بیشتری دارد. اما نلسون در پاسخ به این پرسشها نگاه مثبتتری دارد. وی با ارجاع به مطالعات موردی مختلف و بررسی نظرات فلاسفه و اقتصاددانان نتیجه میگیرد «پول» و «عشق» دو روی یک سکه هستند و نمیتوان آنها را از هم جدا کرد. همچنین استدلالهایی در ردِ تفکر غلط «عشق یا پول» ارائه میدهد و با توجه به شواهد بسیاری ترکیب «عشق و پول» را پیشنهاد میدهد که امکانی واقعیتر است.
در ادامه نویسنده استدلالهای خود را از سطح فردی تا سطح سازمانی گسترش میدهد: آیا احکام قانونی یا فشارهای بازار، شرکتها را ملزم به بالا بردن سود نمیکنند؟ آیا نباید سازمانهای بدون سود فعالیتهایشان، به طور خودکار به سمت فعالیتهای انسانی و مراقبتی برود؟ به نظر برخی پاسخ علوم اجتماعی به این پرسشها مثبت است. نلسون برای پیدا کردن انگیزههای درست رفتار سازمانی پژوهشهای بسیاری را مطالعه میکند و نتیجه میگیرد رفتار اخلاقی نه ذاتاً با سودآوری سازمانها مخالف است و نه توسط اهداف بدون سود تضمین میشود. وی با این باور رایج که نیروهای سیستمی به سازمانها امر میکنند تا سودهای خود را بالا ببرند مخالفت میکند. از نظر او هیچ قانونی وجود ندارد که شرکتی را وادار به سوددهی بیشتر کند. در واقع فعالیتی را میتوان سودده دانست که «چیزی با ارزشتر از دروندادهای استفاده شده در همان فعالیت خلق کند»(ص91). نلسون استدلال میکند که با استفاده از همین تعریف ارزشهای اجتماعی، زیست محیطی، اخلاقی و هنری –به غیر از ارزش کسبوکار- هم میتوانستهاند به عنوان سود شرکت محاسبه شوند اما متأسفانه چنین نبوده است. سیستم اقتصادی مورد پسند نلسون، سیستمی است که سودطلبی تنها انگیزه آن سیستم نباشد و به عدالت اجتماعی مورد نظر اقتصاد مارکسیسمی، اقتصاد مراقبتی مورد نظر اقتصاد فمینیستی و نیز پایداری زیست محیطی توجه کند. به نظر او چنین تغییری تنها به یک اراده سیاسی نیازمند است. از دیگر ادعاهای وی این است که سود واقعیِ بیشتر با رفتار رقابتی بدست نمیآید. تصمیم برای افزایش سود یکی از تصمیمات در میان بسیاری دیگر است و این امر اجتناب ناپذیر نیست. نلسون پیشنهاد میکند استعارۀ قلب به سازمانهای بدون سود و بخشهای دولتی محدود نمیشود.
نویسنده فصل انتهایی کتاب را به نفع فعالیتهای افراد جامعه در نقشهای شهروند، کارگر، والدین، کارفرما و سهامدار میبندد و شرکتها را مسئول استانداردهای اخلاقی نشان میدهد. تصور غلطی که میگوید کار مراقبتی از سایر بخشهای زندگی اقتصادی متفاوت است و نیازها باید از سایر بخشها محافظت شود متاسفانه باعث شده تا بخشهای مربوط به مراقبتهای پزشکی، آموزش و خدمات اجتماعی سخت به منابع اقتصادی حیاتی نیازمند باشند. همنیطور باور به اندیشهای غلط که شرکتها نمیتوانند اخلاقی باشند، باعث کمرنگ شدن مسئولیت اجتماعی و مجاز شدن بدرفتاری شده است. او شرکتها را دعوت میکند تا به مسئولیتهای اجتماعی و زیست محیطی خود بیشتر توجه کنند و آنها را بالا ببرند و تأکید میکند اگر قرار است ما بقاء داشته باشیم و رشد کنیم، باید همه افراد جامعه همچون روح و بدن در کنار هم باقی بمانند.
1. Economics for Humans, Julie A. Nelson, Chicago: The University of Chicago Press, 2006.
2. Introducing economics: a critical guide for teaching
3. Feminism, objectivity and economic
4. Beyond economic man: feminist theory and economics
**این مطلب پیش از این در شماره 22 ماهنامه زنان امروز چاپ شده است
مطلبهای دیگر از همین نویسنده در سایت آیندهنگری:
|
بنیاد آیندهنگری ایران |
پنجشنبه ۲۴ آبان ۱۴۰۳ - ۱۴ نوامبر ۲۰۲۴
اندیشمندان آیندهنگر
|
|