سوم مهرماه ۱۴۰۱
جنبش شهریورماه ۱۴۰۱، با مرگ مهسا امینی، دختری معصوم که به دست گشت ارشاد به خاطر بدحجابی به قتل رسید، به راه افتاد. پرشور و پیشبینی نشده و خودجوش. از کردستان با فراخوان احزاب کرد برای اعتصاب و اعتراض شروع شد و اندک اندک به شهرهای دیگر – بزرگ و کوچک – انتشار یافت. همه را در داخل و خارج از ایران شگفتزده کرد. این شعلههای فروزان و فوران آتشفشان خشم فروخورده و سرخوردگی عمیق مردم چندان بی دلیل نیست. عملکرد نظام در همهی قلمروها باعث گسترش فقر و نابرابری و زندگی نابسامان مردم شده است. منابع درآمد ملی صرف حل مشکلات و بهبود کیفیت زندگی مردم نمیشود و در عوض به سرزمینهایی سرازیر میگردد که نظام برای پیشبرد برنامههای غیرعقلانی و غیراخلاقی خود صرف تقویت و پایداری گروههای نیابتی کرده و میکند. این برنامهها به این دلیل غیرعقلانی است که با تحولات منطقه و جهان همسو نیست و به دلائل گوناگون مانع توسعهی ملی شده و برای ایران جز بیاعتباری و انزوای بینالمللی نتیجهای نداشته است. این برنامهها غیر اخلاقی است. زیرا مهمترین وظیفهی نظام حکمرانی، مدیریت منابع در جهت بهبود کیفیت زندگی مردم است. افزون بر آن، ارقام نجومی فساد سیستماتیک در همهی ارکان حکومت و در مدیران ارشد نظام و وابستگان خانوادههای مسؤلان از جمله خانوادهی رهبر و رواج سبک زندگی تجملی حیرتانگیز در میان اعضای خانوادهی روحانیون حاکم و خانوادهی مسؤلان حکومت، خشم مردم را دوچندان کرده است. به هر حال، در چنین وضعیتی بود که حضور وحشیانهی پلیس اخلاقی و گشت ارشاد در خیابانها برای برخورد خصمانه و پرخشونت با زنان، با دستور رهبری، خشم مردم را به اوج رساند. قتل دختر زیبا و معصوم کُرد توسط گشت ارشاد که برای نخستین بار با برادرش به تهران آمده بود جرقهای بود سوزان بر این انبار باروت نفرت و خشم.
واقعیت انکارناپذیر این است: عملکرد نظام حکمرانی و رویکرد رهبری به ادارهی امور کشور و فساد و ناکارآمدی مسولان، ایران را به انبار باروتی تبدیل کرد که در انتظار یک جرقه بود. اما، نظام در دو قلمرو بسیار کارآمد بوده است: اول، برپایی یک زیرساخت پیشرفتهی سرکوب برای مبارزه با جنبشهای مردمی. در جنبش اخیر از لیزر هم استفاده میکند و نیروی انتظامی را وارد صحنه کرده و ارتش را وادار به اعلان موضع در برابر مردم کرده است. اینکه این دو تاکتیک اخیر در دراز مدت به سودش خواهد بود یا نه، قابل بحث است. دوم، حذف مخالفانی که در داخل کشور قابلیت رهبری این جنبشها را دارند.
شرایط لازم برای ظهور چنین جنبشی از مدتها قبل پدید آمده بود. با انتخاب رئیسی، به عنوان رئیس جمهور، مردی با سابقهی حضور فعال در کشتار دههی ۱۳۶۰ و بدون برخورداری از شایستگیهای حرفهای و اخلاقی برای مدیریت منابع کشور جهت ادارهی امور پیچیدهی ایران در داخل و در عرصهی بین الملل و ناتوان در گشودن کلافهای درهمتنیدهی مشکلات اقتصادی، نومیدی و سرخوردگی و نارضایتی عمیق آن بخش از مردم را دو چندان کرد که جیرهخوار نظام نبودند. سپردن وزارتخانهها به دست افرادی حقیر و ناکارآمد، آخرین امیدها را بر باد داد. هرچند امید به بهبود اوضاع در بستر ساختار نظام موجود از مدتها قبل برباد رفته بود. داستان حیرتانگیز، شرمآور و دردناکی را در گزارش خبرنگاری میبینیم از ماجرای باورنکردنی بیدرایتی رئیسی. رییس جمهور و هیات همراهش در سفر به نیویورک برای حضور در مجمع عمومی سازمان ملل، در شرایطی که خیابانهای ایران صحنهی مبارزه با ظلم جمهوری اسلامی است و مردم با از دست دادن جان خود با چنگ و دندان در برابر نیروهای سرکوبگر رژیم میجنگند و ایرانیان خارج از کشور در نیویورک نزدیک محل اقامت رئیسی مشغول تظاهرات هستند و دوربین رسانهها کوچکترین حرکت آنان را زیر نظر دارند، آنقدر سوغاتی خریدهاند که حمل آن از هتل به فرودگاه با کامیونی بزرگ انجام میشود! ولع آنان برای مصرف، چشم بیدرایتشان را کور کرده ورییس جمهور از آن درجه از شعور و درایت سیاسی برخوردار نیست که حساسیت شرایط را درک کند و در این باره به خانواده خود و اعضای تیم همراه تذکر دهد.
تحلیلگران دربارهی تمایز این جنبش با جنبشهای قبلی بسیار گفتهاند. شکی نیست که مردم در جریان فرایند مبارزه با نظام، درسهای بسیار آموختهاند. تاکتیکها و روشها کیفیت بهتری یافته است. از آن مهمتر، به نوعی هوشمندی سیاسی دست یافتهاند که به آنها بصیرت لازم برای استفاده از فرصت خاصی را میدهد که حضور رئیسی در مجمع عمومی سازمان ملل پدید آورده و نظام سرکوب را به خویشتنداری موقتی و بازدارندگی میل به کشتار مردم، آنگونه که در آبان ۱۳۹۸ اتفاق افتاد، واداشته است.
چند ویژگی مهم این جنبش توجه همگان را به خود جلب کرده است.
اول، محوریت اعتراضها بر حجاب زنان و خشم همگانی نسبت به رویکرد سرکوبگرانه و وحشیانهی پلیس اخلاقی و گشت ارشاد و تعریف رژیم از زن اسلامی است. نظام جمهوری اسلامی از همان آغاز نشان داد که فلسفهی وجودی خود را بر مبنای پیادهسازی قرائت خاصش از اسلام در جامعهی ایران به ویژه در بخشهای سکولار آن تعریف کرده است. در این قرائت خاص، تحمیل حجاب بر زنان و مقابله با ارزشهای دموکراتیکی که زنان طی تحول و نوسازی فرهنگی جامعهی ایران کسب کرده بودند، هدف اصلی نظام بود. ایران اسلامی شده، قبل از هر چیز به تعریف بنیانگذار جمهوری اسلامی، جامعهای است که در آن زنان چادر سیاه بر سر کنند و نقش عمدهی آنان مدیریت خانه و نگهداری از همسر و فرزندان باشد. طی چهار دههی گذشته نبردی جانکاه و نابرابر میان زنان مخالف این آموزه با ارکان نظام جمهوری اسلامی در جریان بود. نظام نمیتوانست از این موضع خود عقبنشینی کند. چون خوب میدانست هر گامی به عقب در مورد مطالبات زنان، به معنای فروپاشی هویت و فلسفهی وجودی خودش خواهد بود. حجاب به واقع پاشنهی آشیل نظام جمهوری اسلامی است. مرگ مهسا و جنبشی که در پی آن شکل گرفت، این پاشنهی آشیل را هدف قرار داد. زنان در سرتاسر ایران روسری از سر بر داشتند و جلوی چشمان نظام آن را آتش زدند و خشم فروخوردهی چهل سال گذشتهی خود را این گونه بروز دادند. شکی نیست که نظام و رهبری آن این پیام قوی را دریافت کرده است. حال دو راه در پیش دارد. یا همانگونه که رهبر و رییس جمهور نشان دادند، سکوت کند و یا آنکه از مواضع خود در قبال زنان و حجاب اجباری عقب بنشیند. این سکوت معنای خاصی دارد. یا نشانهی ناتوانی نظام در ارائهی راه حل و برچیدن و یا اصلاح دستگاه پهناور مقابله با حجاب اجباری است (ستاد امر به معروف و نهی از منکر و پلیس اخلاقی و گشت ارشاد و یگانهای ویژه زنان سرکوبگر زنان و ... و ...). و یا مانند جنبشهای گذشته، ماشین کشتار خود را با کمک گروههای نیابتی خود در منطقه وارد میدان کرده و با کشتاری بیرحمانه جنبش را سرکوب کند. پرسش اساسی این است: سقف کشتار کجاست و بعد از کشتار نظام چه خواهد کرد؟ این جنبش با مطالبات اجتماعی زنان شروع شد ولی به سرعت مطالبات سیاسی آن را فرا گرفت. مردم به خوبی درک کردهاند که حل مسائل در چارچوب نظام موجود عملی نیست. جمهوری اسلامی خودِ مسئله است و باید از میان برداشته شود. با سرکوب این جنبش مسئله حل نخواهد شد. مردم منتظر بهانهی دیگری خواهند ماند. و این بار قویتر و گستردهتر پا به میدان خواهند گذاشت. چون امیدی به اصلاح نظام ندارند و اصلاح نظام را راه حل نمیدانند، تا دستیابی به هدف تغییر رژیم به مبارزه ادامه خواهند داد..
دومین ویژگی این جنبش، حضور شگفتانگیز جوانان و نوجوانانی است که نظام برای تربیت آنان و تبدیل آنان به انسانهایی وفادار به رهبر و نظام و ارزشهای اسلامی آن گونه که نظام تعریف کرده، هزاران میلیارد تومان از درآمد ملی این سرزمین را هزینه کرده و سازمانهای متعدد هزینهخوار بسیاری را مأمور تربیت آنان کرده است. همین جوانان برای مبارزه با همین نظام با شوری انقلابی وارد صحنه شدند و خط مقدم جبههی مبارزه را به دست گرفتند و از جان گذشته و متهورانه با نیروهای سرکوبگر جنگیدند. چرا چنین شد؟ نظام یا باید آنقدر نادان باشد که واقعیتهای جهان امروز را درک نکند و یا با علم به بیهودگی و ناکارآمدی نظام پرورشی که طی چهار دهه برپاداشته و مدام عرض و طول آن را بسط داده، و آگاهانه و دانسته سرمایههای ملی را این گونه به هدر دهدو هزینههای بسیاری را بر جامعه تحمیل کند. این جوانان، زادهی عصر دیجیتال هستند. الگوهای فکری و نظام ارزشی و الگوهای رفتاری آنان برگرفته از فضای مجازی است که در آن زندگی کرده و میکنند. ویژگی محوری شخصیت آنان، فردیت است. از هیچ شخصی، چه رهبر و یا حتی پدر و مادر دستور نمیگیرند و حرفشنوی ندارند. منطقی دارند که برای ما بزرگسالان قابل فهم نیست. درکلاس درس مینشینند و به سخنان معلم به ظاهر گوش میدهند. در بهترین شرایط برای دلخوشی پدر و مادرشان به تحصیل خود ادامه میدهند. ولی روح و جانشان در جای دیگری است. داستانهای بسیاری میشنویم از کتابسوزان این نوجوانان پس از برگزاری امتحان. نظام نخواسته که این نسل را بشناسد و برای آیندهی آنان به شیوهای اخلاقی و هوشمندانه برنامه ریزی کند. در انتخابات و یا در چنین جنبشهایی است که تاوان این بیدرایتی را میپردازد. نظامهای دیکتاتوری انواع گوناگون دارند. در یک سوی پیوستار دیکتاتوران صالح قرار دارند که از اقتدار متمرکز خود در جهت توسعه و پیشرفت جامعه استفاده میکنند و رفاه و آسایش و بهبود کیفیت زندگی مردم استفاده میکنند. در سوی دیگر، دیکتاتورانی قرار دارند که از اقتدار متمرکز خود برای تحکیم مبانی قدرت خویش بهره میگیرند. زندگی و رفاه و آیندهی مردم دغدغهی آنان نیست. رهبری ایران از نوع دوم است. چنین دیکتاتوری نمیتواند در برابر مردم گوش شنوا داشته باشد. دوست دارد همه را به پیرو و مرید وفادار خود تبدیل کند.در ایران دستگاه رهبری با صرف منابع هنگفت سخت کوشید که چنین آرمانهایی را محقق کند. ولی شکست خورد. رفتار دختران و پسران جوانی که در خیابانهای ایران میبینیم، بیانگر این شکست تلخ است. اما، نوجوانان و جوانان ایران این روحیهی مبارزهطلبی و شهامت جنگیدن و رفتن در دل دشمن را از کجا آموختهاند؟ این نسل دیجیتالی، نسل بازهای ویدئویی هم هست. نسلی است که تا چشم باز کرده در فضای مجازی با استفاده از تاکتیکهای پیشرفته و هوشمندانه با دشمن مجازی جنگیده و با تمام وجود سعی کرده او را از پای درآورد. روحیه و تاکتیک و شهامت مبارزه را این گونه آموخته است. حال در عرصهی واقعیت برای دستیابی به آزادیهای لازم که حق اوست و زندگی در فضایی بدون فشار و سرکوب، هر آنچه را که آموخته به کار میبندد. این مبارزان، هم دخترند و هم پسر. صحنههای مبارزهی آنان در شهرهای ایران نشان داد که دختران شهامتی شگفتانگیز دارند و شاید آنان هستند که رهبری این جنبش را در دست دارند.
سومین ویژگی این جنبش، همدلی و همبستگی ملی است. برای نخستین بار است که در داخل و خارج از کشور ایرانیان به یاری هموطنانِ ستمدیدهی کُرد خود شتافتهاند. و برای نخستین بار است که کُردهای ایران در مبارزه با نظام، هموطنان خود را همراه و همسنگر خود میبینند. داستان ستمی که بر کُردهای ایران طی تاریخ معاصر رفته، به رغم کوشش سینماگران معاصر هنوز ناگفته مانده است. پدیدهی کُولبری و مبارزهی بیرحمانهی ماموران نظام با آنان، بخشی از داستان است. البته این ستمی است که همهی اقلیتهای قومی و به طور کلی بیش از ۵۰ درصد جمعیتی که در فقر مطلق به سر میبرند را گرفتار کرده است. سوختبری در سیستان و بلوچستان برای تأمین لقمهای نان برای خانواده، گورخوابی در تهران و نمونههای بسیار دیگراز چهرههای نوظهور فقر را نباید از یاد برد. مهسا امینی نوعی وحدت ملی بیسابقهای را رقم زده که برای آیندهی ایران بسیار مهم خواهد بود. نظام سخت کوشید که با تبعیض قومیتی مانع شکلگیری همگرایی و همافزایی و همبستگی ملی شود. نه تنها سعی کرد ذهن مردم را به گونهای شکل دهد که زن و مرد همسان نیستند و جنسیت این دو را از هم جدا ساخته، بلکه کوشید تبعیضهای دیگری را نیز به ما تحمیل کند. با ماشین رسانهای و دستگاه پیشرفتهی سرکوب خود ذهن ما را پر کرد از مفاهیمی چون جدایی شیعه از سنی؛ جدایی بهایی از مسلمان؛ جدایی عرب از ایرانی؛ بلوچ از ایرانی؛ کُرد از ایرانی؛ ایرانی خارج از کشور از ایرانیان داخل کشور؛ چادری از بدحجاب؛ با دین از خداناباور و از همه بدتر، بیگانه با خودی. طبق معیار وفاداری و معیارهایی از این قبیل، بخشی از جامعه را به عنوان «خودی» تعریف کرد و همهی امتیازات را در اختیارش گذاشت. سعی کرد جامعه و فرهنگ یکپارچهی ایران را پاره پاره کند و همه را به جان هم اندازد. الگوی تفکرش، یکپارچهنگر و ترکیبگر و کلنگر و وحدتبخش نبوده و نیست. جدایی طلب و تفرقهانگیز و تجزیهگر است. از بهجان همانداختن بخشهای جامعه و پاره فرهنگها سود میبرد. جنبش اخیر نشان داد که نظام در انجام این مأموریت و پیادهسازی این رویکرد چقدر شکست خورده است. هویت ایرانی در میان همهی بخشهای جامعه همچنان پرقدرت باقی مانده است. تنها شکافی که مانده، شکاف میان خودی و غیرخودی است. تجربهی تاریخی و یافتههای علوم اجتماعی حاکی از آن است که اگر جامعه به سمت وضعیتی پیش رود که شرایطی فراهم شود که «خودی» ها احساس کنند که منافع و بقایشان در گرو پیوستن به مردم مبارز است، ریزش در درون ارکان و گروهها و افراد وفادار به نظام با سرعت غیرمنتظرهای اتفاق میافتد. این ریزش هرچند بسیار کُند ولی مدتهاست که شروع شده و همچنان جریان دارد. اما یک واقعیت را نباید از ذهن دور داشت: انسانِمعمولی موجودی است حسابگر و منفعتجو. به سمتی روی میآورد که منافعش تأمین شود. نظام افرادی از این دست را جیرهخوار خود کرده است. هرچند در میان حامیان نظام افرادی هستند که از روی ایمان و اعتقاد و نه منفعتطلبی از نظام حمایت میکنند. بسیاری نیز آنچنان مغزشویی شدهاند که نمیتوانند واقعیتهای نظام را درک کنند. شماری دیگر از طرفداران نظام مأموریتی سری دارند از جانب کشورها و گروههایی که منافعشان در گرو حفظ وضع موجود ایران است. یعنی حفظ وضعیتی که در آن ایران از ثبات و پایداری لازم برای پیشرفت و توسعه برخوردار نشود و هم خودش در بحران به سر برد و هم بحرانساز باشد. هنوز آمار دقیقی از میزان سودی که شرکتهای تولید کنندهی اسلحه به خاطر وضعیتی که جمهوری اسلامی در منطقه ایجاد کرده در دست نداریم. و یا از میزان کمکهایی که گروههای نیابتی در منطقه دریافت میکنند و یا مزایایی که رژیم اسرائیل پس از انقلاب اسلامی به خاطر رفتار جمهوری اسلامی طی این چند دهه کسب کرده است و ... و... اطلاع نداریم. شناختی علمی از ترکیب و ساختار گروههای حامی نظام نیز در دست نیست. ولی فرض بر این است که ریزش این گروهها با بروز اولین نشانههای ناتوانی و ضعف دستگاه سرکوب و ضعف نظام رهبری شتاب خواهد گرفت. باید یادآور شد که انسانهای آزاده و مستقل و وطنپرست و افراد دارای ارزشهای متعالی بسیاری نیز در داخل ایران داریم که از این قاعده مستثنی هستند. نکتهی مهمتر آنکه افرادی از این دست داریم که جزء وفاداران نظام بودهاند. ولی به محض درک ماهیت واقعی نظام به آن پشت کردند و تا پای جان برای منافع ایران و منافع مردم ایران مبارزه کردهاند. امثال نوریزاد بسیارند. اینان معماران آن بخش از فرهنگ بشری هستند که زندگیبخش و جاودانه باقی مانده و خواهد ماند.
چهارمین ویژگی این جنبش، حضور مجدد دانشجویان در صحنهی مبارزات سیاسی و اجتماعی است. پس از جنبش سبز به نظر میآمد جنبش دانشجویی غیرفعال شده و توان خود را برای حضور در صحنهی مبارزه از دست داده است. ولی در جنبش اخیر خلاف آن ثابت شد. حضور گستردهی دانشجویان دانشگاههای سرتاسر کشور نشان داد که جنبش دانشجویی زنده است و میتواند عرصهی مبارزه را به دست گیرد. اعلامیهی انجمنهای اسلامی دانشگاهها در محکوم کردن رفتار پلیس اخلاقی با مهسا خود جای تأمل بسیار دارد و امیدبخش است.
پنجمین ویژگی، جلب حمایت افکار عمومی جهانی و جوامع مدنی و برخی سران کشورها و افراد سرشناس در سطح بینالملل است. طی چند روز مهسا امینی در بخشهایی از جهان به چهرهای شناخته شده تبدیل شد و هشتک مهسا امینی تا این لحظه ( دوم مهر ۱۴۰۱) در تویتر بیش از ۸۰ میلیون بار بازدید شده است. در تیک تاک این رقم به بیش از ۶۰۰ میلیون رسیده است. در مجمع عمومی سازمان ملل، در دیدارهای رئیسی، رؤسای دولتها و مقامات و رسانهها در این باره او را مورد سؤال قرار دادهاند. در مورد واکنش دولتها به یک واقعیت باید توجه داشت. هر کشوری در رابطه با کشوری دیگر در پی بیشینهسازی منافع خویش است. نباید انتظار داشت که کشوری در مناسبات خود با کشوری که حقوق بشر را در جامعهی خود پایمال میکند و مردم خود را بیرحمانه میکشد، منافع خود را کنار بگذارد و از منافع مردم مورد ظلم ایران حمایت کند. تاریخ به ویژه وقایع این چهار دهه به مردم ایران نشان داد که دل بستن به حمایت کشورهای دموکراتیک مدعی حقوق بشر، خیالی است خام. سرنوشت مردم ایران به دست خودمان و در خیابانها تغییر میکند. ما ایرانیان در دو جبهه همزمان باید سخت بجنگیم: اول، در جبههی دفاع از حقوقمان در برابر جمهوری اسلامی و دوم، در جبههی تامین منافع ملیمان در منطقه و جهان. حمایت افکار عمومی جهانی قابل اتکاست. ولی دلبستن به حمایت دولتهای اروپایی و امریکایی گمراهکننده است. شکی نیست که به کمک ایرانیان خارج از کشور باید بر دولتهای غربی فشار وارد آورد تا در بارهی حمایت بی چون و چرای خود از نظام دچار تردید شوند. عقل حکم میکند که دچار این توهم نشویم که غرب حاضر است دست از منافع خود در جمهوری اسلامی به خاطر مردم ایران بشوید. داستان حمایت چین و شوروی از جمهوری اسلامی داستان دیگری است که به نفع مردم ایران نیست. کافی است به یاد آوریم که هر دو روزگاری پرچمدار ارزشهای سوسیالیسم و مبارزه با نابرابری و مفاسد نظام سرمایهداری بودند و امروزه چین به بازیگر اصلی استعمار نوین در افریقا و سایر کشورهای توسعه نیافته تبدیل شده و روسیه که راهاندازی جنگی خونبار در اوکراین چهرهی واقعی کنونیاش را به جهانیان نمایان ساخته است. درگیریهای این دو کشور با غرب و به ویژه امریکا به زیان جنبشهای مردم ایران است. جمهوری اسلامی با شعار نه شرقی و نه غربی و استقلال و آزادی پا به میدان گذاشت. کدام یک از این شعارها محقق شد؟ نظام در سیاست خارجی خود به شرق روی آورد. حال این وابستگی به شرق و عقد قراردادهای ۲۵ ساله با چین و روسیه را که معلوم نیست حاوی چه امتیازاتی به این دو کشور است چگونه توجیه میکند؟ شعار استقلال با چنین سیاستی مدتهاست که بیمعنا شده است. فریاد مبارزان جنبش اخیر برای دستیابی به آزادی نیز بیانگر این واقعیت تلخ است که جمهوری اسلامی در تحقق آرمانهای اصلیاش شکست خورده است. مشروعیت نظام اینگونه از دست رفته است.
و اما، پرسشی که ذهن همه را درگیر کرده این است: این جنبش ادامه مییابد و به تغییر نظام میانجامد؟ به نظر نمیرسد که این جنبش بتواند نظام را براندازد. ولی پیامدهای آن سرنوشت ساز و انکارناپذیر است. جامعهی ایران از نظر فرهنگ سیاسی و فضای اجتماعی، پس از این جنبش آن نخواهد بود که قبل از قتل مهسا امینی بود. آمادگی و توانایی مردم برای مبارزه دوچندان شده است. امید از دست رفته بازگشته است. امید به پیروزی جان گرفته است. مردم متحد شدهاند. مطالبات زنان به طور شفاف وارد جریان افکار عمومی ملی و جهانی شده است. نظام دیگر نمیتواند آن را نادیده بگیرد. این جنبش گره روسریها را سست کرد و این روسریها با نسیمی ملایم از سر زنان خواهد لغزید. حجاب اجباری برای همیشه توجیه دینی و سیاسی خود را از دست داد. پایفشاری بر آن توسط نظام، فروپاشی نظام را از درون تسریع خواهد کرد. هزینههای پایمال شدن حقوق مدنی و حقوق شهروندی مردم ایران توسط نظام حکمرانی و هزینههای سرکوب مردم بیدفاع پس از این جنبش بمراتب بیشتر خواهد شد. از همه مهمتر، بر مشروعیت اخلاقی و سیاسی نظام آسیب جدی وارد شده است. حامیان نظام بیش از گذشته بیاعتبار شدهاند. انتظار میرود که ریزش نیروهای درون نظام آشکارا سرعت یابد. برندهی اصلی این جنبش، حتی اگر سرکوب هم شود، مردم ایران خواهد بود.
دغدغهای که باقی میماند، این است: چگونه میتوان برای تضمین آیندهی ایران برنامهریزی کرد؟ جمهوری اسلامی هنوز حامیانی در سطح بینالمللی دارد که به خاطر حفظ منافع خود، خواهان فروپاشی آن نیستند. چگونه میتوان هزینههای این حمایتها را به گونهای بالا برد که سران این کشورها دست از حمایت نظام بردارند؟بهترین گزینه برای جایگزینی این نظام چیست؟ مردم سالها دل در گرو اصلاح ساختاری این نظام داشتند. ولی دریافتند که نظام با رفتار خویش نشان داده که اصلاحپذیر نیست. پس چارهای نیست جز عبور از جمهوری اسلامی. پاسخ به پرسش فوق مستلزم بحث جدی و یافتن راه حل دربارهی دو موضوع است: اول، چه نوع ساختار سیاسی برای ایران مناسب است؟ دوم، برای دستیابی به آن چه فرایندی باید طی شود؟ شکی نیست که پرداختن به موضوع مهم جایگزینی، نیازمند سازماندهی و ایجاد تشکیلاتی توانمند و کارآمد است. چگونه میتوان چنین سازمانی را ایجاد کرد؟ گروههای مخالف خارج از کشور در عمل نشان دادهاند که از توانایی و شرایط لازم برای راهبری این مسئلهی پیچیده و مهم برخوردار نیستند. شاید با استفاده از فضای مجازی بتوان با کمک اندیشمندانِ درون ایران و با یاری گرفتن از اندیشمندان آزاد و مستقل و بدون وابستگی سیاسی و حزبی و گروهی خارج از کشور، هستهی اولیهی این تشکیلات را به وجود آورد. و همگام با جنبشهای خیابانی به این مسائل راهبردی پرداخت. شاید راهبری همین فرایند نیازمند رهبری باشد که میان مردم از اعتبار و مقبولیت کافی برخوردار باشد. این رهبر چه کسی میتواند باشد؟ برگزاری یک رفراندم مجازی برای انتخاب رهبر دوران گذار راهگشاست؟ این رفراندم چگونه باید سازماندهی شود؟ شاید بتوان گفت اگر آن تشکیلات ایجاد شود، خود میتواند چنین رفراندومی را برگزار کند.مردم مبارز با مشاهدهی به راه افتادن فرایندی عقلانی برای راهبری آیندهی ایران، امیدشان دو چندان خواهد شد. نظام نیز با مشاهدهی به راه افتادن فرایند کارساز تعیین جایگزین، بقایش را در خطر خواهد دید. حامیان نظام نیز با احساس خطر جدی، به مردم خواهند پیوست.بدین ترتیب، همگامی دو جریان جنبشهای خیابانی و راهاندازی فرایند عقلانی مدیریت دورهی گذار، نویدبخش رها شدن مردم ایران از وضعیت فلاکتبار کنونی است.