علتهای اجتماعیِ استبداد و فساد
اگر عضو یکی از شبکههای زیر هستید میتوانید این مطلب را به شبکهی خود ارسال کنید:
[24 May 2018]
[ نازنین صالحی]
نازنین صالحی - پژوهشگر توسعه
۴شنبه - دوم خردادماه۱۳۹۷
فروپاشی سیاسی و اقتصادی، محتملترین آیندهای است که میتوان برای ایران متصور بود. ولی بیشتر روشنفکرانش درحال گمانهزنی و پیشبینی درباره فروپاشیاند و نه نظروَرزی درباره «نوع جایگزین سیاسی» با رویکردهای توسعهگرا. گرچه هرآنچه را که تحت عنوان «اپوزیسیون» میشناسیم، پیشاپیش طرحونقشه و خوابوخیال صدارت و وزارت و ریاست و رهبری را در ذهنهاشان پروراندهاند.
بر اساس مطالعات نگارنده، بعید بهنظر میرسد «پارادایم(یا الگو یا قواعد بازیِ) سیاست» در ایران تغییر کند.
پیشینه استبداد و فساد در ایران:
دو پدیدهی «فساد فراگیر» و «استبداد» درطول تاریخ سیاسی و اجتماعی ایران، پیشینهای نسبتا دراز دارند. طول عمر حکومتهای استبدادی در ایران که به چندین قرن میرسد این سابقه را تایید میکند و حاوی دو نتیجه زیر است:
الف) میزان سازگاری، سازشکاری و همسویی با «وضع موجود» یکی از خصیصههایی استکه در بدنهی جامعه ایران سابقه دارد و گویی نهادینه شدهاست: نخست در طول دوران حملهی اعراب به ایران، سپس در دوران تصرف ایران توسط مغولها، سپس در دورهی صفویه و قاجار، و درنهایت در طول دوران جمهوری اسلامی.
در دوران پهلویها نیز «اندکسالاری و تکسالاری» شکل جهشیافتهای از استبداد بود. بنابراین میتوان گفت جامعه ایران بهتدریج مهارت کنار آمدن با استبداد و عدم حساسیت به فساد را درونیسازی کردهاست.
شاید علت فراگیر نشدن جنبشهای نوپدید اجتماعی و سیاسی در ایران درطول چندین قرن گذشته تاکنون، همین «خصیصه» باشد. بدین ترتیب که همواره بخشی از جامعه از مشارکت در تعیین سرنوشت سیاسی خود امتناع کرده و انتقال قدرت سیاسی یا عوضشدن حکومتها فقط زمینههای تغییر «گفتمانهای سیاسی» را فراهم کرده، اما «پارادایم سیاسی» را عوض نکردهاست.
البته فراگیر نشدن جنبشها و خودداری بخشهایی از جامعه از مشارکت در تعیین سرنوشت سیاسی خود - به استثنای مقطع زمانی۱۳۵۷ -، دلایل گوناگون و قابل بحثی دارد که در فرصتی دیگر به آن پرداخته خواهدشد.
از این روی، در حافظه تاریخی ایرانیان «شکست» یا «ناکامیِ سیاسی» امری رایج و پذیرفتهشده است. چه بسا از این و آن شنیدهایم: "ای بابا! این حکومت بِره، یکی دیگه عین همین میاد روی کار"!
در چنین بستر ذهنیای، امکان تغییر پارادایم سیاسی بسیار دشوار و زمانبر خواهدبود.
نتیجهای که از بند الف حاصل میشود آن استکه: محتمل است آیندهای که پس از بازیِ فروپاشی سیاسی در ایران بهوقوع بپیوندد، در وضعیت «استبداد» یا «اقتدارگرایی» به تعادل برسد.
: ب) درصورتیکه پدیدهی «فساد فراگیر» فقطوفقط به مجموعهی زمامداران، دولتمردان و صاحبمنصبان سیاسی محدود بود، میشد آن را «سیستماتیک» خواند، اما تاریخ اجتماعی ایران حکایت از وجود ریشههای فساد در طولوعرض جامعه دارد.
خوشخدمتی، چاپلوسی، آدمفروشی، خیانت، چغولیکردن، ریاکاری، دسیسهچینی، جاسوسی، دروغگویی، پاچهخواری، مجیزگویی، پارتیبازی، دو دوزهبازی، مفتخوری، زیرآبزنی، نفاقافکنی، رشوهخواری، نزولخواری، احتکار، تقلب و گرانفروشی در صنوف گوناگون و سطوح مختلف اجتماعی از مصداقهای بارز و رایج فساد فراگیر در ایرانند.
فقدان بازخوردهای اجتماعی از فساد فراگیر و عدم حساسیت به پدیده فساد اداری و مالی(رانت)، در واکنشهای جامعه به شکلهایی غیرجدی قابل مشاهده است. بعنوانمثال: در قالب طنز، شعر، کنایه و تیکههای خیابانی چیزی مانند «خرده روایت»، بر سر زبانها جاریست.
در شکل اعتراضهای جدی خیابانی نیز بدون پشتوانهی جامعهمدنی، بصورت خودجوش و یا انفجاری بازنمود مییابد. بعنوان مثال: دقت به این شعار، جالب بهنظر میرسد: "یه اختلاس کم بشه، مشکل ما حل میشه"! این شعار مالباختگان نشان میدهد که آنها(ظاهرا) خواستار برچیدهشدن بساط اختلاس و فساد نیستند، بلکه قانعند به اینکه فتیله فساد پایین کشیدهشود.
درنهایت، آنچه مردم را به ستوه میآورد و میشوراند «بیعدالتی» است. و لایههای میانی و پایینی جامعه در برابر بیعدالتی میایستد، اما تا کجا؟ و درک و فهم عمومی از مفهوم بیعدالتی چه بوده و چیست؟
در عمق جامعه ما تودهها بینش خاصی ساختهاند و به باورهایی رسیدهاند که نسلبهنسل چرخیده است. بعنوان مثال: "شاه خودش خوب بود، دور و بریاش بد بودند" یا "هر کی بیاد همین خواهد بود، همیشه همینطور بوده و خواهد بود" یا "خب، یارو پول دزدیده؟ تونسته؟ نوشجونش! ولی باید برا بقیه هم یه چیزی بذاره"!
جمعبندی: از مرور خردهروایتهای اجتماعی ایرانیان که ریشه در «باورهای تکوینیافته»شان دارد چنین برمیآید؛ درک مردم از فساد و بیعدالتی، درکی «سلبی» است نه «ایجابی»!
-------------------------------------
نازنین صالحی - پژوهشگر توسعه
بخش دوم: خردهروایتهای اجتماعی
۵شنبه - سوم خردادماه۱۳۹۷
بخش نخست از این یادداشت، با این جمعبندی به پایان رسید که بر فهمِ سلبی(بجای درک ایجابیِ) مردم ایران از فساد و بیعدالتی تاکید داشت.
در واقع، منظور از فهم «سلبیِ» مردم ایران از مفهوم بیعدالتی، ناظر بر بازخوردهای اجتماعیِ ایرانیان نسبت به پدیده بیعدالتی استکه معمولا با انتظارات حداقلی برای حل مسالهی ستم، بیعدالتی و فساد حکمرانان همراه شدهاست. زیرا شناخت تودهها از پدیدهی ستم، بیعدالتی و فساد عموما شناختی سطحی و گاهی حسی و عاطفی است. و از آنجا که تشکلهای اجتماعیِ آگاهیبخش با کنشگرانِ آگاه که ریشههای بیعدالتی و ظرافتهای کارکردی نظامهای سیاسی را بشناسند و برای مردم آشکار کنند وجود نداشته یا با بدنهی جامعه ارتباط موثری نداشتهاند، طبیعی استکه نگاه مردم به راهحلها، بیشتر از جنس راهحلهای موقت(بعنوان مُسکِن) باشد و نه از جنس راهحلهای چارهساز(بعنوان درمان)!
بنابراین در چنین فضایی، نوع نگاه تودهها به هر مساله یا مشکلی و سطح مطالبات آنها بیشتر جنبهی سلبی بهخود گرفته و بجای مطالبهی رفع یا حل کامل مسالهی تبعیض و ستم و فساد، معمولا به ایدهی «ترمیم ستم و بیعدالتی» یا «اصلاح تخفیفیافته آن» رضایت دادهاند. یعنی رضایت به «ستم، بیعدالتی و فساد کمتر»!
قابل تامل است که در هر جنبش نیمهموفق یا ناکام در تاریخ ایران(بویژه در تاریخ معاصر) رفع بیعدالتی به معنای حذف ساختارهای سیستمی فسادپرور، یا ریشهکن کردن فساد و ستم نبوده، بلکه «توزیع تخفیف یافتهی فساد و ستم» بوده است. یا شاید بتوان گفت «غایت مطالبات سیاسی» در جامعه ایرانی در سطحی فروکاستهشده و دستِکمی باقی مانده است. ضربالمثل «ستم بالسویه، عدل است» بعنوان یک ایدهی راهنمای غلط یا The bad guiding idea، دقیقا در همین راستا بکار گرفته میشود.
از منظر جامعهشناسی سیاسی، این نوع «گویه»ها که ریشه در «باورهای اشتباهِ تکوینیافته» دارد را میتوان «خردهروایت» نامید. خردهروایتها محصول فرهنگ غیرمدرن و تهی از تفکر منسجم و ناپختهای استکه توسط نسلی از اندیشمندان و فیلسوفان شکل گرفتهاست.
خردهروایتها به پِچپِچههای سیاسی و اجتماعی شبیه است که در خلال رویدادهای تاریخی و حتی نقاط عطف تاریخی، بنا به دلایل قابل بحث که در این مجال نمیگنجد مانع از شکلگیری یک «روایت کلان» یا «گفتمان راهنما» میشوند، تا در سطحی گستردهتر به گفتمان اجتماعی - سیاسی تبدیل شوند.
جامعه ما هنوز در سطح خردهروایتها قرار دارد و گفتمانهای سیاسی، تنها در میان روشنفکران و بخش کوچکی از مردم شکل میگیرد.
مرحلهی تکوین اندیشههای اثرگذار، که قاعدتا باید به بلوغ سیاسی - اجتماعیِ(نسبی) یک جامعه منجر شود، در جامعه ما شکل نگرفتهاست.
پرسش: چرا با وجود کتابها و قشری از روشنفکران، تحصیلکردگان، دارندگان مدارج آکادمیک و افراد آگاه و باسواد طی سه قرن اخیر که فرصت زمانیِ کافی و مناسبی بوده، یک پارادایم سیاسی غیر استبدادی و غیر فاسد(و شالوده شکن) پرورده نشده و در بین میانگین جامعه نهادینه نشده؟
در تاریخ معاصر ایران و بویژه پس از انقلاب ۵۷، روشنفکری بهتدریج از عملگرایی فاصله گرفته و به محفلیشدن گرایش پیدا کردهاست. بررسی عملکرد روشنفکران صدر مشروطه نتایج جالبی را پایش میکند! از دهخدا و کسروی و تقیزاده و حیدرعموقلی و صوراسرافیل گرفته تا دیگران، همگی در وسط میدان بودند و حتی جان دادند. ولی اکنون چطور؟
روشنفکران امروز جامعه ما تنها در محافل خود مینشینند و نسخههای وَهمآمیز و بهدور از واقعیت و کُنش(Act) را برای ملت میپیچند. گروههای مرجع که باید جلودار اقشار اجتماعی برای کسب مطالباتشان باشند، کجایند؟
جمعبندی: بر اساس آنچه بیان شد؛ طبیعی استکه جامعه ایرانی، تودهوار و ژلاتینی شود و بلوغ سیاسی - اجتماعی در آن بارور نشود. در چنین شرایطی، خردهروایتهای اجتماعیِ ایرانیان سدی را در برابر فهم دقیق و درستِ آنها از واقعیتها ایجاد میکند تا سبب شود درکشان از ستم و بیعدالتی و فساد، درکی «سلبی» باشد و نه «ایجابی»!
ویرایش و اصلاح: کانال ایران و ابرچالشهای آینده
مطلبهای دیگر از همین نویسنده در سایت آیندهنگری: