آن سوی سرمایهداری و سوسیالیسم
اگر عضو یکی از شبکههای زیر هستید میتوانید این مطلب را به شبکهی خود ارسال کنید:
[13 Jul 2022]
[ الوین تافلر]
بحرانی که دنیا را تکان میدهد، تنها بحران اقتصادی و سیاسی نیست: همچنین بحرانی ایدئولوژیکی است. خواه ما در اصل آزادی بازار سرمایهداری تأمل میکردیم یا دربارۀ مارکسیسم آن گونه که تاکنون آن را در عمل مشاهده کردهایم، خواه لیبرالیسم را بررسی میکردیم یا دکترینهای سنتی توسعه جهان سوم را، همۀ این اصول به مرور که حوادث از فرمول بندی نظری ما پیش میافتند، بیش از بیش به نظر ما غیر واقعی میرسند.
این گسیختگی ایدئولوژیک شاید مرحلهای لازم باشد - آیش گذاری زمین -- که ورود در عرصۀ ایدئولوژیهای نوین و کامل آینده را آماده میسازند.
به سهم خودم، فکر اینکه آثار من در خلاف جهت ایدئولوژیهای قدیمی سیر میکنند، موجب رضایت خاطرم است. مثلاً موج سوم با استقبال مساعد مجلات چپ فرانسوی روبرو شد و در کشورهای کمونیستی ترجمه و منتشر گردید - و در ایالات متحد عنوان بهترین کتاب «کنسرواتیوبوک کلوب» را کسب کرد.
وقت آنست که اکنون اصول موضوعی را که سخت به آنها دل بستهایم زیر ذرهبین قرار دهیم. احتمالاً کشف خواهیم کرد که آنها با واقعیت در حال زایش متناظر نیستند.
پرسش: برای برخی از خوانندگانتان یا ناشران کتابهایتان شما مردی راستگرا هستید. برای برخی دیگر مردی چپ. چگونه چنین چیزی ممکن است؟
پاسخ: اصطلاحات «راست» و «چپ» از بقایای عصر صنعتیاند، که جایش من بعد در موزۀ تاریخ است، مفاهیم «راست» و «چپ» به پرسش زیر وابسته بودند: کی مالک چی بود؟ ثروت و قدرت در نظام صنعتی چگونه توزیع شده بود؟ اما امروز خود را با این گونه پرسشها مشغول کردن مثل اینست که برای بدست آوردن جایی در عرشۀ کشتی در حال غرق شدن بر یکدیگر سبقت میگیریم.
جامعۀ نوین با چنان سرعتی از عصر صنعتی سر بیرون میآورد که تمامی برچسبهای سیاسی قدیمی ما به اندازه مقولات اقتصادیمان بی اعتبار و جعلی جلوه میکنند.
شما، من باب مثال، نماینده مجلسی را که هوادار آزادی داد و ستد است اما سرسختانه از حقوق زنان، از آزادی سقط جنین، از حقوق مدنی اقليتها، از حفاظت محیط زیست و از مشارکت مردم در تصمیمگیری دفاع میکند، در کدام رده جا خواهید داد؟ فلان به اصطلاح مبارز چپی را که به ضد یهود بودن شهرت دارد چگونه رده بندی خواهید کرد؟ وفلان به اصطلاح گروههای راستگرایی که بزرگ سرمایهداری و بانکداری را تقبیح میکنند کجا جا خواهید داد؟
بریگادهای سرخ چه هستند؟ افراطیهای راست، افراطیهای چپ، یا فقط نهلیستهای توتالیتر که از واژگان مارکسیستی برای توجیه «پارانویا»یشان استفاده میکنند؟
نژادپرستانی را که با نخبگان تکنوکراتیک و بانکها در ستیزهاند، خود را قهرمانان محیط زیستی جا میزنند، به مؤسسات پزشکی حمله میکنند چرا که پایبندی به اصول علمی را بر آنها نمیبخشند، چگونه تعریف خواهید کرد؟ و گروههایی را که به هیچ یک از ایدئولوژیهای متعالی دلبستگی ندارند اما برای یک و منحصراً یک دلیل آرمانی مشتعل اند، کجا جا خواهید داد؟ آیا تظاهرکنندگان علیه سلاحهای هستهای تنها «چپگرایان» هستند؟ من شکی ندارم که بسیاری از آنان از هواداران آزادی داد و ستد هستند. آیا جماعتی خنگ و خاماند که نمیدانند با موضع گیری علیه سلاحهای هستهای خود به خود در خط جهان سومی و سوسیالیسم میافتند. من آنان را خنگ نمیدانم. گذاشتن همۀ این پدیدههای متفاوت در یک سبد، معنایش نفی چهرههای گوناگون زندگی سیاسی است. اصطلاح «چپ / راست» همیشه یک بعدی بوده است. امروز مسخ کنندهتر و بیشتر از گذشته واقعیت چیزها را ناملموس میگرداند.
یکی از دلایلی که به سبب آن این اصطلاح گنگ مینماید اینست که دادههای مسئله تغییر کردهاند، امروز روابط دوجانبه و روابط میان گروهها بیشتر و متنوعتر و کم دوامتر هستند.
پرسش: بدیهی است که استعانت ماشینوار از برچسبهایی نظیر «چپ»، «راست» و حتی «موج دوم» و «موج سوم» ممکن است گمراه کننده باشد. با وجود این، اگر بخواهیم این پدیدهها و این روابط را روشن کنیم بهتر نیست که آنها را، حتی به صورت کشدار، دسته بندی کنیم؟
پاسخ: البته، و باید همچنین چیزی مثل یک مقیاس رتبه بندی شده، یا ترتیب اولویت تعبیه کرد. اگر مشکل میتوانند مرا در یک مقیاس ارزشهای معین جا دهند، از یک جهت برای اینست که در نظر من، مشکل کلیدی، اولویت اول، چیزی نیست که در درون جامعۀ صنعتی روی میدهد بلکه در سطح ستیزه ایست که میان جامعۀ صنعتی و تمدن نوینی که آن را مؤاخذه میکند، جریان دارد. در برابر این تصادم تاریخی، با ابعاد جهانی، تفاوتهای دیگر بی رنگ مینمایند.
در یک طرف، شما کسانی را دارید که میخواهند به هر قیمت نظام صنعتی در حال احتضار را سراپا نگاه دارند و در طرف مقابل، کسانی را که هم اکنون در حال پی افکندن بنای تمدنی هستند که جانشین این نظام خواهد شد.
من آن را نبرد بزرگ زمان ما میبینم.
پرسش: ممکن است عدهای به شما ایراد بگیرند که با عظمت توجه به آنچه شما نبرد بزرگ یا برتر میخوانید (با ضربۀ تمدن که اصطلاح شما را بکار برده باشم). توجه را از گسیختگیهای دیگر، نه چندان کم اهمیت، که چپ را از راست، اغنياء را از فقرا، قدرتمندان را از ضعفا و... جدا میکند، منحرف میکنید، عدهای دیگر، میتوانند ادعا کنند که موضعگیری شما با یک ایستار «چپ» همخوانی دارد، زیرا برای چپها همه چیز نهایتاً به تنش میان وضع موجود و آیندۀ مطلوبتر و کاملاً انقلابی منتهی میگردد.
پاسخ: شاید. اما چه پیش خواهد آمد اگر این آینده بسیاری از خواستههای «راست» سنتی را برآورده کند، و مورد موج سوم همین است: اولویت دادن به اصالت فرد به جای کلکتیویسم تودهای، اهمیت یافتن کانون خانوادگی بعنوان نهادی اصلی، رد دیوانسالاری متمرکز؟ از این تا آن سر طیف سیاسی، اشخاصی را مییابیم که به این ارزشها دلبستگی دارند. اما چرا باید چیزی را به زور در مقولههای از پیش موجود جا داد؟
میتوان گفت که تمدنی بدون ستيزۀ درونی وجود ندارد. این امری بدیهی است. گاهی ستیزه میان اغنياء و فقرا است، گاهی میان نخبگان متفاوت. گاهی ستیزهها در طول محورهای دیگر تظاهر میکنند. و من گمان میکنم که چهره جامعه آینده که از دگردیسیهای کنونی بیرون خواهد آمد هر چه باشد، همچنان با ستیزههای فراوانی همراه خواهد بود.
اما عجالتاً، چنین مینماید که اغلب اشخاص نسبت به اینکه قواعد بازی در حال تغییر اساسی است، نسبت به اینکه ستیزهای در ابعاد بسیار گسترده ظاهر شده است و طنين آن همۀ ستیزههای دیگر را در خود محو کرده است آگاهی پیدا نکردهاند. ما باید برای شکل دادن به جامعۀ نوین پیکار کنیم، باید ایستارهایمان را در رابطه با آنچه متولد میشود تعیین کنیم نه در رابطه با آنچه میمیرد. معنای سخن این نیست که باید بر روی مسائل فوری پرده بکشیم، بلکه منظور اینست که آنها را در واژههای نو بیندیشیم. سیاست باید از حوادث جلوتر باشد و موضعگیریها باید به تبع این نبرد بزرگ تعیین شوند.
بله، همانطور که شما میگفتید، تصور میکنم بسیاری از اشخاص چپگرا با من در انتزاع موافق باشند، اما هیچکس نمیتواند در اینکه جامعۀ آینده چگونه خواهد شد، به چه شبیه خواهد بود عقیدهای ابراز کند و بسیاری از آنچه را در مد نظر دارند اساساً شبه چیزهایی است که هم اکنون وجود دارد، منتهی صفتی بیشتر به آن افزودهاند. بیشتر از صنعتگرایی معمول موج دوم، شاید کمی بزک شده و همین.
وانگهی، همین مطلب را میتوان دربارۀ اشخاص راستگرا هم گفت. تقریباً همۀ مردم، مستقل از جداربندی سیاسی، آینده را چونان انبساط و اتساع زمان حال میبینند. اگر نظر مرا بخواهید، اشخاصی که این طور فکر میکنند، خود را برای یک غافلگیری جالب آماده میکنند. ما به پایان عصری رسیدهایم، مجلس به آخر رسیده است.
قدرتهای در جدال
پرسش: شما از «بحران عمومی» صنعت گرایی، از گروههای قدرتمندی که از «نظام صنعتی در حال احتضار» دفاع میکنند حرف میزنید اما...
پاسخ: ما شاهد فروریختن یک نظام هستیم. نه نظام سرمایهداری. نه نظام کمونیستی. بلکه نظامی که هر دوی آنها را در بر میگیرد.
پرسش: اما وقتی شما از مدافعان نظام قدیمی صحبت میکنید _کسانی که شما میگویید میخواهند صنعت گرایی را حفظ کنند _ چه چیزی را دقيقاً میخواهند نجات دهند و شما کی را در این نقش میبینید؟
پاسخ: صنعت گرایی یک تمدن است - یک نظام اجتماعی است. نه فقط یکه نظام اقتصادی و سیاسی بلکه همچنین یک فرهنگ است، مجموعۀ نهادهای اجتماعی، معرفت شناسی، شیوۀ زندگی یگانگی یافته است. و در همۀ طبقات جامعه، در همۀ زمینهها، در همۀ سطوح سلسله مراتب، مردان و زنانی هستند که در این شیوۀ زندگی سرمایه گذاری کردهاند. این سرمایه گذاریها ممکن است ماهیت گوناگونی داشته باشد - اقتصادی، سیاسی، روانشناختی، جنسی، فرهنگی ...
شما شرکتهای بزرگی دارید که از صنایع سنتی مبتنی بر زور عضلانی خام -ذوب آهن، نساجی، اتومبیل و از روشهای سنتی تولید انبوه و از روشهای کار غیر انسانی دفاع میکنند. در واقع، مشاهده میشود که غالباً سندیکاها هم از همان صنایع و از همان روشهای تولید دفاع میکنند.
کارکنان صنعت نفت و صنایع وابسته به انرژی هستهای هستند که از انرژیهای سنتی دفاع میکنند. گروههای دینی وجود دارند که برایشان خانواده هستهای تنها الگوی خانواده مشروع است. ارتباطات جمعی یا چون ایالات متحد در دست بخش خصوصی است که به صورت شبکههای بازرگانی اداره میشود، یا چون سایر کشورها در انحصار دولت است، هر دوی این اربابان برای حفظ تسلط خود بر رسانههای گروهی مبارزه میکنند. در انگلستان، مخالفت بی. بی. سی. با تلویزیون کابلی (سیمی) به خوبی نمایانگر این پدیده است. هستند علمای تربیتی که با چنگ و دندان به روشهای قدیمی تعلیم وتربیت انبوه چسبیدهاند. مردان و احزاب سیاسی وجود دارند که برای حفظ جاودانگی ساختهای سیاسی باستانی که بسیاری از آنها به تبع ضرورتهای عصر کشاورزی با آغاز عصر صنعتی تعبیه شدهاند، پیکار میکنند.
به این عنصر و گروهها، اشخاص معمولی را که شغل و شخصیت و مقام و موقعیتشان در بطن نظام در گرو بقای آنست، اضافه کنید و شما آنچه را من «قدرتهای موج دوم» نامیدهام خواهید داشت.
اما این ائتلاف گسترده، عمدتاً ناآگاهانه، که برای دفاع از گذشته تشکیل شده است به هیچ عنوان نه معرف یک طبقه است و نه نژاد و نه جنس و نه یک دین مشخص. فقرا و نخبگان کنارگذاشته شده، محروم ماندهترین اعضای یک نظام اجتماعی یا تمدنی معین ممکن است از جملۀ دشمنان سرسخت هر آنچه میخواهد این نظام و این تمدن را تغییر دهد باشند. حتی آنان ممکن است ارزشهای روانشناختی داشته باشند که بخواهند آنها را حفظ کنند.
پرسش: حرفی نیست. هیچکس مدعی نیست که تمامی اعضای یک گروه در یک جهت عمل خواهند کرد، خواه در مسئلهای جزئی یا در این «نبرد بزرگ» که به بیان شما تمامی نظام را در بر میگیرد. با وصف این، جا دارد گروهها را بر حسب تمایلاتشان به این یا آن طرف، و اردوگاهی را که برای وارد شدن در این نبرد بزرگ انتخاب میکنند، مشخص کرد. اما، همانطور که شما نظرتان براینست، اگر تمدن صنعتی در حال متلاشی شدن است، چه چیزی جای آن را خواهد گرفت. آیا فکر نمیکنید لازم باشد دلایل و براهینتان را روشن کنید تا بهتر فهمیده شود کی موافق و کی مخالف دگرگونیهایی که شما اعلام میکنید خواهد شد؟
پاسخ: در چند کلمه جز طرحی اجمالی چیز دیگری نمیتوان ترسیم کرد. پدیدار شدن این تمدن نوین را من در چند صد صفحه خاطرنشان کردهام. موضوع موج سوم همین است. نباید انتظار داشت که این موضوع در اینجا به طرز جامعی تحلیل شود.
با وصف این، به اختصار خواهم گفت که ما شاهد دگرگونیهای انقلابی هستیم که تمامی ارکان جامعه صنعتی قدیم را میلرزاند.
انرژی؟ ما در آغاز راهی هستیم که دیگر به مواد سوختنی فسیلی وابستگی نداشته باشیم. این تحول نزاعی را برخواهد انگیخت که ممکن است چند دهه طول بکشد. اما کسی که فکر میکند راه حلهای انرژی که، بگوییم از سال ۲۰۱۰ یا ۲۰۲۰، بکار گرفته خواهد شد، چیز دیگری جز گسترش سیستم انرژی کنونی بر مبنای سوختهای فسیلی خواهد بود، مرتکب اشتباه سنگینی میشود.
تولید؟ ویژگی تولید صنعتی، تولید انبوه بودن است. اما، این را قبلاً هم گفتهام، تولید انبوه دیگر روش پیشرفته تولید نیست. کاملاً برعکس، ما به سوی شیوۀ تولید و توزیع غیر انبوه کالاها و خدمات بر مبنای اطلاعات میرویم که پی آمدهای عظیمی نه تنها برای اقتصاد بلکه در سطح ساختهای اجتماعی، ملی و محلی، و حتی برای توسعه فرد دارد.
ساختهای اجتماعی؟ خانواده هستهای دیگر الگوی مسلط نیست. امروز در ایالات متحد در یک پنجم خانوادههای (با فرزند) تنها یکی از والدین حضور دارد. علاوه بر این، میبینیم که یک نظام چند صورتی خانواده با پیکربندیها و چارچوبهای متنوع تشکیل میشود. این پدیدهای نو در تاریخ است.
شرکتها؟ حتی ساختهای درونی این مؤسسات در حال دگرگونی سریع هستند. این پدیدهای پیچیده است اما ما در حال رها کردن قالبهای دیوانسالارانه سنتی به نفع سازمانی تخصصیتر، کارآمدتر و کوچکتر شامل واحدهایی با تنوع بیشتر هستیم که در چارچوبی «مدولی » وسیعتر عمل میکند.
ارتباطات؟ ما پیشتر از غیر انبوهی کردن رسانههای گروهی، و از پیشرفت تلویزیون سیمی، کاست، کامپیوتر خانگی، ویدئو، ماهوارهها و صدها رسانه دیگر حرف زدهایم.
همۀ این دگرگونیها با سرعت پیش میروند و متقابلاً یکدیگر را به جلو میرانند. و اگر ما به فرهنگ و معرفت شناسی نظر کنیم خواهیم دید که آنها نیز در تحولاند و آهنگ تغییرشان مثل بقیۀ چیزهاست. وقتی من از تمدن موج سوم حرف میزنم به همۀ این چیزها – و نه فقط به تجدید ساخت اقتصادی - است که میاندیشم.
اما این دگرگونیها خود به خودی نیستند. اگر واقع میشوند برای اینست که مردم کاری میکنند که آنها واقع میشوند. و مجموعهای از گروههای نو رسیده که منافع اقتصادی، فرهنگی، روانشناختی و سیاسیشان از این نظام نوین، از این جامعۀ موج سوم تفکیک ناپذیر است از همه سو در حال سر بلند کردن هستند.
شما گروههایی را خواهید دید که برای تحقق دگرگونیها در تمامی سطوح، در صنعت، در زندگی خانوادگی، در آموزش و پرورش، مبارزه میکنند صفوف خود را فشردهتر خواهند کرد، و کسانی که از تداوم شیوۀ زندگی عصر صنعتی دفاع میکنند بیش از بیش عرصه را بر خود تنگ خواهند یافت.
در میان طرفداران دگرگونی نیز گروهبندیها بر حسب جدارهای قومی، جنسی یا دینی، بر حسب راست یا چپ بودن، به تبع احزاب سیاسی موجود، سازمان نمییابند. آنچه شاهدش هستیم، تغيير و تحول خود مشکلات و گروههایی است که این مشکلات به دور یکدیگر جمع میکنند. یک جنبش «موج سومی » - چه این اصطلاح بکار برده شود یا نشود هنوز جنینی و ناآگاه، در حال شکل گرفتن است.
آنان که احساس غربت میکنند
پرسش: پس پیکار بزرگ زمان ما، به عقیدۀ شما نبردی است که میان تمدن صنعتی - جامعۀ موج دوم - و آنچه شما تمدن موج سوم مینامید جریان دارد. در این چارچوب، پدیدههایی نظیر جنبش حفاظت از محیط زیست، «حزب سبز» در آلمان غربی و جنبشهای ضد هستهای فعال در مرتاسر دنیا را کجا جا میدهید؟
پاسخ: هستند اشخاصی که خود را مدافع نهادها و رویههای مخصوص به نظام صنعتی میدانند. و هستند اشخاصی که با جامعۀ صنعتی مبارزه میکنند. آنان تمرکزیافتگی و غول آسایی و یکنواختی کسالت آور و بی امید بودن آن را افشاء میکنند. اما، مخالفان تمدن صنعتی نیز یکپارچه و در یک صف نیستند.
بعضی از اشخاصی که با نظام صنعتی مبارزه میکنند، تعلق خاطری به آینده ندارند. تنها راه حلی که قادرند تصور کنند بازگشت به نمیدانم کدام گذشتۀ افسانه ایست. آنان قادر به تصور یک تکنولوژی «پاكيزه» و انسانی نیستند. آنان میان کورۀ بلند و کامپیوتر، میان وسایل ارتباطی انبوه و فتوکپی تفاوتی نمیگذارند. آنان به همۀ صورتهای تکنولوژی، که همه را به یک چوب میرانند، معترضاند. آنان به طور نامشروط مخالف شهرهای بزرگاند و متوجه نیستند که فنون جدید ارتباط از راه دور شرایط لازم برای پراکنده کردن آبادیسها را فراهم میآورد. ارتباط نزدیک صنعت گرایی و غول آسایی باعث شده است که آنان از همه چیز احساس خطر کند و در نتیجه آن در ستایش «کوچکی» نغمه سرایی میکنند: واکنش آنان ارتجالی و از روی عادت است.
آنان به سادگی فراموش میکنند که اکثریت عظیم مردان و زنانی که در محیطهای روستایی و کشاورزی عصر ماقبل تکنولوژی زندگی میکنند، قربانیان ستمگریهای محلی بودند، که دموکراسی، بعنوان تدابیر حقوقی حافظ حقوق شخص انسانی وجود نداشت، که ارتباط آنان با دنیای خارج قطع بود و از تعیین سرنوشتشان درمانده بودند. طرفداران بازگشت به گذشته، در واقع، زبان به ستایش از شیوهای از زندگی میگشایند، که برای فردی متوسط، چیزی جز بردگی خوف کننده نبود.
اگر ما خواهان آیندهای دموکراتیک هستیم، این انتخاب باید به روشنی تعریف شود. من به سهم خودم، بازگشت به یک جامعۀ شبانی آرمانی را که هرگز وجود نداشته است، رد میکنم.
درست است، و من این را به تفصیل در کتابهای قبلیام توضیح دادهام که برخی از ساختهای موج سوم که خطوط اولیهشان ظاهر میشود به برخی از ساختهای اجتماعی و اقتصادی جوامع ماقبل صنعتی موج اول شبیهاند. با این تفاوت که اکنون بر تکنولوژی پیشرفته متکی هستند. اما به نظر من، حمله به هر توسعۀ اقتصادی، به هر تکنولوژی، به هر تمرکز، و به هر چیزی که بزرگ است فقط و فقط عملی ارتجاعی است. این موضع گیری ساده لوحانه، خيالبافانه و پوشالی است.
آرزوی من اینست که «سبزها»، هواداران حفاظت از محیط زیست و دیگر گروههای انتقادی که با جامعه صنعتی انبوه دشمنی میورزند از چاوشگری بدبینانه و نوحهسرایی گذشتهای که در حقیقت با دموکراسی بیگانه بود، درست بردارند. وقت آنست که به نوشتههای مرثيهای از قبیل چه خوش روزگاری بود پیش از اختراع قوطیهای کنسرو، خاتمه داده شود. به این دلیل که خوش روزگاری برای زیستن نبود.
هر بار که شخصی کورکورانه و بدون تمیز در مذمت تکنولوژی دهن به نکوهش باز میکنند و نیروگاههای هستهای و کامپیوترهای خانگی را به حکمی محکوم میکند، چنانکه گویی هر دوی آنها همان عوارض اجتماعی و محیط زیستی را ببار میآورند؛ هر بار که سبکسرانه انواع تکنولوژی، از کوره ریختهگری تا ضبط صوت را در یک مقوله جای میدهیم، خدمت خوبی به مردم نمیکنیم. در واقع، دعوت از ما که خود را در گذشته موج اول چال میکنیم، تیغ دادن به دست قدرتهای موج دوم است که در صددند راه ما را به سوی تمدن موج سوم سد کنند.
خوشبختانه، آنهایی که صدایشان را عليه تعدی و فقر و انحطاط و بی عدالتی دنیای صنعتی بلند میکنند میلیونها نفرند. اما چه خوبست که این کار را در چشم انداز آینده بکنند و نه در نظارۀ گذشتهای موهوم. آنان، فيالمثل، ابزارهای نوینی را که در دسترس ما قرار میگیرند - کامپیوترهای کوچک، تلویزیون سیمی، ماهوارههای ارتباطی - کلیدهایی میبینند که چشم اندازهای مثبت را به روی نژاد انسانی باز میکنند. این مردان و زنان که رو به آینده دارند قدرتهای فعال موج سوم را تشکیل میدهند.
پرسش: شما در تمام آثارتان از گسیختگی تاریخی حرف میزنید. شما بر این عقیده بوده اید که مارکسیستها وقتی بحرانی را که ما اکنون تجربه میکنیم به «بحران عمومی سرمایهداری» نسبت میدهند، اشتباه میکنند. با وصف این، شما درباره سرمایهداری و سوسیالیسم بعنوان مکتب خیلی کم چیز نوشتهاید. آیا سرمایهداری و به اصطلاح سوسیالیسم آن طور که امروز هستند میتوانند بعد از قرن بیستم به حیات خویش ادامه دهند؟
پاسخ: سرمایهداری و سوسياليسمی که ما امروز میشناسیم؟ نه ! هریک از آنها تناقضات ویژه ای را در بر دارد و اینها تناقضات تقدیری هستند. سرعت دگرگونی هر دو آنها را به کهنگی مبتلا کرده است. سرمایهداری و سوسیالیسم معاصران زادههای انقلاب صنعتی هستند.
با وجود تفاوتهای راهی که آن دو را از یکدیگر جدا میکند، هر دو نظام خصوصیات مشترکی دارند که وجه تمیز جامعۀ صنعتی است و دقيقاً همین خصوصیات ساختی است که تمدن موج سوم در معرض تردید قرار داده است.
کافی است به فهرستی که چند لحظه پیشتر ارائه دادیم مراجعه شود. قدرتهای صنعتی سرمایهداری همچنانکه قدرتهای سوسیالیستی کنونی به انرژی فسیلی وابستهاند، تولیدشان، تولید انبوه است. توزیع انبوه است. آموزش و پرورش انبوه است. رسانههای گروهی انبوه است. گذران اوقات فراغت انبوه است. خانواده هستهای در هر دو نظام الگوی پایه جامعه است. کارکرد هر دو رژیم در گستره «دولت- ملت» است. هر دو آنها اصول مشابهی را در یکسان سازی، همزمان سازی و متمرکزسازی و ... تحمیل میکنند.
این خصوصیات و این اصول ساختی مشترک در دو رژیم بیشتر از تفاوتهایی که معمولاً به آنها چشم دوختهاند، کارسازاند.
پرسش: با وصف این، شما نمیگویید که در نظام هم ارزاند؟
پاسخ: نه. ایدهای که به موجب آن اتحاد جماهیر شوروی و ایالات متحد نهایتاً به گونهای «همگرایی» دست خواهند یافت بر اصلی از موج دوم مبتنی است که همگی بیشتر جامعهها را موعظه میکند. این درست عکس آن چیزی است که من میگویم.
چگونه میتوانستم سرمایهداری و کمونیسم را هم ارز بدانم؟ من آزادم سخنانی را که میخواهم بگویم و آنها را بدون ترس از آزار و شکنجه منتشر کنم. اگر من شهروند یکی از این به اصطلاح دموکراسیهای سوسیالیستی بودم، احتمالاً مجبور میشدم آنها را پشت میلهها زیر لب زمزمه کنم. این همه تفاوت میان مرگ و زندگی است.
کتابهای من پس از آنکه از لحاظ ایدئولوژیکی جرح و تعدیل شدند، به زبانهای محلی در رومانی، در لهستان و در یوگسلاوی، و به گونهای نیمه رسمی در اتحاد جماهیر شوروی منتشر شدهاند. به موجب اطلاعی که دارم نشر روسی ضربه آینده در تیراژ محدودی منتشر شد. برای مرد کوچه و بازار غیرممکن است نسخهای از آن را بدست بیاورد. موج سوم در شرف انتشار در لهستان بود که کودتای نظامی پیش آمد و من نتوانستم به علت قطع ارتباط تلفنی مدت چند ماه با مترجم لهستانی کتابم تماس من به تفاوتهای بنیادی که در نظام را از یکدیگر جدا میکنند کاملاً آگاه هستم.
و با وجود این، شاید روزی فرزندان ما يا نوادگان ما با بی اعتنایی سرگرم کنندهای نبرد بزرگ میان سرمایهداری و سوسیالیسم را به همان شیوهای ملاحظه کنند که ما امروز جنگ گلفها و ژیبلنها را مرور میکنیم. فرقه گرایی آنان ایتالیا را در قرن سیزده و چهارده به خاک و خون کشید، اما در قرن پانزده همه آنان را فراموش کرده بودند و بندرت کسی پیدا میشد که به خاطر بیاورد چرا آنان با هم میجنگیدند. سرمایهداری و سوسیالیسم - و تنشهایی که ایجاد میکنند - از محصولات عصر صنعتی هستند. آنها نیز، همین که ورق عصر صنعتی برگشت، از میان خواهند رفت.
پرسش: چرا مصراً تکرار میکنید که سرمایهداری و سوسیالیسم زاده موج دوم بودهاند؟ فکر نمیکنید که منشاء هر دوی آنها به خیلی پیش از انقلاب صنعتی میرسد؟
پاسخ: البته، مسلم است. آموس و اوزه دو پیامبر کتاب مقدس که لحظهای از سرزنش اغنياء نمیآمودند، سوسیالیستهای پنهان بودند. اما آنچه ما امروز با بکار بردن اصطلاحات سرمایهداری و سوسیالیسم میفهمیم با وجهه نظر این نظامها نسبت به بازار تعریف میشود و، پیش از انقلاب صنعتی، بازار در تاریخ انسانی نقش نسبتاً ناچیزی داشت.
پرسش: بنابراین، به عقیده شما، سرمایهداری و «سوسیالیسم» مدرن چیزی جز این سطوح متفاوت جامعه صنعتی در رابطه با مبادله نیستند؟
پاسخ: من صورت عبارت را مختصری تغییر خواهم داد: سرمایهداری و سوسیالیسم پدیدههای ویژه عصر صنعتی هستند. امروز، اتحاد جماهیر شوروی، لهستان و اغلب کشورهای اروپای شرقی مس در بحبوحه بحرانی اقتصادی به سر میبرند. همین طور است برای کشورهای سرمایهداری. بحران منحصر به این یا آن نظام نیست: این بحران نظام صنعتی است. بحران تمامی تمدن موج دوم است.
پرسش: همان طور که خودتان مسبوق هستید، بسیاری از سوسیالیستها از چسباندن صفت سوسیالیستی به اتحاد جماهیر شوروی و به کشورهای اروپای شرقی سر میتابند...
پاسخ: البته. من براهين را میشناسم: «سوسیالیسم واقعی» وجود ندارد. تنها شیادان هستند که به دلایل ایدئولوژیکی این تسمیه را مدعیاند. -کشورهایی که تباهیهای سوسیالیسم واقعی هستند. آنچه هست «سوسیالیسم دولتی» است.
اما بعد از یک قرن و نیم کار نظرى و اغتشاش تنها مدل سوسیالیسمی است که توانسته است در جامعۀ صنعتی توسعه پیدا کند. نباید درسهای تاریخ را فراموش کرد. «سوسیالیسم» تمرکزیافته، توتالیتر، شاید تنها مدل ممکن در چارچوب موج دوم است. شاید صنعت گرایی انبوه و «سوسیالیسم واقعی» هرچه باشد، دو مسلک متناقض هستند.
از اینکه بگذریم، میتوان گفت که «سرمایهداری واقعی» هم وجود ندارد. ایدئولوژیکترین کشورهای سرمایهداری زمان ما مطلقاً شباهتی به مدل رقابت محض ندارند. اقتصادهای سرمایهداری نیز اغلبشان شاید نمیتوانستند بدون سهمی از واردات، بدون ایجاد محدودیت، بدون حمایت از محصولات کشاورزی و بدون دیگر صورتهای کمک بلاعوض دولت تشکیل گردند، و تنها بعنوان یک اصل یادآوری میکنم که کنسرسیومهای بزرگ غالباً مجبور هستند که با احتراز از قواعد رقابت، قيمتها را تثبیت کنند. همچنین نباید فراموش کنیم که همۀ دولتهای موج دوم از گذر یک نظام آموزشی انبوه که نوجوانان جامعه را به ذخایر نیروی انسانی قابل مصرف در صنایع از پیش مشروط میکند، به صنایع کمک بلا عوض میکنند. این هدیهای افسانهای است که از سوی بخش عمومی به بخش خصوصی تقدیم میشود.
علاوه بر این، در کشورهای سرمایهداری چنان اختلاطی از روشهای «سوبسید» نامرئی و عجیب و غریب و متناقض وجود دارد که ملاحظۀ آنها بعنوان کشورهای سرمایهداری همانقدر بی معنا است که اتحاد جماهیر شوروی بعنوان کشور سوسیالیستی.
حقیقت اینست که نظریه سرمایهداری آزادی داد و ستد و نظریههای سوسیالیستی دیگر کاربردی ندارند. لحظهای مسائل لغت شناسی را فراموش کنیم و نگاه کنیم ببینیم در دنیا چه میگذرد. دولتهای آمریکا و انگلیس، سرمایه دار و پیرولیبرالیسم، جز اینکه اوضاع نابسامان اقتصادی را وخیمتر کنند، کار دیگری نکردهاند. در پاریس، حکومتی که خود را سوسیالیست میخواند، دست به اصلاحاتی میزند که واشینگتن و لندن را مشمئز میکنند. و نتیجه آن چیست؟ اقتصاد فرانسه بیشتر دچار کم خونی میشود. اروپای شرقی چطور؟ ورشکستگی است. در اتحاد جماهیر شوروی؟ فاجعه است. شصت و پنج سال بعد از انقلاب اکتبر پراودا تصدیق میکند که کمبودهایی در زمینۀ مصالح ساختمانی، برق، منسوجات سنتتیک، گوشت، لبنیات و گوشت ماکیان وجود دارد.
من به تازگی از سفر ونزوئلا بازگشتهام. در این کشور صنایع اصلی در دست دولت است. شرکتهای نفتی ملی شدهاند. بانکهای بزرگ توسط سندیکاها اداره میشوند و از دولت کمک بلاعوض دریافت میکنند. بسیاری از شاخههای صنعتی ملی شدهاند. و اوضاع چگونه است؟ پس از مشارکت در ایجاد اوپک و اندوختن میلیاردها دلار امروز ونزوئلا زیر بار بدهیهایش نمیتواند کمر راست کند. ساختمان تأسیسات فولادسازی متوقف شده است و راههای آهن در دست ساختمان به انتظار تکمیل ماندهاند. این کشور پیوستگی تنگاتنگی با استراتژی توسعۀ موج دوم دارد: هم اکنون دچار بحران شده است: زیرا قیمت جهانی نفت سقوط کرده است و فولاد هم دیگر مشتری ندارد. مخصوصاً اشتراکی کردن املاک خصوصی برای ونزوئلا خیری نداشته است. در امریکای لاتین پایینتر رفته و به شیلی میرسیم. در آنجا پینوشه با همدستی آی.تی. تی. و سازمان سیا رژیم قانونی و دموکراتیک آلنده را ساقط کرده و از شاگردان مبلتون فریدمان دعوت میکنند که او را در به راه اندازی اقتصاد لیبرال خوش و آب و رنگ کمک کنند. نوچههای میلتون در دانشگاه شیکاگو دست به کار میشوند و به نوبت همه شرکتهای بزرگ چندملیتی را که آلنده ملی اعلام کرده بود به صاحبان قبلی شان باز میگردانند، آزادی داد و ستد را برقرار میکنند - و اقتصاد شیلی فرو میریزد: ورشکستگیها تکثیر و بیکاری به نسبتهای سرگیجه آوری افزایش مییابد، بانکها تا خرخره در قرض فرو رفتهاند.
آیا همۀ اینها نباید ما را برانگیزد که از خود بپرسیم آیا همه مردم مستقل از ایدئولوژیهای مورد نظر ما - خود را به گمراهی نمیزنند. البته خیلی آسان است که همه چیز را به گردن کا.گ. ب. یا سیا، چپ یا راست شرکتهای چند ملیتی با تروریسم، یهودیان یا اعراب انداخت!
چگونه میتوان تبسم نکرد وقتی برژنف را میشنویم که با کمک واژگان غنی سوسیالیستی توضیح میدهد چرا کارگران لهستانی نباید سندیکای آزاد داشته باشند؟ چگونه میتوان تفسیر کرد وقتی ریگان اعلام میکند که باید در برنامههای کمک «اجتماعی» صرفه جویی شود تا بتواند اعتبارات پنتاگون را افزایش دهد - که دقیقاً با صنایعی که برای دفاع کار میکنند، یک بخش شبه سوسیالیستی اقتصاد آمریکایی را تشکیل میدهند؟
بنابراین، ناب بودن ایدئولوژیکی را کمی به فراموشی بسپاریم!
آیا سوسیالیسم بدون برنامهگذاری متمرکز دوام خواهد داشت؟
پرسش: به پرسش مبداء باز گردیم. آیا سرمایهداری و «سوسیالیسم» خواهند توانست به شکل کنونی خود پس از پیروزی موج سوم باقی بمانند؟ شما میگویید هرکدام از آنها تناقضات ویژهشان را دارند. فرض بر این بود که سوسیالیسم تناقضات سرمایهداری را حل کند. به نظر شما تناقض سوسیالیسم به صورتی که امروز وجود دارد چیست؟
پاسخ: برنامهگذاری توسط گروه کوچک نخبه در جامعۀ موج سوم محکوم است. انقلاب صنعتی جامعه انبوه گرا به بار آورده است. همشکلی اجتماعی و سیاسی و فرهنگی را تشویق یا تحمیل کرده است. تمدن صنعتی کالاها و زبان و مسکن، آموزش و پرورش، گذران ساعات روزانه و شیوههای زندگی را استاندارد کرده است، چیزی که در نهایت کار برنامهگذاران مرکزی را ساده میکند. في الواقع، اشارۀ جامعه همگن از بالا نسبتا آسان تر است.
و با وصف این، حتی در این نظام در مقام مقایسه ساده، برنامهگذاری اقتصادی در مقیاس بزرگ ملی در همه جا با عدم موفقیت کامل مواجه شده است. برنامهگذاری شاید میتوانسته است در چین باستان یا مصر ایام فراعنه با موفقیت اجرا شود، اما حتی در اقتصادهای صنعتی با وجود همگنی زیاد، پیچیدگی آن برای این گونه اداره هرمی شکل بیشتر از آن است که مینماید.
حال جامعهای اساساً متفاوت تصور کنیم که در آن گوناگونی اصل خواهد بود و نه همشکلی، جامعهای که همزمان از کلیه مراتب آن انبوه زدایی میشود. تولید بر مبنای سفارش و متکی بر تکنولوژی پیشرفته جانشین تولید انبوه و سری میگردد. دنیایی تصور کنید که در آن دودکش بلند کارخانهها چیزنایایی میشوند، دنیایی که در آن دیگر از نسل کارگران قابل تعویض که به کاری تکراری اشتغال دارند، که همه مثل هم لباس میپوشند، همه همزمان صبح سحر از خواب برمیخیزند، اثری نخواهد بود. فروشگاههای بزرگ جایشان را به بازارهای کوچکی میدهند که در آن سلیقههای شخصی بهتر تأمین خواهد شد. رسانههای گروهی انبوه بر پایۀ ماهواره جایش را به تلویزیون سیمی با برنامههای اختصاصی، ویدئوکاست و شبکههای متعدد پخش که سلیقههای گوناگون را راضی خواهند کرد، خواهد داد، موج اطلاعات را تصور کنید که از چهارگوشه عالم میرسند. تصور کنید که بانکهای دادهها و کامپیوترهای مرکزی جایشان را به مینی کامپیوترهای خانگی از نوع Apple یا 80 . T . Rs به تعداد کانونهای خانوادگی خواهند داد که همگی به شبکههایی که هرگز دو تا مثل هم نخواهند بود، متصل هستند. احتمالاً جهان است که به روی ما باز خواهد شد - و این کابوس برنامهگذاران است.
چنین جامعهای را به راحتی نمیتوان از بالا اداره کرد. «مجموعة تصميمات» دیگر یک به یک در حیطه و در اختیار برنامهگذاران نخواهند بود.
صورت قضیه این است: هر قدر جامعهای بیشتر به سوی دگرگونی سیر میکند و شرایط محلی تغییر میکنند، دگرگونيها سرعت بیشتری میگیرند و تغییرات بیشتری روی هم انباشته میشوند. و جامعه موج موم دقيقاً حامل همین دو پدیده تغيير و سرعت است.
برنامهگذاران مجبور هستند به گرایشهای عمومی و کلی که ظاهر میشوند اکتفا کنند به جای آنکه تصمیمهای انعطاف پذیر، متناسب با نیازهای محلی و کوتاه مدت بگیرند. آنان به قدر کافی در جریان واقعیت که در این را در آن محل میگذرد نیستند، و اگر هم بخواهند باشند عموماً برایشان امکان پذیر نخواهد بود.
گرفتن تصمیمهای معتبر منوط به داشتن نظارت دائمی برنتایج آنهاست. برای این کار داشتن کارگزاران محلی که اطلاعات را گزارش دهند ضروری است. آری، باید مطلع شد و آن هم به موقع. باید مخصوصاً از اشتباهات خود مطلع شد. و این چیزیست که «بازخورد» منفی نامیده میشود.
و اگر شما یک برنامهگذار ستادی هستید، مطمئن باشید که دلتان نمیخواست از اشتباهاتی که مرتکب شدهاید مطلع گردید، و پیوسته نگران آن بودید که مبادا مافوقتان شما را در ازای آنها به باز پرداخت بهای سنگینی مجبور کنند. بسیاری مقامات بلندپایه سرتاسر زندگی شغلیشان را بر پایه نفي اشتباهاتشان بنا گذاشتهاند.
و زیردستانتان، که کودن نیستند، یا دروغ به خوردتان میدهند، یا صریحاً تکذیب میکنند یا اینکه حقیقت را وقتی که کار از کار گذشته است به شما میگویند. خلاصه کلام، به هزار ترفند اطلاعات را دستکاری میکنند.
و چرا روال امور جز این که هست میشد؟ اگر آنان در تصمیمگیریها، یا در تعیین سهم تولید مشارکت ندارند، اگر مسئولیتی متوجه آنان نیست، بهتر آنست آنچه را شما میل دارید بشنوید به شما بگویند، یا از آن بهتر، دربارهاش حتی المقدور با شما کمتر حرف بزنند، يا، بالعکس، شما را در توفانی از اطلاعات بی فایده غرق کنند. آنان هیچ نظارتی بر نحوۀ استفاده از اطلاعات ندارند. و چه بسا ممکن است این اطلاعات به زیانشان تمام شود.
برنامهگذار ستادی باید از حداقل گردش اطلاعات موازی و چندگانه که در تمامی سلولهای دستگاه پخش میشوند برخوردار باشد - و باید دور و بر او را اشخاصی گرفته باشند که از تذکر دادن، ایراد گرفتن و اعتراض کردن به او واهمهای نداشته باشند. اما من اقتصاد برنامهگذاری شده ای که مکانیسمهای موجود در آن اندک شباهتی به این الگو داشته باشد، نمیشناسم. و دلیل آن هم روشن است: نظامی از این نوع که شرافتمندانه اداره شود، خطری دائمی برای برنامهگذار ستادی خواهد بود.
و به این دلیل در نظامی که جایی برای مشارکت نیست، برنامهگذار ستادی در دنیایی از دروغ، توهم و ناهمزمانی زندگی میکند و بنابراین تمامی اقتصاد در خطر فرو پاشیدن است. و این بارها تکرار شده است. تاریخ از تصمیمهای ابلهانهای که توسط برنامهگذاران ستادی گرفته شده است، که انصان از هوش سرشاری برخوردار بوده اند، نمونههای فراوانی ارائه میدهد.
پرسش: خودتان هم میدانید که بسیاری از اشخاص چپگرا امروزه علاقه چندانی به برنامهگذاری تکنوکراتیک ندارند. اما چه چیزی میتواند اقتصادهای برنامهای متمرکز را از تسليم شدن به فشارهای داخلی که متحمل میشوند برای باز کردن شبکۀ ارتباطی دموکراتیکتری با کارگران، با مصرف کنندگان، با اقلیت قومی، با گروههای زنان - و با كل جامعه در وسیعترین معنایش، مانع گردد؟ آیا سندیکای همبستگی سعی نداشته است که لهستان را در این راستا پیش ببرد، حتی جلوتر او را در جهت برنامهگذاری مشارکتی و در نظامی که در آن ارتباطات همیشه بر محور مرکز و عمودی نبوده بلکه میتوانست افقی باشد سوق دهد؟
پاسخ: برخی از رزمندگان همبستگی چنین میخواستند و برخی دیگر مطمئناً نه. البته مقبول است که فشارهای از پایین بتواند دگرگونیهایی را بر دستگاه برنامهگذاری متمرکز کشورهای اروپای شرقی و اتحاد جماهیر شوروی تحمیل کند. اما در اکثر این دموکراسیهای خلقی، مقاومت دیوانسالاری و حزب چنان محکم پایهگذاری شده است که برای حصول چنین نتیجهای کمتر از انقلاب سیاسی کارساز نخواهد بود.
علاوه بر این، تا زمانی که این کشورها قبل از هر چيز کشورهای صنعتی موج دومی باشند، فشارهای متمرکز کننده همچنان نیرومند باقی خواهند ماند. من میتوانم تصور کنم که في المثل «همبستگی» به جای این رژیم نظامی رژیم دیگری، دموکراتیک تر، بنشاند - اما این رژیم هم درصدد برخواهد آمد که اقتصاد را کمابیش به طرزی عمودی، از بالا به پاین، برنامهگذاری کند.
راجع به چشم اندازهای وسیعتر جلوس برنامهگذاری دموکراتیک، برنامهگذاری مشارکتی، شاید در یک مقیاس کوچک محلی عملی باشد، اما در چارچوب جامعۀ انبوه سنتی، حتی اگر خواسته باشیم، تقریباً ناممکن است. علاوه بر این، و این هنوز مهمتر است، آن در کوتاه مدت برخلاف منافع نخبگان برنامهگذار ستادی خواهد بود. و بالاخره، حتی اگر زمانی برنامهگذاران ستادی بخواهند نظام برنامهگذاری را با انتقاد از خود دموکراتیک کنند، آن را زیر آواری از موارد جزئی و پراکنده، که قابل ردهبندی هم نخواهند بود، مدفون خواهند کرد.
برایم چه اهمیتی دارد بدانم که برنامهگذاران تا چه پایه باهوشاند، چه تحصیلاتی کردهاند، صلاحیتشان چقدر است و به چه کامپیوتر عظیمی دسترسی دارند؟ لاجرم لحظهای فرا میرسد که آنان در محيط کاملاً تنوع یافته و در تحول سريع ما موقعیتشان را از دست میدهند. مردانی که در مرکز نظام هستند باید خیلی و در زمینههای بس متفاوتی تصمیم بگیرند، زمینههایی آنچنان وسيع و متنوع که احاطه بر همه آنها از توانشان خارج خواهد بود.
پرسش: بنابراین، به نظر شما هرچه موج سوم در نظام اقتصادی تنوع بیشتری ایجاد کند، اداره آن از گذر برنامهگذاریهای ستادی و متمرکز دشوارتر خواهد شد؟
پاسخ: دقيقاً مسئله تنها گشایش جریانهای ارتباطی که در پرتو آنها شهروندان، اعم از مصرف کنندگان و کارگران و غیره خواهند توانست برای تصمیم گیرندگان اطلاعات فراهم کنند نیست، گشایش حقیقی در بازتوزیع خود مجموعه تصمیم است، به منظور اعطای قدرت تصمیمگیری وسیع تر و پرمسئوليتتر به سطوح پائین سلسله مراتب اجتماعی. از جهت دیگر، همچنین لازمست «دولت - ملت» سهمی از اختیارات تصمیمگیری اش را به سازمانهای فوق ملی که تأسیس خواهد شد، تفویض کند اما این مطلب از موضوع بحث ما خارج است.
مهم اینست که اگر اقتصادهای مبتنی بر برنامهگذاری متمرکز کنونی بخش قابل ملاحظهای از وظایف تصمیمگیری را به سطوح پایین انتقال میدهند هيچ قرینهای در دست نیست تا به اعتبار آن فکر کنیم نخبگان برنامهگذار در اقتصادهای برنامه ای متمرکز، در اتحاد جماهیر شوروی و در جاهای دیگر، بدون مقاومت سرسختانه ای حاضر باشند به آن تن دردهند – باری، اگر اقتصادهای مزبور چهره عوض میکنند و خودمختاری محلی بیشتر از نمادی را میپذیرند، بله مهم اینست که آنها دیگر به صورت متمرکز، در معنایی که مورد نظر ماست، برنامهگذاری نخواهند شد.
موج سوم حامل تهدیدی است که این بحران را در تمامی کشورهایی که مطابق الگوی شورای اداره میشوند، به منتها درجه برساند و حتی برنامهگذاران را زیر توده عظیم اطلاعات خفه کند.
پرسش: من فکر میکنم که بسیاری از اشخاص متمایل به چپ در این مورد با شما موافق خواهند بود و حتی علیه برنامهگذاری متمرکز، این برهان را از دیدگاه اخلاقی، که اشخاص باید بر امور شخصی و زندگی خصوصی شان تسلط داشته باشند، اقامه خواهند کرد. در حقیقت اشخاصی هستند که در نظرشان بعد اقتصادی سوسیالیسم واقعی دقیقاً با نیاز ایجاد وسایلی برای سازمان دادن اقتصاد، به نحوی که انسانها بتوانند خودشان آگاهانه و مستقیما زندگی اقتصادی شان را کنترل کنند به جای آنکه امکانات بازار با مکانیسمهای برنامهگذاری متمرکز انتظام آنرا تأمین کند، متناظر است. اما ورای این پرسشهای ساختی، عنصر انسانی - وجهه نظر خود افراد چگونه است؟
پاسخ: در اینجا ما بر روی تناقضی باز هم عمیق تر انگشت میگذاریم: ستیزه میان آنچه برنامهگذاران ستادی سوسیالیسم مینامند و جامعهای که در حال پدیدار شدن است. و این چه از لحاظ سیاسی و چه از لحاظ اجتماعی تناقضی انفجار آمیز است.
سوسیالیسم مفروض به خلق انسان نوینی بود. من در آنچه به سوسیالیسم مربوط است حرفی نخواهم زد اما تردیدی نیست که برای به راه انداختن اقتصاد موج سوم به تیپ جدیدی از کارگر - نه عضوی از انبوه خلق بلکه به فرد نیاز است، موج سوم به مردان و زنانی هوشمند و فرهیخته و خلاق نیاز دارد که جویای نام باشند و به استقبال خطر بروند - درست تیپ شخصیتی است که نخبگان شوروی نمیتوانند با آن مدارا کنند.
وقتی میگفتم «روابط اجتماعی تولید» در اتحاد جماهیر شوروی مانعی بر سر راه توسعه «نیروهای تولید» هستند، اشارۀ من به این واقعیت بود. اگر من از زبان مارکسیستی استفاده میکنم، برای اینست که نخبگان شوروی این زبان را میتوانند بفهمند.
آنان میخواهند از مزایای جامعه موج سوم برخوردار شوند اما نمیتوانند به خود اجازه دهند که درها را به روی تنوع و آزادی که برای توسعهاش حیاتی است باز کنند. برای حل این معما، شورویها تکنولوژیهای نوین را از خارج خریدهاند، اقدامی ساده لوحانه که تأیید میکند مارکسیستها اهمیت فوق العادهای برای عوامل مادی قائل هستند. تکنولوژی به تنهایی قادر نیست موج سوم را ببار آورد. اقتصاد موج موم، فرهنگ موج سوم و چارچوب سیاسی موج سوم را ایجاب میکند.
به این دلیل است که من فکر میکنم شورویها خواه یا ناخواه نهایتاً مجبورند که در جهت عدم تمرکز و دموکراتیکی کردن گام بردارند. آنان باید حق اشتباه و بازخورد منفی را بپذیرند، چیزی که معنایش سر از تخم درآوردن نه یک، بلکه صدها «همبستگی» است. خلاصۀ کلام، اگر اتحاد جماهیر شوروی خواسته باشد از مواهب اقتصاد پیشرفته برخوردار باشد مجبور خواهد شد نظامش را از سر تا پا تغییر دهد. اگر خودش را با مقتضيات موج سوم تطبیق ندهد، تناقضات آن را منفجر خواهند کرد.
یک وسواس چپ: مالكيت خصوصی
پرسش: و سرمایهداری؟ شما میگوید که موج سوم با کنترل متمرکز و نفسگیری که امروزه در اتحاد جماهیر شوروی و در دیگر کشورهای «سوسیالیستی» موجود حاکم است، سازگار نیست. اما یکی از اساسیترین خصوصیات سرمایهداری اینست که اقلیت بسیار محدودی از افراد مالک اکثریت عمدهای از وسایل تولید هستند. علاوه بر این، گروه کوچک دیگری که پایگاه اجتماعیشان به مقیاس وسیعی با پایگاه طبقه از لحاظ اقتصادی مسلط یکی است، قدرت سیاسی را در دست دارند. آیا این نظام سلسله مراتبی میتواند دوام بیاورد. و اگر تناقض «مقدر»ش در اینجا نیست، پس در کجاست؟
پاسخ: در بطن خود سرمایهداری: در مفهوم مالکیت خصوصی. این مفهوم مالكيت خصوصی چنان دلمشغولی برای چپ شده که غالباً آنچه را در واقعیت میگذرد نمیبیند، اینکه خود مفهوم مالکيت هم در حال پوست انداختن است.
اشخاصی که امروز بر شرکتهای سرمایهداری پیشرفته مسلطاند، الزومة «مالکان» وسایل تولید نیستند.
اگر دستۀ اول به طرزی فزاینده در وضعیت مسلط هستند، برای اینست که «مدیریت» و هماهنگسازی عناصر در کنترل آنان است. در ایالات متحد که مرکز ثقل دنیای سرمایهداری است از یک نسل به این طرف، ایده مالکیت کم کم از اعتبار افتاده است.
تصمیمات اساسی که با آیندۀ جامعه امریکایی در ارتباط هستند من بعد توسط رهبران محافل مالی و صنعتی گرفته میشوند که نه صاحب سرمایه و نه مالک ابزار تولید هستند. تصمیمات کلیدی توسط کارمندان حقوق بگیری که مقتدرانه وظایف خویش را انجام میدهند گرفته میشود: مثلاً، در این منطقه را در منطقهای دیگر، در این تکنولوژی یا در تکنولوژی دیگر است که سرمایهگذاری خواهد شد. برخی از این تصميمها به مراتب مهم تر از تصمیماتی هستند که توسط سهامداران گرفته میشوند.
البته استثنائاتی هم وجود دارد: شرکتهای بزرگ خانوادگی یا شرکتهایی که توسط گروهی کوچک از سهامداران کنترل میشوند. ما، شما و من، میتوانیم چندتایی را هم نام ببریم که هنوز توسط مالكانشان کنترل میشوند.
اما اگر به شرکتهای واقعا بزرگ، آنهایی که محور اقتصاد هستند، نگاه کنیم، ملاحظه خواهیم کرد که قدرت مالکان نسبتا ناچیز است. کم و بیش قدرت مالکان بر صندوقهای بازنشستگی که برخی از آنها متعلق به سندیکاهاست یا در اداره آنها شریک هستند، نافذ است.
مسلماً جریان امر از کشوری به کشور دیگر فرق میکند، در بعضی از کشورها، شرکتهای بزرگ در دست مالکان خصوصی هستند. مدتی نمیگذرد که در سوئد، که توسط آکادمی سلطنتی علوم مکانیکی دعوت شده بودم، فرصتی دست داد که در حضور جمعی از صاحبان صنایع، مهندسان و محققان محافظه کار کنفرانسی بدهم. چون این کنفرانس برخلاف معمول با یک نظرآزمایی فوری و درجا ادامه مییافت، من از حاظران در جلسه کنفرانس چند سؤال کردم، مخصوصاً از آنان پرسیدم آیا به نظرشان مالکیت صنایع سوئدی در دستان خیلی زیادی متمرکز بوده است یا نه. با شگفتی بسیار هم برای من و هم برای خودشان - اکثریت خرد کننده، یعنی ۹۰ درصد پاسخها مثبت بود. بنابراین، من از تصمیم ناروا بر مبنای وضعیت مالکیت در امریکا، یا از جمله به تعریف دقیق اصطلاح «تمرکز مالکیت» خودداری خواهم کرد.
مسئله اصلی اینست که بدانیم چه کسی تصمیمات بزرگ را میگیرد. باری، روشن است که در شماری از کشورها این مدیرن هستند و نه مالکان، که سیاست سرمایه گذاری و استراتژی شرکتها را تعيين میکنند.
استاد پیر من جمس برنهام در انقلاب مدیریت و ا. ا. برل در قدرت بدون مالكيت ، چند دههای است که توجه عموم را به این تحول جلب کردهاند. گالبرایت در تحلیلش از «ساختار فنی»، «نقشه» دقیقتری از واقعیت ارائه میدهد تا یک اقتصاددان مارکسیست که هنوز فکر میکند میتوان تصمیمات کلیدی شرکتهای بزرگ را با تقسیم بندی مالکیت فهمید و به این اصل موضوع چسبیده است که این تصمیمات تحت تأثیر شدید انگیزه جستجوی حداکثر سود قرار دارند.
برای داشتن ایدهای روشن از چگونگی توزیع قدرت در آینده لازم است که کیفیت مالكيت و تغییراتی را که موج سوم در این مفهوم ایجاد میکند، از نزدیکتر بررسی شود.
پرسش: در اینکه مدیران بنگاههای صنعتی و دستگاههای اداری تصمیمات مهمی میگیرند حرفی نیست؛ در اینکه علاوه بر جستجوی سود، که قوانین بازار و مالکان تحمیل میکنند، آنان از منافع اختصاصی خودشان نيز دفاع میکنند، باز جای تردید نیست. اما آیا حقیقت ندارد که در یک جامعۀ مبتنی بر بازار، شرکتها برای حفظ بنیه، برای تأمین منابع مالی برای سرمایهگذاری و به طور کلی برای حفظ موقعیت اقتصادیشان، در جستجوی سود هستند؟ و حتی زمانی که منافع مدیران و مالکان با هم در تضاد باشد آیا این چارچوب به تصمیمات ضداجتماعی مثل موج دوم منتهی نمیشود؟
پاسخ: در همین چارچوب هم میتوان تصمیماتی خیلی مثبت به نفع جامعه گرفت و هم به زیان جامعه. گفتن ندارد که سیاست - خوب یا بد - تعدادی از شرکتها از جستجوی حریصانۀ منافع کوتاه مدت از موقعیتشان ناشی میشود. نرخگذاری سهام شرکت عاملی است که بر روی تصمیمگیریها اثر میگذارد. هرگز یک کادر مسئول تصمیمی نخواهد گرفت که به زیان شرکت باشد یا به اعتبار آن در بازار لطمه وارد کند.
اما شرکتهای خیلی بزرگ، و مخصوصاً آنهایی که در شاخههای گوناگون فعالیت میکنند، دامنۀ عملیاتشان چنان وسیع است که هیچ تصميم منفردی نمیتواند به طرز مؤثری به پاداش سهامدار صدمه بزند، چیزی که مایه اندوه سرمایه گذاران است.
تصمیم به بازار فرستادن یک صابون تازه یا یک پیراهن مدل جدید یا حتی با راکتور هستهای غالباً رابطه ناچیزی با منافع سهامدار دارد.
بدین ترتیب، قدرت تصمیمگیری و نظارت بر امر تصمیمگیری بتدریج اهمیت بیشتری از مالکیت پیدا میکند. من نمیخواهم خیلی دورتر بروم. زمانی بود که صرف تملک چیزی، خود به خود اختیار تصمیمات مهم را به مالک میداد. این قاعده هنوز هم در مورد هزاران شرکت کوچک صدق میکند. اما این شرکتهای کوچک نیستند که مقدرات اقتصادی را در دست دارند.
در واقع، توجه را به مفهوم مالكيت معطوف داشتن موجب طرح یک پرسش غلط است، پرسش موج اول یا دوم. همه تحلیلهای انجام شده در چشم انداز چپ بر وسواس مارکسیستی مالکیت مبتنی است. این یک قرن پیش بی اساس نبود، اما امروز توجیه آن مرتباً دشوارتر میشود.
در جامعۀ موج اول تنها مالکینی که به حساب میآمد، مالکیت زمین بود. در جامعۀ موج دوم، مالکیت اصلی، مالکیت زمین نبود، بلکه مالکیت «وسایل توليد» - ماشین آلات خط زنجیر مونتاژ جنرال موتور، کارخانهها و غیره بود. علاوه بر این، مالکیت در جامعههای صنعتی سرمایهداری شکل سهامداری پیدا کرده است: تکهای کاغذ در دست بود. این تکه کاغذ انتزاعی از واقعیت بود. نماد قسمتی از ساختمان، از ماشین آلات بود. اما، دست کم، یک پایۀ مادی داشت.
در کشورهای به اصطلاح سوسیالیستی، مالکیت، اساساً مالكيت دولت بود و صفت شهروندیتان در تئوری نماد سهم مالكیتی بود که بدین عنوان نصیب شما میشد. بعنوان شهروند، شما مالک یک صد میلیونیم اقتصاد بودید، چیزی که ظاهراً مهم بود. اما، در اینجا هم، اموالی که حقیقتا به حساب میآمدند، مادی بودند: ماشين آلات و تجهیزات و ساختمانها.
جامعۀ موج سوم همیشه به زمین و به کالاهای تجهیزاتی نیاز دارد اما کالای اصلی برای آن اطلاعات است و همان طور که قبلا گفتهام، این پدیدهای انقلابی است زیرا اطلاعات غیرمادی و غیر ملموس و بالقوه پایان ناپذیر است.
اگر امروز من مالک سهمی از شرکت آی. بی. ام باشم (که البته نیستم)، چه چیزی فی الواقع برایم جالب است؟ چه چیزی را مالک هستم؟ آنچه برایم جالب است بناها و کارخانههایی نیستند که آی. بی. ام. در چهارگوشه عالم ساخته است، بلکه اطلاعات سازمان یافته ایست که این شرکت کنترل میکند.
آنچه من اکنون مالكم، انتزاع مضاعفی از واقعیت است. یک برگ سهام از آی. بی. ام.، یک تکه کاغذ، یعنی یک نماد است. علاوه بر این، نمادی که معرف تجهیزات و بناها و زمینها باشد نیست: این نماد نمادهای دیگر است که جایش در مغز انسانهاست.
بالاخره، همان طور که پیش تر تأکید کردهام، «اطلاعات مالکی» از «مالکیت واقعی» متمایز است، در این معنا که پایان پذیر نیست. ما میتوانیم، شما و من، همزمان آن را بکار ببریم. و، در واقع، هرچه اشخاص بیشتر آن را بکار ببرند، اطلاعات شانس اضافه شدن و تکثیر یافتن دارد.
بنابراین، مالکیت دیگر فقط آن چیزی که مارکس و نخستین سوسیالیستها آن را پایه دکترین خود قرار دادند نیست.
تناقض مقدری که پیشتر از آن حرف زدهام در همینجاست، مالكيت خصوصی ویژگی سرمایهداری بوده است. و ناگهان میبینیم که این مالکیت اصلی از نمادی به مافوق نمادی، از پایان پذیر به پایان ناپذیر گذر میکند، چیزی که بر نفی مفهوم مالكيت دلالت میکند، زیرا مالکیت با کمیابی و مانيتش تعریف میشود.
پرسش: مسلماً خودتان مسبوق هستید که شماری از مارکسیستها و سوسیالیستها از توجه منحصر به روابط مالكيت منصرف شده و به روابط اجتماعی دیگر اعتنا دارند.
پاسخ: ممکن است. اما با وجود این هنوز بسیاری از آنها از وسواس و مفهوم مالکیت شفا نيافتهاند به رغم این واقعیت که تحولات اخیر و اوجگیری موج سوم همه نظریههای کهنه اقتصادی، چه سرمایهداری چه سوسیالیستی را به شور بای بی گوشت و روغن ایدئولوژیکی مبدل ساختهاند.
سرمایهداری و سوسیالیسم هر دو زمانشان به سر آمده است.
مطلبهای دیگر از همین نویسنده در سایت آیندهنگری:
|
بنیاد آیندهنگری ایران |
پنجشنبه ۲۴ آبان ۱۴۰۳ - ۱۴ نوامبر ۲۰۲۴
اندیشمندان آیندهنگر
|
|