یک
تصمیم گرفته است که کامپیوترش را نونوار کند. از آقای فروشنده میخواهد یک پردازنده خوشقیمت برایش سوار کند. آقای فروشنده میگوید: «این پردازنده را پیشنهاد میکنم، اما بیا و مادربورد سیستم را هم عوض کن.» خلاصه اینکه دلایلی میآورد و متقاعدش میکند که مادربورد اصل (یا ظاهراً اصل) خود را بدهد به آقای فروشنده و یک مادربورد بینام و نشان بهمعنای واقعی کلمه در کیس سوار کند. با خودش میگوید: «سازندهاش قاعدتاً باید یک جایی روی این بورد نام و نشانی از خود را حک کرده باشد. حتی اگر کپی و تقلبی باشد، باز هم باید لوگوی آقای دزد رویش خورده باشد!» که البته نخورده است. طاقت نمیآورد و از فروشنده میپرسد: «به نظر شما این مادربورد خوب است دیگر؟ وسط کار جایمان نگذارد یک وقت!» آقای فروشنده با تعصبی مثالزدنی میگوید: «این مادربورد ظاهر و جعبه درست و حسابی ندارد، اما برایت کار میکند. خیالت راحت!» و ناگفته پیدا است که خیالش راحت نمیشود.
نوبت مسلح کردن سیستم به سیستم عامل است. میپرسد: «چه ویندوزی میخواهی؟» میگوید: «ویندوز اصل هم دارید؟» آقای فروشنده لبخند معناداری میزند و میگوید: «نمیصرفه!» و البته اضافه میکند: «جز شما یکی دو نفر دیگر هم چنین سؤالی کردهاند.» خلاصه اینکه آقای فروشنده باز هم او را متقاعد میکند که دزدی بهتر است. پس ویندوز دزدیده شدهای را نصب میکند و بعد هم یک مجموعه نرمافزار میآورد که جملگی دزدی هستند و آنها را هم نصب میکند تا دسکتاپ خالی نماند. از آقای فروشنده تشکر میکند و سیستم را میبرد خانه و روشن میکند و شروع به کار میکند. کورتانای ویندوز مدام پیغام و پسغام میفرستد: «بیا و میکروفن سیستمت را روشن کن تا به تو گوش دهم و تو را یاد بگیرم و اطلاعاتی که جمع میکنم را بفرستم برای رؤسایم که آنها هم تو را یاد بگیرند و همگی با هم کمک کنیم تا بهتر زندگی کنی.» چطور میشود به یک کورتانا اعتماد کرد، وقتی هنوز به (برخی) از آدمهای شهر اعتماد نداری؟!
دو
نشسته پای تلویزیون و یک برنامه هفتگی را که به فناوریهای دیجیتال روز میپردازد تماشا میکند. از آن برنامههایی که ایرانیزه شده برنامههای موفق جهانی است و البته چیزی بیشتر از انگجت و دیجیتالترندز نصیبتان نمیکند؛ با این حال، اگر خوششانس باشید میتوانید از لابهلایش چیزهایی یاد بگیرید. جایی از برنامه مجری با اشتیاق فراوان ترفندهای موبایلی را آموزش میدهد. یک گوشی درجه یک خارجی دستش است و به ما پیشنهاد میکند به کانال تلگرام برنامه برویم و بازی PES2017 را که خیلی هم با کیفیت است دانلود کنیم و لذتش را ببریم!
سه
شیشههای مغازه را میشکند و وارد مغازه میشود. کلی جنس آنجا است که میتواند همه را ببرد. از بینشان انتخاب میکند. مشخص است که برای طراحی و ساخت این اجناس زحمت زیادی کشیده شده و صاحب مغازه هم زحمت زیادی برای تهیه آنها کشیده است. این اجناس سرمایه صاحب مغازه هستند، اما مهم نیست. او که توانسته وارد مغازه شود و کسی هم متوجه نشده است، پس حق دارد هرکدام از این اجناس را که میخواهد، بردارد و ببرد و استفاده کند. در همین فکرها غوطهور است که پلیس میآید و او را به جرم دزدی دستگیر میکند و میبرد.
آشفتهبازار فناوری دیجیتال
فناوری دیجیتال خوب است. اما ما در این حوزه هم تقریباً یک مصرفکننده تمامعیار هستیم. ایدههای جدید ارائه نمیکنیم، بازارهای جدید باز نمیکنیم و به همینی که داریم و البته نداریم و خیلیهایش را غیرقانونی به دست آوردهایم راضی هستیم. شاید این دیگر خیلی تکراری شده است، اما اجازه دهید یک بار دیگر هم بگویم؛ سیل عظیمی از تحصیلکردگان در حوزه آیتی و نرمافزار و گرایشهای مختلف مرتبط با فناوریهای دیجیتال داریم. پس چرا در این حوزه پیشرفت نمیکنیم؟ پیشرفت میکنیم اما نه در آن حدی که نیازی از نیازهای روزمره ما برطرف شود. اگر به مصرفکننده بودن عادت کنیم، دیگر امیدی به پیشرفت نخواهیم داشت. دیگر برایمان مهم نخواهد بود که یک کشور بوردهای تقلبی به ما بفروشد. دیگر برایمان مهم نخواهد بود که در قراردادهای نرمافزارهایی که روی کامپیوتر و موبایل خود نصب میکنیم، چه امتیازاتی را به شرکتهای سازنده دادهایم. دیگر برایمان مهم نخواهد بود که جوانان تحصیلکرده کشورمان، برادران و خواهرانمان بیکار هستند و ما دلخوشیم که نسخه قفل شکسته نرمافزارها را بیآنکه یک ریال برایش هزینه کرده باشیم میفروشیم و میخریم. این درد بزرگی است و باید درمانش کنیم؛ البته اگر برای آینده خودمان و فرزندانمان اهمیتی قائل هستیم.
* عنوان این مطلب تغییر یافته عنوان کتاب "اینجا آدمها اینجوریاند" ترجمه سرکار خانم مژده دقیقی است.