گوگل و پایان آزادی اراده
یووال نوح هراری (دارای مدرک دکترای تاریخ از دانشگاه آکسفورد و نویسنده کتابهای انسان خردمند و انسان خداگونه)
ترجمه: ایمان شاه بیگی
آدمیان هزاران سال باور داشتند که خدایان حکمرانانند. سپس، در دوران مدرن، به مرور اومانیسم انسان را در جایگاه خدایان پیشین نهاد. ژان ژاک روسو این انقلاب را در کتاب «امیل» – رسالهای که درباب آموزش در سال 1762 نوشت – به طور خلاصه شرح داد. روسو معتقد بود «آن گاه که به دنبال قوانین چگونه زیستن و رفتار کردن در این جهان می گردیم پاسخ را تنها در اعماق قلب خود می یابیم. پاسخی که ذاتا با علائمی خود را نشان می دهند که خلل ناپذیرند. درباره چیزهایی که می خواهیم انجام دهیم تنها باید با خود شور کنیم؛ آنچه من فکر می کنم خوب است خوب است. وآنچه من فکر می کنم بد است بد است.» متفکران اومانیست مانند روسو ما را متقاعد ساختند که امیال و احسات خود ما تنها منابع معنابخش هستی هستند، و برهمین اساس اراده آزاد ما والاترین منبع صدور احکام زیستی (حاکمی بجای خدا) در هستی است.
اما اکنون، تحول جدیدی در حال وقوع است. همانطور که حاکمیت خدا به وسیله افسانههای مذهبی توجیه میشد و حاکمیت انسان به وسیله ایدئولوژی اومانیستی مشروعیت مییافت، «گورو»های فناوریهای فوقپیشرفته و «پیامبران» سیلیکونولی، دارند روایت جهانشمول جدیدی میسازند تا بر حاکمیت الگوریتمها و «کلان دادهها» مهر مشروعیت بزنند. این پیشه جدید را شاید بتوان «داده گرایی» Dataism نامید. در جهانبینی دادهگرایان همه کهکشان نوعی جریان داده است، آنها ارگانیزمهای هستی را کمی بیشتر از الگوریتمهای بیوشیمیایی میدانند و معتقدند که پیشه کیهانی نوع بشر ایجاد یک سیستم جامع از دادههای جهانشمول و تطبیق با آن است.
ما برای مدتی است که این روند را آغاز کردهایم تا تبدیل به تراشههای کوچکی در یک سیستم عظیم شویم که هیچکس از آن سر در نمیآورد. ما هر روزه بی نهایت داده را از طریق ایمیل، تلفن و مقالات مختلف جذب، پردازش و دوباره آنها را با تغییراتی به صورت ایمیل و تلفن و مقاله منتقل میکنیم. ما حقیقتا نمیدانیم که جایگاه ما در طرح کلی عظیم چیزها کجاست، و چطور بیتهای اطلاعاتی ما با بیتهایی که توسط میلیاردها انسان و کامپیوتر دیگر تولید میشوند ارتباط پیدا کرده و میکنند. حقیقتش وقتش را هم نداریم که این را بدانیم چرا که مشغول پاسخ دادن به ایمیلهایمان هستیم. این جریان بیتوقف داده، بدعتها و اختلالاتی را ایجاد میکنند که هیچ کداممان آنها را نمیتواند برنامهریزی، کنترل یا درک کند.
اما مای نوعی نیازی هم نداریم تا این جریان را درک کنیم. تنها چیزی که ما نیاز داریم این است که سریعتر بتوانیم ایمیلهایمان را پاسخ دهیم. همانطور که طرفداران سرمایه داری مبتنی بر بازار آزاد به دست پنهان بازار که همه چیز را تنظیم میکند معتقدند، دادهگرایان نیز به دست پنهان جریان اطلاعات و دادهها معتقدند. با تبدیل سیستم جهانی پردازش دادهها به قادر مطلق و دانای مطلق هستی، منبع ایجاد معنا برای انسانها نیز وصل شدن به این سیستم و دریافت معنا از آن خواهد بود. شعار جدید دنیای معاصر منطبق با این سیستم این است: «اگر داری چیزی را تجربه میکنی، ضبطش کن، اگر ضبطش کردی، آپلودش کن و اگر آپلودش کردی برای دیگران به اشتراکش بگذار.»
دادهگرایان همچنین معتقدند با کسب دادههای بیومتریک (مثل ضربان قلب، اثرانگشت و …) کافی و قدرت سنجش و اندازهگیری پیشرفتهتر آنها، این سیستم جامع با دادههایی که هر لحظه در حال شکل گرفتن است، توانایی این را خواهد داشت تا به درک بهتری از انسانها برسد، درکی که انسان ها نیز نسبت به خود ندارند. وقتی که چنین چیزی رخ دهد، انسانها نیز سلطه خود بر جهان و زندگی خود را از دست خواهند داد و رویههای اومانیستی مانند انتخابات دموکراتیک تبدیل به مفهومی کهنه و منسوخ میشوند. همانطور که آیینهای باستانی و رقصهای قبیلهای، امروزه منسوخ شدند.
وقتی که مایکل گُو نامزدی کوتاه مدت خود برای سمت نخست وزیری بریتانیا را پس از رفراندوم برگزیت اعلام کرد، تصمیم خود را اینگونه تشریح کرد: «من در تمام زندگی سیاسی خود همیشه یک سوال را از خودم پرسیدم: کار درست چیه؟ قلبت بهت چی میگه؟» در حقیقت «گو» تلاش بیوقفه خود برای موفقیت برگزیت و خیانت به متحد سیاسی خود یعنی بوریس جانسون و تصاحب جبهه اصلی جناح سیاسی خود برای نامزد شدن در نخستوزیری را اینگونه توجیه میکند: قلبش به او اینطور گفته است.
او تنها کسی نیست که در لحظات حیاتی زندگیش به ندای قلبش گوش میدهد. برای چند قرن اومانیستها قلب انسان را منبع تولید دستور و حاکم بر زندگی او اعلام کردهاند، آن هم نه فقط در سیاست بلکه در همه حوزههای فعالیت بشری. از همان دوران طفولیت ما با شعارهای اومانیستی بمباران میشویم: «به ندای درونت گوش بده، با خودت روراست باش، به خودت اعتماد کن، دنبال قلبت برو، کاری رو بکن که حس خوبی بهت میده.»
در سیاست ما معتقدیم، حاکمیت و سلطه مبتنی است بر انتخاب آزادانه رایدهندگان عادی. در اقتصاد بازار آزاد معتقدیم همیشه حق با مشتری است. هنر اومانیستی معتقد است که زیبایی در چشمان مخاطب است. نظام آموزش اومانیستی به ما می آموزد که خودمان برای خودمان بیاندیشیم؛ و اخلاق اومانیستی به ما می گوید اگر کاری حس خوبی به ما میدهد بهتر است در انجامش تردید نکنیم.
البته اخلاقیات اومانیستی در موقعیتهای دشواری هم قرار میگیرد: اگر کاری به من حس خوبی بدهد که به تو حس بدی بدهد آن وقت چه؟ برای مثال، جامعه دگرباشان جنسی اسراییل هر ساله جشنی را در خیابانهای اورشلیم برگزار میکنند. این یکی از معدود روزهایی است که هر ساله در این شهر پرتخاصم امکان کنارگذاشتن اختلافات مذهبی بوجود میآید چرا که همه ادیان یهویان و مسلمانان و مسیحیان با چنین جشنهای همجنسخواهانهای مخالفند. اما چیزی که جالبتر است استدلال هواخواهان متعصب مذهبی است. هیچ کدامشان اعتراض نمیکنند که: «شما نباید این جشنها را برگزار کنید چراکه خدا همجنسگرایی را ممنوع کرده» بلکه استدلالشان این است که «وقتی تلویزیون این جشن و پایکوبی همجنسگرایانه شما را در شهر مقدس اورشلیم منعکس میکند این احساسات مذهبی ما و اعتقادات ما را جریحهدار میکند. همانطور که ما باید به اعتقادات شما احترام بگذاریم شما هم باید به اعتقادات ما احترام بگذارید.» مهم نیست که درباره این مساله خاص چه فکر میکنید، مهم آن است که درک کنیم که در یک جامعه اومانیستی، بحث های سیاسی و اخلاقی نه به نام فرامین الهی بلکه به نام تعارض با احساسات انسانی توجیه میشوند.
و در اینحال است که امروزه اومانیسم با یک چالش وجودی و اگزیستانسیالیستی مواجه است زیرا ایده «اراده آزاد» دارد تهدید میشود. یافتههای علمی بر روی شیوه عملکرد جسم و مغز انسا حاکی از آن است که احساسات انسان یک کیفیت منحصربفرد معنوی نیستند. بلکه سازوکارهایی بیوشیمیایی هستند که همه پستانداران و پرندگان از آن استفاده میکنند تا با تخمین سریع احتمال بقا و تولید مثل در موقعیتهای مختلف تصمیم مقتضی بگیرند.
برخلاف باور عرفی که معتقد است احساسات نقطه مقابل عقلانیت هستند؛ باید گفت اتفاقا احساسات همان عقلانیت تکامل یافتهاند. وقتی یک میمون، زرافه یا انسان، شیری را در نزدیکی خود میبیند، احساس ترس برمیخیزد چراکه الگوریتمهای بیوشیمیایی درون بدن او براساس دادههایی که به دست آورده تخمین میزند که احتمال مرگ بالاست. به نحو مشابهی، وقتی که الگوریتمهای بیوشیمیایی دیگر، تخمین بزنند که احتمال جفتگیری با فردی که در نزدیکی است بالاست گرایش جنسی در ما بالا میرود. این الگوریتمها در طول میلیونها سال تکامل یافته و بهتر شدهاند. اگر احساسات اجداد کهن ما در یک مورد اشتباه میکردند، ژنهایی که این اشتباه را برای او تولید کردند دیگر به نسل بعدی منتقل نمیشدند. تکامل یا دگرگشت یعنی همین.
اگرچه اومانیستها به اشتباه معتقد بودند که احساسات ما مولد یک «اراده آزاد» مرموز هستند اما باز هم تا به امروز اومانیسم از نظر عملی بسیار کارامد بوده است. برای اینکه درست است که هیچ چیز جادویی در مورد احساسات انسانی وجود ندارد، اما همچنان این احساسات بهترین روش در جهان برای اتخاذ تصمیم هستند. چرا که هیچ نظام و سیستمی بیرون از من نمی تواند احساسات من را بهتر از من بشناسد. حتی اگر کلیسای کاتولیک یا سازمان کا گ ب شوروی هر دقیقه من را نیز نظارت و کنترل کنند باز هم از آن دانش زیستشناسانه و قدرت سنجش و اندازهگیری لازم برای تخمین فرایندهای بیوشیمیایی که امیال و انتخابهای مرا میسازند محروم اند. بنابراین حق با اومانیسم بود که می گفت دنبال قلبت برو. اگر قرار بود بین گوش دادن به انجیل و احساسات خود یکی را انتخاب کنی، بهتر بود که احساسات خود را انتخاب کنی. انجیل مجموعهای از نظرات و تعصبات چند کشیش در اورشلیم باستان است. در برابر آن، احساسات هر کدام از ما نماینده خرد جمعی میلیونها سال تکامل بشر است که در یکی از کارامدترین محیطهای سنجش و آزمون دقیق علمی – یعنی بدن ما – و گزینش طبیعی بدست آمده است. آنچه از خرد نسلهای گذشته به ما منتقل شده بیاشتباه ترینهایشان است.
با اینحال همانطور که کلیسا و کا گ ب جای خودشان را به گوگل و فیسبوک میدهند، اومانیسم هم دارد جایگاه برترش را ازدست میدهد. چراکه اکنون ما در محضر تلاقی دو موج علمی هستیم. از طرفی زیست شناسان، دارند به اسرار بدن انسان و خصوص مغز و احسات انسان پی میبرند و آن را افشا میکنند. و از طرف دیگر، دانشمندان رایانه دارند به ما قدرت پردازش اطلاعات بیسابقهای میدهند. وقتی این دو را کنار هم قرار دهیم به یک نظام و سیستم بیرونی – بیرون از بدن ما – میرسیم که میتواند بسیار بهتر از خود من احساساتم را کنترل و درک کند. آن زمان که سیستمهای کلان داده – مثل گوگل – من را از من بهتر بشناسند، حاکمیت بر جهان از بشر به الگوریتم ها منتقل میشود. این کلان دادهها میتوانند طبقه حاکم جهان – «برادر بزرگتر» – را بسیار پرقدرت کنند.
این مساله همین حالا هم در حوزه پزشکی رخ داده است. مهمترین تصمیمات پزشکی زندگی شما بیشتر از هر زمان دیگر نه به احساس شخصی تندرستی یا مریضی شما وابسته است و نه حتی به تخمین و پیش بینی مبتنی بر دادهای که دکترتان معمولا به شما میگوید، بلکه به تخمینهای رایانههایی وابسته است که شما را از خودتان بهتر میشناسند. یکی از نمونههای اخیر این اتفاق در مورد آنجلینا جولی اتفاق افتاد. در سال 2013 جولی یک آزمایش ژنتیکی داد که ثابت میکرد او حامل نوع بسیار خطرناکی از موتاسیونهای نوعی ژن است. براساس تحلیل پایگاه دادههای آماری، زنانی که این موتاسیون را در خود حمل میکنند به احتمال 87 درصد مبتلا به سرطان سینه خواهند شد. اگرچه در آن زمان جولی این سرطان را نداشت اما او تصمیم گرفت یک اقدام پیشگرانه انجام داده و هر دو سینه اش را تخلیه کند. او احساس مریضی نمیکرد اما به درستی تصمیم گرفت تا به الگوریتمهای رایانهای گوش دهد. الگوریتم ها به او می گفتند «ممکن است الان احساس مریضی نکنی اما در دیانای تو یک بمب ساعتی در حال کار است. همین حالا یک کاری دربارهاش انجام بده!»
چیزی که هم اکنون در حوزه پزشکی رخ داده به احتمال زیاد در رشتههای بیشتر و بیشتری رخ خواهد داد. از چیزهای سادهای آغاز میشود مثل اینکه کدام کتاب را بهتر است بخریم وبخوانیم. اومانیستها چطور کتاب انتخاب میکنند؟ میروند کتابفروشی، بین خروارها کتاب میگردند، چند صفحهای از چند کتابی میخوانند و هر وقت میلشان کشید یکی را انتخاب میکنند. دادهگرایان از سایت آمازون استفاده میکنند. وقتی وارد فروشگاه مجازی سایت آمازون میشوم یک پیام بالا میآید که: «من می دانم که در گذشته از کدام کتابها خوشت آمده. کسانی که سلیقه مشابهی داشتند عاشق فلان کتابهای دیگر هم بودند.»
و این فقط شروعش است. ابزارهایی مانند دستگاه کتابخوان آمازون – یعنی کیندل – به طور مستمر این توانایی را دارند که اطلاعات کاربرانشان را در حالیکه کتاب میخوانند جمع آوری کنند. کتابخوان شما می تواند بفهمد که شما کدام بخش یک کتاب را به سرعت خواندید و کدام را به آرامی؛ در کدام صفحه از خواندن موقتا دست کشیدید و در کدام جمله کتاب را رها کردید و دیگر آن را نخواندید. اگر کیندل مجهز به نرم افزارهای تشخیص چهره و سنسورهای بیومتریک – مثل تشخیض اثرانگشت و ضربان قلب – شود میتواند بداند که کدام جمله ضربان قلبتان را شدیدتر کرد و فشار خونتان را بالاتر برده است. می تواند بفهمد که چه چیزشما را خندانده، گریانده وعصبانی کرده است. طولی نخواهد کشید که همرمان که شما کتابی را میخوانید آن کتاب هم شما را میخواند. و در حالیکه شما معمولا به سرعت فراموش میکنید که کتابی که خواندید چه بوده، برنامههای رایانهای هرگز چیزی را فراموش نمیکنند. این اطلاعاتی که از شما جمع آوری شده به زودی به آمازون این قدرت را میدهد تا با دقت بینظیری به شما بگوید که کدام کتاب را بخوانید. و البته به آمازون این اجازه را میدهد تا بداند که شما دقیقا چه کسی هستید و رگ خواب شما را بلد شود.
نتیجه منطقی که از این بحث انتظار میرود این است که در نهایت افراد ممکن است اختیار تصمیمگیری تصمیمات مهم زندگیشان مانند اینکه با چه کسی ازدواج کنند را به طور کل به این الگوریتمها واگذار کنند. در اروپای قرون وسطا، والدین و کلیسا بودند که میگفتند با چه کسی ازدواج کنیم. در جوامع اومانیستی احساساتمان میگفتند چه کسی مناسب است. درجوامع دادهگرا، من از گوگل میپرسم «ببین گوگل، جان و پل هر دو از من خواستگاری کردن. من از هردوشون خوشم میاد. اما هر کدوم رو یه جور متفاوتی دوست دارم. خیلی برام سخته تصمیم بگیرم. با توجه به چیزایی که میدونی چی پیشنهاد میکنی؟»
و گوگل جواب میدهد: «خب من تو رو از روزی که به دنیا اومدی میشناسم. همه ایمیلهات رو خوندم. همه تلفنهاتو ضبط کردم. همه فیلمهای محبوبتو میدونم، دیانای و تمام سابقه بیومتریک قلبتو میشناسم. اطلاعات دقیق همه قرارهایی که باهاشون رفتی رو دارم، می تونم گراف تپش قلبت در هر ثانیه هر قرارتو نشونت بدم، سطح قند خون و فشار خونت رو هربار که با جان یا پل بیرون رفتی رو نشونت بدم. همین اطلاعات رو درباره اون دوتایی که ازت خواستگاری کردن رو هم بلدم. براساس این اطلاعات، و الگوریتمهای معرکهام و دههها آمار و اطلاعاتی که از روابط آدمهای مختلف جمعآوری کردم بهت توصیه میکنم که درخواست جان رو قبول کنی چون که به احتمال 87 درصد میتونی رابطه رضایت بخشی رو در طولانی مدت باهاش تجربه کنی. قطعا اونقدر خوب میشناسمت که میدونم این جواب به مذاقت خوش نمیاد. پل خیلی خوشتیپتر از جانه و چون سیمای ظاهری برای تو خیلی مهمه در درونت دلت میخواست جواب من پل باشه. قیافه مهمه، اما نه اونقدر که تو فکر میکنی. الگوریتم های بیوشیمیایی تو – یعنی احساساتت که مبتنی بر هزاران سال دگرگشت و تکامل از انسانهای ساوانای افریقاست – به ویژگی های ظاهری تنها 35 درصد در انتخاب زوج زندگیت اهمیت میدن. اما الگوریتم های من – که براساس آخرین مطالعات و آمارهای به روز جهانه – میگن که ظاهر زیبا تنها 14 درصد در موفقیت یک رابطه رومانتیک طولانیمدت تاثیرگذاره. پس با اینکه زیبایی پل رو توی محاسباتم درنظر گرفتم اما بازهم بهت میگم بهتره که جان رو انتخاب کنی.»
گوگل مجبور نیست کاملِ کامل باشد. مجبور نیست همیشه و در هر موردی درست انتخاب کند. فقط کافی است به طور میانگین از انتخابهای درست من بهتر عمل کند. و این کاری دشواری هم نیست زیرا اغلب آدمها خودشان را خیلی دقیق نمی شناسند. اغلب آدمها در مهمترین تصمیمات زندگیشان معمولا اشتباه میکنند.
جهانبینی دادهگرایان برای سیاستمداران، تجار و مصرفکنندگان عامی بسیار جذاب است زیرا نوید فناوریهای خارقالعاده و قدرتهای خیرهکننده تازهای است. با تمام ترسی که بخاطر از دست دادن حریم شخصیمان داریم اما اگر به یک فرد عادی اختیار انتخاب بین نگه داشتن حریم شخصی و بهرهمندی از بهترین پوشش درمانی داده شود اغلب پوشش درمانی بهتر را به قیمت از دست دادن حریم شخصیشان انتخاب میکنند.
برای نخبگان و روشنفکران، دادهگرایی نوید دستیابی به آن جام مقدس علمی است که برای قرنها نتوانستهایم پیدایش کنیم: یک نظریه واحد جامعی که همه رشتههای علمی از موسیقیشناسی تا اقتصاد و زیستشناسی را یکجا جمع کند. براساس جهانبینی دادهگرایی، سمفونی پنج بیتهوفن، یک حباب بازار سهام، و ویروس آنفلوانزا هر سه فقط الگوهای جریان داده هستند که میشود با مفاهیم و ابزارهای واحد تحلیل شوند. این ایده بسیار جذاب است. ایدهای که به همه علوم زبان مشترکی میدهد، بر بنبستهای دانشگاهی پل میزند و به راحتی دانش هر رشته را وارد دانش رشته دیگر میکند.
البته دادهگرایی هم مانند همه اصولاعتقادات گذشته بشر میتواند بر پایه برداشت ناصوابی از زندگی بنا شود. خصوصا داده گرایی هیچ پاسخی به مساله غامض وجدان و آگاهی بشر ندارد. در حال حاضر ما با تمام فرایندهای پردازش دادهای که داریم بازهم خیلی از رسیدن به فهمی از آگاهی بشر به دوریم. «چه می شود وقتی میلیاردها نورون عصبی در مغز سیگنالهای مشخصی به دیگری میفرستند، یک احساس انتزاعی از ترس، عشق یا خشم در ما ایجاد میشود؟ هیچ ایده و سرنخی نداریم که چرا.
با اینحال حتی اگر دادهگرایی درباره زندگی و مفهوم آن اشتباه هم بکند، باز هم ممکن است جهان را فتح کند. بسیاری از کیشهای پیشین با وجود اشتباهات محرزشان محبوب و مقبول آدمها بودهاند. اگر مسیحیت و کمونیسم توانستند نظرها را به خود جلب کنند چرا دادهگرایی نتواند؟ دادهگرایی چشم انداز خوبی پیشرویش دارد زیرا همین حالا هم در سراسر رشتههای علمی درحال گسترش است. یک پارادایم علمی جامع میتواند به سادگی تبدیل به اصول دین غیرقابلانکار آینده بشر شود.
اگر شما از این ایده خوشتان نیامد و خواستید که فراتر از دستیابی الگوریتمها بمانید احتمالا فقط یک پیشنهاد میشود بهتان داد، قدیمیترین پیشنهاد ممکن: «خودت را بشناس». در پایان، یک مساله تجربی ساده است. تازمانی که شما خودتان را از الگوریتمها بیشتر و بهتر بشناسید انتخابهایی که خودتان دارید ارزش بیشتری دارند و میتوانید بر زندگی خود حاکم بمانید. اگر که میبینید به نظر میرسد الگوریتمها دارند جای آزادی اراده انسانها را میگیرند دلیلش این است که اغلب آدمها چندان خودشان را نمیشناسند.