انسان خردمند: تاریخ مختصر بشر در سه هزار کلمه
اگر عضو یکی از شبکههای زیر هستید میتوانید این مطلب را به شبکهی خود ارسال کنید:
[23 Sep 2018]
[ یووال نوح هراری]
فرض کنید که شما یک توریست خارجی هستید، که قصد مسافرت به ایران را دارد. از قضا این ایرانگردی شما همزمان میشود با آخرین چهارشنبهی سال در ایران. چهارشنبه سوری عزیز. به فرودگاه امام خمینی میرسید و وارد شهر میشوید. چه چیزی میبینید؟ جنگ و آشوب خیابانی مردم در خیابان ها جمع شدهاند و هرچند لحظه یکبار صدای انفجار و تیراندازی میآید. آمبولانس و آتش نشانی و پلیس همه جا هستند و دود همه جا را فرا میگیرد. به منزل آشنایتان میروید آنقدر خسته اید که شب را میخوابید، صبح بلند میشوید و رو به میزبانتان میگوید؟ وات د فاک؟
میزبان برای شما توضیح خواهد داد که وضعیت ایران به طور روزمره به این شکل نیست و ما جنگ نداریم و اتفاقاتی که دیشب مشاهده کردهاید یک سنت قدیمی است و شروع میکند تاریخچهی چهارشنبه سوری را برای شما توضیح دادن. شما را به بیرون میبرد و میگوید: وی آر گود پیپل، ایران ایز ا پیثفول کانتری(ارواح عمهاش).
از این همه داستان به چه میخواستیم برسیم؟ شما دیشب بر اساس بخش کوچکی از زمان و مکانی که در مورد ایران دیدهاید در مورد آن قضاوت کردهاید و آن قضاوت هم عمیقا بر خطا بوده است. آیا شما اشتباه کردهاید؟ نه لزوما. چارهای نبوده که بر اساس دادههای موجود نتیجه بگیرید، ایران در وضعیت جنگی است. حالا میزبانتان چطوری شما را از اشتباه خارج میکند؟ با نشان دادن تاریخ. با گسترده کردن زمان و مکان در روبروی چشمتان. با افزایش اطلاعات شما دربارهی زمان مکان های دیگر، کمک میکند که شما قضاوت بهتری داشته باشید و نتیجهای بگیرید که بیشتر به واقعیت نزدیک است.
حقیقت این است که بازهی زمانی عمر یک انسان مدرن نسبت به حتا تاریخ زندگی انسان، آنقدر کوتاه است که بی اغراق نخواهد بود اگر آن را تشبیه به فردی کنیم که عصر چهارشنبه سوری در فرودگاه امام پیاده شده و یک ساعت بعد هم بلیط برگشت گرفته و رفته است. به توییتر بروید و میزان یاس و ناامیدی موجود را ببینید. اخبار حتی آمریکا را نگاه کنید. همه چیز در حال بدتر شدن به نظر میرسد. اما آیا قضاوت در مورد وضعیت جهان صرفا با نگاه کردن به یک ساعت از یک بعد از ظهر کار درستی است؟ نه. یک انسان اروپایی که در ۱۸۹۰ بدنیا آمده، جوانیاش را در جنگ جهانی اول گذرانده و بچههایش را در جنگ جهانی دوم از دست داده و ۱۹۵۰ مرده است را از قبر دربیاورید. از او دربارهی جهان بپرسید. بخواهید پیشبینی کند. آیا چیزی جز جنگ و فلاکت میبیند؟ حالا یک انسان که در ۱۹۵۰ در آمریکا بدنیا آمده است و همین سال پیش گذشته است را هم نبش قبر کنید. آیا چیزی جز پیشرفت تکنولوژی و اقتصاد صلح دیده است؟ دید کدام یک نسبت به آنچه در جهان میگذرد دقیقتر است؟ آفرین هیچکدام.هردوی آنها دو ساعت مختلف از یک بعد ازظهر شلوغ را دیده اند(قرن بیستم).
راه حل فرار از چنین اتفاقی چیست؟ چطور میتوانیم دیدمان را از این بعد از ظهر سگی که در آن گیرافتادهایم فراتر ببریم؟ آفرین خواندن تاریخ. یازده جلد ویل دورانت؟ نه. همین کتاب ششصد صفحهای انسان خردمند : تاریخ مختصر بشر آقای هراری برای بازشدن دیدمان کافی است.
کتاب چه ویژگیای دارد. بخشهای حوصله سربر و زائد تاریخ را حذف کرده است، از اتفاقات فراتر رفته و به جریانها یا شاید ابرجریان های تاریخ پرداخته. از مادربزرگ شامپانزهمان تا امروز. احمد خانعلی زاده در گودریدزش نوشته بود که کتابی است که باید به جای کتاب تاریخ در مدارس آموزش داده شود. با او موافقم. حتا سیاستمدارانمان هم لطف کنند این کتاب را بخوانند، اوضاع میتواند بهتر شود.
کتاب چهار فصل اصلی دارد. از انقلاب شناختی شروع میکند، انقلاب کشاورزی را توضیح میدهد و به انقلاب صنعتی میرسد. یک فصل را هم به مرور تاریخچهی اقتصاد، سیاست و مذهب میگذراند.
در بخش اول هراری با همان نگاه متفاوتش به شکلی متفاوتی به سرگذشتمان نگاه میکند. او میگوید برخلاف روایتهای قدیمی که انسان اشرف مخلوقات است و برخلاف روایتهای جدید که میگویند انسان مرکز هستی است، ابتدا انسان موجود خاصی نبود. یک پستاندار بود در کنار پستانداران دیگر. بدون ویژگی یا تفاوت خاصی که بتواند او را بر دیگر پستانداران برتری ببخشد. در واقع حقیقت این است که گونهی ما دو ملیون سال است که برروی زمین زندگی میکند، اما تنها هفتاد هزار سال است که انقلاب شناختی برایش رخ داده و کمتر از آن گذشته که توانسته کشاورزی کند و فقط چند هزار سال کوچک است که توانسته این امپراطوری را بر زمین بگستراند. این چند هزار سال گذشته در قیاس با دو ملیون سال مثل یک چشم به هم زدن میماند.
هراری میگوید: حقیقتی که ما پنهان میکنیم این است که شش گونه انسان وجود داشته و گونهی ما (انسان خردمند) تنها یکی از شش گونه است. چرا این را پنهان میکنیم؟ دو دلیل. یکی این که خاص بودن و توهمان را زیرسوال میبرد. دو این که شاید میخواهیم آنچه را که برسر پسرعموهایمان آوردهایم را پنهان کنیم. چند احتمال هست. ممکن است همه آنها را قتل عام کرده باشیم و کشته باشیم(در طول تاریخ باقی گونههای جانوری را هم هرجا که رفتیم تقریبا از بین بردیم). یک احتمال دیگرهم این است که با آن ها زاد و ولد کرده باشیم و ترکیب شده باشیم.
هراری میگوید این خیلی خیلی نظریه خطرناکی است، چرا که ذغال علمی فراهم میکند برای آتش نژاد پرستی و سیاستمداران نژاد پرست. اما میگوید با توجه به باقی دیانایهایی که از گونههای دیگر انسان پیدا کردهایم و همچنین دانستن جاهایی که آنها زندگی میکردهاند و آزمایش ژنتیک درمورد نژادهای مختلف انسان، میتوانیم درصدی از هر گونه را در نژادهای مختلف پیدا کنیم. اهالی خاورمیانه، اروپاییها، شرق دور و آفریقا احتمالا با گونههای مختلف در یک مخلوط کن ریختهشدهاند. اما حالا که انقدر خطرناک است حرف زدن از این؟ چکاری است اصلا. علم نخواستیم آقا.
چه چیزی باعث شد اینقدر خفن بشویم؟
یک ریشهی تکاملی باحال برای آن مطرح میکند. میگوید انسان شروع کرد به ایستادن و استفاده از دستهایش. این ایستادن به ضرر جنس ماده شد. باعث شد واژنش کوچکتر و کوچکتر شود و این فرایند زایمان را بسیار سخت کرد. نتیجتا انسان مجبور شد که کودکش را زودتر بدنیا بیاورد. در واقع کودک انسان به نسبت دیگر پستانداران نارس بدنیا میآید. اگر تا به حال زایمان گاو را دیده باشید، میبینید که بعد از چند دقیقه گوساله بلند میشود و راه میرود و در مورد دیگر موجودات هم خیلی شبیه به این اتفاق میافتد. اما کودک انسان را اگر رها کنی میمیرد و عملا تا دوسال نمیتواند از خودش مراقبت کند. این زمان خیلی خیلی زیادی است. که باعث چند اتفاق میشود.
یک: این دوسال نیاز به مراقبت از کودک نهاد خانواده را شکل میدهد. در روند تکامل در کنار میل جنسی عشق هم بوجود میآید و این کمک میکند که پدر در کنار مادر بماند، حداقل تا زمانی که بچه از آب و گل خارج شده باشد و ژنش تکثیر شده باشد ( باعرض پوزش خدمت مخاطبان مونث و پسران دلباخته، عشقهای آتشین تقریبا همین مقدار طول میکشند) این شکلگیری نهاد خانواده بعدا کمک زیادی به همکاری انسانها با یکدیگر میکند و تا حد خوبی شکل گیری اجتماعات را مدیون این نینیهای گوگولی مگولی هستیم.
دو:ایستادن روی دوپا، کمک کرد که از دستمان استفاده بیشتری بکنیم. شکار بهتری بکنیم، اتش بسازیم غذا را بپزیم. غذای پخته شده نیاز به هضم کمتری دارد، نتیجتا معدهی انسان طی هزاران سال کوچک و کوچکتر شد و انرژی مازاد به سمت مغز رفت و مغز هم تا جایی که جمجمه اجازه داد، پیشرفت کرد، خودآگاهی انسان را توسعه داد و این شدیم که شدیم.
سه:نارس بدنیا آمدن و مغز پیشرفته، فرصت فوقالعادهای را برای یادگیری در اختیار بشر قرار داد. درواقع ما در پستهای مرتبط با یادگیری گفتیم مغز انسان خیلی خیلی لاستیکی است و میتواند تغییر کند. خب این درکودکان بیشتر است و در نوزاد در بالاترین حدش وجود دارد. در موجودات دیگر یادگیری بر اساس ژنتیک و تکامل است(گزاره مطلق نیست) یعنی چندین نسل طول میکشد تا مثلا گربهها برای زندگی شهر نشین کدنویسی شوند. اما کودک انسان با توجه به مغز منعطفش میتوانست خیلی سریع و نسل به نسل دانش را انباشته و در حجم بالا منتقل کند. شکلگیری زبانها و خیلی از چیزهای دیگر را مدیون مغز لاستیکی نینیها هستیم.
خفنترتر
در نهایت آنچه که انسان خردمند را از یک موجود معمولی رساند به صدر زنجیره غذایی و امپراطوری زمین، توانایی همکاری او بود. تفاوت اصلی انسان خردمند با دیگر موجدات این بود که میتوانست در دستههای بزرگ به همکاری بپردازد. یک انسان نمیتواند از پس یک شیر یا گراز بربیاید، اما یک قبیله صد نفری و هماهنگ چرا که نه. چیزی که این را ممکن کرد، زبان بود. زبان پیچیدهای که کمک کرد مفاهیم را مغز به مغز منتقل کنیم و نتیجتا با هم برای اهداف مشترک همکاری کنیم.
یک فکت جالب در مورد زبان میگوید اقای هراری: ذخیره کردن روابط بین انسانها (این که چه کسی شوهر چه کسی است، چه کسی با چه کسی قهر است، با چه کسی میشود خوابید با چه کسی نه) اطلاعات بسیار پیچیدهای است(مثلا پیچیدگی محرم نامحرم در فرهنگ اسلامی را در نظر بگیرید). اما برای انسانی که در قبیله زندگی میکرده بسیار مهم و حیاتی بوده چرا که باید میدانسته خواهر رییس قبیله کیست؟ و چرا نباید به پروپای آن بپیچد. میگوید برای حل این پیچیدگی و مشکل ما شروع کردیم به غیبت کردن و خاله زنکی مداوم. این کمک کرد که مغز ما با تکرار بتواند روابط را حفظ کند و جامعه را مستحکم نگه دارد. میگوید: فکر میکنید در وقت استراحت یک کنفرانس هستهای دانشمندان در مورد چه چیزی حرف میزنند؟ پروتون ها؟ شاید اما بحثهای غالب این خاله زنکی خواهند بود. فلان استاد دانشگاه که با دانشجویش گرفتهاندش یا با همین فرمان. خلاصه اگر خاله زنک بازی دوست دارید زیاد احساس گناه نکنید، این همان سیمانی است که چفت و بستهای جامعه را میتواند نگه دارد.
بونس پوینت: در سریال خفن وست ورلد(اگر به مغز، نولان، هوش مصنوعی یا نودیتی علاقه دارید حتما ببنید) در مورد طراحی رباتها گفته میشود که حتی وقتی کسی آنها را نمیبیند به حرف زدن با هم ادامه میدهند. چرا؟ معمارشان میگوید برای تمرین کردن.
در ادامه آقای هراری ایدهای را مطرح میکند که پایه و اساس تمام کتاب میشود. چه چیزی در زبان وجود داشت که کمک کرد همکاری کنیم؟ توانایی تصور چیزهایی که وجود خارجی ندارند. و انسانها نه تنها توانستند چنین چیزهایی را تصور کنند بلکه توانستند این قصهها را منتقل کنند و دسته جمعی به آنها باور هم داشته باشند. یکسری واقعیت بینالاذهانی بوجود آمد. چیزهایی که وجود ندارند اما تعداد زیادی انسان به آنها باور دارند. در پست مربوط به بلاک چین و بیت کوین در بخش پولها این را توضیح دادم که چطور این توانایی افسانه سازی پایههای تمدن بشری میشود و مفاهیمی مثل پول، دولت، ملت، سازمان که وجود خارجی ندارند بوجود میآید و کمک میکند که انسانها بدون این که یک دیگر را بشناسند در ابعاد هزاردر هزار و ملیون در ملیون با هم همکاری نمایند. آقای هراری خودشان در تد تاکشان این موضوع را بهتر از هرکسی توضیح داده اند پس حرفهای دو پست قبل را دوباره تکرار نمیکنم. فقط همین را داشته باشیم که پول تنهای افسانه ای بود که تک تک انسانها باورش کردند و یکی از اصلیترین ستونهای جامعه امروز است.
هراری میگوید: انسان بشتر از هر حالتی در حالت خوراک جویی زندگی کرده است. در قبیلههای چندصد نفره از مکانی به مکانی دیگر رفته است و شکار کرده است و زندگی کرده است. نتیجتا بخش خوبی از ذهن ما و بدن ما تکامل یافته است برای جهانی که در آن به سبک و شیوهی قبیلهای زندگی میکنیم. شاید علاقهمان به طبیعت به همین دلیل است و شاید به همین دلیل است که انسان مدرن در شهرها احساس پوچی و سردرگمی میکند.
این روند ادامه داشت تا انقلاب کشاورزی.
هراری با نگاه متفاوتش در مورد انقلاب کشاورزی میگوید: گندم یگی از موفقترین گونههای موجودات زندهست. گندم انسان را متقاعد کرد تا یک جا نشین شود، از غذاهای شیرین و پراز پروتئین دست بکشد تا از او مراقبت کند و کمک کند که او تکثیر شود. هنوز که هنوز است هم این اتفاق میافتد. در واقع انقلاب کشاورزی داستان موفقیت یک گیاه است. گیاهی که امروز بیشتر از هر گیاه دیگری کشت و تکثیر میشود.
هراری در مورد عدالت در تاریخ میگوید که عدالتی وجود ندارد. سد. برای اثبات این مثالهای پرتعدادی را میآورد از زمانهایی که حق یک گونه یا حق مجموعهای از انسانها به طرز فجیعی ضایع شده است و آب از آب تکان نخورده، هیچ تقاصی از هیچکس گرفته نشد. مثلا در مورد زنها و مردها میگوید به شکل عجیبی در بین همه بخشهای پراکندهی انسانها مرد سالاری وجود داشته است. نگاه به زنها بیشتر ابزاری بوده است و تا همین چندصدسال پیش اگر به زنی تجاوز میشده که مالکی نداشته، کسی شما را مجازات نمیکرد. میگوید تلاش برای توضیح دادن این مرد سالاری فراگیر یکی از معماهای تاریخ است. چند نظریه را مطرح میکند اما پایان را باز میگذارد. در ادامه هم میگوید این به این معنی نیست که نخواهیم توانست شرایط را تغییر دهیم. در قرن گذشته حداقل با سرعت بالا و سرسام آوری در راستای عدالت جنسیتی حرکت کردهایم.
دربارهی دین و باورمندی هم حرفهای زیادی میزند. مشخصا نه میشود و نه میخواهم که این بحثها را اینجا مطرح کنم. اما یک پیشنهاد. اگر خیلی شدید به یک ایدئولوژی پایبندید و اعتقاد دارید. میخواهد اسلام باشد یا لیبرالیسم، بازار آزاد یا کمونیسم. این کتاب را بگیرید و بخوانید. و این فرصت را به خودتان بدهید که بتوانید دوباره دربارهی باورهایی که دارید فکر کنید. جالب است که اینجا ته ذهن من انسانهایی که از نظر دینی تعصب دارند نیست. بیشتر توی ذهنم آن کاتولیکهای لیبرال میآید زمان گفتن این حرفّها. کاتولیک لیبرال کیست؟ آنها که در لیبرالیسم متعصبند. کافیست بگویی تحمل این که همسرم با یک دوست مذکرش به بیرون برود برایم سخت است تا شلوارت را به کلهت بکشند. یا مثلا کافیست بگویی صدای اذان زیباست که تورا با داعش یکی کنند. در حرف زدن با آنها نباید بگویی انشاا… یا ماشاا… . نگاه کردن فیلم ایرانی؟ گناه کبیره است. حتما شما هم دیدهاید. من هم دیدهام. من خودم آن آدم بودهام اصلا. این نوع لیبرالیسم فرق زیادی با ایدئولوژیهای دیگر نمیکند. نوعی از تعصب و خفقان معکوس بوجود میآورد که با خود ذات لیبرال بودن در تناقض است. اصلاح کاتولیکهایلیبرال ساده است، البته. چرا که برخلاف دیگر ایدئولوژیهای دوربرمان در ارزشهای مرکزیشان به آزادی انسان اعتقاد دارند، و خب امید این که با خواندن این کتاب اوضاع بهتر شود.
بعد به سراغ انقلاب علمی میرود.
این که چه شد که اروپایی ها که چندان هم ابرقدرت و مورد اعتنا نبودند به ناگهان و در طی یکی دو قرن از امپراطوریهای خاورمیانه و شرق دور پیشی گرفتند؟ این اتفاق به مدد علم افتاد. چگونه؟ اروپاییها زودتر گفتند که نمیدانند. همین.
هراری میگوید ریشه ی انقلاب علمی اروپا در این بود که آنها به نادانی خودشان اعتراف کردند. در واقع نادانی را هم کشف کردند. دو مثال خوب از نقشههای اروپایی و دیگر قرنها نشان میدهد. در قرنهای گذشته نقشهی زمین پر بود از خشکی و جای خالی نداشت. اما نقشهای که اروپاییها ساختند پر بود از جای خالی و این جای خالی هر انسانی را تحریک میکرد که برای کشف آنها حرکت کند. اروپا اولین منطقهای بود که شروع کرد به لشکر کشی به جاهای ناشناخته و جدا از سرباز با خود محقق هم میبرد. همین شاید جرقهی اغاز انقلاب علمی شد. و یکسری کشور کوچک و نامتحد را تبدیل به بزرگترین امپراطوری جهان کرد. به طوری که الان تقریبا تمام جهان دارند با نوعی از فرهنگ اروپایی زندگی میکنند.
سابتایتل فصل هم درخشان بود: کشف نادانی. فکر میکنم چه سیاستمدار و چه رییس سازمانی که فکر میکنند همه جوابها را از قبل میدانند مثل امپراطوریهای شرق دور و خاورمیانه محکوم به نابودی هستند و خیلی زود با کسانی که به نادانی خود معترفند جایگزین خواهند شد.
همچنین آقای هراری میگوید که چه بگوییم این اروپاییها تنها ویرانی آوردند برای باقی نقاط جهان و چه بگوییم که تنها و تنها باعث پیشرفت علمی شدند، هردو نگاههای کوتاه نگرانهای است.
درباب علم میگوید نکتهی اصلی این است که یک مدل ذهنی است که جزمیت ندارد. نمیگوید من درست میگویم. هرحرفی که بتواند خودش را برپایه منافع اثبات کند، جایگزین ایدهی قدیمی میشود و همین یک سیستم پویا میسازد. میگوید سادهانگارانه است که فکر کنیم علم بیطرف است. علم به طرف منفعت بیشتر سوگیری دارد. با یک مثال ساده توضیح میدهد.
دو محقق را در نظر بگیرید: هردو میخواهند در مورد پوست غورباقه تحقیق کند. یکی میخواهد دربارهی جنس آن تحقیق کند، تا نوع آن رابدانیم و در کتابها بخوانیم. یکی دیگر میخواهد دربارهی اثر جنس پوست غورباقه بر کچلی انسان تحقیق کند. کدام یکی شانس گرفتن بودجه پژوهشی بیشتری دارند؟ آفرین دومی. هراری میگوید منافع اقتصادی و مذهبی و سیاسی علم را به پیش میبرند. علم در واقع یک سیستم پرهزینهاست که اگر هزینهی خودش را توجیه نکند کنجکاوی انسان دلیل خوبی برای زنده ماندنش نخواهد بود. در هر صورت علم احتمالا قدرتمندترین ابزاری است که تا به حال ساختهایم و کمکمان کرده که زمین را در نوردیم و احتمالا از این به بعد اتفاقات عجیبتری را هم باعث خواهد شد.
هراری میگوید یگانه پروژهی علم. پروژهی گیلگمش است. نامیرایی، جلوگیری از مرگ. آنچه که از روز اول در جستجویش بوده ایم و الان از هرزمانی به آن نزدیکتریم. حتا تا حدی هم در آن موفق شدهایم. مرگ و میر نوزادان به حداقل رسیده است، طول عمر تقریبا دوبرابر شده است و این روند ادامه دارد. هراری میگوید به موفقیت رسیدن پروژهی گیلگمش هرچند که آرزوی دیرینه انسان است اما تبعات غیرقابل پیشبینیای خواهد داشت.
دین نوین
میگوید: سرمایهداری و لیبرالیسم اولین دینی جهان شمولی است که پیروانش واقعا به دستورات آن عمل میکنند. هیچ دینی به چنین موفقیتی در این ابعاد نرسیده. و خب سرمایهداری با دستورات سادهاش جهان را تسخیر کرده است. اگر فکر میکنید ما در ایران وضعیت متفاوتی داریم، به سیاستهای اقتصادی دولت و حکومت نگاه کنید، بعد به سبک زندگی خودتان و اطرافیانتان نگاه کنید. میک دراپ.
در انتها به آینده و مسائل معنادارتر میپردازد. مثلا میگوید، در طول تاریخ ما اتفاقات را ثبت کردیم. اما آیا کسی پرسید که انسانها خوشبختتر شدند یا نه؟ یا اصلا شاخص خوشبختی بین همه گونهها بالاتر رفت یا نه؟ هراری میگوید اینها سوالاتی است که باید بیشتر از خودمان بپرسیم. مثلا از نظر زیست شناسی گونهی انسان هر چقدر هم که رفاهش افزایش پیدا کند نمیتواند از یک حد بیشتری از شادمانی را تجربه کند. و شاید فرق زیادی بین احساس خوشبختی یک کشاورز قرن هجدهمی با نوهی بانکدارش در قرن بیستم نباشد. در پست روزی که میلیونر شدم به تفصیل این را توضیح دادیم.
یا مثلا میگوید میزان خوشبختی خیلی زیاد وابسته به میزان انتظارات ما از دنیای بیرون است. مثلا در روستا معیار زیبایی شما محدود به همان افراد روستا بوده است و شما حتا اگر در متوسط بینالمللی چندان هم زیبا نبودهاید میتوانستهاید احساس خوبی داشته باشید. اما الان چه؟ رسانه استاندارد های فرازمینی را ۷۲۴ تبلیغ میکند و مدام سطح انتظاارت شما را از خودتان و اطراف بالا میبرد. آیا این منجر به کاهش احساس خوشبختی نمیشود؟ مثلا به نسبت پدربزرگ روستاییتان که انتظارات کمتری از زندگی داشت؟
به هر حال اینها چیزهایی نیستند که بشود جوابی قطعی برای آنها پیدا کنیم. مثلا احتمالا خوشبختی کل سیارهرا بسیار کم کرده ایم. حدود پنجاه میلیارد گاو و گوسفند داریم که در شرایط بسیار وحشتناکی نگهداری و کشته میشوند. همین کافی است که کلی از میزان خوشبختی سیاره کم کرده باشیم.
در انتها به آینده میپردازد. میگوید ما احتمالا آخرین نسلهای انسان خردمند هستیم و به زودی اتفاقات در نقش خداوند طراحی هوشمندانهای را انجام خواهیم داد که به معنی پایان نسل ما خواهد بود. و میگوید به زودی مهم نیست که سی سال آینده باشد یا هزار سال، هر دو در مقیاس کلی تاریخ به اندازهی یک چشم به هم زدن است. مهم این است که این اتفاق خواهد افتاد.
مثل همیشه کتاب نسخهی الکترونیک فارسی ندارد. اما نسخه ایپاب یا پیدیاف انگلیسیاش را میتوانید از اینجا دانلود کنید. خدا ما را ببخشاید.
به نظر من دنیای امروزمان بهتر خواهد شد هر تعداد بیشتری انسان که این کتاب را بخوانند. با خواندن این خلاصه شاید انسانهای بیشتری به خواندن کتاب علاقه نشان بدهند. از گسترش این متن دریغ نکنید.
مطلبهای دیگر از همین نویسنده در سایت آیندهنگری:
|
بنیاد آیندهنگری ایران |
پنجشنبه ۲۴ آبان ۱۴۰۳ - ۱۴ نوامبر ۲۰۲۴
معرفی کتب و نشریات آیندهنگری به زبان فارسی
|
|