معرفی و نقد جلد دوم کتاب: عصر اطلاعات؛ اقتصاد، جامعه و فرهنگ [1]
اگر عضو یکی از شبکههای زیر هستید میتوانید این مطلب را به شبکهی خود ارسال کنید:
[03 Mar 2012]
[ محمد خلجی]
"عصر اطلاعات" (The Rise of Network Society) عنوان کتاب سه جلدی "مانوئل کاستلز" (Manuel Castells) استاد اسپانیاییالاصل دانشگاه کالیفرنیا در برکلی است که بهوسیله احمد علیقلیان و حسن چاوشیان و با ویراستاری علی پایا، چند سالی است که از سوی انتشارات طرح نو به فارسی منتشر شده است. این کتاب هم اینک به عنوان کتابی کلاسیک در تحلیل جامعه مدرن شناخته شده و بسیاری آن را شاخصترین اثر پس از کتاب «سرمایه» مارکس ارزیابی میکنند.
جلد دوم سهگانه ارزشمند کاستلز اقتصاد، جامعه و فرهنگ (قدرت هویت) نام دارد. اندیشهها و تحلیلهایی که در این جلد عرضه شدهاند، طی 25 سال مطالعه درباره نهضتهای اجتماعی و فرایندهای سیاسی در نقاط گوناگون جهان حاصل آمده است. شماری از مؤسسات دانشگاهی محیط اصلی کار در این زمینه تحقیقاتی بودهاند، مهمترین آنها مرکز مطالعات نهضتهای اجتماعی، در مدرسه مطالعات علوم اجتماعی پاریس است. تدوین نهایی این کتاب در دهه 1990 در دانشگاه کالیفرنیا (در برکلی) صورت گرفته است. "ساندراموگ" (Sandra moog)، فارغالتحصیل جامعهشناسی در برکلی، "ولن ـ چی پو" (lan-chih po)، دانشجوی دکترای برنامهریزی شهری و منطقهای، کاستلز را در نگارش این کتاب یاری کردهاند.
کاستلز مدعی است که تحقیق حاضر کتابی درباره کتابها نیست. تمامی نویسندگان و منابعی که ذیل هر عنوان از آنها استفاده شدهاند، مواد و مصالحی هستند که از نظر وی برای تدوین فرضیههایی که در مورد هر موضوع ارائه شده است و همچنین برای درک معنای تحلیلهایش برای یک نظریه کلانتر در باب تغییر اجتماعی در جامعه شبکهای لازم است.
روش به کار رفته در این کتاب استفاده از ناظر است: انتقال نظریه به خواننده با استفاده از تحلیل و از مجرای نمونههای متعدد مشاهداتی درباره نهضتهای اجتماعی در بسترهای گوناگون نهادی و فرهنگی. به این اعتبار کاستلز از تحلیل تجربی عمدتاً به منزله یک ابزار ارتباطی و روشی برای انتظام بخشیدن به گفتمان نظری خود بهره جسته است تا (هرچند به دشواری) نظراتی که کنشهای جمعی مورد مشاهده آنها را نفی میکنند، بیان کند. به هرحال تلاش وی بر آن بوده است که در حدی که حجم کتاب اجازه میدهد شواهدی ارائه دهد تا تفسیرهایش را قابل قبول سازد و به خواننده اجازه دهد تا خود قضاوت کند.
در این کتاب وی عمدتاً تأکید زیادی بر تکثر فرهنگی داشته است و جلوههای سیاسی و اجتماعی گوناگون در سرتاسر جهان را بررسی کرده است. چنین رهیافتی ناشی از این دیدگاه است که فرایند جهانی شدن فنی - اقتصادی که شکلدهنده دنیای ماست، از چند جبهه، یعنی فرهنگها و تاریخ ها و جغرافیاهای گوناگون به چالش خوانده شده و بالاخره در این چالش دگرگون عظیمی به بار خواهد نشست. بنابراین به بحث گذاردن موارد متعددی (مثل ایالات متحده، اروپای غربی، روسیه، مکزیک، بولیوی، جهان اسلام، چین یا ژاپن، یعنی کاری که در این مجلد انجام داده است)، برای ایجاد چارچوب تحلیلی واحدی جهت فهم فرایندهای اجتماعی بسیار متفاوتی است که از لحاظ معنایی به یکدیگر مربوطند.
کاستلز برای راحتی کار خواننده در فهم موضوعاتی که در هر بخش ارائه شده است، نظریه جامعهشناسی مورد استفاده در این کتاب را رقیق و کمرنگ کرده است. و همچنین تا آنجا که مقدور بوده این نظریه را با تحلیل تجربی همراه کرده است و تنها در صورت نیاز بحث نظری کوتاهی به عمل آورده است. از نظر وی نظریه اجتماعی وسیلهای برای فهم جهان است، نه غایتی برای لذت فکری شخصی.
در مورد جامعیت اثر پیش رو به نظر "آلن تورن" (Alen Touraine)، استاد جامعهشناسی و موسس مرکز مطالعه نهضت های اجتماعی در مدرسه مطالعات علوم اجتماعی پاریس، اشاره میکنیم:
مانوئل کاستلز با اسناد و شواهدی از سراسر گیتی و با ژرفای تحلیلی بسیار، نشان میدهد که نهضتهای سیاسی و اجتماعی معاصر را باید به منزله کنشگران تضاد و تعارضی اساسی در نظر گرفته که بین شبکهها و هویتهای جمعی برقرار است. دفاع این هویتها نیروهایی هم منفی و هم مثبت ایجاد میکند. این کتاب طی سالهای آتی یکی از منابع و مراجع اصلی برای جامعهشناسان و علمای سیاسی خواهد بود.
" آیدا سوسر" (Ida Susser) استاد انسانشناسی در "هانتر کالج" (hunter college) نیویورک و رئیس انجمن انسانشناسی امریکای شمالی نیز در مورد عصر اطلاعات گفته است:
کاستلز تحلیلی بدیع و مناقشهانگیز درباره جامعه اطلاعاتی و آن دسته از نیروهای جهانی به دست میدهد که در حال دگرگون ساختن دولتها، قومیتها، ایدئولوژیها و جنسیت، در اکناف جهان هستند. این کتاب نظریهای پرمایه و نیرومند درباره بینظمی نوین جهان و درباره آنچه دیگران «چشمانداز توصیفناپذیر پست مدرن» قلمداد کردهاند، ارائه میکند. نگاهی وسیع، ژرف و اصیل به تغییراتی که همه ما تجربه میکنیم.
این کتاب در 6 فصل تدوین شده است:
1) بهشت اشتراکی: هویت و معنی در جامعه شبکهای
2) چهره دیگر زمین: نهضتهای اجتماعی علیه نظم نوین جهانی
3) خود را سبز ساختن: نهضت محیط زیست
4) پایان پدرسالاری: نهضتهای اجتماعی خانواده و جنستی در عصر اطلاعات
5)دولت بیقدرت؟
6) سیاست اطلاعاتی و بحران دموکراسی
در ادامه به خلاصهای از این کتاب اشاره میشود؛
دنیا و زندگی ما به دست جریانهای متضاد و جهانی شدن و "هویت" (identity) شکل میگیرد. انقلاب "تکنولوژی اطلاعات" (information technology) و بازسازی ساختار سرمایهداری، شکل تازهای از جامعه شبکهای را پایهگذاری کرده است. وجه بارز این جامعه، جهانشمول شدن آن دسته از فعالیتهای اقتصادی است که اهمیت استراتژیک قاطعی دارند. شبکهای شدن سازمان، بیثباتی و فردی شدن نیروی کار و فرهنگ مجازی که از نظام رسانهای فراگیر به وجود آمده است، از جمله مشخصههای جامعه شبکهای است.
کاستلز معتقد است که این شکل نوین سازمان اجتماعی با جهانشمولی خود در سراسر جهان منتشر خواهد شد و سرمایهداری صنعتی و دشمن همزاد آن یعنی دولتسالاری صنعتی در قرن بیستم را زیر و رو خواهد کرد.
این سازمانهای نوین نهادهای اجتماعی را به لرزه درخواهد آورد، فرهنگها را دگرگون خواهد ساخت، ثروت خواهد آفرید و فقر نیز به دنبال خواهد آورد،حرص و آز و نوآوری و امید برخواهد انگیخت. اما مرارتها و سختیها هم خواهد داشت و ناامیدی نیز در کام زندگی خواهد ریخت. به هرحال خوب یا بد، این دنیایی تازه است.
کاستلز درباره جلد دوم این مجموعه میگوید: "در کتاب حاضر به دنبال کشف همین جهان هستیم و کانون توجه اصلی ما نهضتهای اجتماعی و سیاستها است زیرا آنها برخاسته از فعل و انفعال متقابل میان جهانشمولی ناشی از تکنولوژی، قدرت هویت (هویت جنسی، دینی، ملی، قومی، منطقهای، اجتماعی ـ زیستی) و نهادهای دولت هستند."
کاستلز میگوید: از آنجایی که ساخت هویت اجتماعی در بستر روابط قدرت صورت میپذیرد، سه صورت و منشأ برای ساخت هویت قائل است:
1. هویت مشروعیت بخش: که توسط نهادهای غالب جامعه ایجاد میشود، تا سلطه آنها را بر کنشگران اجتماعی گسترش دهد و عقلانی کند.
2. هویت مقاومت: این هویت به دست کنشگرانی ایجاد میشود که در اوضاع و احوال یا شرایطی قرار دارند که از طرف منطق سلطهبیارزش دانسته میشود و یا داغ ننگ بر آن زده میشود.
3. هویت برنامهدار : هنگامی که کنشگران اجتماعی با استفاده از هرگونه مواد و مصالح تعریف میکند و به این ترتیب در پی تغییر شکل کل ساخت اجتماعی هستند، این نوع هویت تحقق مییابد. مثال وقتی فمنیسم، مردسالاری را به چالش میکشد.
ملیگرایی در عصر جهانیشدن
قبل از این واقعه مرگ سه جانبه ملیگرایی اعلام شده بود:
ـ مرگ در اثر جهانی شدن اقتصاد و بینالمللی شدن نهادهای سیاسی
ـ مرگ در اثر جهانشمولی فرهنگ مشترکی که از طریق رسانههای الکترونیک، آموزش و پرورش، کتابت، شهری شدن و نوسازی انتشار مییابد.
ـ مرگ در اثر یورش علمی به خود مفهوم ملتها که در شکل معتدل نظریه ضدملیگرایی از آنها به عنوان «اجتماعات تصوری» یاد میشود. کاستلز معتقد است: عصر جهانی شدن عصر خیزش دوباره ملیگرایان است. و میگوید این واقعیت را میتوان در مبارزه با دولتهای ملی مستقر و در بازسازی فراگیر هویت بر پایه ملیت مشاهده کرد که همواره در برابر یک اجنبی از آن دفاع میشود.
بنابراین وقتی از ملیگرایی معاصر صحبت میکنیم بر چهار نکته تحلیلی تأکید میکنیم:
اول: ملیگرایی معاصر ممکن است معطوف به برساختن حاکمیت دولت مستقل ملی باشد ممکن است چنین نباشد و بنابراین ملتها به لحاظ تاریخی و تحلیلی هستههایی مستقل از دولت هستند.
دوم: ملتها و دولتهای ملی، محدود به دولت ملی مدرن نیستند. (انقلاب فرانسه)
سوم: ملیگرایی پدیدهای نیست که ضرورتاً مربوط به نخبگان باشد و در واقع ملیگرایی امروز غالباً واکنشی است علیه نخبگان جهانی
چهارم: از آنجا که ملیگرایی معاصر بیشتر واکنشی است تا خودجوش، بیشتر به فرهنگی بودن گرایش دارد تا به سیاسی بودن؛ بنابراین بیشتر متوجه دفاع از فرهنگی است که پیشاپیش نهادینه شده نه متوجه ایجاد یا دفاع از یک دولت.
کاستلز نتیجه میگیرد که دو پدیده، ویژگی بارز دوره تاریخی فعلی هستند:
نخست: فروپاشی دولتهای چند ملیتی است که میکوشند حاکمیت کامل خود را حفظ کنند یا تکثر مؤلفههای ملی خود را نفی کنند. مثال: شوروی، یوگسلاوی و...
دوم: ما شاهد ایجاد مللی هستیم که در آستانه تبدیل به دولت متوقف ماندهاند، اما دولت سلف خود را وادار به سازش و واگذاری بخشی از حاکمیت میکنند. مثال: کاتالونیا، ایالت باسک، اسکاتلند و کبک و... من این مورد را شبه دولتهای ملی مینامم.
هویتهای منطقهای
کاستلز معتقد است: مردم در برابر فرایند فردی شدن و تجزیه اجتماعی مقاومت میکنند و مایل به گرد هم آمدن در سازمانهای اجتماع گونهای هستند که در طول زمان حساس تعلق و در نهایت، در موارد بسیار هویتی فرهنگی و همگانی ایجاد میکند.
به اعتقاد کاستلز، برای اینکه چنین چیزی رخ دهد، فرایندی از بسیج اجتماعی ضرورت دارد. یعنی، مردم باید درگیر نهضتهایی شهری شوند (نه کاملاً انقلابی) تا از طریق آن منابع مشترک کشف و از آن دفاع شود، شکلی از سهیم شدن در زندگی پدید آید و معنای تازهای تولید شود.
کاستلز عقیده دارد که بنیادگرایی دینی، ملیگرایی فرهنگی و جماعتهای منطقهای روی هم رفته واکنشهای تدافعی هستند. واکنش در برابر سه تهدید بنیادی که در پایان این هزاره، در تمامی جوامع اکثر ابناء بشر آنها را حس میکنند.
1. واکنش علیه جهانی شدن که خودمختاری نهادها، سازمانها و نظامهای ارتباطی موجود در محل زندگی مردم را مضمحل میسازد.
2. واکنش علیه شبکهبندی و انعطافپذیری که مرزهای عضویت و شمول را تیره و تار میکند/ روابط اجتماعی تولید را فردی میکند./ موجب بیثباتی ساختاری کار، مکان و زمان میشود.
3. واکنش علیه بحران خانواده (پدرسالاری)
او در نهایتً نتیجه میگیرد که:
وقتی جهان بزرگتر از آن میشودکه بتوان آن را کنترل کرد، کنشگران اجتماعی در صدد برمیآیند تا دوباره جهان را به حد و اندازه قابل دسترسی خود تکه تکه کنند. وقتی شبکهها زمان و مکان را محو میکنند، مردم خود را به جاهایی متصل میکنند و حافظه تاریخی خود را به یاری میخوانند. از آنجایی که فرایندهای سلطه جدیدی که مردم در برابرشان واکنش نشان میدهند در جریان اطلاعات تجسم مییابد، بناسازی خودمختاری به ناچار با اتکا بر جریانهای معکوس اطلاعات صورت میپذیرد، خدا، ملت، خانواده، اجتماع، قوانینی به دست میدهند که خدشهناپذیر است و براساس آن میتوان علیه فرهنگ مجاز واقعی اقدام به ضدحمله کرد.
نهضتهای اجتماعی علیه نظم نوین جهانی
سه نکته روششناسی درباره نهضتهای اجتماعی از دیدگاه کاستلز عبارتند از:
1. نهضتهای اجتماعی را باید از زبان خود آنها شناخت. یعنی ماهیت نهضتها همان است که خودشان میگویند.
2. نهضتهای اجتماعی ممکن است به لحاظ اجتماعی محافظهکار، انقلابی یا هردو باشند.
3. هدف اجتماعی ـ هدف اجتماعی به دیدگاه و چشمانداز نهضت از نوع نظم اجتماعی یا سازمان اجتماعی اشاره میکند که میخواهد در افق تاریخی کنش جمعی خود بدان نایل آید.
کاستلز معتقد است که اگر بنا باشد نهضتهای اجتماعی را براساس نیروی مولد تاریخی آنها، یعنی تأثیر آنها بر ارزشهای فرهنگی نهادهای جامعه ارزیابی کنیم، نهضت محیط زیست ربع پایانی قرن بیستم جایگاه ویژهای در چشمانداز تاریخ کسب میکند. او اشاره می کند که از دهه 60 به بعد، اصولاً "محیط زیستگرایی" (environmentalism) دیگر صرفاً دلمشغولی تماشای پرندگان، نجات جنگلها، پاکیزهسازی هوا نبوده است. اقداماتی علیه دفاع زبالههای سمی، حقوق مصرفکنندگان، اعتراضهای ضد هستهای، فمنیسم و شماری از مسائل دیگر با دفاع از طبیعت ترکیب شدهاند تا ریشههای این نهضت را در جهان گسترش دهند.
در دهه 90 به خاطر پایان جنگ سرد و به دلیل موفقیت اعتراضها تا حدی این اعتراضها به حاشیه رانده شد. اما مسائل اجتماعی متعددی به صورت بخشی از یک نهضت محیط زیست درآمدهاند و البته کاستلز تأکید میکند که:
منظورم این نیست که شهروندان خیرخواه و اصیل و تازهای در سطح بینالمللی پدید آمدهاند. هنوز نه. اما میخواهم بگویم که پیوندهای نوپای میان نهضتهای مردمی و بسیجهای نمادین برای عدالت محیطی، حامل نشانه برنامههای بدیل است. این برنامهها نشانه پشت سر نهادن نهضتهای اجتماعی به بنبست رسیده جامعه صنعتی و از سرگیری دیالکتیک قدیمی سلطه و مقاومت، سیاست واقعی و آرمانشهر، و بیم و امید در شکلهای تاریخی مناسب است.
فمنیستها و نهضتهای هویت جنسی بر کنترل مکان بلافصل خود، یعنی بدنهایشان، تأکید میورزند؛ جسمی که در فضای جریانها انکار میشود و توسط پدرسالاری با بازسازی تصاویر زنان و بتهای جنسی، دستکاری میگردد و انسانیت آنان را مضمحل و هویت آنان را انکار میکند. همچنین آنان برای کنترل زمان خویش نیز مبارزه میکنند، زیرا منطق بیزمان جامعه شبکهای، نقشها و وظایفی را بر زنان بار میکند بیآنکه زندگی جدید آنان را با زمانبندی جدیدی تنظیم کند. بدینسان بیگانگی با زمان عینیترین تجلی مشتقات زنان آزاد در یک سازمان اجتماعی غیرآزاد است. هدف نهضت زنان و هویت جنسی، استفاده از تکنولوژی برای گسترش حقوق آنان نیز هست (مثل حقوق مربوط به تولیدمثل و حق کنترل بر جسم)، که در برابر بهرهگیری پدرسالارانه از علم و تکنولوژی قرار میگیرد؛ بهرهگیریهایی نظیر تحمیل مناسک پزشکی و تعصبات خودسرانه به زنان؛ یا بیمیلی نهادهای علمی به تحقیق درباره ایدز تا هنگامی که آن را حاصل همجنسگرای میدانستند. در حال حاضر، نبردی اساسی میان پیکرها به مثابه هویتهای خودمختار و پیکرهها به مثابه مصنوعات اجتماعی در جریان است. به همین دلیل است که سیاست هویت از پیکرهای ما آغاز میشود.
همانطور که در این جلد و جلد اول بحث می شود دیگر قدرت در نهادها (مثل دولت)، سازمانها (شرکتهای سرمایهداری)، یا کنترلکنندگان نمادها (رسانهها و کلیسا) متمرکز نیست. قدرت در شبکههای جهانی ثروت، قدرت، اطلاعات و تصاویر که نظامی با هندسه متغیر و جغرافیای غیرمادی است، نشر مییابد و استحاله میشود، اما از بین نمیرود. قدرت هنوز بر جامعه حکومت میکند؛ هنوز هم بر ما چیره است و ما را شکل میدهد. نه تنها بدین دلیل که انواع متفاوت دستگاهها و تجهیزات هنوز میتوانند پیکرها را به انضباط و ذهنها را به سکوت وادارند. این شکل از قدرت، در عین حال،هم جاودان و هم در حال زوال است. جاودان است زیرا انسانها غارتگر هستند و خواهند بود. اما قدرت در صورت کنونیاش، در حال زوال است: اعمال این نوع قدرت به طور فزایندهای برای منافع مخدومان خود، ناکارآمد و بینتیجه میشود. دولتها میتوانند شلیک کنند، اما چون سیمای دشمنان آنها، و محل ستیزهجویان به طور فزایندهای مبهم و نامعمول میشود، آنها باید چشمبسته تیری در تاریکی رها کنند و این احتمال را بپذیرند که شاید به خود شلیک کرده باشند.
قدرت نوین در علایم اطلاعات و در تصاویر ارائهدهنده و نمایشدهندهای نهفته است که جوامع نهادهای خود را حول آنها سازمان میدهند و مردم نیز بر محور آنها زندگی خود را میسازند و درباره رفتارهای خود تصمیم میگیرند. قرارگاه این قدرت ذهن مردمان است. به همین دلیل است که در عصر اطلاعات قدرت در آن واحد حاضر و مشهود و نیز پراکنده و منتشر است. هرکس یا هرچیز که برنده نبردی باشد که بر سر اذهان مردم درمیگیرد، حاکم خواهد شد، زیرا هیچ آلات و ادوات نیرومند و بیروحی نمیتواند با اذهانی رقابت کند که حول محور قدرت شبکههای انعطافپذیر بسیج شدهاند. اما ممکن است این پیروزیها دولت مستعجل باشند چرا که تلاطم امواج و جریانهای اطلاعات، رمزهای فرهنگی را در چرخشی دایمی نگه میدارند. و به همین دلیل است که هویتها بدین پایه اهمیت دارند، و نهایتاً در این ساختار همیشه در حال تغییر قدرت، چنین قدرتمندند ـ زیرا هویتها، بر محور تجربه، منافع و ارزشها و برنامههایی میسازند و با مستقر ساختن پیوند خاصی با طبیعت، تاریخ، جغرافی و فرهنگ، در برابر زوال مقاومت میورزند. هویتها در برخی نواحی ساخت اجتماعی بر قدرت لگام میزنند و از آن نواحی دفاع میکنند یا حمله خود را در نبرد اطلاعاتی بر سر علایم و رمزهای فرهنگی سازنده رفتار، و لذا نهادهای جدید، سامان میدهند.
در چنین شرایطی، چه کسانی فاعلان عصر اطلاعات هستند؟ ما از قبل منابعی را میشناسیم که این فاعلان احتمالاً از آن پدید میآیند، فکر میکنم این را نیز میدانیم که آنها از کجاها نخواهند آمد. مثلاً نهضت کارگری ظاهراً به لحاظ تاریخی عقب افتاده است. نه این که کاملاً از گود خارج شده باشد (هرچند در بیشتر نقاط دنیا کورسوهایش ضعیف و ضعیفتر میشود)، یا به کل اهمیت خود را از دست داده باشد. در واقع،اتحادیههای کارگری در بسیاری از کشورها کنشگران سیاسی مؤثری هستند. و در موارد بسیار، آنها تنها وسیله اصلی کارگران برای دفاع از خویش در برابر سوء استفادههای سرمایه یا دولت هستند. اما به دلیل خصایص ساختاری و فرایندهای تاریخی تشریح شده، به نظر نمیرسد نهضت کارگری به خودی خود و از بطن خود هویت برنامهداری پدید آورد که قادر به بازسازی کنترل اجتماعی و تجدید بنای نهادهای اجتماعی در عصر اطلاعات باشد. کارگران مبارز بدون شک بخشی از پویشهای اجتماعی و دگرگونساز خواهند بود. اما چندان مطمئن نیستم که اتحادیههای کارگری نیز چنین باشند.
احزاب سیاسی نیز توان خود را به عنوان کارگزاران خودمختار تغییر اجتماعی تا به انتها مصرف کردهاند، نهادهای دولت ملی، که اسیر منطق سیاست اطلاعاتی و مرامنامه اصلی خود هستند، بخش بزرگی از موضوعیت خود را از دست دادهاند. با این حال، آنها هنوز ابزارهای مهمی در به جریان انداختن تقاضاهای جامعه در حوزه عرصههای سیاسی ملی، بینالمللی و فراملی، به شمار میآیند. در واقع، با اینکه نهضتهای اجتماعی مجبور خواهند بود قواعد جدیدی فراهم آورند که با آنها درباره جامعه بازاندیشی شود، برخی از انواع احزاب سیاسی (شاید در لباس تازه اطلاعاتی) کارگزاران مهمی در نهادینه کردن دگرگونی اجتماعی هستند. آنها دلالهایی صاحب نفوذند نه نوآورانی نیرومند. بنابراین، نهضتهای اجتماعی از رهگذر مقاومت جمعی در برابر جهانی شدن و تجدید ساختار سرمایهداری و شبکهبندی سازمانی و اطلاعاتگرایی کنترل ناشده و پدرسالاری، در حال ظهورند ـ یعنی، در حال حاضر، اکولوژیستها، فمنیستها، بنیادگرایان دینی، ملیگرایان و محلیگرایان فاعلان بالقوه عصر اطلاعات محسوب میشوند.
کارگزارانی که برنامههای هویتی دارند و هدفشان تغییر علایم و رمزهای فرهنگی است باید بتوانند نمادها را بسیج کند. آنها باید فرهنگ مجاز واقعی را که چارچوب ارتباطات در جامعه شبکهای است، تغییر دهند و ارزشهای دیگری را جانشین آن سازند، و علایم و نشانههایی را که ناشی از برنامههای هویت خودآیین است، معرفی کنند. کاستلز دو نوع عمده از چنین کارگزارانی را اشاره میکند. اولی را پیامبران مینامد. آنها شخصیتهایی نمادین هستند که نقش آنان مانند نقش رهبران کاریزماتیک نیست، بلکه این است که چهرهای (نقابی) برای یک قیام نمادین میشوند، بدین سان آنان برای قیامکنندگان و از سوی ایشان سخن میگویند. بنابراین، قیامکنندگان بیصدا صاحب صدایی میشوند، و هویت آنها میتواند وارد عرصه مبارزههای نمادین شود و از بختی برای تصرف قدرت برخوردار شود ـ یعنی تصرف ذهن مردم. مسلماً، فرمانده مارکوس، رهبر "زاپاتیستاها"ی (zapatista) مکزیک مصداق همین نوع است. همینطور برادر پالنک در لاپازال آلتو، یا "آساهارا" (asahara)، مرشد فرقه خطرناک ژاپنی، برای تأکید بر تنوع اظهار چنین پیشگوییهای بالقوهای، میتوان مورد رهبر ملیگرای کاتالانی خوردی پیوخول را ذکر کرد، که اعتدال و عقل و هوش استراتژیک او غالباً پوشاننده عزم راسخ او در تحکیم کاتالونیا به عنوان ملتی در میان ملل اروپاست، که از طرف خود سخن میگوید و دوباره هویتی کارولینی برمیسازد، او ممکن است صدای یک جلوه تازه، اصیل، و بیدولت ناسیونالیسم در اروپای اطلاعاتی شده باشد.
در نهضتهای بنیادگرای اسلامی یا مسیحی، شماری از رهبران دینی نقش رهبری مشابهی دارند و با تفسیر متون مقدس به بازگفتن حقیقت خداوند میپردازند با امید به اینکه این حقیقت به ذهن و جان مردم رسیده و ایمان را در دل آنها برافروزد. نهضتهای حقوق بشر نیز غالباً وابسته به شخصیتهای نمادین سازشناپذیری هستند، مثل ساخاروف که نماینده سنتی مخالفان روسی است و در دهه 1990 سرگی کاوالوف همین نقش را برعهده دارد. من عمداً مثالهایی از اقسام گوناگون آوردهام تا نشان دهم که پیامبران "خوب" و "بد" دارند واین خوبی و بدی امری است مربوط به ترجیحات شخصی شما و همینطور من. اما همه آنها بدین معنا پیامبرند که راه را روشن و ارزشها را تحکیم میکنند، و دست به ارسال نمادها میزنند و خود تبدیل به نماد میشوند چنانکه پیام از پیامدهنده قابل تمیز نیست. گذار تاریخی، که غالباً در مرکز نهادهای متزلزل و صور سیاسی ناتوان جریان مییابد، همواره منادی ظهور پیامبران بوده است. و در گذر به عصر اطلاعات، حتی بیش از پیش، باید چنین باشد، عصری که در آن ساخت اجتماعی حول جریانهای اطلاعات و دخل و تصرف در نمادها، سازمان مییابد.
دومین و اصلیترین کارگزار که از سرزمینهای نهضتهای اجتماعی کشف شدند عبارت است از شکل نامتمرکز و شبکهای سازمان و مداخله، که ویژگیهای نهضتهای اجتماعی جدید است و انعکاسی است از منطق شبکهای سلطه در جامعه اطلاعاتی و واکنشی است در برابر آن. مصداق این نوع کارگزاری، نهضت محیط زیستگرایی است که حول محور شبکههای ملی و بینالمللی فعالیت نامتمرکز ساخته میشود. اما من این نوع را در میان نهضتهای زنان، قیامهای علیه نظم جهانی، و بنیادگرایان دینی نیز نشان دادهام.این شبکهها کاری بیش از سازماندهی فعالیت و سهیم ساختن در اطلاعات انجام میدهند. آنها تولیدکنندگان و توزیعکنندگان واقعی علایم فرهنگی هستند و این کار را نه تنها در شبکه خود بلکه در صور متعدد مبادله و تعاملشان انجام میدهند. تأثیر آنها بر جامعه به ندرت ناشی از استراتژی فرهنگی است که توسط یک مرکز به دقت طراحی شده باشد. موفقترین و جالبتوجهترین اقدامات آنها، اغلب نتیجه «اغتشاش» در شبکه تعاملی ارتباطات چندلایه است ـ مثل آفریدن یک «فرهنگ سبز» به وسیله یک تریبون جهانی از کنار هم قرار دادن تجربههای مربوط به حفاظت از طبیعت و بقای سرمایهداری، به طور همزمان. یا در افول پدرسالاری که ناشی از مبادله تجربههای زنان در گروههای زنان، محلههای زنان، فروشگاههای کتاب زنان، فیلمهای زنان، درمانگاههای زنان و شبکههای حمایت زنان از پرورش کودک است. همین ویژگی نامتمرکز و پرظرافت شبکههای تغییر اجتماعی است که درک و شناسایی هویتهای برنامهدار جدیدی را که متولد میشوند تا بدین حد دشوار میسازد. از آنجا که دید تاریخی ما به گردانهای منظم، پرچمهای رنگارنگ و شعارهای عیان تغییر اجتماعی خو گرفته است وقتی با شیوع ملایم تغییرات فزاینده نمادهایی روبرو میشویم که در شبکههای متنوع و بیرون از حصارهای قدرت جریان دارند، حیران و سردرگم میمانیم. در این پسکوچههای جامعه، یعنی شبکههای الکترونیک یا شبکههای مردمی مقاومت جمعی است که نطفههای جامعه جدیدی را حس کردهایم که قدرت هویت در بستر تاریخ کاشته است.
توضیحات:
[1] کاستلز، مانوئل (1384). عصر اطلاعات؛ اقتصاد، جامعه و فرهنگ. ج دوم. ترجمه احمد علیقلیان و حسن چاوشیان. ویراستار علی پایا. تهران: طرحنو
مطلبهای دیگر از همین نویسنده در سایت آیندهنگری:
|
بنیاد آیندهنگری ایران |
پنجشنبه ۲۴ آبان ۱۴۰۳ - ۱۴ نوامبر ۲۰۲۴
معرفی کتب و نشریات آیندهنگری به زبان فارسی
|
|