انسان شهرنشین در خیابان های بزرگ و کوچک شهر به دنبال تامین نیازهای خویش است. از تحصیل و آموزش، کار و شغل، یافتن شریک و تشکیل زندگی تا درمان بیماری، یافتن داروها… اما فقط این نیست. جامعه شناسی شهری (Urban sociology) از زوایای گوناگون به مطالعه شهر پرداخته است و از آن جمله انسان شهرنشین صرفاً راضی به تامین ساده و کوچک نیازها نیست. می خواهد نیازها در بهترین و بالاترین سطح سر و سامان گیرند. بهترین محیط کار، بهترین آموزشگاه، بهترین تفریحات و ….
در واقع، مزیت و امتیازات شهرنشینی زیاد و فراوان است و بهترین های آن عیان و آشکار است. این بهترین در همه زوایای زندگی شهری وجود دارد از سلام و احوالپرسی، رخت و لباس، مهمانی و …
آنچه در این میان لازم به گفتن است که گاهی زندگی لازم دارد که بهترین نباشد.
گاهی لازم است کفش ها را درآورد و بر سنگفرش ها پای برهنه راه رفت. گاهی لازم است در میان چمن ها غلت زد. گاهی لازم است درختان را در بغل گرفت و مورچه ها بر بدن آدمی، چون درختان بالا و پایین بروند. گاهی لازم است مهمانی را در میدان شهر گرفت. گاهی لازم است در خانه غریبه ای را زد و احوالپرسی کرد. گاهی لازم است به آسمان خیره شد، از درختان بالا رفت و گاهی های بسیار دیگر.
صدای همه بلند می شود که شهر با آدم های بی نظم و انضباط به اندازه کافی درگیر است و نیازی به توصیه های این چنین نیست.
اما واقعیت چیز دیگری است. قصد شکستن نظم شهری نیست. قصد زیر سوال بردن هنجارهای انتظام بخش نیست. فقط گاهی زندگی لازم دارد که بهترین نباشد که خودمان را پیدا کنیم. از رنگ ها، کلیشه ها، قالب ها، آداب شهری و رسوم شهرنشینی جدا شویم تا خودمان را ببینیم. چه چیزی به ما لذت می دهد؟ چه چیزی ما را خوشحال می کند؟ چه چیزی را دوست داریم؟ دنبال چه چیزی هستیم؟ و از همه مهم تر، چه چیزی به ما «حس زندگی» و «حس زنده بودن» می دهد؟
وقتی گل و سبزه ای روبروی ما باشد، هرازگاهی که نگاهمان به آن می افتد، بزرگ شدن و تلاش گیاه را برای زندگی حس می کنیم.حس زنده بودن را به ما منتقل می کند. اما گل مصنوعی که در آپارتمان جای گرفته، نشان از زیبایی دارد، ولی «حس زنده» ندارد.
زندگی شهری را می توان به گل های مصنوعی تشبیه نمود که در جای جای شهر با آن مواجه هستیم (از رنج ها، تلخی ها، مشکلات و آسیب های شهری که صرف نظر کنیم)، آدم های تر و تمیز، خیابان های خط کشی شده، سازمان های بزرگ و کوچک با تشریفات اداری و … که «حس زندگی» و «حس زنده بودن» را به ناکجا می برند و انسان را با نظم و همه آنچه در زندگی شهری هست، تنها می گذارند.
برای همین، در شهر با آدم های زیادی روبرو می شویم، ولی حس زنده بودن را؟ حس حیات و زندگی را؟ حس هستی و کائنات را؟ شما بگویید برای شما چه دارند؟ حتی خنده ها، شوخی ها، شادی ها نیز مانند گل مصنوعی است و «حس نشاط» در آنها نیست.
گاهی زندگی لازم دارد که بهترین نباشد تا انسان شهری «حس زندگی» و «حس بودن» را بفهمد. گاهی زندگی لازم دارد که بهترین نباشد تا انسان شهرنشین، «خود» و «زندگی» را ببیند. گاهی زندگی لازم دارد که بهترین نباشد تا آدم در شهر، صدای زندگی را بشنود …
فراموش نکنیم؛
فراموش نکنیم؛
فراموش نکنیم؛ گاهی