فردیت؛ موهبتی است که به انسان وجاهت و هستی می بخشد و موجب می شود در توده بی نام و نشان شهری یا انبوهه جهانی گم نشود و صاحب مشخصه و … باشد. فردیت؛ نعمت قابل تقدیری است که بر جایگاه رفیع انسان مُهر تایید می زند و شایستگی او را برای دیگران آشکار می کند.
فردیت؛ امتیازی منحصر به فردی است که هر انسانی برای خویش دست و پا می کند تا برای خصوصیات متفاوت و متمایز، منزلت و اعتبار کسب نماید.
فردیت؛ چنان دنیای زیبا، پرشکوه، با جلال و پراُبهت برای انسان می سازد که هیچ ستایش و تمجیدی قادر به بیان همه فواید، کارکردها، تاثیرات و نتایج آن برای فرد و جامعه نیست.
اما، چرا جامعه شناسی روی خوش به آن نشان نمی دهد؟ و یکی از عوامل اساسی جدایی انسان از جمع را «فردیت» می شمارد؟
جواب روشن و آشکار است. جامعه شناسی به «جمع» و «با هم بودن» نظر دارد و پای بندی به «مشترکات» را عامل پیوند می داند و فردیت به هر انسان به عنوان یک «اتم اجتماعی» می نگرد که باید همچون اتم خصوصیات خاص و مجزایی داشته باشد. از اینرو، فردیت از نگاه جامعه شناسی مانع «پیوند» و «پیوستگی» است.
فردیت باعث می شود؛ هر فرد برای منافع خود گام بر می دارد و به سویی کشانده می شود که سود، میل و اشتیاق او تامین می شود.
در نتیجه به «دیگران» نمی اندیشد و انرژی برای پاسخ به نیازهای دیگران صرف نخواهد کرد.
فردیت موجب می شود که انسان محور قرار گیرد و «جمع» را تنها، تنها، تنها وقتی که منافعی برایش دارد، بپذیرد و با آن همراه شود.
به این ترتیب، جامعه شناسی همان طور که در کشاکش بین «فرد» و «جمع»، به گزینش و انتخاب جمع و جماعت نظر دارد.
در تعارض و تقابل بین «فردیت» و «جامعه»، با تایید و تصویب جامعه همراه می شود و طومار عریض و طویلی از دلایل موافقت با جامعه گرایی را به میان می آورد.
تفاوت اساسی بین این دو انتخاب وجود دارد. بین فرد و جمع، گزینش روا انتخاب «جمع» و جماعت است. چرا که «فرد»، نوزادی است که انسان زاده شده است و هنوز قادر به حفظ، پرورش، بقا و آموزش خود نیست و اگر در جمع نباشد، زندگیش به فنا می رود و خواهد مُرد.
نوزاد نمی تواند از خود مراقبت کند یا برای خود غذا تهیه کند و سایر ناتوانی های دیگر. بنابراین، «فرد» باید در «جمع» باشد تا زنده بماند و پرورش یابد تا به فردیت خویش برسد.
فردیت؛ انسان بالغی است که رشد یافته است و خصایص و ویژگی های درخور خویش را پرورانده است و چون گوهری گشته که در کنار سایر جواهرات انسانی در نوع خود بی نظیر است و می درخشد.
لذا، در رویارویی فردیت و جامعه، ضرورتی دیگر به انتخاب جامعه نیست. فردیت می تواند به زندگی خویش نه تنها ادامه دهد که قادر است هر روز به شکوه و عظمت آن با پیروی از خواسته های منحصر به فردش، با ادامه علایق و انگیزه هایش بیفزاید.
فریاد جامعه شناسان بلند خواهد شد که اگر هر انسان با رسیدن به فردیت به راه خویش رود، پس جامعه چه به سرش خواهد آمد؟
اگر هر انسان راه فردیت خویش را در پی گیرد و برود، چه کسی جلوی نابودی «جامعه» را بگیرد؟
تعلق خاطر جامعه شناسی به «جمع» و «جامعه» مانع از دیدن عامل کلیدی دیگری است که «عشق» نام دارد.
انسان ها وقتی فردیت در آنها قوام می گیرد را می توان به تکه های پازل تشبیه کرد که هر کدام «نوعیت» خویش را نمایان می کنند. اما این تکه های پازل می توانند در کنار یکدیگر قرار گیرند و «جامعه» را فراهم نمایند.
اما، چرا وقتی فردیت رونق می گیرد و در میدان زندگی محوریت می یابد «جامعه» به نفس نفس می افتد و رو به نابودی می رود؟
هر انسان فردیت یافته همچون یک تکه پازل، زیبایی و خاصیت خود را دارد، ولی واقعیت آن است که قرار گرفتن تکه تکه های پازل کنار یکدیگر است که زیبایی و نقش های رنگارنگ زندگی را می سازد. پس هر تکه جدا افتاده از تکه های دیگر، چندان فایده، اهمیت و ضرورتی نخواهد داشت. با این وجود، چرا وقتی فردیت رشد می یابد، «جامعه» و «با هم بودن» رنگ می بازد؟
چون
چون
چون
جامعه؛ افراد را با جبر، ترس، کنترل، نظارت و خلاصه اجبارهای رسمی و غیررسمی کنار یکدیگر نگه می دارد. فشارهای اجتماعی در قالب های گوناگون آداب، رسوم، قوانین، عرف … بر پیکره انسان وارد می شود و او را به دیگران گره می زند.
دقیق که بنگریم؛ جامعه افراد را به یکدیگر «پیوند» نمی زند، بلکه در بیشتر مواقع افراد، گروه ها، سازمان ها را به یکدیگر تحت فشارهای گوناگون اجتماعی به یکدیگر «گره» می زند.
از اینرو، افراد ناخواسته و به اجبار در کنار هم می آیند و بسیار طبیعی است که اگر فرصتی دست دهد همچون فرصتی که فردیت فراهم می کند، گره ها را باز می کنند و در فراسوی گره ها، «آزادی» و «رهایی» را زندگی می کنند.
به این ترتیب، فردیت موجب فروپاشی جامعه و جمع هایی خواهد بود که بر جبرها و فشارهای اجتماعی استوار شده اند.
والا، افراد به حسب علایق، تمایلات، قابلیت ها، استعدادها … که با فردیت عیان و هویدا شده است، به سوی دیگران در حرکت هستند.
تک تک فردیت ها در کنار هم می آیند، با «پیوند خود خواسته ای» که بر عشق، علاقه، تمایل، میل، خواستن و طلب کردن استوار می شود.
بنابراین، آنجا که فرزند پدر را رها می کند!
کارمند از رئیس می برد!
همسایه به همسایه نمی رسد!
دوست به دوست توجه ندارد!
همکلاسی در فکر همکلاسی خود نیست!
خواهر از پشتیبانی برادر می گذرد! همکار از طرفداری طفره می رود! …
این فردیت نیست که «پیوند ها» را سُست و متزلزل کرده است.
این فردیت نیست که افراد را به منفعت طلبی و خودخواهی کشانده است.
این فردیت نیست که تعهد جمعی و مسئولیت اجتماعی را به باد داده است.
بلکه اجبارها، تقیدات، فشارهای اجتماعی است که با فردیت از دست و پای انسان ها باز شده است و آنان را به سوی تمایلات خویش هدایت می کند.
تمایلات و خواسته هایی که بر بستر عشق، مهربانی، لطف، توجه، مهرورزی و علاقه جریان دارند.
بنابراین، جامعه شناسی نباید نگران فروپاشی جامعه باشد.
با فردیت؛ جامعه مبتنی بر جبرها، ترس ها، زور و فشارها فرو می پاشد و جامعه بر عشق و علایق استوار می گردد که هر انسان با فردیت خویش چون گوهری یکتا می درخشد و پازل زیبای «پیوندهای انسانی» را به نمایش می گذارد.