دانش اخلاق
اگر عضو یکی از شبکههای زیر هستید میتوانید این مطلب را به شبکهی خود ارسال کنید:
[08 Mar 2013]
[ Daniel Jafari]
پال کندی یک سری دوقسمتی برنامه جدید رادیویی آماده کرده با عنوان «دانش اخلاق». کلی آدم کله گنده را هم جمع کرده. می گوید جایی که فلسفه بازمانده، دانش شروع کرده به تببین اخلاق.
کسانی که مصاحبه شده اند:
پال بلوم، دانشگاه یل
فرانس دوال، دانشگاه اموری
جاشوا گرین، دانشگاه هاروارد
جاناتان هایت، دانشگاه نیویورک
لی ان یانگ، دانشگاه بوستون
در بخش اول به سراغ فرانس دوال رفته اند که یکی از برجسته ترین اتیسیست های جهان است. او در میان شامپانزه ها به دنبال ریشه های حس «همدردی» انسان ها می گردد. دوال می گوید که حس همدردی و کمک به هم نوع در شامپانزه ها از مدت ها قبل مشاهده شده است. همین طور باور دانشمندان دیگر همچون اقتصاد دانان وجود دارد که عدالت و برابری یک مفهوم بسیار پیچیده است که امکان ندارد جز انسان حیوان دیگری بتواند درک اش بکند ولی همین برداشت ها هم از نتایج پرشمار تحقیق در میمون های کاپوچین هم دیده شده است. این حس برابری فقط خودخواهانه نیست بلکه بسیاری از ایپ ها (انسان واره ها) حتی در مقابل بی عدالتی در مقابل دیگران هم ساکت نمی نشینند. با این حال دوال رفتار شان را «اخلاقی» نام نمی گذارد بلکه می گوید این ها اشکال ابتدایی چیزی است که ما در انسان ها به شکل اعلا می بینیم.
دکتر بلوم با کودکان کار می کند. کودکان کم سن و سال با استفاده از بازی کامپیوتری ساده، زورگویی را به شکل قاطعی محکوم می کنند و با شخصیت خوب همدردی دارند. به علاوه در مرحله بعدی بچه های حتی ۸ ماهه، علاوه بر اینکه با مهربانی با مهربانان موافق هستند، کیفردهندگان بدها را هم ترجیح می دهند به کسی که در مقابل بدی ساکت می ماند. در بازی دیکتاتور، دکتر به کودکان می گوید که اگر انتخاب داشته باشند که یک شکلات خودشان داشته باشند و یکی به دوست شان بدهند کدام را انتخاب می کنند؟ بزرگسالان مشکلی با تقسیم کردن ندارند ولی کودکان همیشه برای خودشان تنها بر می دارند. حتی در شکل پیچیده تر این تست، از آنها می خواهد که از بین اینکه یکی خودشان بگیرند و یکی دیگری ، با اینکه دو تا خودشان بگیرند و سه تا دیگری انتخاب بکنند. باز هم کودکان بر خلاف تصور اولی را انتخاب می کنند با اینکه در حالت دوم دو تا گیرشان می آید اما همین که دیگری سه تا می گیرد به قدر کافی برایشان ناخوشایند هست که لذت شکلات خوردن را فدا بکنند. آنها فقط خودخواه نیستند بلکه در مقایسه اجتماعی به این نتیجه می رسند که بهتر است بخودشان ضرر بزنند.
بیشتر انسان های بالغ یاد می گیرند بر این تمایلات دیکتاتوری غلبه کنند و به دیگران هم روی خوش نشان بدهند.
دکتر هایت فکر می کند که ساختار اجتماعی ما، حتی قدیمی تر از انسان های مدرن است. هایت می گوید که ما دارای «هدفمندی مشترک» هستیم. با این حال در شامپانزه ها چنین چیزی مشاهده نمی شود که برای یک هدف مشترک بتوانند همکاری بکنند. تا نیم میلیون سال پیش که یک گونه انسان نخستین به این توان دست پیدا کرد. آنها با هم شکار می کردند و بر خلاف شامپانزه ها که در شکار همراه، بسیار بی نظم هستند، در فعالیت بسیار پیچیده عمل می کنند.
دوال می گوید که قوانین و عرف جامعه، برای اینکه عملی بشوند، ضمانت مجازات خاطیان را لازم داشته است. انسان های نخستین دارای اخلاقیات بوده اند و بعد برای تضمین اجرایش، دین اختراع شده است. بنابراین اخلاق مقدم بر مذهب است.
جاشوا گرین که هم فیلسوف و هم دانشمند است می گوید در ابتدا، دانش در ابتدا به صورت شاخه ای فلسفه شروع شد که فلسفه طبیعی نامیده می شد. دکارت یک فیلسوف بود ولی همه او را برای دست آوردهای علمی اش می داند. جدایی فلسفه از دانش چیزی نسبتا اخیر است.
هایت هم تکیه ای بر این موضوع دارد که ایده های فلسفه می بایستی با متد علمی سنجیده بشود. از این منظر، هیوم که همه به عنوان یک فیلسوف می شناسند یک طبیعی گرا (نچورالیست) تمام عیار بود از این منظر که می گفت به هیچ وجه نمی شود بدون داشتن سند و مدرک، یک ادعای فلسفی را باور کرد.
فیلسوفان اخلاق با روش روبرو کردن فرد با یک «موقعیت فرضی» تلاش می کردند که رویکرد های اخلاقی را بسنجند در افراد. نمونه کلاسیک قطاری ست که سوییچ مسیر ش در اختیار شماست. قطار در مسیر اصلی ش می رود و پنج نفر در روی ریل کار می کنند و حتما خواهند مرد. اگر سوییچ را بچرخانید، قطار منحرف می شود ولی یک نفر را که روی ریل کار می کند خواهد کشت. وقتی می پرسیم که آیا درست است که این کار را بکنیم؟۹۰درصد افراد موافقند.
در سناریوی دومی همان پنج نفر در شرف مرگ هستند ولی این بار بروی پل، یک انسان بزرگ هیکل هست که با پرت کردن اش می توانید جان آن پنج نفر را نجات بدهید ولی او قطعا خواهد مرد. در این وضعیت اما اکثریت قاطع افراد مخالفت خواهند کرد.
چرا با اینکه در هر دو حالت یک نفر را می کشیم، کسی دومی را اخلاقی نمی داند؟
برای مدت زیادی دانشمندان تلاش می کردند پاسخ این سئوال را بدهند.
رویکرد یوتیلاترین یا فایدگرایانه، هر دو مثال یکسان هستند. ولی اگر یک روش غریزی را پیش بگیریم می بینیم که افراد یک حس درونی دارند که دومی نادرست است.
گرین می گوید افراد حتی نمی توانند به درستی این حس را به زبان بیاورند. در واقع ما یک سیستم درونی حساب هزینه فایده داریم که در حالت دومی می گوید هزینه عاطفی که ما از پرت کردن فرد نشان می دهیم، مانع از انجام ش می شود.
فلاسفه هر دو موضوع را تقریبا یکسان می بینند در حالی که روانشناسان متوجه می شوند چقدر این دو حالت متفاوت است.
موضوع وقتی جالب می شود که بدانیم که وقتی افراد بخشی از قشر مخشان به نام ونترومدیال آسیب ببیند، نمی توانند تفاوتی بین این دو وضعیت قایل بشوند.
گرین می گوید احتمالا دلیل اینکه ما حاضر نیستیم سناریو دومی را اخلاقی بدانیم این است که ما مجبور هستیم فرد را لمس کنیم و پرت اش کنیم. بنابراین وقتی سناریو را تبدیل به این می کنیم که به جای پرت کردن یک دکمه بزنیم تا زیر پایش خالی بشود و بروی ریل بیوفتد، تعداد کسانی که آن را اخلاقی می بینند، دو برابر می شوند. او همین طور تخمین می زند که این، یک ویژگی ژنتیکی ما انسان هاست که از خشونت نشان دادن در قبال کسانی که ما را اذیت نکرده اند، پرهیز فراوان داریم. اگر به آن فکر کنیم، کسانی که چنین نباشند، یک گروه مریض اجتماعی می سازند که نمی توانسته اند به عنوان اجداد ما در یک گروه بقا پیدا بکنند. پس انتخاب طبیعی برای چنین صفت ضد خشونتی وجود داشته است.
لی ان یانگ علاقه مند بود که بداند آیا برداشت های درونی ما در مقابل مسایل اخلاقی همه گیر است یا تحت تاثیر فرهنگ و محل سکونت هست یا نه. او که ابتدا فلسفه خوانده بود برای پاسخ گرفتن از اینها به سمت روانشناسی رفته است. fMRIتکنیکی هست که دکتر یانگ برای تحقیق ش استفاده کرد. او از داوطلبان خواست که به این سناریو فکر کنند: اگر سوزان در پاسخ به درخواست دوست ش که شکر داخل قهوه اش بریزد و به اشتباه زهر ریخته و دوست ش مرده بایستی مسئول باشد یا نه. یک مرکز خاص در مغز هست که وقتی فعال است که شما به اینکه دیگران چه فکر می کنند فعال است. وقتی آن مکان فعال است، شما به احتمال زیاد سوزان را تبرئه می کنید. اما دکتر یانگ یک مرحله به پیش رفت. او با یک میدان مغناطیسی، این محل را به شکل موقت از کار انداخت. سپس از آنها خواست که به همین سناریو فکر بکنند. در این حالت به جای اینکه به شکل معمول به «انگیزه»های فرد توجه بکنیم، به نتایج فکر می کنیم . مثلا وقتی به شما می گویند کسی سعی کرده شما را مسموم کند ولی اشتباهی شکر ریخته در قهوه شما. شما معمولا در حال عادی می گویید که بایستی مجازات بشود. ولی وقتی این مرکز مغز را از کار می اندازند شما می گویید که به نظرتان ایرادی ندارد.
نتیجه برای ما اندکی دشوارپذیر است چون دوست داریم فکر کنیم که من درونی مان قابل دستکاری نیست. ولی روانشناسان از مدت ها پیش می دانسته اند که قضاوت های اخلاقی ما بسیار قابل دستکاری است. مثلا در محیط های شلوغ ما کمتر اخلاقی عمل می کنیم. نمونه های آزمایش میلگرام از این دست هستند.
هایت تلاش می کند بداند چطور است که ما در میانه حس و منطق گیر می اوفتیم عمل می کنیم. او یک مثال می زند: خواهری و برادری که به تعطیلات رفته اند و در کمال صحت عقل و با مشورت تصمیم می گیرند که با رعایت موارد بهداشتی با هم معاشقه داشته باشند. این سناریو باعث می شود که اکثریت افراد بگویند این کار غیر اخلاقی است. اکثر افراد وقتی پرسش می شود چرا؟ می گویند بچه های ناقص الخلقه بدنیا می آیند. وقتی می گویید بچه ای در کار نیست، فرد نمی گوید خوب حالا اخلاقی شد. به جای آن سعی می کنند به دنبال بهانه ای بگردند تا غیراخلاقی بودن این موضوع را اثبات بکنند. دلیل این موضوع این است که قضاوت های اخلاقی ما مسیری کاملا جداگانه از خردگرایی ما ست.
در فلسفه اخلاق غربی دعوای اصلی میان میل و فایده گرایی ست با کانت و دآنتولوژی است. ولی وقتی به جاهای دیگر دنیا می روید، عرصه اخلاقیات گسترده می شود. یعنی علاوه بر انصاف و عدالت، حقیقت و حقوق، دعواهای دیگری هم در جریان است چون همدردی و مراقبت، آزادی و سرکوب، اوتوریته و قیام ، وفاداری و خیانت است.
جاشوا گرین می گوید که این که ما به تشریح اخلاقیات پرداخته ایم به این معنی ست که ما تلاش نمی کنیم بگوییم اخلاقیات برای انسان های احمق است و شما هر کاری دلتان خواست بکنید. برعکس ما می گوییم برای اخلاقیات ریشه های فرگشتی یا دلایل قابل پذیرش وجود دارد.
مطلبهای دیگر از همین نویسنده در سایت آیندهنگری: