خلاصه کتاب ساختار انقلاب های علمی توماس کوهن
اگر عضو یکی از شبکههای زیر هستید میتوانید این مطلب را به شبکهی خود ارسال کنید:
[04 Apr 2015]
[ حجت غلام زاده]
نویسنده: حجت غلام زاده
نظر به کمک بسیار این کتاب به دوستان در کسب یک معرفت فلسفی برای درک بهتر مبانی و نظریه های مرتبط با رشته تخصصی خود و آگاهی از رخداد تاریخی آن ها بخصوص در رشته مدیریت آموزشی خلاصه ای از این کتاب را در ادامه تقدیم می کنم .البته برای درک بهتر تهیه و مطالعه متن لاتین آن را پیشنهاد می کنم .
ساختار انقلابهای علمی
مولف: توماس کوهن 1996-1922
سال تالیف کتاب: 1962
مقدمه: آرای دانشمندان به سرعت تغییر می کند . هر رشته علمی را که در نظر بگیرید می توانید اطمینان داشته باشید که نظریه های غالب در آن رشته بسیار متفاوت از نظریه های پنجاه سال قبل و بسیار متفاوت تر از صد سال قبل خواهد بود. در مقایسه با دیگر عرصه های تفکر مانند فلسفه ، علم فعالیتی است که به سرعت در حال تغییر است . برخی از پرسش های فلسفی جالب حول موضوع تغییر کمی متمرکز است . آیا برای شیوه تغییر آرای علمی در طول زمان الگویی وجود دارد ؟ هنگامی که دانشمندان نظریه های فعلی خود را به نفع نظریه ای جدید رها می کنند این را باید چگونه تبیین کنیم؟ آیا نظریه های علمی بعدی به طور عینی بهتر از نظریه های قبلی هستند؟
این پرسش ها از کار توماس کوهن مورخ و فیلسوف علم امریکایی در کتاب ساختار انقلابهای علمی بر می آید.
مفاهیم:
علم - فلسفه علم - معرفت درجه اول - معرفت درجه دوم - پیش علم - علم عادی (متعارف ، بهنجار) – پارادایم
- مرحله بحران - انقلاب
- معرفت درجه اول و معرفت درجه دوم
معرفت و شناخت انسانی در یک تقسیم به دو قسم درجه اوّل و درجه دوّم تقسیم می شود.
یا علمی بخشی از واقعیت یا دسته ای از fact ها را بررسی می کند.یعنی موضوع آن، امور جهان خارج (اعم از طبیعت و غیر طبیعت) است. برای مثال متعلق علم شیمی مواد یا متعلق علم فیزیک حرکت و سکون است. یا متعلق علم یا معرفت ، یک علم دیگر است که این نوع علم یا معرفت، که معرفت درجه دو نامیده می شود.
مثلاً این که متُد و روش یک علم در تحقیق چیست . علوم اجتماعی از نوع معرفت درجه اوّل محسوب میشوند، اما فلسفه علوم اجتماعی، یعنی شناسایی شناختی که در حیطه روابط اجتماعی انسانها سخن می گوید، از نوع معرفت درجه دوم محسوب می شود.
- فلسفه علم
فلسفه علم نگاه کردن به علم از دیدگاه فلسفی است. برای مثال کاوش در فرض هایی که در کار دانشمندان مستتر است. یا پرسش از اینکه چطور دانشمند از داده های مشاهدتی خود به فرضیه می رسد و از آن به تئوری.
سوالات دیگری مانند آیا تجربه به کار گرد آوری می آید یا به کار داوری؟ به عبارت دیگر آیا تجربه تور علم است یا غربال علم؟ آیا علم از مشاهده و تجربه اغاز می شود یا تجربه در واپسین منزل بعد از منطق و ریاضیات و ایدئولوژی و متافیزیک تازه نوبت استفاده از تجربه می رسد؟ آیا تجربه مسبوق به تئوری است یا سابق بر آن ؟ آیا تجربه مصبوغ به تئوری است یا فارغ از آن ؟ آیا متعلق اثبات و ابطال و تایید تجربی ، قانونها هستند یا تئوریها یا پارادایم ها و برنامه های پژوهشی و یا همه علم به دادگاه تجربه حاضر می شود؟ محدودیت های تجربه چیست ؟ نقش ابزارهای علمی در کاوش های تجربی چیست؟
آیا کار فیلسوف علم توصیف است یا توصیه . یعنی آیا فیلسوفان علم، راه و روش تجربه و تولید علم را به عالمان می آموزند یا صرفا نظاره گر دستاوردهای علم و شیوه کار عالمان اند ؟ یعنی آیا علم مسبوق به فلسفه علم است یا سابق بر آن . این سوالات همه از آن فلسفه علم و لذا معرفت شناسی اند.
- وضع فلسفه علم قبل از انتشار کتاب کوهن
جنبش غالب در جهان انگلیسی زبان در دوره پس از جنگ جهانی اول پوزیتیویسم منطقی بود. پوزیتیویست های منطقی در اوایل دهه 1930 میلادی در وین و با تشکیل محفلی علمی با نام حلقه وین شکل گرفت و تا اواسط دهه 1960 به فعالیت خود ادامه داد.
- سابقه پوزیتیویسم به اگوست کنت (1857-1798) می رسد که طرح سلسله مراتب علوم را مطرح کرد که شامل ریاضیات، فیزیک و شیمی، زیست شناسی ، روان شناسی و جامعه شناسی است و سیر این علوم از سادگی به سمت پیچیدگی است چرا که ریاضیات تنها روی محفوظات مجرد ذهن است ، فیزیک تنها در مورد طبیعت بیجان، زیست شناسی در باره طبیعت جاندار، روان شناسی درباره فرد انسان و جامعه شناسی درباره جامعه انسانی است که پیچیده ترین و مجهول ترین علوم است که شاید بشر هیچگاه همه قوانین آنرا کشف نکند.
کنت همچنین به سه دوره تاریخی نیز قائل بود شامل دوره ربانی ، متافیزیکی و پوزیتیویستی.
در دوره ربانی ذهن به دنبال علل نمی رود بلکه متکی به نیروهای ماورای طبیعی است که پدیده های طبیعی از آنها سرچشمه می گیرد . رب النوع ها متعلق به این دوره اند.
در دوره متافیزیکی آدمی به قانون علیت پی می برد اما علت یابی را در حوزه غیر تجربی و تنها در حوزه فلسفی به کار می برد . مثلا اینکه آب به دنبال طبعش به بالا می رود.
دوره پوزیتیویسم دوره ایست که بشر قانون علیت را در حوزه خودش یعنی علوم تجربی به کار می برد و علوم تجربی زاده می شود.
پوزیتیویست های منطقی به علوم طبیعی و ریاضی و منطق توجه زیادی داشتند.
چنانکه خود اعضای حلقه را هم ریاضی دان و فیزیکدان و منطقیونی مانند موریس شلیک ، رودلف کارناپ، اتو نویرات، فلیپ فرانک، کورت گودل ، آیر، کارل همپل و ... تشکیل می داد.
ضمن آنکه سالهای نخستین قرن بیستم شاهد پیشرفتهای چشمگیر علمی به ویژه در فیزیک بود که به شدت پوزیتیویست ها را تحت تاثیر قرار داد. یکی از اهداف آنها، این بود که خود فلسفه را علمی تر بسازند به این امید که این امر امکان پیشرفتهای مشابهی را در فلسفه فراهم کند.
آنها معتقد بودند بر خلاف حوزه های دیگر تفکر که بسیار بر دیدگاه ذهنی محققان مبتنی است، پرسش های علمی را می توان به طریقی کاملا عینی حل کرد. تکنیک هایی مانند آزمون تجربی به دانشمند امکان می دهد تا نظریه خود را به طور مستقیم با حقایق مقایسه کند و به این ترتیب به تصمیمی آگاهانه و بی طرفانه در مورد مزایای نظریه برسد. بنابراین از نظر پوزیتیویست ها علم فعالیتی است که مطمئن ترین مسیر به سوی حقیقتی است که وجود دارد.
پوزیتیویست ها علی رغم احترام زیادی که برای علم قائل بودند به تاریخ علم توجه اندکی داشتند و در واقع معتقد بودند که فیلسوفان از مطالعه تاریخ علم مطالب اندکی می آموزند. دلیل این امر در وهله اول این بود که آنها میان آنچه
زمینه کشف و زمینه توجیه می نامیدند تمایز دقیقی قائل می شدند.
زمینه کشف اشاره به فرایند عملی تاریخی است که دانشمند با آن به نظریه دست می یابد.
زمینه توجیه اشاره به آن وسایلی است که دانشمند پس از آنکه نظریه اش به وجود آید تلاش می کند تا با آنها نظریه را توجیه کند که شامل آزمایش نظریه ، جستجوی مدارک مربوطه و مانند آنها می شود.
پوزیتیویست ها معتقد بودند که زمینه کشف فرایندی ذهنی - روانی است که قوانین دقیقی بر آن حاکم نیست در حالی که زمینه توجیه موضوعی عینی و منطقی است. آنها ادعا می کردند که فیلسوفان علم باید خود را به مطالعه زمینه توجیه محدود کنند.
برای مثال در سال 1865 میلادی کِکوله دانشمند بلژیکی کشف کرد که مولکول بنزن دارای ساختار هشت ضلعی است که ظاهرا وی پس از رویایی که در آن ، ماری را دید که سعی می کند دم خود را نیش بزند به فرضیه ساختار هشت ضلعی رسید . البته پس از آن ککوله مجبور بود فرضیه خود را از نظر علمی آزمایش کند و این کار را کرد. این مثال نشان می دهد که به فرضیه علمی می توان به نامحتمل ترین طرق دست یافت و این فرضیه همیشه ثمره تفکر دقیق و دستگاهمند نیستند. پوزیتیویست ها ادعا می کردند اینکه در آغاز چگونه نظریه به دست آمده ، تفاوتی ایجاد نمی کند بلکه آنچه مهم است این است که پس از پیدایش چگونه آزمایش می شود زیرا این امر است که علم را به فعالیتی عقلانی تبدیل می کند.
این تمایز دقیق میان کشف و توجیه و باور به اینکه اولی ذهنی و روانی است در حالیکه دومی چنین نیست توضیح می دهد که چرا رویکرد پوزیتیویست ها به فلسفه علم چنین غیر تاریخی بود. زیرا فرایند تاریخی عملی که آرای علمی به وسیله آن تغییرمی کند و گسترش می یایند درست در زمینه کشف قرار می گیرد نه در زمینه توجیه. به نظر پوزیتیویست ها شاید این فرایند برای مورخان و روان شناسان جالب بود ، اما هیچ نکته ای نداشت که به فیلسوفان علم تعلیم دهد.
دیگر موضوع مهم در فلسفه علم پوزیتیویستی تمایز میان نظریه ها و حقایق مشاهدتی بود.
نظریه آنان مبتنی بر استقراء گرایی بود یعنی بینشی که در آن علم عبارت است از محصول مشاهدات و تجربیات عینی ما که بر اثر تکرار مشاهدات و تجربه ها تبدیل به فرضیه و بعد تبدیل به قانون می شود لذا قوانین علم دارای وثوق و اطمینان است.
از نظر استقرا گرایان رشد علم رشد کمی یا رشد عددی معلومات مورد نظر است در این تلقی علم عبارت است از انبان معلومات و ذهن به مثابه کشکولی است که معلومات در آن یکی پس از دیگری انباشته می شود بدون آنکه تاثیر آنها روی هم یا احتمالا تغییر ماهیات یکدیگر مورد نظر باشد.
عینیت علوم تجربی در این تلقی ، تجربه پذیر بودن آن است.
در این نظریه گمان بر این است که باید راه افتاد و طبیعت را کاوید و شکافت و بند از بندش برید و تار از پودش گشود و بدان آگاهی یافت.
این همان تلقی کشکولی از علم و ذهن است و رشد معرفت را به هیچ وجه توضیح مقنع و وافی نمی دهد . در این تحلیل از این غفلت می رود که آدمی با ذهن پر (و نه خالی) جهان را می گردد و می بیند و مشاهدات به نحو خام و عریان در ذهن او نمی نشینند و هر مشاهده ای پیچیده در تفسیری است.
از این رو آنچه در علم ارج و اهمیت دارد تفسیر مشاهدات است و نه خود مشاهدات و این تفسیرهاست که وقتی عوض می شوند علم آدمی عوض می شود لذا معرفت تجربی عصاره داده های تجربی نیست بلکه مفسر آن است.
در حلقه وین ، نئو پوزیتیویست ها معیار علمی بودن را با معیار معنادار بودن هم متناظر می دانستند و پاسخ مشترکی می دادند که این معیار برای هر دو اثبات پدیر بودن بجربی است.
یعنی هر مفهوم و گزاره ای که از دسترس اثبات تجربی بیرون بماند غیر علمی است و از اینرو متافیزیک غیر علمی است . در مورد معناداری نیز سخنی با معنی است که با تجربه بتوان انرا اثبات کرد. لذا اینکه آیا نفس مجرد است و خداوند وجود دارد چون اثبات تجربی نیم شود بی معنا و غیر علمی است.
- نقد دیدگاه پوزیتیویستی
1- اگر ملاک معناداری و علمی بودن اثبات پذیری تجربی باشد مشکل ریاضیات و منطق پیش می آید ، چرا که قضایای آنها کلی و ضروری اند و به همین دلیل که کلی اند تجربی نیستند.
2- نبود پشتوانه منطقی برای استقراست. چرا که نمی توان از چیزهایی که مشاهده شده است قانون کلی ساخت و آنرا بر همه پدیده ها تعمیم داد . استقرا یا تجربه محدود به امور تجربه شده و به هر حال ناقص است. و کلیت در استقرا وجود ندارد پس تعداد مشاهدات ملاکی برای اثبات پذیری نیست و گزاره های تجربی کلیت اکید ندارند.
- نگاه ابطال گرایانه
در این نگاه علم متکی بر مفاهیم تئوریک است و از تجربه اخذ نمی شود بلکه بر تجربه اطلاق می شود . و با افکندن چتر تئوریها بر واقعیات ، گروهی را آشنا و گروهی را غریب تلقی می کنیم. به عنوان مثال در فیزیک جدید مزه، بو ، رنگ و صدا موجند اما ما این موج را مشاهده نمی کنیم بلکه آنرا بر تجربه اطلاق می کنیم یعنی یک تئوری می تواند دسته ای از پدیده ها را با هم خویشاوند و تئوری دیگر می تواند دسته ای دیگر را با هم خویشاوند کند.
پس مشاهدات در پرتوی یک دسته تئوریها شکل می گیرند و انسان با تئوری سراغ مشاهده می رود و هیچ تجربه ای بدون تئوریهای قبل قابل مشاهده نیست.
برای مثال ما با روبرو شدند با یک حادثه خود کشی می توانیم آنرا با تئوریهای اقتصادی یا روان شناختی و یا جامعه شناسانه تبیین کنیم لذا در این تبیین تئوری بر مشاهده تقدم دارد.
در این دیدگاه تجربه به مثابه غربال است و نقش داوری دارد. علمی بودن یک تئوری در گروی بستر تولد آن نیست بلکه در گروی نحوه داوری راجع به آن است . از اینرو یک تئوری علمی می تواند از تجربه به دست آید یا در خواب الهام شود یا غیره. اما ملاک علمی بودن آن داوری تجربه است. یعنی راههای داوری تجربه چیست؟ اگر مدل چه طور می بود ما می فهمیم درست نیست ؟ اگر تئوری به گونه ای بود که ما به هیچ نحو نتوانستیم درباره آن داوری کنیم آن تئوری دیگر علمی نیست.
قضیه هر کس عجلش فرا می رسد می میرد یا هر کسی می میرد عجلش فرا رسیده است راه داوری تجربه ندارد و نمی شود گفت کسی عجلش فرا رسیده اما نمرده چون در تجربه چنین چیزی قابل کشف نیست.
- نگاهی به نظریه کوهن
کوهن بر اساس تحصیلات خود، مورخ علم بود و سخت اعتقاد داشت که فیلسوفان می توانند با مطالعه تاریخ علم مطالب زیادی بیاموزند . وی ادعا می کرد توجه ناکافی به تاریخ علم موجب شده است که پوزیتیویست ها تصویری غیر دقیق و ساده از کار علمی بسازند. همان گونه که عنوان کتابش - ساختار انقلابهای علمی - نشان می دهد کوهن به ویژه به انقلابهای علمی علمی علاقه مند بود . دوره های خیزش های عظیم که آرای علمی موجود جای خود را به آرای اساسا جدید می دهند . نمونه های انقلابهای علمی عبارتند از: انقلاب کپرنیکی در ستاره شناسی ، انقلاب اینشتاینی در فیزیک و انقلاب داروینی در زیست شناسی .
هر یک از این انقلابها به تغییری بنیادی در جهان بینی علمی - سرنگونی مجموعه آرای موجود به وسیله مجموعه ای کاملا متفاوت منتهی شد.
البته انقلابهای علمی نسبتا به ندرت روی می دهند ، در اغلب اوقات هیچ علمی در وضعیت انقلاب نیست.
کوهن برای توصیف فعالیت عادی روزمره ای که دانشمندان وقتی رشته شان تغییرات انقلابی راطی نمی کند به آن مشغولند ، اصطلاح علم عادی را وضع کرد.
- پیش علم
فعالیتهای پراکنده و گوناگونی که قبل از تشکیل و تقویم یک علم صورت می گیرد که نهایتا پس از اینکه یک پارادایم مورد پذیرش جامعه علمی واقع شد منتظم و هدفدار می گردد.
- علم عادی
علم عادی عبارت است از پژوهشهایی که به نحو انعطاف ناپذیری بر یک یا چند دستاورد علمی استوار شده اند که جامعه علمی برای مدت زمانی شالوده کاوشهای خود قرار می دهد.
فیزیک ارسطو، هیئت بطلمیوس ، نورشناسی نیوتون ، شیمی لاوازیه و آثار دیگر برای مدتی مسائل و روشهای معتبر حوزه ای پژوهشی را برای نسل های آتی محققان تعیین می کردند. دلیل توانایی آنها بر چنین کاری دو دلیل بود .
1- دستاورد آنها چنان نو بی نظیر بود که می توانست توجه گروه پایداری از حامیان را از شیوه های رقیب فعالیت علمی منصرف و به خود جلب کند.
2- همزنان این دستاوردها چنان گسترده بود که انواعی از مسائل را پیش روی پژوهشگران قرار می داد تا به حل آن بپردازد .
کوهن دستاوردهایی را که شامل این ویژگیها باشد پارادایم می نامد.
- پارادایم (paradigm)
پارادایم نگرشی است یکسره علمی - مجموعه ای از فرض ها ، باورها، و ارزش های مشترک که جامعه علمی را متحد می سازد و امکان وقوع علم عادی را فراهم می آورد.
بسط و گسترش علم متأثر از یا مبتنى بر آن چیزى است که کوهن از آن به پارادایم(Paradigm) تعبیر مى کند.
پارادایم فعالیت دانشمندان عادی را که سرگرم گشودن و حل معماها هستند هماهنگ و هدایت می کند.
به عبارت دیگر پارادایم چارچوبی را فراهم میسازد که دانشمندان برای حل مسائل علمی در آن محدوده استدلال کنند. کوهن معتقد است پارادایم یک علم تا مدتهای مدید تغییر نمیکند و دانشمندان در چارچوب مفهومی آن سرگرم کار خویش هستند. اما دیر یا زود بحرانی پیش میآید که پارادایم را درهم میشکند و نگرشی علمی به وجود میآید که پس از مدتی پارادایم جدیدی به وجود میآورد و دورهای جدید از علم آغاز میشود.
- مولفه های پارادایم
پارادایم ها از دو مولفه تشکیل می شوند:
1-مجموعه ای از فرض های بنیادی که تمام اعضای جامعه علمی در زمانی معین آن را می پذیرند.
2-مجموعه ای از مسائل علمی خاص که به وسیله آن فرض ها حل شده اند و در کتابهای درسی رشته مورد بحث می آیند.
هنگامی که دانشمندان در پارادایمی سهیم هستند نه فقط در مورد گزاره های علمی معین بلکه در مورد اینکه تحقیقات علمی آینده در حوزه کار ایشان باید چگونه پیش رود کدام مسائل برای بررسی مناسب هستند ، روشهای مناسب برای حل آن مسائل کدامند ، جواب پذیرفتنی برای مسائل چگونه به نظر می رسد و مانند آنها با هم توافق دارند.
کوهن تئوری جاری را پارادایم نمینامد، بلکه جهانبینی موجود را که آن نظریه در قالب آن شکل گرفته و همه کاربردهایی که از آن حاصل شدهاست را پارادایم مینامد.
برای مثال امروزه گفته می شود و پذیرفت شده است که نور عبارت است از فوتونها یعنی موجودات کوانتوم مکانیکی که برخی ویژگیهای امواج و هم برخی ویژگیهای ذرات را از خود نشان می دهند و پژوهشها بر این مبنا صورت می گیرد . سابقه این تلقی از نور به کمتر از نیم قرن توسط اینشتاین و ماکس پلانک می رسد . پیش از این کتب فیزیک آموزش می دادند که نور حرکت امواج عرضی است. این تلقی ریشه در پارادایمی داشت که در اوایل قرن نوزدهم مطرح شده بود. پیش از آن پارادایمی که در قرن هجدهم وجود داشت مبتنی بر نظریه نورشناسی نیوتن بود که نور را متشکل از ذرات مادی می دانست.
این دگرگونی های پارادایم های نورشناسی همان انقلابهای علمی هستند و گذار پی در پی از یک پارادایم به پارادایم دیگر . این در حالیست که از قرون باستان تا قرن هفدهم هیچ دوره ای نشان دهنده یک نگرش واحد مورد اجماع در مورد ماهیت نور نبود.
گروهی نور را ذراتی پنداشتند که از اجسام مادی ساطع می شود ، گروهی نور را نوعی محیط میانی یا واسطه طبیعی میان چشم و جسم تلقی می کردند و گروهی نور را برحسب تعامل محیط میانی با موجوداتی صادر شده از چشم تبیین
می کردند .
این نظریات باعث شد که نیوتن نخستین بار پارادایم تقریبا همه جا پذیرفته شده ای را از آن اخذ کند.
دانشمند عادی باید نسبت به پارادایمی که در آن کار می کند موضعی غیر نقادانه داشته باشد اگر تمام دانشمندان نسبت به کلیه اجزای چارچوبی که در آن کار می کنند همواره حالتی نقادانه داشته باشند هرگز هیچ کار تفصیلی انجام نخواهد گرفت.
علم عادی به طور دقیق شامل چه چیزی می شود؟ به نظر کوهن علم عمدتا حل معماست . پارادایم هر قدر هم که موفق باشد باز هم همیشه با مسائل معینی روبرو می شود - پدیده هایی که نمی تواند به آسانی با آنها تطبیق یابد ، عدم انطباق میان پیش بینی های نظریه و حقایق تجربی و مانند آنها.
کار دانشمند عادی تلاش برای حذف این معماهای جزئی ، ضمن ایجاد حداقل تغییرات ممکن در پارادایم است.
بنابراین علم عادی فعالیتی است به شدت محافظه کارانه - عاملان آن تلاش نمی کنند تا اکتشافات لرزاننده بکنند، بلکه فقط تلاش می کنند پارادایم موجود را گسترش و بسط دهند . به گفته کوهن هدف علم عادی حقیقت یا نظریه جدید نیست وهنگامی که موفق باشد به هیچ یک از آنها نمی رسد.
بالاتر از همه کوهن تاکید می کند که دانشمندان عادی تلاش نمی کنند تا پارادایم را آزمایش کنند بلکه بر عکس پارادایم را بی هیچ پرسشی می پذیرند و تحقیقات خود را در حدودی که پارادایم تعیین می کند انجام می دهند .
اگر دانشمند عادی به نتیجه ای تجربی برسد که با پارادایم در تناقض باشد معمولا فرض خواهد کرد که تکنیک تجربی وی ایراد دارد نه اینکه پارادایم غلط است . خود پارادایم قابل بحث و نقد نیست.
همیشه هر پارادایمی منتقدانی دارد که غالبا کنار زده شده یا نادیده گرفته شدهاند. هنگامی که تعداد مخالفان به شکل معناداری افزایش یافت، رشتههای علمی با نوعی از بحران روبرو میشود و در خلال دوره بحران، ایدههای جدید (و بعضا ایدههایی که قبلا نادیده گرفته میشدند) مورد توجه قرار میگیرند و سرانجام پارادایم جدیدی شکل میگیرد که پیروان خود را خواهد داشت و آنگاه نبرد بزرگ بین پیروان ایده جدید و قدیم روی میدهد. در این مواجهه طولانی انبوهی از اطلاعات تجربی و استدلالات علمی رد و بدل میشود.
کوهن رویارویی ایده ماکسول با اینشتین (درباره حرکت نور) را به عنوان شاهد ارائه میدهد. نهایتا اینکه شواهد هر ایده توسط افراد الک میشود، البته گاهی مواقع زمان منجر به پیروزی یکی از ایدهها میگردد. کوهن در این مورد جملهای را از ماکس پلانک نقل میکند «حقیقت جدید علمی با قانع شدن مخالفان و روشن کردن آنان غلبه نمییابد، بلکه مخالفان سرانجام میمیرند و نسل جدید نیز با ایده جدید پرورش مییابد» این اتفاق انقلاب علمی یا پارادایم شیفت است.
کوهن بر این باور بود که تکامل تدریجی علم به سمت حقیقت نیست، بلکه دستخوش انقلابهای دورهای است که او آن را «تغییر الگوواره» مینامد.
- بحران
پژوهشگران در ضمن کار خود لاجرم به مشکلاتی را تجربه می کنند و با ابطالهای آشکاری مواجه خواهند شد . اگر مشکلاتی از آن نوع را نتوان فهم و رفع کرد وضعی بحرانی به وجود خواهد آمد. و این بحران زمان کاملا بر طرف می شود که پارادایمی کاملا جدید ظهور کند و مورد حمایت روز افزون دانشمندان واقع شود تا اینکه پارادایم مسئله انگیز اول نهایتا مطرود شود.
البته صرف وجود معماهای حل نشده در یک پارادایم موجد بحران نمی شود و پارادایم ها همواره با مشکلاتی روبرو خواهند شد و همواره اعوجاجاتی وجود خواهد داشت . بلکه تنها تحت شرایط خاصی که اعوجاجات می تواند به نحوی بروز کند که اطمینان داریم پارادایم رامتزلزل سازد. یک اعوجاج زمانی جدی و مشکل زا محسوب خواهد شد که ملاحظه شود بنیادهای پارادایم را هدف قرار داده است . هنگامی که به نظر آید اعوجاجات مسائل خطیری برای پارادایم به وجود آورده اند دوره ای از ناامنی آشکار شغلی اغاز می شود .
دوره علم عادی نوعا، دهه ها و گاهی حتی سده ها طول می کشد ، در این مدت دانشمندان به تدریج پارادایم را تدوین می کنند - آن را به دقت تنظیم می کنند ، جزئیات آنرا پر می کنند ، معماهای هر چه بیشتری را حل می کنند، دامنه کاربرد آنرا گسترش می دهند و الی آخر.
اما به مرور زمان ، بی نظمی هایی کشف می شود- پدیده هایی که دانشمندان عادی هر قدر تلاش می کنند نمی توان آنرا به سادگی با فرض های نظری آشتی داد. هنگامی که تعداد بی نظمی ها اندک است ، فقط آنها را نادیده می گیرند اما با جمع شدن هر چه بیشتر بی نظمی ها ، حس پدیدار شونده ای از بحران ، جامعه علمی را در بر می گیرد .
اطمینان به پارادایم موجود در هم می شکند و فرایند علم عادی موقتا متوقف می شود . این آغاز گر دوره علمی است که کوهن آن را انقلاب علمی می خواند. که در این دوره اندیشه های بنیادی علمی در راهند.
کوهن معتقد است که پارادایم ها همواره اعوجاجاتی وجود خواهد داشت. تنها تحت تاثیر اعوجاجات می تواند به نحوی بروز و تحول نماید که اطمینان به پارادایم را متزلزل سازد. و یک اعوجاج هنگامی جدی و مشکل زا محسوب خواهد شد که ملاحظه شود بنیادهای پارادایم را هدف قرار داده است و در قبال تمام تلاشهای اعضای جامعه علمی عادی برای رفع آن ، سرسختانه مقاومت می کند.
- انقلاب علمی:
بر اساس نظر کوهن یک انقلاب علمی زمانی شکل میگیرد که دانشمندان با منتقدانی مواجه میشوند که نمیتوان به سوالات آنها در چارچوب پارادایم مورد پذیرش عموم پاسخ داد. در واقع هرگاه پارادایمی بدان حد ضعیف و سست بنیان شود که مدافعانش اطمینان خود را از آن سلب کنند زمان برای انقلاب مستعد و مناسب شده است.
انقلاب علمی عبارت است از کنار زدن یک پارادایم و اخذ پارادایمی جدید ، نه توسط یک دانشمند به تنهایی بلکه توسط جامعه علمی مربوطه. اگر بنا باشد که انقلاب موفق شود دراین صورت این تغییر به گونه ای اشاعه می یابد که اکثریت جامعه علمی مربوطه را شامل می شود و تنها عده معدودی مخالف را در قفای خود باقی می گذارد .
در این دوره انواع بدیل ها برای پارادایم های قدیمی پیشنهاد می شود و سرانجام بدیلی جدید تثبیت می شود.
معمولا قبل از آنکه تمام اعضای جامعه علمی جذب پارادایم جید شوند یک نسل یا بیشتر طول می کشد -رویدادی که نشان دهنده تکمیل انقلاب علمی است. بنابراین، ذات انقلاب علمی انتقال از پارادایمی قدیمی به جدید است.
- نکاتی درباره پارادایم ها
- جهان شناسی پارادایمی
هر پارادایمی جهان را برساخته از انواع مختلف اعیان می داند.
پارادایم ارسطویی جهان را ساخته شده از دو اقلیم فساد ناپذیر و لایتغیر فوق قمر و اقلیم فساد پذیر و متغیر تحت قمر می دید.
در حالیکه تغییرات سماوی نخستین بار پس از طرح نظریه کپرنیک مورد مشاهده، ضبط و ارزیابی اخترشناسان قرار گرفت .
شیمی لاوازیه متضمن این ادعا بود که جهان حاوی عنصری است به نام فلوژیستون که هنگام سوخته شدن اجسام از آنها خارج می شود .
پارادایم جدید لاوازیه دلالت بر این داشت که چیزی به عنوان فلوژیستون وجود ندارد در صورتی که گازی به نام اکسیژن وجود دارد و نقش کاملا متفاوتی در احتراق اجسام بازی می کند .
نظریه ماکسوِل شامل عنصری به نام اتر بود که تمام فضا را پر می کند ، حال آنکه در بازسازی اساسی آن نظریه ، اینشتاین اتر را حذف کرد.
- برتری نداشتن پارادایم ها بر یکدیگر (تحول گشتالتی)
هیچ برهان صرفا منطقی ای وجود ندارد که برتری که پارادایم را بر دیگری ثابت کند. به دو دلیل :
الف: در قضاوت دانشمندان نسبت به قابلیت های نظریه علمی عوامل متعددی دخیل هستند. از قبیل سادگی، ارتباط با بعضی نیازهای اضطراری جامعه ، توانایی حل نوعی از مسائل مشخص و غیره .
از این رو امکان دارد دانشمندی به دلیل سادگی بعضی ویژگیهای ریاضی نظریه کپرنیک بدان متمایل شود. دیگری ممکن است امکان اصلاحات تقویمی را در آن ببیند و بدان جلب شود. و دیگری ممکن است اندیشه کپرنیکی را به دلایل مذهبی رد و رفض کند.
ب: حامیان پارادایم ها، مقدمات یکدیگر را نمی پذیرند و در نتیجه با براهین یکدیگر الزما متقاعد نخواهند شد. و از این رو هیچ برهانی نمی تواند به طور منطقی و یا حتی برحسب احتمالات الزام آور باشد. از این رو کوهن انقلابهای علمی را با انقلاب های سیاسی مقایسه می کند به این گونه که همانطور که انقلابهای سیاسی خواهان تغییر نهادهای سیاسی هستند و راه حل سیاسی به شکست می انجامد بین پارادایم های رقیب در عمل انتخابی بین شیوه های متعارض زندگی اجتماعی می شود.
- رد نظریه تراکم یا انباشتمندی
اگر علم را مجموعه ای از مشاهدات ، نظریه ها و روشهای گرد آمده در کتب درسی رایج بدانیم، در این صورت دانشمندان کسانی هستند که فاتحانه یا مغلوبانه کوشیده اند (یا تلاششان قرین توفیق بوده و یا شکست خورده) تا این جزء را به آن جزء بیفزایند بدین ترتیب تحول و توسعه علمی فرایندی تدریجی خواهد بود که طی آن اجزای مذکور به طور فردی یا جمعی به آن انباشته مستمرا در حال افزایش افزوده می شوند، انباشته ای که فنون معرفت علمی را تشکیل می دهد.
با این حال تعدادی از مورخان علم در سالهای اخیر با مشکلات فزاینده ای برای تحقق لوازم مفهوم تحول از طریق تراکم مواجه شده اند . آنها به عنوان وقایع نگاران فرایندی تدریجی درمی یابند که پژوهشهای بیشتر به جای تسهیل در پاسخگویی در به برخی از پرسشها ، آن را دشوارتر می کند. پرسشهایی از قبیل اکسیژن در چه زمانی کشف شد؟ نخستین فردی که تصور بقای انرژی را مطرح کرد چه کسی بود؟ تعدادی از این مورخان به طور فزاینده ای بر این گمان رفته اند که طرح این قبیل سوالات اساسا اشتباه است.
ممکن است علم با تراکم اکتشافات و اختراعات تحول نیابد. در عین حال همین مورخان برای تمییز اجزای علمی مشاهدات و باورهای گذشته از آنچه پیشینیان آنها به راحتی خطا و خرافه می نامیدند با مشکلات فزاینده ای مواجه شده اند. برای نمونه آنها با مطالعه دقیق تر دینامیک ارسطویی ، شیمی فلوژیستونی یا ترمودینامیک کالری ، اطمینان بیشتری حاصل می کنند که تلقیهای رایج از طبیعت در دوره ای خاص ، در مجموع نه کمتر از تلقیهای متداول امروزین علمی هستند و نه بیشتر از تلقی های امروزین ، محصول کج اندیشی های انسانی.
اگر چنین آرای منسوخی را باید منسوخی را باید افسانه خواند در این صورت می توان افسانه ها را با همان روشهایی ساخت و با همان دلایلی پذیرفت که امروزه به معرفت علمی منخر می شوند . از سوی دیگر اگر آنها را علم بدانیم ، در این صورت علم شامل آرایی خواهد شد که با باورهای امروزه ما کاملا ناسازگارند. مورخ در مواجهه با این دو گزینه ناگزیر است دومی را انتخاب کند. نظریات منسوخ را نمی توان به علت مطرود شدن از اساس غیر علمی دانست. با این وصف مشکل بتوان تحول علم را فرایندی تراکمی (انباشتی) دانست.چنین تحقیقات تاریخی ای که حاکی از دشواریهای تفکیک هر یک از اختراعات و اکتشافات هستند مبنایی را برای تردید جدی در مورد فرایند تراکمی (انباشتمندی) علم به دست می دهند ، فرایندی که تصور می شد از طریق آن دستاوردهای تلاشهای فردی در علم بر هم انباشته می شوند.
- انتخاب پارادایم ؛ فعلی ایمانی
- معمولا ما فرض می کنیم هنگامی که دانشمندان نظریه موجود خود را با نظریه این جدید عوض می کنند این کار را بر مبنای مدارک عینی انجام می دهند اما کوهن ادعا کرد که اتخاذ پارادایم جدید شامل فعل ایمانی از جانب دانشمند می شود. وی می پذیرفت که دانشمند می تواند برای رها کردن پارادایمی قدیمی به نفع پارادایمی جدید دلایل خوبی داشته باشد ، اما تاکید می کرد که این دلایل به تنهایی هرگز نمی توانند عقلا تغییر پارادایم را اجباری کنند . کوهن نوشته است تغییر وفاداری از پارادایمی به پارادایم دیگر، تجربه تغییر ایمان است که نمی توان آن را تحمیل کرد . و در توضیح اینکه چرا پارادایم جدید به سرعت مورد پذیرش جامعه علمی قرار می گیرد ،کوهن بر تاثیر دانشمندان بر یکدیگر تاکید می کرد . اگر پارادایم معینی هواداران قدرتمندی داشته باشد ، بیشتر احتمال دارد که مورد پذیرش گسترده قرار گیرد.
منتقدان کوهن می گویند اگر تغییر پارادایمی به همان نحوی باشد که کوهن می گوید فهم اینکه اصلا علم را چگونه می توان فعالیتی عقلانی تلقی کرد دشوار است.
دانشمندان قصد دارند باورهای خود را بر مدرک و عقل مبتنی سازند و نه بر ایمان و فشار همتایان. در مقابل دو پارادایم رقیب ، دانشمند باید برای تعیین آنکه کدام یک از آنها مدارک مثبته بیشتری دارد آن دو را به طور عینی مقایسه کند. ظاهرا آشتی میان تصویر آشنای پوزیتیویستی از علم به مثابه فعالیتی عینی و عقلانی و تبیین کوهن از تغییر پارادایم ، دشوار است .
- مشابهت پارادایم با بازی زبانی
کوهن تاکید می کند که پارادایم فراختر از آن است که بتوان آنرا به طور مشخصی و در هیئت قواعد و مناهج صریح و روشن صورتبندی کرد. او با استناد به بحث ویتگنشتاین درباره مفهوم بازی منظور خود را تا حدی تشریح می کند . ویتگنشتاین استدلال کرد که امکان ندارد شرایط لازم و کافی فعالیتی را که بازی نامیده شود تعیین کرد. چنانچه فردی چنین تلاشی را معمول کند همواره فعالیتی را خواهد یافت که تعریف وی شامل آن خواهد شد، در صورتی که او نمی خواهد آن فعالیت یک بازی محسوب شود و یا فعالیتی را خواهد یافت که تعریف وی مانع از بازی دانستن آن است و حال آن که وی می خواهد که آن فعالیت یک بازی قلمداد شود . کوهن مدعی است که همین وضع نسبت به پارادایم ها وجود دارد.
اگر چه نمی توان تمام ممیزات پارادایم را به صراحت بیان کرد اما دانشمندان ضمن آموزشهای علمی خود به پارادایم مربوط به خود شناخت پیدا می کنند . یک دانشمند تازه کار با حل مسائل نمونه و استاندارد ، با انجام آزمایشهای استاندارد و نهایتا با انجام یک کار پژوهشی زیر نظر استاد راهنما ، که خود کاوشگر متبحری در پارادایم است ، با روشها ، فنون و موازین آن پارادایم آشنا می شود. توانایی او در ارائه شرح روشنی از روشها و تکنیکهایی که تحصیل کرده بیش از توانایی یک استاد کار نجار در توصیف کامل روشها و قواعد نهفته در مهارتهایش نخواهد بود.
- رد نظریه سیر خطی تحول در تاریخ علم
بر اساس دیدگاه رایج ، علم با جایگزینی آرای جدیدتر و صحیح به جای آرای قدیمی، به شیوه ای خطی به سوی حقیقت پیشرفت می کند. اما کوهن ادعا می کرد که این تصور هم از نظر تاریخی غیر دقیق و هم از نظر فلسفی ساده است. وی اشاره می کرد که برای مثال نظریه نسبیت اینشتاین از برخی جهات بیشتر به نظریه ارسطویی نزدیک است تا نظریه نیوتونی . بنابراین تاریخ علم فقط پیشرفت خطی از غلط به درست نیست.
حقایق علمی با تغییر پارادایم تغییر می کنند. اگر این درست باشد، یعنی خود حقیقت وابسته به پارادایم می شود. و پرسیدن اینکه کدام پارادایم درست است معنا ندارد.
- قیاس ناپذیری پارادایم ها
کوهن معتقد بود در یک انقلاب علمی با تغییر پارادایم، شبکه زبانی پارادایم پیش از انقلاب کنار گذاشته و شبکه زبانی جدیدی جایگزین آن می شود. از این رو اصطلاحات قدیمی، مفاهیم و آزمایش ها در ارتباط جدیدی با یکدیگر قرار می گیرند. گرچه بسیاری از واژگان بکار رفته در پارادایم های پیش و پس از انقلاب یکسانند، اما از آنجا که در دو شبکه زبانی متفاوت بکار رفته اند دارای معانی متفاوت هستند.
این نظریه از این موضوع ناشی می شود که مفاهیم علمی معنای خود را از نظریه ای می گیرند که در آن نقشی ایفا می کنند. مثلا برای فهم مفهوم نیوتون از جرم باید کل نظریه نیوتنی را بفهمیم - مفاهیم را نمی توان مستقل از نظریه هایی که در آن قرار دارند، تبیین کرد. کوهن این اندیشه را که گاهی کل گرایی خوانده می شود بسیار جدی می پنداشت . وی ادعا می کرد کلمه جرم در واقع برای نیوتن و اینشتاین دو معنای متفاوت دارد، زیرا نظریه هایی که این مفهوم در آن قرار دارد بسیار متفاوتند . این نشان می دهد که نیوتن و اینشتاین دراصل به دو زبان مختلف سخن می گفتند که بدیهی است تلاش برای انتخاب از میان نظریه های ایشان را پیچیده می سازد .
- نقدی بر قیاس ناپذیری
جرم شی ء به سرعت آن بستگی دارد. نظریه اینشتاین می گوید این گزاره درست است ،در حالی که نظریه نیوتن می گوید نادرست است . اما اگر نظریه قیاس ناپذیری صحیح باشد در اینجا اختلافی واقعی میان نیوتن و اینشتاین وجود ندارد، زیرا گزاره برای هر یک از آنها معنایی متفاوت دارد.
فقط اگر گزاره ای در هر دو نظریه یک معنا داشته باشد ، یعنی اگر فقط قیاس ناپذیری در کار نباشد میان آن دو تناقضی واقعی وجود دارد.
برای آنکه همه از جمله کوهن موافقند که نظریه های اینشتاین و نیوتن در تناقض با یکدیگر قرار دارند برای مظنون بودن به نظریه قیاس ناپذیری دلیل قوی در دست است.
کوهن در پاسخ به این ایراد با تعدیل نظر قبلی خود می گوید این طورنیست که همیشه اصلا طرفداران دو پارادایم حرف یکدیگر را نفهمند بلکه می توانند با هم تا حدی ارتباط داشته باشند.
- مصبوغیت داده ها به تئوری
به نظر کوهن بر خلاف پوزیتیویست ها داده ها از تئوری مستقل نیستند ، و فراغت داده ها از نظریه توهم است . داده ها دائما با فرض های تئوریک آلوده می شوند. جدا ساختن مجموعه ای از داده های محض که تمام دانشمندان با هر اعتقاد نظری آن ها را بپذیرند ، ناممکن است.
بنابراین انتخاب کاملا عینی از میان دو پارادایم ناممکن است . دیدگاه بی طرفانه ای وجود ندارد که از آن دیدگاه دعاوی هر یک از این پارادایم ها را ارزیابی کند.
بر این اساس اندیشه حقیقت عینی هم مورد تردید قرار می گیرد . زیرا نظریه ها یا باورهای ما برای آنکه به طور عینی درست باشند، باید با امور واقع انطباق داشته باشند. اما اگر نظریه های ما خود امور واقع را هم آلوده کرده باشند اندیشه چنین انطباقی چندان معنایی ندارد. به این دلیل است که کوهن به این دیدگاه رادیکال رسید که خود حقیقت وابسته به پارادایم است.
- نقدی بر نظریه کوهن
توصیف تاریخ علم به مثابه دوره های طولانی علم عادی که با انقلابهای علمی اتفاقی قطع می شوند از سوی کوهن بسیاری از فیلسوفان و مورخان علم را به واکنش واداشته است. مثالهایی از تاریخ علم به خوبی با مدل کوهن تطابق دارند مثلا هنگامی که گذار از نجوم بطلمیوسی به کپر نیکی یا گذار از فیزیک نیوتنی به اینشتاینی را بررسی می کنیم ، بسیاری از وجوهی که کوهن توصیف می کند حضور دارند. منجمان بطلمیوسی در واقع در پارادایمی سهیم بودند که بر این نظریه مبتنی بود که زمین در مرکز جهان ثابت است که پشت صحنه تحقیقات ایشان را تشکیل می داد و محل تردید نبود. همین نکته در مورد فیزیک دانان نیوتونی در قرن های هجدهم و نوزدهم که پارادایم آنها بر نظریه مکانیک و گرانش نیوتونی مبتنی بود ، مصداق دارد. و در هر دو مورد تبیین کوهن از اینکه چگونه پارادایمی کهنه جای خود را به پارادایمی جدید می دهد نسبتا به دقت مصداق دارد.
اما انقلابهای علمی ای هم وجود دارند که به این خوبی با مدل کوهن انطباق ندارند - مثلا انقلاب مولکولی اخیر در زیست شناسی . اما با این همه اغلب افراد موافقند که توصیف کوهن از تاریخ علم ارزش زیادی دارد.
مطلبهای دیگر از همین نویسنده در سایت آیندهنگری:
|
بنیاد آیندهنگری ایران |
پنجشنبه ۲۴ آبان ۱۴۰۳ - ۱۴ نوامبر ۲۰۲۴
|
|