ورشکستگی بازار ایدئولوژیک (1)
اگر عضو یکی از شبکههای زیر هستید میتوانید این مطلب را به شبکهی خود ارسال کنید:
[02 Dec 2017]
[ فرانسیس ساندرز]
در دورهای این موضوع مطرح شد که سرمایه روشنفکری میتواند انباشته شده و برای تغییر اقتصاد ایدئولوژیک صرف شود.
گفتگوی عصر اندیشه با فرانسیس ساندرز، تاریخدان CIA و MI6 ، نظریهپرداز مشهور ناتوی فرهنگی، پیرامون متدلولوژی شناخت نفوذ و تاریخ جاهطلبیهای هژمونیک :
عصر اندیشه: شما در کتاب مشهور جنگ سرد فرهنگی که در ایران بهعنوان یکی از منابع مرجع تئوری ناتوی فرهنگی شناخته میشود، اسناد تاریخی پیوندهای سازمان جاسوسی آمریکا با روشنفکران و نویسندگان را روایت کردید. در ایران کتاب شما را یکی از منابع معتبر شناخت. تاریخ معاصر جهان و مقطعی مهم از آن، یعنی دوران جنگ سرد میدانند، چون احساس میشود روندی که از پایان دهه 1930 آغاز شد، ربع قرن است که ایران را هم تحت تأثیر قرار داده و کشور ما نیز در این جبهه درگیری نقش دارد. یکی از مباحث مهم کتاب شما در فصول مربوط به کنگره آزادی فرهنگی، رسوایی همکاری روشنفکران و نویسندگان با سرویسهای جاسوسی است. در این کتاب ما نامهای بزرگی از جان فورد و همکاریاش با OSS و CIA تا متفکران اصلاحطلب مارکسیسم و یا هنرمندان برجسته مانند همینگوی را میبینیم. اسنادی را میخوانیم که آیزایا برلین، فیلسوف معروف انگلیسی ارتباطات نزدیکی با سیا و MI6 دارد و در طرحریزی سیاستهای آنها نقش کلیدی داشته است. نویسنده و مورخی مانند حضرتعالی که پنهانترین لایههای زندگی و حرفه متفکران و روشنفکران را مطالعه کرده و اسناد آن را خوانده، اسباب و دلایل جذب نخبگان به فعالیتهای اطلاعاتی را ناشی از چه عواملی میداند؟ درواقع، برایم جالب است بدانم از منظر شما، چگونه روشنفکران در پازل غربگرایان قرار میگیرند؟
ساندرز: چند توضیح مختلف برای چرایی و چگونگی همکاری و ورود متفکران و روشنفکران چپ در جنگ فرهنگی و روانی غرب در جریان جنگ سرد وجود دارد. بسیاری از متفکران و روشنفکران آن زمان که برخی از آنها با میل و علاقه خود وارد همکاری با غرب شدند، در دهه 1930 بهعنوان روشنفکر، مطرح شدند. آن دهه، زمانی بود که از همه نویسندگان، پژوهشگران و هنرمندان خواسته میشد تا در مقابل حمله فاشیسم علیه لیبرالیسم ایستادگی کنند. روشنفکران دهه 1930 با بحرانی برای شناخت هویت خود مواجه بودند. بسیار دشوار بود که روشنفکران بتوانند فارغ از درگیریهای ایدئولوژیک، به تفکر و خلق آثارشان بپردازند. زمان آن بود که بایستند و خود را نشان دهند و از آنهایی هم که تمایل داشتند در برج عاج خود بمانند و خود را بالاتر از سیاست نشان دهند، خواسته شد تا به میدان بیایند و وفاداری خود را اعلام کنند.
مباحثات علنی دهه 1930 موجب شد تا گستره وسیعی از مخاطبان با روشنفکران و هنرمندان آن زمان آشنا شوند و همین مسئله نیز بهنوبه خود موجب شد تا مداخله روشنفکران جلوه و ضرورت بیشتری پیدا کند. در همین دوره بود که مواضع روشنفکری نیز در بستر و مفهوم مشارکت گسترده ارائه شد. همین مسئله نیز این باور را تقویت کرد که سرمایه روشنفکری میتواند انباشته شده و برای تغییر اقتصاد ایدئولوژیک صرف شود. یک خصوصیت کلیدی این اقتصاد، حمایت کمونیسم از اتحادیههای تجاری و سازمانهای کارگران داوطلب، به همراه یک کمپین عظیم تبلیغاتی در سطح بینالمللی بود که حول جنگ داخلی اسپانیا شکل گرفت و ائتلافی از روشنفکران تحصیلکرده و پرولتاریا ایجاد کرد. این دو نیرو در نبرد ایدهها و در خط مقدم اسپانیا مبارزه کردند و البته شکست خوردند. این شکست و سرخوردگی تلخ بهکارگیری عملی کمونیسم، زخمی بر هوشیاری و فهم بسیاری از فعالان روشنفکر گذاشت؛ زخمی روانی و شفاهی. من فکر میکنم تلاش برای جبران این زیان و بهنوعی جبران کردن آن، موجب شد تا شاهد شکلگیری و رشد روشنفکرانی در دوران جنگ سرد باشیم که مورد پشتیبانی و حمایت مالی دستگاه سیاسی غرب بودند. اتحاد شوروی که در مقطع کوتاهی به دلیل نقشش در شکست فاشیسم در جنگ جهانی دوم تحسین میشد، اکنون بهصراحت دشمن قلمداد میشد و منابع روشنفکری که در دهه 1930 از اهداف آن حمایت میکردند، اکنون با کمک دلارهای واشنگتن و استرلینگ لندن، برای تضعیف شوروی به کار گرفته میشدند. بازار ایدئولوژیک، خودش را بهگونهای تغییر داده بود تا به استدلالها و بحثهای ضد کمونیستی پاداش دهد. من عامدانه از الفاظ و عبارات با بار مالی استفاده میکنم، زیرا در بستر مفهومی جنگ سرد فرهنگی، این پول است که حرف اول را میزند. بسیاری از سازمانهای بهاصطلاح آزاد یا مستقلکه در دوره بعد از جنگ و برای مبارزه در جنگ ایدهها شکل گرفتند، تنها به این دلیل قادر به فعالیت بودند که بهطور پنهانی موردحمایت سازمانهای جاسوسی انگلیس و آمریکا قرار داشتند. چنین سازمانهایی، در یک بازار واقعاً آزاد ایدهها، قادر به ادامه حیات نبودند. در حقیقت وقتیکه این عملیات سری آشکار شد، تقریباً تمامی داراییهای آن، یعنی مجلات و روزنامهها، کمیتههای هنری، ناشران، جوایز موسیقایی و...، همه آنها بلافاصله اعتبار خود را تا مرز فروپاشی از دست دادند.
- تئوری توهم توطئه یکی از روشهای رایجی است که عموماً لیبرالها با تکیهبر آن میکوشند تا نتایج تحقیق تاریخی مورخانی چون شما و دیگر نظریهپردازان ناتوی فرهنگی و نفوذ ایدئولوژیک را زیر سؤال ببرند. برای بایکوت کردن بخشهای مهم تاریخ معاصر جهان نیز از ابزارهای متعددی برای مخدوش جلوه دادن اسناد تا ایراد بر منطق چیدمان و نحوه انعکاس آن استفاده میشود و کوشش میکنند تحقیقات بنیادین را نزد مخاطبان بیاعتبار کنند؛ درحالیکه شما در کتاب جنگ سرد فرهنگی با امانتداری و وفاداری به حقیقت، تاریخ سری نیمه دوم قرن بیستم را روایت کردهاید که وفادار به نوعی از متد قصهگویی تار یخی و رئالیستی است و برای همین، نهتنها با یک کتاب تاریخی بلکه داستان واقعی تکاندهنده روبهرو میشویم. روش تاریخنگاری شما مبتنی بر چه مؤلفههایی است و استدلالهای شما در رد فرضیههای کسانی که با تمسک به تئوری توهم توطئه سعی در نقد و بایکوت این کتاب دارند، چیست؟
ساندرز: موضوع کتاب من برای سالها یک تئوری توطئه بود، چون فاقد شواهد کافی است. البته شواهد وجود داشت، اما هیچکسی بهطور نظاممند آنها را بررسی نکرده و گردآوری و تطبیق نداده بود. بنابراین، بعد از سالها تحقیق علمی و حقوقی و کنار هم گذاشتن شواهد، من قادر بودم تا ایدهای را تولید کنم که بهدرستی میتوان آن را یک حقیقت توطئه نامید. نتیجهگیریهای من میتوانند به چالش کشیده شوند، همانطور که همه آنها که جدل کردن را میدانند، میتوانند چنین کاری کنند. هیچ میزان جدل و مبهمگویی نمیتواند حقایقی را که من نتیجهگیریها و یافتههایم را بر آنها بنیان نهادهام، تغییر دهد. من همه تلاشهایم را بر یافتن شواهد بدیهی (منبع اصلی مستندسازی) و آزمودن آن با شواهد پشتیبان (منبع ثانویه صحتسنجی)، متمرکز کرده بودم.
جالب آنکه، بیشتر جزئیات برنامهای که قرار بود یک راز باقی بماند، عملاً برای دههها در فضای عمومی وجود داشت و منتظر کسی بود که آنها را کشف و بررسی کند. سیا و سایر سازمانهای دولتی آمریکا، بخشهایی از فعالیتهای سری خود را به پیمانکاران بخش خصوصی واگذار کرده بودند و به افراد، بانکها، مؤسسات و بنیادهای بشردوستانه پول میدادند تا بهعنوان خط مقدم یا راه عبور و یا حتی افراد دارای حسن نیت عمل کنند. این مشارکت بخش خصوصی ردپا و اسناد وسیعی از خود به جای گذاشته است که شامل اسنادی از سازمان سیا هستند و من با جستوجو در آرشیوهای مختلفی که در ایالاتمتحده وجود دارند، توانستم تکههای داستان را به هم وصل کنم. بخش رسمی سازمان سیا که مسئول امور تاریخی است، تابهحال ادعاهای من را رد نکرده، هرچند این سازمان قوت استدلالها و نتیجهگیریهای من را به چالش کشیده است. مصاحبههایی با مأموران کلیدی، هم در بخش خصوصی و هم دولتی و مصاحبه با متحدان آنها در حوزه روشنفکری و فرهنگی نیز بسیار حیاتی و مهم بود. البته تاریخ شفاهی نقصهای مختص خود را دارد، حافظه غیرقابلاعتماد است و یا اینکه میتوان آن را آگاهانه یا ناخودآگاهانه دستکاری کرد، اما بهرهگیری از تاریخ شفاهی نیز بهویژه در تحقیقاتی که بهدنبال یافتن انگیزهها و نظامهای ساختاری هستند، گریزناپذیر است. عمده بازیگران اصلی در کمپین و عملیاتهای سری مذکور اکنون مردهاند. بنابراین، شواهد و گفتههای آنها که در کتاب من ارائه شدهاند، یک منبع بینظیر تار یخی است.
من اطلاع ندارم که کتاب من در هیچیک از 13 کشوری که در آنها منتشر شده است، بایکوت شده باشد. این کتاب محرک مناظرات و بحثهای زنده و گاهی اوقات خشمگینانهای شد، اما من این مسائل را مثبت و تکمیلکننده میبینم. علاوه بر این چنین پاسخهایی (بایکوت و تخریب) درواقع نشاندهنده آن است که هنوز حالت و شرایط ایدئولوژیکی دوره جنگ سرد پابرجاست. این مسئله را میتوان تنها با نگاه کردن به جنگ پروپاگاندای میان غرب و روسیه پوتین (که بیشک دو طرف این پروپاگاندا را نیز با تحریفها و پرداختهای مالی پنهان، پشتیبانی میکنند) و یا استراتژیهای جنگ روانی که حضور غرب و پاسخ آن به افراطگرایی اسلامی را تأیید میکنند، مشاهده کرد.
- متدلوژی تاریخنگاری شما امکانی را به مخاطب میدهد که با یک مقایسه تطبیقی روشمند به یافتن روندها، فرآیندها و حوادث مشابه تاریخی بپردازد و مکانیسمهایی را با مکانیسمهای دیگر مقایسه کند، تحلیل نماید و حتی بتواند اجزای آن را بر ساختارهای مشابه تطبیق دهد. این مقایسه تطبیقی که حاصل تاریخپژوهی جامع شما است، میتواند یک تئوری جدید برای مطالعات تاریخیباشد و برای همین کتاب شما را نهتنها به شأن کتابی مرجع برای شناخت کشورهایی چون آمریکا و انگلیس و شوروی، بلکه بهعنوان یک اثر مولد و تئوری ساز مطرح کرده است. این برداشت آیا نتیجه یک فعالیت علمی با برنامهریزی قبلی توسط شما در حین نگارش کتاب است؟ یعنی از ابتدا میخواستید کتابی بنویسید که به مخاطب قدرت استنتاج بدهد و خواننده بتواند درک بهتری از وضعیت امروز خود داشته باشد و اذهان تحلیلگر را فعال کند؟ یا این تلقی ناشی از برداشت شخصی من است؟ اساساً امکان چنین مقایسه تطبیقی تاریخی و شبیه یابی میان حوادث را تأیید میکنید؟
ساندرز: به یاد ندارم زمانی که تحقیقات این کتاب را آغاز کردم، متدلوژی خاصی در ذهن داشته باشم. فکر میکنم، قیاس تطبیقی یک پاسخ فکری ارگانیک به حجم عظیم مدارک و مواردی بود که من طی چند سال تحقیق و تفحص گردآوری کرده بودم. تنها یک سال زمان برد تا بتوانم هزاران صفحه سندی که جمع کرده بودم را سازماندهی کرده و بهطور نظاممند به یکدیگر مرتبط و ارجاع دهم. تصور میکنم این فرآیند، خود نوعی از رویکرد یا منطق تحلیلی را به وجود آورد. من نظریههای تاریخنگاری را در ذهن نداشتم و خیلی ساده میخواستم که بهترین راه برای ارائه یک حجم عظیم و پیچیده مدارک و تحلیل الگوهای آن را عظیم و پیچیده مدارک و تحلیل الگوهای آن را پیدا کنم تا عموم خوانندگان بتوانند آن را بفهمند. جالب و طعنهآمیز و البته موجب ناراحتی من، آنکه این کتاب اکنون توسط دولت انگلیس و MI6 بهعنوان نوعی دستورالعمل چگونگی اجرای جنگ سرد فرهنگی استفاده میشود. افشاگریهای اخیر درباره سازمان راهبرد سری ارتباطات که با نام واحد تحقیق اطلاعات و ارتباطات (RICU) ناخته میشود را ببینید. این سازمان درواقع احیای سازمان تحقیق اطلاعات است که دولت انگلیس در جریان جنگ سرد از آن برای ایجاد و توزیع پروپاگاندا استفاده میکرد.
گوردون براون، نخستوزیر سابق انگلیس نیز یکی از طرفداران کتاب من بود. سال 2007 که براون در حال سفر به کمپ دیوید بود، به خبرنگاران گفت که مجذوب مثالهای کتاب درباره چگونگی مبارزه در نبرد برای فتح قلوب و اذهان شده است. کمی بعد، من این فرصت را پیدا کردم که علناً براون را به دلیل مفید دانستن احیای چنین روشًهای جنگ روانی سری، به چالش بکشم. ظاهراً او و تمامی استراتژیستهای بلندپایهای که از این کتاب و شیوههای تشریح شده در آن استفاده کردند، هشدار مطرحشده در آن را کاملاً نادیده گرفتند؛ هشداری که میگفت اگر شما بهطور سری ابزار فرهنگی و روشنفکری را به دلیل ضرورتهای سیاسی تحت کنترل درآورید، آنگاه این احتمال وجود دارد که لو بروید (مثل همین گزارشهای اخیر درباره RICU و افشاگریهای گاردین) و اهداف شما و اهداف آنها که با شما همکاری میکنند نیز آسیبدیده و تضعیف شوند. سیاستسازان و جامعه اطلاعاتی بهوضوح خود را درگیر استدلالهای اخلاقی نمیکنند، آنها تضادی در دروغگویی برای حقیقت نمیبینند، اما آنها باید قبل از در آغوش کشیدن نمونههای تاریخی جنگ سرد برای نفوذ به حوزه فرهنگی و روشنفکری، دستکم کمی تردید کنند، زیرا آن تجربه درنهایت به نحوی برای همه افراد دخیل خفتآور بود. این تجربه، یک میراث سمی از فریبکاری است که منجر به شکست خود میشود.
مطلبهای دیگر از همین نویسنده در سایت آیندهنگری: