كيفيت زندگي و شاخصخوشبختي
اگر عضو یکی از شبکههای زیر هستید میتوانید این مطلب را به شبکهی خود ارسال کنید:
[09 Sep 2007]
[ دکتر شهیندخت خوارزمی]
دكتر شهيندخت خوارزمي*: برتري انسان بر حيوان و نيز برتري انسان بر هوشمندترين ماشيني كه تا به امروز ساخته است، در توانايي انتخاب است.
انسان به كمك عاليترين قابليت مغزش ميتواند بياموزد و براساس آموختههاي خود كه به شيوهاي هنوز اسرارآميز، در ذهنش سازمان مييابند، به انتخابهاي پيچيده و حيرت انگيز دست زند. برآيند چنين انتخابهايي است كه تمدن بشري را تا به امروز برپا داشته است.
زيست شناسان به ما ميگويند زندگي هر يك از ما پديدهاي است منحصر به فرد؛ محصول تصادفي است با احتمال بسيار ضعيف، كه فقط يك بار در تاريخ حيات بشر رخ ميدهد. از ميان چندين هزار اسپرم، يك اسپرم با اوول تركيب ميشود تا هر يك از ما را به وجود آورد. اگر اسپرمي ديگر با آن اوول و يا آن اسپرم با اوولي ديگر تركيب شده بود، انسان ديگري پا به حيات ميگذاشت. با اين تعبير، هر انساني كه متولد ميشود از نظر زيست شناسي پديدهاي است منحصر به فرد.
ژرالد ادلمن(Gerald Edelman) متخصص مغز و اعصاب و برنده جايزه نوبل و سرپرست Neurosciences Institute در سانتياگوي كاليفرنيا، ميگويد، چه بسا مغز هر انساني در تاريخ كيهان منحصر به فرد باشد.
ادلمن در جايي ديگر ميگويد حتي مغز دوقلوهاي همسان نيز شبيه به هم نيستند. زيرا مغز در تعامل با محيط است كه رشد مييابد و رابطه انسان را با محيط پيرامونش شكل ميدهد و همين امر به شخص طبيعتي منحصر به فرد ميبخشد. 1
آيا نگاه ما به خودمان و به ديگران، بر اساس چنين واقعيتي شگفت انگيز و در عين حال تكان دهنده، شكل گرفته است؟ آيا در سياستها و برنامهها و تحليلها و توصيههايمان، اين اصل انكارناپذير را مبنا قرار ميدهيم و براي هر فردي مدل متناسب با هويت وجودي منحصر به فردش داريم؟ و بر اساس چنين مدلي با وي رفتار ميكنيم؟ يا همه را در يك قالب ميريزيم و بر مبناي فرض نادرست همساني افراد نوع بشر و يا در بهترين شرايط با توجه به وجود تفاوتهاي فردي جزيي و كم اهميت، حكم ميرانيم؟
هر انساني، روي كره زميني كه 4 ميليارد سال عمر دارد، فرصتي كوتاه در اختيار دارد كه چون برق ميگذرد. هنوز با زندگي آشنا نشده و آن را درك نكرده و برايش معنا و فلسفه اي تعريف نكرده، بايد برود.
اگر بخت با او يار باشد، ميفهمد كه فرصتي نادر به نام زندگي در اختيار دارد كه ارزشش با هيچ چيز قابل قياس نيست. تنها در چنين شرايطي است كه بودن به ارزش غايي تبديل ميشود و قطب نمايي ميشود براي پيمودن راه دشوار زندگي، در ميانه راه پر گرداب و بحران خيز عصر حاضر.
سؤال اساسي اين است: آيا حكومتها، به عنوان نظامهايي ساخته دست انسان كه مأموريت اخلاقيشان اين است كه با استفاده از اختيارات تفويض شده از جانب مردم، منابع موجود را در جهت رفاه و توسعه مستمر و شكوفايي استعدادهاي بالقوه و از آن مهمتر فراهم آوردن زندگي با كيفيتي در شأن انسان و براي همه اعضاي جامعه به كار گيرند، درباره زندگي اين گونه ميانديشند؟
آيا زندگي تك تك افراد جامعه را فرصتي منحصر به فرد در عرصه كيهان تلقي ميكنند و نفس زندگي را به عنوان ارزشي متعالي در سلسله مراتب ارزشهايي كه تعريف كردهاند، در صدر قرار ميدهند؟ واقعأ درباره طبيعت انسان چه تصوري داريم ؟چند بار از خود پرسيده ايم انسان چيست و چه طبيعتي دارد؟
دكتر علي اسدي در نوشته اي كوتاه و زيبا انسان را اين گونه تعريف ميكند: 2
"انسان آميزهاي است از خصايص خوب و بد، از عقل و جنون، از نظم و آشفتگي، از عشق و كين، از منطق و احساسات. آنچه مشخصه انسان است غليان روحي، بي ثباتي عاطفي، عواطف تند، حالت سرمستي و شور است. انسان موجودي است خيالباف، كه از واقعيتها و حقايق گريزان است و تا آنجايي كه ممكن است ميخواهد از آن بگريزد و به دنياي درون خود پناه برد تا شايد در آن آسايشي و امنيتي بيابد.
در عين حال كنجكاوي و نياز به بقا او را به دنياي واقعيتها ميكشاند و نميگذارد كه در عالم تخيلات خود باقي بماند. در مرز تخيل و واقعيت و از شكاف بين ذهن (انسان شناسنده) و عين (واقعيتها) است كه ناگهان آگاهي در انسان شكل ميگيرد.
آگاهي باعث ميشود كه انسان احساس كند كه در عين حال كه در جهان هست ولي از جهان جداست، در عين حال كه جزيي از جامعه است جزيي از خانواده است، جزيي از سايرين است ولي از سايرين جداست، داراي هويت خاص خود است، داراي "من" است كه از جامعه جداست در عين حال كه با آن يكي است.
علاوه بر آن انسان داراي خودآگاهي است يعني ميتواند خود را به صورت يك موضوع خارجي در نظر بگيرد و درباره خود بيانديشد و تفكر كند و خود را ارزيابي كند.
يكي از ويژگيهاي انسان آن است كه ضمن آنكه داراي پيچيدهترين و تكامليافتهترين دستگاه شناختي است ولي شناختش از واقعيتها دستخوش خطاست و نميتواند واقعيتها را به آساني كشف كند و جهان را به سهولت بشناسد.
اين ابهام در شناخت از يكسو ناشي از عدم وضوح اطلاعاتي است كه از محيط به او ميرسد، زيرا اين اطلاعات يكدست نبوده و پارازيت زياد دارد و از سوي ديگر در مغز انسان دستگاهي وجود ندارد كه توهم را از واقعيت، واقعي را از غير واقعي به درستي تشخيص دهد و هميشه حواس انسان دچار اشتباه ميشود.
البته انسان به كمك هوش خود روشهايي را براي تصحيح خطاهاي خود يافته است يكي از آنها تجربه براساس آزمايش و خطاست ولي هميشه نميتوان خطا را از درست به آساني تشخيص داد، بويژه وقتي مسايل پيچيده و انتزاعي ميشوند.
با اين همه انسان با ارزشترين سرمايه اي است كه ما ميشناسيم. همه چيز جهان انساني در گرو انديشه و كار او است. تمدن بشر تنها بر پايه انديشه و تدبير وي با پذيرش دشواريهاي فراوان پديد آمده است.
انساني كه هم اكنون در انديشه چيرگي بر طبيعت بيانتهاست، روزگاري از تهيه ضروريات يك زندگي فارغ از رنج جسماني ناتوان بود.
گذر از ناتواني گذشته به توانايي كنوني تنها به سبب هوشمندي و سرشت پاك و آموزش پذير و كمال جوي انسان آسان و ممكن شده است.
انسان كه به عبارتي برگزيده و سرآمد همه آفريدههاي جهان است ميتواند از راه فراگيري، دايره تسلط و چيرگي خود را گسترده سازد و بر تاريكيهاي كنوني جهان هستي پرتو افكند و دشواريهاي ناگشوده را گسترده سازد.
تنها اين خرد و ذهن انسان است كه در توانا سازي وي مرز نميشناسد و قلمرو خود را هر آن گسترده تر از پيش ميسازد. انسان گوهر پاك و ناآلودهاي است كه استعداد بالندگي و برازندگي را به گونه طبيعي در خود دارد و از هر گونه بند و قيدي براي حركت و پيشرفت آزاد است.
انسان بر خلاف ديگر جانوران حتي مرز آن چه در سرشت وي به گونه غريزي به كار گذاشته شده است ميشكند و در راهي كه خود و انديشه وي روا دارد گامهاي بلند بر ميدارد.
همين انسان است كه با پروراندن ذهن و انديشه خود مرزهاي هستي مادي را در هم فرو ميريزد و به لايههاي لطيف آفرينش دل ميبندد و براي پي بردن به راز و رمز جهان كوشش ميكند.
چنين سرشتي كه همواره در جست و جوي يافتن تازههاست و هرگز از دگرگوني و تحول خسته و كند نميشود سزاوار آن است كه از پاس و حرمت فراوان برخوردار باشد و براي اعتلاي آن هرگونه وسيلهاي كه ممكن باشد فراهم شود.
انساني كه به روايت زيست شناسان داراي پيچيدهترين دستگاه عصبي است و هيچگونه الگوي ثابت و پيچيده از پيش ساختهاي بر رفتار وي چيره نيست و همه چيز را از پيرامون خود فرا ميگيرد، به راستي كه هستي شگفت انگيزي است كه ميتوان اعجاز آموزش و پرورش را در وي به نيكويي به نمايش گذاشت.
بهرهمندي از آموزش و پرورش درست ميتواند از سرشت آماده و مرز نابستهي انسان شگفتيهايي پديد آورد كه بي نظير باشد. آموزش و پرورشِ تواناييهاي بالقوهي انسان كه براي آن حد و مرزي نيست، هم اكنون يكي از صنعتهاي بسيار بزرگ جهان ما را پديد آورده است.
سالانه اعتبارات هنگفتي براي آموزش و پرورش و آماده سازي مردمان فراواني به كار گرفته ميشود كه در گذشته نظير آن ديده نميشود. اين سرمايه گذاري كه بازدهي بس شگفتي دارد، امروز در پيشاپيش وظيفههاي نخستين دولتها و ملتها و خانوادهها قرار دارد.
آيا حكومتها و دولتها و خانوادهها در رابطه با انسانها و در رابطه با جوانان و در رابطه با دختران جوان چنين دركي از طبيعت انسان دارند و براي حيات منحصر به فرد هر انساني اين گونه ارزش قايلند؟
در انديشه كيفيت زندگي و مديريت كيفيت زندگي، و از آن مهم تر در انديشهاي كه به تازگي با نام شاخص خوشبختي وارد ادبيات توسعه شده، بازتابي از اين طرز فكر به چشم ميخورد.
در ايران، مسئولان برنامهريزي و سياستگذاري توسعه، هنوز به اين دو مفهوم توجهي نشان ندادهاند و كيفيت زندگي و خوشبختي، غايت توسعه و هدف برنامههاي توسعه ملي تلقي نميشود.
اما كشور كوچك و گمنامي چون بوتان از سال 1975 به اين سو، به ابتكار پادشاه آن كشور و با استفاده از اقتدار تام و قدرت مطلقه نظام پادشاهي، سعي دارد به جاي شاخص توليد ناخالص ملي، از شاخص خوشبختي ناخالص ملي (Gross National Happiness)، براي سنجش عملكرد حكومت و دولت استفاده كند.
آيا واقعا براي علم، تكنولوژي، مديريت و حكومت و برنامهريزي و سياستگذاري توسعه، هدفي مهمتر از تلاش در راه بهبود مستمر كيفيت زندگي انسان و فراهم آوردن شرايطي كه در آن افراد جامعه از بودن خود و از زندگي خويش لذت ببرند، ميتوان تصور كرد؟
ميخواهم قدري درباره اين دو مفهوم سخن گويم: كيفيت زندگي و شاخص خوشبختي. اما پيش از آن بد نيست بر مهمترين ويژگيهاي جهان معاصر كه زندگي انسان در متن آن جريان دارد، نگاهي كوتاه بيافكنيم.
جهان معاصر جهاني است پر توفان و بحران خيز. جامعه جهاني اكنون در چرخش گاه تمدني بي سابقه اي قرار گرفته است. تحولات پرشتاب علمي- تكنولوژيك عامل اصلي چنين وضعيتي است.
در چنين وضعي، بنيانها و شالودههاي اصلي زندگي فردي و اجتماعي كه به انسان در برقراري تعادل وجودي كمك ميكردهاند - به معناي تعادل ميان دنياي درون و محيطي كه فرد در تعامل با آن قرار دارد - فرو ريختهاند. مهمترين اين شالودهها، ارزشها و هنجارهايي است كه در گذشته راهگشاي فهم و حل مسائل بودند ولي امروزه ديگر چنين نيستند.
نسل جديد، هنجارها و معيارها و ارزشها و سنتهاي موجود را منسوخ و مسئله آفرين ميداند و نه تعادل بخش و كارساز. مشكل آن جاست كه نظام جديد و بهتري نيز جايگزين نشده است.
در نتيجه، افراد و نهادهاي اجتماعي در فضايي حضور دارند كه بيشتر به سياهچالي شباهت دارد كه نيروها و انرژيهاي سازنده نسل حاضر و نسل قبلي را در خود ميبلعد.
شكاف رو به گسترش نسلها، نشانه بارزي از اين واقعيت است. از سوي ديگر، در خانواده، پدر و مادر، اقتدار خود را كه برخاسته از مرجعيت و مشروعيت شان بود، از دست دادهاند.
در نسل گذشته، اين مرجعيت و مشروعيت به طور طبيعي از دانستهها و تجربههاي مفيد پدر و مادر بر ميخاست كه فرزند در برابر آن تسليم بود. ولي كودكان و نوجوانان معاصر، به دليل دسترسي راحت و ارزان به منابع گسترده اطلاعات و دانش و دانايي، كه انقلاب ICT آن را ميسر ساخته، در باره بسياري از موضوعها، بيش از والدين خود ميدانند.
در نتيجه وقتي پدر و مادر در برابر سؤالهاي عجيب و تازه آنان حيرت زده پاسخ ميدهند "نميدانم"، پايههاي آن مرجعيت و مشروعيت سست ميشود و ديگر اقتداري نميماند كه با آن فرزند را طبق الگوي مطلوب خود بار بياورند. آن الگوي مطلوبي كه پدر و مادر براي فرزند در ذهن دارند، نيز خود از ديد فرزند بوي ناي و كهنگي ميدهد.
نسل جديد براي يافتن الگوي مناسب خود، به تنوعي گيج كننده از منابع و مراجع متعددي روي ميآورد كه از اينترنت و ماهواره و هم سالان حاضر و غايب و .... به دست آورده است. اغلب در ميان آنها، سردرگم و گيج ميماند و بدون اتكاء به مرجعي مطمئن و قابل اعتماد، در ميانه راه دشوار و پر سنگلاخ زندگي بي پناه و ناتوان رها ميشود.
اقتدار متمركز و بلا منازع پدر و مادر در نسلهاي قبلي دست كم اين حسن را داشت كه اگر جوان الگوي تحميل شده را نميپسنديد، به دليل نداشتن حق انتخاب و حق نظر، منتظر ميماند تا در سنين بالاتر راه خود را انتخاب كند.
از سوي ديگر بشر وارد عصر بحران شده است. بحران، وضعيتي است كه در آن سيستم از وضعيت تعادل خارج ميشود و قانونمندي مرسوم بر آن حاكم نيست و عصر بحران بدان معناست كه بحرانها زنجيره وار رخ ميدهند.
هنوز بحراني از بين نرفته، بحراني تازه ظاهر ميشود. واقعيت آن است كه الگوهاي ذهني و رفتاري انسان در عصر ثبات و تعادل شكل گرفتهاند و در وضعيتهاي بحراني نميتوانند كارساز باشند.
افزون بر آن، هنوز انسان نپذيرفته كه وارد عصر بحران شده و بحران امري است طبيعي و تعادل و ثبات امري است بعيد و با احتمال بسيار كم.
همين چند نكته كافي است تا متوجه شويم كه محيط زندگي انسان از بن دگرگون شده است. ولي انسان براي دست و پنجه نرم كردن با مسائل تازه عصر حاضر، به دانش و مهارت و تواناييهاي لازم مجهز نيست.
نظام اموزش رسميو غير رسميو خانواده و جامعه به طور كلي، افراد را براي زمانه اي آماده ميسازند كه از دست رفته است. در چنين وضعيتي است كه اداره زندگي براي همه دشوار ميشود. در چنين وضعيتي است كه طرح بحث كيفيت زندگي ميتواند راهگشا باشد.
در اين جا سعي ميشود مفهوم كيفيت زندگي و كوششهايي كه در جهان براي سنجش و مديريت آن در جريان است، معرفي شوند.
درباره كيفيت زندگي ميتوان به نكات زير اشاره كرد :
• كيفيت زندگي مفهومياست چند وجهي و پيچيده. ولي در عين حال قابل تعريف و قابل سنجش. با رهيافتي ميان رشته اي ميتوان آن را تعريف كرد و برايش مدل مفهوميساخت و براساس آن مدل آن را سنجيد.
حتي ميتوان خيلي ساده به سراغ مردم رفت و از آنها پرسيد درباره زندگي چه احساسي دارند و آيا از زندگي لذت ميبرند يا نه.
• كيفيت زندگي بيش از هر چيز امري است نسبي و براي تعريف و سنجش آن معيار مطلق و جامع و جهان شمولي وجود ندارد كه در همه جا مصداق داشته باشد؛ مفهومياست كه به شدت متأثر از زمان و مكان است. عوامل مؤثر برآن، بسته به دوره زماني و مكان جغرافيايي و شرايط فرهنگي تغيير ميكنند.
• مؤلفههاي كيفيت زندگي بر اساس ارزشهاي فردي و اجتماعي و ملي تعريف ميشوند. شكي نيست كه واقعيتها و شرايط عيني جامعه و وضعيت مادي زندگي فرد نيز در آن نقشي تعيين كننده دارند.
• اما، بايد توجه داشت كه انسان موجودي است كه براساس تصوير ذهني خود از واقعيت –نه خود واقعيت- زندگي ميكند و رفتارش متأثر از برداشتهاي ذهني و دركي است كه از واقعيت دارد و اين برداشتها و ادراكات، الزامأ با واقعيت انطباق ندارند.
افزون بر آن، تصوير ذهني و برداشت هر فرد درباره واقعيتي معين با ديگري تفاوت دارد. بر اين اساس ميتوان گفت كه:
1) برداشت ما از شرايط عيني و واقعيتهاي زندگي است كه احساس مان را درباره زندگي و كيفيت زندگي شكل ميدهد. پس اين شخص است كه بايد احساس كند كيفيت زندگياش مطلوب است يا نه.
2) برداشت افراد در اين باره با يك ديگر يكسان نيست. بر اين اساس شايد بتوان نتيجه گرفت كه ميان ارزيابي جوانان از واقعيتهاي زندگي و مطلوبيت كيفيت زندگي و از آن مهم تر معيارهايي كه براي ارزيابي زندگي خود دارند، با آن چه پدران و مادران و حاكمان و مسئولان جامعه دارند، تفاوت وجود دارد و اين شكاف، مدام رو به گسترش بوده و عميقتر خواهد شد
• اما، واقعيت مهم تر آن است كه روان شناسان، دانشمندان مغز و اعصاب و پژوهشگران علوم شناختي به ما ميگويند كه برداشتها و تصاوير ذهني – و به معنايي دقيقتر، مدلهاي ذهني – را ميتوان تغيير داد.
• مديريت كيفيت زندگي يعني تغيير شرايط عيني زندگي در جهت مطلوب، كه وظيفه اصلي حكومت و دولت است. تغيير مدلهاي ذهني، و برداشت فرد درباره واقعيت، كه دراختيار فرد است.
ولي اگر فرد و كيفيت زندگي او در محاسبات حكومت جايي نداشته باشد چه خواهد شد؟ كوشش مستمر فرد در راه تغيير مدلهاي ذهني در شرايطي مؤثر است و توصيه ميشود كه شرايط واقعي زندگي يا نامطلوب نباشد و يا حكومت و دولت، دغدغه آن را داشته باشد كه وضع را بهبود بخشد.
شايد آشنايي و حساس شدن به مفهوم كيفيت زندگي، به دولتها و حكومتها كمك كند در راه مطلوب كردن شرايط عيني زندگي و واقعيتها گام بردارند و به فرد نيز امكان دهد در قلمرو نفوذ خويش، مديريت كيفيت زندگي خويش را در دست گيرد.
به هر حال كيفيت زندگي پاراديمياست كه با مفاهيم اقتصاد نوين و توسعه پايدار سازگاري معنايي داشته و هم اكنون مورد توجه بسياري از كشورها از جمله انگلستان و كانادا و كشورهاي اسكانديناوي قرار دارد. در واقع، به عنوان گفتماني جهاني، واكنشي است طبيعي در برابر آثار و پيآمدهاي ناگوار حكمراني بد و بيخردي رهبران جوامع درمديريت كلان توسعه سياسي-اجتماعي-اقتصادي.
اجازه دهيد كه ابعاد و متغيرهاي كيفيت زندگي را قدري بازكنيم. متغيرهاي كيفيت زندگي در دو بعد عيني و ذهني طبقه بندي ميشوند. متغيرهاي عيني متغيرهايي هستند قابل سنجش و مربوط به محيط و شرايط زندگي كه خود در دو بعد فردي و اجتماعي قابل دسته بندياند. .
مهمترين متغيرهاي عيني به اين شرحاند:
الف - بعد فردي:
اين بعد شامل متغيرهايي است كه رابطه فرد را با شرايط خاص زندگي فرد، از جمله امكانات لازم براي برخورداري از يك زندگي سالم و راحت تعريف ميكنند.
مهمترين اين شرايط به شرح زيراند:
رفاه مادي: داشتن شغل و درآمد مناسب
تغذيه مناسب: پژوهشها نشان ميدهد كه ميان تغذيه نامناسب سالهاي اول زندگي، به ويژه تا 2 سالگي و تحريكاتي كه در اين سن مغز دريافت ميكند، با رشد ذهني و از آن مهم تر كسب مهارتهاي اساسي، به ويژه مهارت دست و پنجه نرم كردن با مشكلات زندگي رابطه اي قوي وجود دارد. ميگويند كمبود چنين مهارتهايي بيش از سيگار و كلسترول باعث مرگ ناشي از سكته قلبي و سكته مغزي شده است. به نظر اين پژوهشگران فراهم آوردن شرايط براي تغذيه مناسب نوزادان و كودكان مهمترين وظيفه دولت است . زيرا اينان سرمايههاي انساني آينده، در جوامعي هستند كه در آن مسايل بيش از پيش پيچيده و تكنولوژيك ميشوند و بدون مهارتهاي لازم، فرد نميتواند زندگي خود را اداره كند.
مسكن مناسب و راحت
زندگي در محيطي سالم: محيطي براي زندگي سالم است كه شرايط زير را داشته باشد:
- هواي سالم
- آب سالم
- زيبايي
- دسترسي به طبيعت
- وجود امنيت فيزيكي : نبود جرم و جنايت و خشونت وكنترل آن با قوانين مناسب و تضمين اجراي اين قوانين از طريق نظام قضايي و انتظاميسالم و كارآمد
سلامتي
دسترسي به خدمات با كيفيت (آموزش و بهداشت و درمان و خدمات عمومياز جمله حمل و نقل عموميو تلفن و آب و برق و خدمات فرهنگي و امكانات تفريحي و به تازگي دسترسي به اينترنت پر سرعت و وسايل ارتباطي مدرن)
دسترسي به امكانات ورزشي
ب - بعد اجتماعي:
انسان ذاتا موجودي است اجتماعي. و زندگيش در رابطه با ديگراني معنا مييابد كه در سطوح مختلف با او در ارتباطند. بعد اجتماعي شامل شرايطي است كه رابطه فرد را با ديگران در خانواده و در سازمانهايي كه در آن كار ميكند و يا عضويت دارد و در جامعه – در رابطه با حكومت و دولت - تعريف ميكند.
مهمترين اين متغيرها عبارتند از:
• زندگي خانوادگي سالم و راحت: به نظر ميرسد در درياي توفان خيز عصر حاضر، خانواده بهترين لنگرگاهي باشد كه تا به امروز بشر اختراع كرده است. كمك به افراد در كسب مهارتهاي لازم براي مديريت پيچيده مسايلِ به شدت غامض شونده خانوادههاي امروزين، وظيفه راهبردي دولت است.
• زندگي سازماني سالم و پربار: به معناي كار در سازماني كه تعادل ميان كار- زندگي را بر هم نزند .ما بهترين و پربارترين ساعات روزمان ( به طور معمول از 8 يا 9 صبح تا 4 يا 5 بعد از ظهر) و بهترين سالهاي عمرمان (به طور معمول از 23-25 سالگي تا 53-55 سالگي) را در اختيار سازمانهايي قرار ميدهيم كه در آن كار ميكنيم. يعني باارزشترين بخش عمرمان. پرسش مهم اين است كه سازمانها با آن چه ميكنند؟
• جامعه محلي و كيفيت روابطي كه در آن جريان دارد. رابطه با همسايگان، با اهل محل و كسب و كارهايي كه از آنها خريد ميكنيم و...
• دوستان و آشنايان و ميزان صميميت و اعتماد متقابل بين فرد و آناني كه سرمايه اجتماعي فرد را تشكيل ميدهند.
• امنيت سياسي : تأمين آزاديها و حقوق اساسي فرد، از جمله آزادي بيان و برخورداري از حقوقي چون حق توسعه و پيشرفت، حق ارتباط، حق اطلاع، حق انتخاب غذا و لباس و حق شاد زيستن و...
• امنيت اقتصادي و اجتماعي
• فضاي عمومي كشوري كه هويت ملي فرد به آن تعلق دارد و جايگاه و اعتبار آن كشور در جامعه بينالملل و جامعه جهاني: زندگي در جامعه اي امن، باثبات، داراي آينده اي مطمئن و نويد بخش و داراي نظام حكومتي كه دغدغهاش بهبود مستمر كيفيت زندگي مردم باشد.
اما همان گونه كه گفته شد، انسان با تصوراتش درباره واقعيت و برداشتها و ذهنيتهايي كه درباره واقعيت دارد، زندگي ميكند.
از اين رو، متغيرها و مؤلفههاي ذهني كيفيت زندگي نيز از اهميت بالايي برخوردارند و چه بسا بخش مهمياز احساس نارضايتي مردم مرفه در جوامع پيشرفته ناشي از عوامل ذهني باشد. زيرا در اين جوامع، شرايط عيني مطلوب، براي بخشهاي مهمياز جمعيت، تا حدودي تحقق يافته است.
مهمترين معيارهاي ذهني كيفيت زندگي، به اين شرحاند:
• نگاه فرد به زندگي : نگاه فرد به مرگ عزيز، رنج، بيماري، درد، كمبودها، فقرو محدوديتها؛ تعريفي كه شخص از زندگي و معناي آن دارد؛ فلسفه اي كه آگاهانه براي زندگي خويش تعريف كرده و يا ناخودآگاه در ذهن دارد؛ نگاهش به طبيعت و به هستي. به طور كلي جهان بيني فرد كه نگاهش را به زندگي شكل ميدهد. جهان بيني آموختني است.
• اين احساس فرد كه حقوقش، البته حقوقي كه بدان آگاهي دارد، تا چه حد در جامعه تأمين و يا پايمال ميگردد.
• ارزيابي فرد از اين كه تلاشهاي خانواده و جامعه تا چه حد به بهبود زندگي او و تأمين نيازهايش كمك كرده است.
• نيازهاي فرد، كه به ويژه در جهان امروز، از تركيبي پر تنوع و مدام در حال تغيير برخوردار است. فهرست نيازهاي انسان معاصر به دليل زندگي در محيطي كه به شدت تحت كنترل بازاري است كه محركهاش نوآوري است، از مرز هزار نياز گذشته است. موتور اقتصاد مدرن، مصرف لجام گسيخته است و جامعه مدرن بدون رشد مصرف نميتواند به حيات خود ادامه دهد.
تبليغات مدرن به هر ترفندي نيازي جديد ميآفريند و شهوت داشتن و حرص خواستن را در فرد دامن ميزند. به هر حال دامنه نيازهاي مادي انسان مدام رو به گسترش است . ولي انسان در عين حال موجودي است متفكر، خودآگاه، كاوشگر كه با كنترل نيازهاي مادي و پرداختن به نيازهاي معنوي، ميتواند حلقه تنگ زندگي مادي را بشكند و به عرصههايي پا گذارد كه لذتش چيز ديگري است.
در اين معنا و با توجه به قابليت شگفت انگيز ذهن انسان در تعريف و بازسازي واقعيت و توانايي دستكاري در جهان بيني، ميتوان گفت نيازهاي معنوي نقشي اساسي در كيفيت زندگي انسان دارند.
مهمترين اين نيازها به اين شرحاند:
o كنجكاوي : انسان موجودي است كه با كنجكاوي خود نه تنها به كشف و دستكاري در قوانين بنيادين طبيعت از جمله قوانين ماده و اطلاعات و ژن دست زده و براي خود سپهري آفريده، متفاوت با سپهر طبيعي و البته مصنوع انسان، بلكه افزون بر آن، ميتواند فارغ از دغدغه كشف و يا اختراع و دستكاري و خلق، آزاد و بي خيال به تماشاي طبيعت بنشيند و از درك سحر و افسون و كشف رازهاي آن غرق در حيرت و لذت شود.
- ميل به شناخت و درك و فهم جهان پيچيده و پرابهام و گيج كننده
- تخيل و تجسم : ساختن واقعيت به هر شكل آن در ذهن و خيال و تلاش براي تحقق آن در قالب هنر، علم و تكنولوژي
- ميل شديد به رشد و توسعه و يادگيري مستمر
- نياز به جستجوي معنايي براي هستي و سعي در تعريف اين معنا در رابطه خود با ديگران كه تجلي آن عشق است و يا يافتن معنايي در رابطه با طبيعت ويا فضا و كيهان و يا در رابطه با خدا و با كل هستي.
- نياز به خود شكوفايي و تعالي و توسعه مستمر كه به گفته ابراهام مزلو، روان شناس، عاليترين سطح نياز انسان است.
امروزه انقلاب اطلاعات و ارتباطات، فرصتهاي بسياري براي ارضاي نيازهاي معنوي انسان – انسان بازيگر و انسان كاوشگر و انسان تماشاگر- فراهم آورده است. همان گونه كه پژوهشها نيز نشان ميدهند، دامن زدن به اين نيازها، بر خلاف نيازهاي مادي، به فرد اين احساس را ميدهد كه زندگي اش از كيفيتي در شأن انسان برخوردار است.
براي سنجش كيفيت زندگي در جوامع گوناگون ابزار بسياري تدوين شده است. اقتصاددانان، به دليل داشتن ابزاري قوي براي سنجش، بر اساس پيش فرضهاي خود، نخستين كساني بودند كه به طور غير مستقيم به اين امر پرداختند.
توليد ناخالص داخلي (GDP)، اولين شاخصي بود كه توسط اقتصاددانان بر اساس پيش فرضهاي زير براي سنجش پيشرفت اجتماعي و به طور تلويحي كيفيت زندگي تدوين شد:
1. انسان موجودي است كه با منطق اقتصادي زندگي ميكند
2. منطق اقتصادي حكم ميكند كه انسان رقابت جو و بيشينه ساز شود
3. اگر شرايط اقتصادي مطلوبي فراهم آيد، كيفيت زندگي انسان به خودي خود بهبود مييابد. چون در اقتصاد شكوفا و توسعه يافته، نيازهاي اساسي انسان تأمين خواهد شد.
منتقدان ميگويند كه نه اين فرضها درست است و نه توسعه اقتصادي به معناي خاص آن به بهبود كيفيت زندگي مردم انجاميده است.
مردم در كشورهاي توسعه يافته به رفاه اقتصادي دست يافتهاند ولي احساس نميكنند زندگي شان از كيفيت مطلوبي برخوردار است. پس رشد توليد ناخالص داخلي كه معرف رشد اقتصادي است، نميتواند معيار بهبود كيفيت زندگي مردم تلقي شود.
از سوي ديگر، به نظر ميرسد ميزان بالاي مصرف منابع طبيعي، - متغير همبسته رشد اقتصادي - سطح و كيفيت زندگي مردم را بهبود نبخشيده است و اين در حالي است كه ميتوان بدون مصرف اضافي، زندگي خوبي براي مردم فراهم آورد. براي حل اين مشكل شاخصهاي ديگري تدوين شد كه متغيرهاي اجتماعي را نيز در بر ميگرفت.
GPI ، با 18 متغير، از آن جمله است 3. اين شاخص با افزودن متغيرهايي چون بيكاري و اشتغال نيمه وقت تا مرگ و مير در تصادفات و آلودگي و هزينههاي نظامي، سعي كرده است ضعف نگاه اقتصادي را جبران كند.
شاخص FISH نيز در دهه 1970 تدوين شد 4 و با 16 متغير، بيشتر به بهداشت اجتماعي توجه دارد و يا HDI كه شاخص توسعه انساني 5 است و با نگاهي جامع سعي دارد به همه ابعاد كيفيت زندگي از جمله ابعاد اجتماعي- سياسي، توجه كند.
اين شاخص دو شاخص فرعي نيز دارد به نام شاخص توسعه جنسيتي (GDI) كه وضعيت زنان را در جامعه ميسنجد6 و شاخص فقر انساني7 (HPI) شاخص توسعه انساني در سال 1975 توسط محبوب الحق طراحي شد و از آن سال تاكنون هر ساله توسط برنامه توسعه سازمان ملل(UNDP) وضعيت كشورها را مورد سنجش قرار داده و آنان را رتبه بندي ميكند. در شهرهاي امريكا و كانادا و اروپا نيز شاخصهايي براي سنجش كيفيت زندگي شهري وجود دارد.8
اما، مؤسسهEIU نيز 9 شاخصي با نام شاخص كيفيت زندگي تدوين كرده كه در سال 2005، بر اساس 9 متغير زير كه بيشتر از نوع شرايط عيني است، 111كشور از جمله ايران را مورد سنجش و رتبه بندي قرار داده است :
1. رفاه مادي كه با GDP سرانه10 و PPP (قدرت برابري قيمت) سنجيده ميشود
2. اميد به زندگي به سال
3. امنيت و ثبات سياسي
4. زندگي خانوادگي: نرخ طلاق به ازاي هر 1000 نفر جمعيت
5. زندگي اجتماعي: ميزان حضور در تشكلها و محافل اجتماعي و كليسا
6. آب و هوا و جغرافيا: مطلوب بودن آب و هوا بر حسب گرما و سرما
7. امنيت شغلي: نرخ بيكاري
8. آزاديهاي سياسي و مدني
9. نابرابري جنسيتي: نسبت درآمد متوسط زنان به مردان
در رتبه بندي EIU در سال 2005، ايران در ميان 111 كشور، در كيفيت زندگي بر اساس متغيرهاي 9 گانه، رتبه 88 ام را كسب كرده است.
شاخصهايي كه بر شمرديم، به وجه ذهني كيفيت زندگي توجهي ندارند. اما، مؤسسه nef (بنياد اقتصاد نوين)11 كه سازماني است غير انتفاعي و فعال در زمينه بهبود كيفيت زندگي، شاخصي تدوين كرده به نام "شاخص سياره خوشبخت"، كه در آن تركيبي از متغيرهاي ذهني و عيني مورد سنجش قرار ميگيرند.
در گزارش سال 2005 اين مؤسسه، مدلي ارايه شده كه در آن فرايند تبديل منابع به كيفيت زندگي اين گونه تعريف ميشود: منابع سياره اي به عنوان نهاده از طريق 10 ابزار بايد به بازده اي تبديل شوند كه چيزي نيست جز عمر طولاني و زندگي شاد براي مردم. اين ابزار دهگانه عبارتند از:
• حكومت و حاكميت
• جامعه محلي (مديريت شهري)
• تكنولوژي
• بهداشت و درمان
• آموزش و پرورش
• خانواده
• ارزشها
• اقتصاد
• اشتغال
• مصرف
سؤال اساسي اين است: آيا در جوامع موجود - و البته ايران - ابزار دهگانه فوق، منابع طبيعي جامعه را به گونه اي به خدمت گرفتهاند كه مردم زندگي شاد و خوبي داشته باشند يا نه؟
در پاسخ به اين سؤال nef با استفاده از شاخصي كه بر مبناي همان مدل طراحي شده، كشورها را ارزيابي و رتبهبندي ميكند12
در گزارش 2005 اين مؤسسه، عنوان گزارش از "شاخص سياره خوشبخت" به "شاخص سياره بدبخت" تغيير يافته است. نويسندگان گزارش ميگويند علت اين تغيير نام آن است كه طبق دادههاي موجود، هيچ كشوري نتوانسته در اين زمينه عملكرد مناسبي داشته باشد!
در همين گزارش، به رغم عنوان، هم چنان از شاخص سياره خوشبخت استفاده شده كه بر مبناي فرمول زير محاسبه شده است:
در گزارش 2005 مؤسسه nef، از مناطق مختلف جهان، 178 كشور از جمله ايران ارزيابي شدهاند و براي هر يك از كشورها امتياز سه متغير –رضايت از زندگي و اميد به زندگي و آثار اكولوژيك – و امتياز شاخص تعيين شده است.
نكته جالب در اين تحقيق آن است كه مخرج كسر –آثار اكولوژيك – كه در واقع آسيبهاي وارده بر محيط زيست است، براي كشورهاي پيشرفته صنعتي و كشورهاي داراي نرخ رشد بالاي اقتصادي، به مراتب بزرگتر از كشورهاي فقير و عقب مانده است. همين امر امتياز كشورهاي توسعه يافته را در شاخص پايين آورده است.
امريكا در آثار اكولوژيك، با امتياز 5/9 بيشترين وهاييتي با 5/0 كمترين امتياز را دارند. آثار اكولوژيك در اين گزارش چنين تعريف شده است: ميزان زمين مورد نياز (به هكتار) در هر كشور براي حفظ سطح موجود مصرف جمعيت و توسعه تكنولوژيك و كارايي منابع.
عناصر اصلي اين متغير عبارتند از سطح زمين بهره برداري شده براي كشت مواد غذايي، درخت و سوختهاي بيولوژيكي و سطحي از دريا كه براي ماهيگيري استفاده ميشود و از آن مهم تر، ميزان زميني كه براي حمايت از حيات سياره از جمله جذب و جداسازي اكسيددوكربن حاصل از سوختهاي فسيلي لازم است.
امتياز ايران در رضايت از زندگي، 6 از 10 و در حد متوسط و در اميد به زندگي، با ميانگين 70.4 سال در گروه متوسط و در آثار اكولوژيك، با امتياز 1.2در منطقه قرمز قرار دارد. در شاخص سياره خوشبخت نيز، امتياز ايران 2.47و رتبه آن 67 است.
كشور وانوتو در درياي كارائيب، رتبه اول و امريكا رتبه 150 را كسب كرده است. در گروه 8 كشور پيشرفته جهان، كه در صدر جدول توليد ناخالص داخلي جهان قرار دارند، بهترين رتبه متعلق به ايتاليا -66 ام - و بدترين متعلق به امريكاست.
كشور بوتان، پيشگام معرفي شاخص خوشبختي ناخالص داخلي به جاي شاخص اقتصادي توليد ناخالص داخلي، در اين تحقيق، با امتياز 1.61 رتبه 13ام و در رضايت از زندگي، نمره 6.7 را به دست آورده است.13
در اين تحقيق، كشورهايي كه در آنها رضايت از زندگي بالا بوده است، در مقايسه با كشورهايي كه مردم از زندگي شان راضي نبودهاند، از سرمايه اجتماعي قوي تري برخوردارند. در اين كشورها مردم در انواع فعاليتها از جمله فعاليتهاي ورزشي و اجتماعي و فرهنگي و سياسي مشاركت بيشتري دارند.
اما، شاخصهايي كه معرفي شد، بر كيفيت زندگي تأكيد دارند. حتي شاخص سياره خوشبخت نيز بيشتر درباره كيفيت زندگي است تا خوشبختي. حال اگر توسعه اقتصادي و پيشرفتهاي اجتماعي و سياسي و اصولا كيفيت زندگي به احساس خوشبختي در مردم منجر نشود، اين تلاشها چه فايده اي خواهد داشت؟
حق با صاحبنظران توسعه اقتصادي است كه ميگويند در كشورهاي پيشرفته و توسعه يافته، به يمن مديريت اقتصادي كارآمد، سطح زندگي مردم به طور متوسط بهبود يافته و بخشهاي مهمياز جمعيت اين كشورها از موهبت رفاه مادي برخوردارشدهاند.
ولي پژوهشها به ويژه تحقيقات اقتصاددانان نو انديش معاصر نشان ميدهد كه احساس خوشبختي به همان نسبت بالا نرفته است.14
شواهد زيادي وجود دارد دال بر اين كه ثروت خوشبختي نميآورد . به محض دسترسي به امكانات زندگي راحت از جمله غذا و آب و مسكن و لباس مناسب، پول بيشتر افراد را خوشبخت تر نكرده است. در انگلستان اين سطح از درآمد 10 هزار پوند و در امريكا، اين رقم 40 هزار دلار در سال است.
خوشبختي چيست و آيا ميتوان آن را سنجيد؟
شايد جامعترين مدل مفهوميخوشبختي متعلق به پژوهشگران بهداشت رواني باشد كه در اين زمينه كارهاي باارزشي انجام دادهاند. اينان خوشبختي را يكي از مؤلفههاي بهزيستي ذهني (subjective well-being) ميدانند.
از ديد آنان، جلوههاي گوناگون بهزيستي ذهني، نشانه سلامت رواني است. بهزيستي ذهني به معناي ذهنيتي است كه فرد درباره كيفيت زندگيش دارد و تا حد بسيار شبيه معيارهاي ذهني كيفيت زندگي است. جامعترين مدلي كه در اين باره در ادبيات موجود است، متعلق به كوري كيز15 (Corey Keyes) است كه براي بهزيستي ذهني سه وجه قائل است:
• بهزيستي احساسي 16: كه دو بعد دارد: بعد اول، داشتن احساس خوب و نداشتن احساس بد به زندگي است. اين بعد همان خوشبختي است و ماهيتي احساسي دارد. بعد دوم، رضايت كلي از زندگي است كه ماهيتي شناختي دارد. در صورتي فرد از بهزيستي احساسي بالايي برخوردار خواهد بود كه بگويد از زندگيش راضي است واغلب اوقات نسبت به زندگي احساس خوبي دارد، نه احساس بد.
نگاهي به تاريخ فلسفه، نشان ميدهد كه بهزيستي احساسي، كه معرف زندگي خوب است، همواره از جانب. متفكران سرشناسي چون اپيكور،هابز، استوارت ميل، آكيناس و بنتهام مورد تأكيد قرار داشته است.
• بهزيستي رواني17: نشانگر چالشهايي است كه فرد در تلاش براي انجام امور زندگي و تحقق استعدادهاي منحصر به فردش با آن مواجه ميشود و شامل 6 بعد زير است:
1. خود را قبول داشتن18: به معناي داشتن ارزيابي مثبت از خود و زندگي خويش
2. رشد شخصي: اين حس كه شخص مدام در حال رشد و توسعه است
3. داشتن هدف در زندگي: اين باور كه زندگي فرد پرمعنا و هدفمند است
4. رابطه مثبت با ديگران
5. تسلط بر محيط: توانايي اداره زندگي و جهان پيرامون به شيوه اي اثر بخش
6. خودمختاري: احساس تسلط بر نفس
• بهزيستي اجتماعي19: معرف ارزيابي فرد از كيفيت عملكردش در محيط اجتماعي است و 5 بعد دارد:
1. انسجام اجتماعي20 : ارزيابي فرد از كيفيت رابطهاش با اجتماع و جامعه محلي و اين كه شخص تا چه حد احساس ميكند كه با ديگراني كه واقعيت اجتماعي زندگيش را تشكيل ميدهند (همسايگان، همكاران،...) وجه مشترك دارد و تا چه حد به جامعه محلي و اجتماع خويش احساس تعلق ميكند.
2. تأثير اجتماعي21 : ارزيابي فرد از ارزشي كه براي جامعه دارد و اين باور كه در جامعه عضوي است مؤثر و مهم و در اين دنيا وجودي است باارزش.
3. پيوستگي اجتماعي22: ادراك فرد درباره كيفيت سازمان دهي و نحوه عمل دنياي اجتماعي و دغدغه فهم اين دنيا. پيوستگي اجتماعي مترادف است با معنادار بودن زندگي و شامل ارزيابي فرد است از اين كه جامعه اي كه در آن زندگي ميكند، قابل فهم، حساس و قابل پيش بيني است.
4. تعالي اجتماعي23: ارزيابي فرد است از پتانسيلها و مسير حركت جامعه و احساس اين كه جامعه پتانسيلهايي دارد كه به كمك نهادها و شهروندانش محقق شدهاند.
5. پذيرش اجتماعي: نگاه مثبت به طبيعت انسان و احساس راحتي در رابطه با ديگران و اعتماد به ديگران، و اين باور كه ديگران ميتوانند مهربان و سخت كوش باشند.
كيز، 11 بعد بهزيستي رواني و اجتماعي را نشانه كاركرد مثبت ميخواند. و ميگويد، اگر فرد شرايط دو بعد بهزيستي احساسي (احساس خوب و رضايت از زندگي) و 11 بعد كاركرد مثبت را داشته باشد، از سلامت رواني برخوردار است. وي اين وضعيت را بالندگي24مينامد. افراد بالنده احساس خوبي به زندگي دارند و در رابطه با ديگران و در جامعه، فعال و سازندهاند.
كيز نبود سلامت رواني را پژمردگي25 ميخواند. افراد پژمرده، احساس خوبي به زندگي ندارند و كاركرد رواني و اجتماعي شان مشكل دارد. اين افراد دچار يأس و نوميدي بوده و زندگي خود را پوچ و خالي ميبينند. اين وضعيت با افسردگي تفاوت دارد. در مطالعات كيز، در چنين افرادي علايم افسردگي مشاهده نشده است.(كيز، 2002).
در بسياري از جوامع از جمله، امريكا و ايران، پژمردگي زنگ خطري است كه به ويژه جوانان را تهديد ميكند. در مطالعه باارزشي كه اخيرا مسعود نصرت آبادي و محسن جوشانلو – روان شناسان دانشگاه علامه طباطبايي و دانشگاه تهران – بر روي نمونه اي مركب از 224 نفر از دانشجويان دانشگاه انجام دادهاند، با استفاده از مدل سه وجهي كيز درباره بهزيستي ذهني، و بر اساس تعريف كيز از سلامت رواني، دريافتند كه 6/15 درصد از دانشجويان مورد مطالعه (35 نفر)، بالنده و 9/17 درصد (40 نفر)، پژمردهاند.26
از شاخص بهزيستي ذهني، دانشگاه ميشيگان در پروژه اي با نام "مطالعات ارزشهاي جهاني" كه 20 سال سابقه دارد، براي ارزيابي و رتبه بندي كشورها از نظر خوشبختي استفاده كرده است.27
در گزارش 2004 اين دانشگاه، 79 كشور رتبه بندي شدهاند. 8 رتبه اول از نظر خوشبختي، به ترتيب، به كشورهاي پورتوريكو، مكزيك، دانمارك، كلمبيا، ايرلند، سوييس، هلند و كانادا تعلق دارد. در اين رتبه بندي، امريكا رتبه 15 و ايران رتبه 48 را كسب كرده است.
همين بررسي نشان ميدهد كه براي امريكاييها، احساس خوشبختي مهم تر از پول و سلامت اخلاقي و حتي رفتن به بهشت است. در كل جهان، كمتر از 65 درصد مردم، احساس خوشبختي در حد متوسطي را ابراز داشتهاند.
امريكايياني كه درآمدشان بيش از 10 ميليون دلار در سال است، خود را كميخوشبخت تر از امريكاييان عادي دانستهاند. طبق يافتههاي همين تحقيق، يك چهارم جمعيت امريكا، از افسردگي ملايم رنج ميبرند.
اما، خوشبختي به عنوان پديده اي مستقل، موضوع مطالعه علم خوشبختي28 است.
علم خوشبختي پس از گذشت چند دهه هنوز دوران نوزادي خود را طي ميكند. دانشمندان رشتههاي گوناگون به اين نتيجه رسيدهاند كه خوشبختي پديده اي است هر چند سيال و بسيار انتزاعي، ولي هم قابل تعريف است و هم قابل سنجش. آنان سعي دارند خوشبختي را تعريف كرده و با استفاده از روش علميآن را بسنجند و عوامل مؤثر و آثار آن را شناسايي كنند.
تا كنون در زمينه خوشبختي تحقيقات بسياري انجام شده كه از روشهاي تحقيق كميچون تحقيق آزمايشگاهي، بررسي آماري و مطالعه طولي و تحقيق كيفي استفاده كردهاند.
نمونهاي از اين روشها عبارتند از:
1. گزارشهايي كه خود شخص ارايه ميدهد، درباره احساسي كه در لحظه نسبت به زندگي دارد و ارزيابياش از وضع موجود و بيان ميزان رضايتي كه از زندگي دارد.
2. گزارشهاي فرد درباره تجربههاي قبلي خويش در زندگي
3. گزارش نزديكان درباره فرد
4. استفاده از كامپيوتر جيبي براي ثبت احساس و احوالات شخص و گزارش عوامل محيطي به طور سيستماتيك در فواصل زماني از چند روز تا چند هفته يا چند ماه توسط خود شخص و سنجش اعتبار دادهها با استفاده از ابزاري براي ثبت علايم بيولوژيك چون ضربان قلب و سطح هورمون و واكنشهاي عصبي.
5. تركيبي از سه روش فوق
6. بررسي رفتار فرد در شرايط آزمايشگاهي و كنترل شده
7. بررسيهاي آماري بر روي نمونههاي بزرگ ملي و منطقه اي و جهاني29
خوشبختي در آغاز در قلمرو فكري فيلسوفان و متفكران الهيات قرار داشت. سپس به بركت پيدايش متدولوژيهاي پيشرفته، كانون توجه روان شناسان و دانشمندان بهداشت رواني قرار گرفت.
جامعه شناسان و مردم شناسان نيز به آن نيم نگاهي داشتهاند. ولي نكته جالب اين است كه در سالهاي اخير اقتصاددانان وارد بحث خوشبختي شدهاند. از آن مهم تر، گروهي از دانشمندان مغز و اعصاب نيز به طور جدي در اين زمينه مطالعه علميرا آغاز كردهاند.
اينان معتقدند كه هر پديده اي از نوع خوشبختي بازتابي است از فعاليت مغز كه ميتوان كانون آن را در مغز شناسايي كرد . در كنفرانس اخير انجمن متخصصان مغز و اعصاب امريكا كه در واشنگتن دي.سي برگزار شد، از دالايي لاما براي سخنراني دعوت شده بود.
وي با چند اعتراف حضار را غرق در حيرت كرد. وي چنين اظهار داشت: "به اين نتيجه رسيده ام كه مغز انسان معمولي مسئله ساز است و اعتراف ميكنم كه هنوز نتوانسته ام رنج و ترس را از خود دور سازم . براي شناخت بهتر، به شما روي آورده ام"
مهمترين يافتههاي پژوهشي اقتصاددانان و جامعه شناسان و روان شناسان را در باره خوشبختي ميتوان چنين خلاصه كرد:30
1. خوشبختي، احساسي است مطبوع درباره زندگي و تجربه اي است لذت بخش كه فرد در زندگي دارد و اغلب پس از آن كه از دست رفت شخص به وجود آن پي ميبرد.
2. شخص با پول ميتواند ميزان معقولي خوشبختي بخرد . ولي براي يك فرد معمولي دو برابر شدن حقوق، اثر به مراتب كمتري بر خوشبختي دارد تا حوادث مهم زندگي چون ازدواج
3. در سطح جامعه موضوع فرق دارد. در تمام كشورها- دست كم در غرب كه تقريبأ همه پژوهشهاي مربوط به خوشبختي در آن جا انجام شده –با افزايش ثروت در جامعه، مردم خوشبخت تر نشدهاند.
4. خوشبختي با سن، رابطه اي U شكل دارد .احساس خوشبختي در سنين آغازين و پاياني عمر در بالاترين حد است.
5. زنان نسبت به مردان احساس بهتري به زندگي دارند.
6. بيكاري و طلاق بدترين تأثير منفي را بر خوشبختي دارد.
7. تحصيلات، حتي با كنترل تأثير درآمد، با خوشبختي همبستگي مثبت دارد.
8. در همه جوامع صنعتي (و نيز شايد در كشورهاي در حال توسعه، به رغم كافي نبودن شواهد جمع آوري شده) ساختار معادله خوشبختي شكل واحدي دارد. به بياني ديگر، الگوهاي آماري گسترده، در همه كشورهاي بررسي شده، يكسان است.
9. شواهدي موجود است، مبتني بر مطالعات طولي، كه نشان ميدهد اين امر در مورد گروههاي مردم نيز صادق است.
10. انسان از توان انطباق بالايي برخوردار است. اثر حوادث خوب و بد زندگي با گذشت زمان تا حدي از بين ميرود. مردم به رنج و كمبود و لذت و رفاه هر دو عادت ميكنند.
11. امور نسبي اهميت بسيار دارند. افراد خود را با يكديگر مقايسه ميكنند. ثروتمندان در مقايسه خود با فقرا احساس خوبي مييابند و فقرا در مقايسه خود با افراد ثروتمندتر رنج ميبرند.
ولي پژوهشهايي نيز نشان دادهاند كه مقايسه خود با افراد برتر، به فرد نيرو و اميد ميبخشد و موفقيت ديگري ميتواند الهام بخش شود. يافتههاي پژوهشي كه بر احساس نابرابري تمركز دارند، به ويژه پژوهشهاي تجربي نشان ميدهند كه براي مردم مهم است كه در مقايسه با ديگران با آنان چگونه رفتار ميشود.
در اين آزمايشها افرادي كه احساس نابرابري و تبعيض داشتهاند، نشان دادند كه به خاطر رفع تبعيض از خود، حتي حاضرند ديگران را بيازارند. دوم، در مطالعات آماري بزرگ، ابراز احساس رضايت از زندگي، بستگي دارد به حقوقي كه فرد نسبت به متوسط حقوق و يا در مقايسه با مبناي حقوق دريافت ميدارد.
سوم، نابرابري حقوق و دستمزد، با كنترل بسياري از متغيرها، در جامعه يا در يك منطقه، احساس خوشبختي را كاهش ميدهد. البته اين تأثير چندان زياد نيست.
12. ولي اين انسان است كه حق انتخاب دارد. ميتواند آگاهانه تعيين كند چه ميزان كافي است و با چه كسي خود را مقايسه كند و چه معياري را براي مقايسه بر گزيند. همان گونه كه پژوهشگران نشان دادهاند، براي انسان دستاوردهاي مادي خيلي زود عادي ميشود. ولي اين امر در مورد پديدههاي پر معنايي چون دوستي و هدف متعالي چندان صادق نيست.
در تحقيقات ديگري كه انجام شده، ساير عوامل بسيار مؤثر بر احساس خوشبختي، به ترتيب اهميت عبارتند از:
• روابط اجتماعي: داشتن خانواده و دوستان صميميو پشتيبان و حمايت گر و روابط گسترده و عميق و دوستيهاي پايدار . پروفسور اسوالد، اقتصاددان دانشگاههاروارد در فرمولي نشان داده كه تأثير دوستي بر خوشبختي بيش از درآمد صرف است. او ميگويد 50 هزار پوند لازم است تا اثر نداشتن دوست جبران شود!31 ازدواج نيز نقشي مهم دارد. مطالعات نشان داده كه به طور متوسط ازدواج 7 سال بر طول عمر مردان و 4 سال بر طول عمر زنان ميافزايد.
• پژوهشها نشان داده كه تلف كردن وقت در رفت و آمد ميان محل كار و خانه، نه تنها خود تجربه اي است تلخ، بلكه بر جنبههاي ديگر زندگي نيز اثر منفي دارد. از جمله بر سرمايه اجتماعي كه با خوشبختي رابطه اي قوي دارد.
سرمايه اجتماعي از مجموعه روابط اجتماعي و اعتمادي كه به ديگران داريم و پيوندهاي ما با خانواده و دوستان و آشنايان تشكيل ميشود. پروفسور Putnam از دانشگاه هاروارد، در تحقيقي نشان داده كه با هر 10 دقيقه اي كه در امريكا، صرف رفت و آمد ميشود، 10درصد از ميزان معاشرت و روابط اجتماعي كاهش مييابد.
به اين معنا كه براي حضور در مهمانيها و گردهماييهاي خانوادگي و دوستانه، 10 درصد وقت كمتري صرف ميشود. توصيه صاحبنظران و پژوهشگران اين است كه تا حد امكان به كساني كه دوست داريم، وقت بيشتري اختصاص دهيم و براي اين كار چاره اي نيست جز آن كه در صورت داشتن حق انتخاب، خانه و محل كار نزديك هم باشند. از آن مهم تر افراد از انتخاب محل كاري دور از خانه منع شوند.
• احساس موفقيت در كار و يا در تحصيل
• داشتن هدفي مهم در زندگي و تعريف معنايي براي زندگي، برخاسته از ارزشهايي كه براي فرد اهميت خاص داشته باشد و تلاش در راه تحقق آن هدف، هدفي كه فرد احساس كند ارزش آن را دارد كه عمر خود را در راه تحقق آن صرف كند. و با تواناييها و علايق و استعدادهايش نيز سازگار باشد.
البته اين تحقيقات به عوامل ديگري نيز اشاره دارند، از جمله:
• احساس رشد و يادگيري مستمر
• سلامتي
• اشتغال مستمر
• داشتن فرصت و امكان براي تفريح
• وابستگي به چيزي برتر از خويشتن
• نگاه مثبت به زندگي
برخي از پژوهشگران نيز نشان دادهاند كه احساس خوشبختي، فرد را در برابر عوامل استرس زا و بيماري زا حفاظت ميكند و باعث طول عمر، سلامتي و انعطاف و عملكرد خوب ميشود. . براي مثال، دريافتهاند كه عمر كساني كه احساس خوشبختي بيشتري داشتند و شادتر بودند، 9 سال طولاني تر بود . براي سيگاريها اين رقم به 6 سال ميرسد.
هم چنين دريافتهاند كه از دست دادن همسر و از دست دادن شغل دو رويداد مهمياست كه ميتواند باعث احساس بدبختي به نسبت پايدار شود . با از دست دادن همسر چند سال طول ميكشد تا فرد به حال عادي بازگردد.
نكته مهم اين است كه چند دهه تحقيق هر چند توانسته عوامل مؤثري را كه رابطه اي قوي با خوشبختي دارند، شناسايي كند، ولي هنوز بين اين عوامل و خوشبختي رابطه علي به دست نيامده است.
خوشبختي نه تنها توجه دانشمندان را به خود جلب كرده است، بلكه اندك اندك در محافل سياستمداران نيز براي خود جايي مييابد. اصطلاح Politics of Happiness به تازگي وارد واژگان اين حوزه شده و دربارهاش مطالب زيادي نوشته شده است.
صاحبنظران چنين استدلال ميكنند كه حكومتها تا به امروز، در زمينه توليد ثروت تلاش كردهاند ولي چون اين ثروت به احساس خوشبختي در مردم تبديل نشده، دولتها بايد كانون توجه و اولويتهاي خود را تغيير دهند.
اين انديشه تازگي ندارد. فيلسوفان بسياري در اين باره سخن گفتهاند . از جمله اواخر قرن 18 فيلسوف انگليسي Jeremy Benthan بر اين موضوع تأكيد داشت آن چه تازگي دارد اين است كه براي سياستمداراني كه در جوامع مدرن امروزين، به شدت تحت تأثير فشار مسائلي چون تروريسم و امنيت و ائتلافهاي منطقه اي و جهاني و رقابت بيرحمانه در عرصههايي چون تجارت بينالملل و بازارهاي به سرعت در حال نوشدن تكنولوژي و كالا و امثال آن و يا فشارهاي زيست محيطي قرار دارند، بهبود احساس خوشبختي مردم به چالشي اساسي تبديل شود.
در سال 1999، توني بلر نخست وزير وقت انگلستان در باره كيفيت زندگي و شيوههاي دستيابي به آن مقاله اي نوشت و در آن اذعان داشت كه دولتها فراموش كردهاند كه پول همه چيز نيست و موفقيت دولتها فقط با GDP سنجيده ميشود. حال آن كه ايجاد بهترين كيفيت زندگي براي مردم، مهم تر از تمركز صرف بر رشد اقتصادي است.
وي ادامه ميدهد كه براي ما راه حل آن است كه براي سنجش عملكردمان ابزار ديگري بيابيم. چنين بود كه توسعه پايدار با تأكيد بر كيفيت زندگي در دستور كار دولت انگلستان قرار گرفت. ديويد كامرون، رهبر حزب محافظه كار انگليس نيز گفته است كه نبايد صرفا به اين بيانديشيم كه چگونه جيبهاي مردم را از پول پر كنيم. بلكه بايد فكر كنيم چگونه دلهاي مردم را مملو از احساس شادي و نشاط سازيم.
به نظر ميرسد بارقههايي از اميد، دست كم در كشور انگلستان پديدار شده باشد. اين انديشه در ميان سياستمداران اين كشور در حال رواج است كه دغدغه سياست بايد تأمين بيشترين احساس خوشبختي براي مردم باشد.
خوش بينان چنين پيش بيني ميكنند كه در 10 سال آينده عملكرد حكومتها در جهان بر مبناي كوشش آنان در راه خوشبخت كردن مردم ارزيابي شود. در سال 2002، واحد استراتژي در دفتر نخست وزيري انگلستان، سميناري برگزار كرد كه موضوع آن "رضايت از زندگي" بود.
در اين سمينار سعي شد سياستهاي دستيابي به خوشبختي مورد بحث قرار گيرد. چند ماه پس از آن، دفتر نخست وزيري مقاله اي تحليلي منتشر كرد كه به مباحث زير پرداخته بود:
• تأثير خوشبختي بر سياستهاي گوناگون،
• شاخص خوشبختي،
• آموزش خوشبختي به مردم (پژوهشها نشان داده كه شركت مردم در برنامههاي آموزشي 2 تا 10 هفتگي، تا 25 درصد احساس خوشبختي را تقويت كرده است.)
• ضرورت حمايت بيشتر دولت از خدمات داوطلبانه مردم در زمينه خوشبختي،
• ضرورت برقراري تعادل بيشتر ميان كار و زندگي، با تأكيد بر تفريح و
• افزايش ماليات بر درآمد ثروتمندان با هدف كاهش نابرابريهاي درآمد.
از توني بلر نقل ميكنند كه گفته است در آينده عملكرد دولت براساس معيار خوشبخت كردن مردم سنجيده خواهد شد. اگر دولت خود در اين زمينه كار سنجش را آغاز نكند، ديگران اين كار را خواهند كرد. هم اكنون برخي از وزارتخانهها، اين موضوع را در دستور كار خود قرار دادهاند . وزارت محيط زيست و غذا و امور روستايي، در صدد تدوين شاخص خوشبختي است.
همان گونه كه اشاره شد، پژوهشها در تبيين اين واقعيت كه چرا ثروت باعث خوشبختي نشده، علت را گرايش انسان به مقايسه خود با ديگران دانستهاند.
بر اين اساس سياستمداران به اين نتيجه رسيدهاند كه براي دستيابي به جامعه اي خوشبخت تر، نابرابريها و احساس تبعيض بايد كاهش يابد و شايد بتوان شكاف ميان دارا و نادار را به دو طريق كاهش داد:
• توزيع مجدد ثروت از راه ماليات
• كنترل و نظارت بر تبليغات و ممنوع كردن پاره اي از تبليغات. يافتههاي پژوهشي نشان داده است كه تبليغات عامل اصلي احساس عدم خوشبختي است. چون به مردم اين احساس را ميدهد كه در هر وضعيتي كه هستند، كمبود دارند و وضع شان خوب نيست. افزون بر آن، كودكان و جواناني كه به مارك حساساند وسعي دارند لباسها و اشياء مارك دار استفاده كنند، احساس خوشبختي نميكنند.
از سوي ديگر، اگر سياستمداران بخواهند به يافتههاي پژوهشي خوشبختي توجه جدي نشان دهند، لازم است در سياستهاي خود به نكات زير توجه كنند:
• دولت كاري نكند كه مردم از ازدواج رويگردان شوند. در انگلستان محركههاي مالي براي ازدواج حذف شده است.
• ارائه خدمات بهداشتي ارزان و با كيفيت كه به راحتي در دسترس مردم قرار داشته باشد. پژوهشها رابطه اي قوي ميان سلامتي و خوشبختي يافتهاند. بر اين اساس دولت بايد به مردم در ورزش، رژيم غذايي و ترك سيگار كمك كند. و براي كساني كه دچار افكار منفياند و يا در حل مسائل و غلبه بر مشكلات از توانايي لازم برخوردار نيستند، خدمات مشاوره و آموزش از نوع درمانهاي رفتاري- شناختي ارائه دهد. از آن مهم تر، پيشگيري و درمان افسردگي را در اولويتهاي خود قرار دهد.
در كشور بوتان سياستها تا حد امكان بر مبناي32 GNH (خوشبختي ناخالص ملي) شكل ميگيرد . در اين كشور، تبليغات خياباني به ويژه اگر كودكان مخاطب آن باشند و بسياري از كانالهاي تلويزيوني كه برنامههايي چون كشتي پخش ميكنند و البته MTV ممنوع است.
تا همين چند سال پيش مردم تلويزيون نداشتند. در انگلستان، شوراي ملي مصرف كنندگان، براي منع آگهيهايي كه كودكان زير ده سال را هدف قرار ميدهند، مبارزه سختي را آغاز كرده است. اين شورا سعي دارد تبليغ خوراكيهاي ناسالم را ممنوع سازد.
به يقين در كشورهاي ديگر نيز تجربههايي از اين دست وجود دارد كه بيانگر توجه دولت به مسايلي از اين قبيل باشد ولي اين آغاز راه است.
اكنون بد نيست آن چه را كه تاكنون درباره كيفيت زندگي و خوشبختي بيان شد، با توجه به شرايط ايران مورد تحليل قرار دهيم.
تجربههاي موجود در سطح جهان در زمينه كيفيت زندگي و سنجش و مديريت آن و مطالعات علميكه در زمينه خوشبختي آغاز شده همگي نويد بخش و باارزشاند و شكي نيست كه در آينده اي نزديك، انديشه توسعه به ويژه توسعه پايدار را تحت تأثير قرار خواهند داد و به قلمرو سياست گذاري و برنامه ريزي توسعه ملي و توسعه منطقه اي و از آن مهم تر مديريت شهري و توسعه شهري راه خواهند يافت.
اما اگر بخواهيم ادبيات موجود را در متن مسائل فرهنگي – اجتماعي و هستي شناختي جامعه ايران تحليل كنيم، متوجه خواهيم شد كه يافتههاي پژوهشي پژوهشگران غير ايراني به ويژه در زمينه خوشبختي، پاسخگوي پيچيدگيهاي وجودي انسان ايراني نيستند. مگر نه آن كه در اين ادبيات، بر وجه ذهني دو پديده كيفيت زندگي و خوشبختي تأكيد شده است؟
پس بايد مدلهاي ارائه شده بتوانند احساس انسان ايراني را درباره زندگي در متن جامعه اي كه در آن قرار دارد، تبيين كنند. به بياني ديگر، جوامعي متفاوت با جوامع پيشرفته اي كه خاستگاه توليد انديشه و انجام پژوهش درباره كيفيت زندگي و خوشبختياند، بايد خود با انجام پژوهشهاي دقيق و علميراه را براي مدل سازي و نظريه پردازي هموار سازند. به چند دليل:
1. خوشبختي با كيفيت زندگي – آن گونه كه در اين مقاله تعريف شد – رابطه اي نزديك دارند. در واقع خوشبختي برآيند ذهني و احساسي زندگي با كيفيت است . نميتوان در دنياي امروز در شرايطي زندگي كرد كه با توجه به معيارهاي عيني، زندگي كيفيت نامطلوبي داشته باشد و فرد احساس كند خوشبخت است. اما، اين دولت است كه شرايط عيني را بايد فراهم آورد. زيرا، در مديريت كيفيت زندگي نقش اصلي بر عهده اوست..
2. پس فراهم آوردن شرايط عيني زندگي مطلوب، وظيفه دولت است. ولي كدام دولت؟
3. دولتها از نظر نقش، وظيفه و مأموريتي كه براي خود قائلند، در طول پيوستاري قرار ميگيرند كه در يك سوي آن دولتهايي قرار دارند كه جز تحكيم مباني قدرت و حفظ نظام حاكم، براي خود نقشي قائل نيستند.
انسان و زندگي او و فرد و حقوق او در محاسبات شان جايي ندارد. در سوي ديگر پيوستار، دولتهايي قرار دارند كه به خاطر اتكاء به رأي مردم، تأمين رضايت مردم و فراهم آوردن بهترين شرايط براي زندگي و آسايش مردم را مأموريت اصلي خود تلقي ميكنند.
براي فرد و زندگي او ارزش بسياري قائلند. و اين ارزش در تصميمها و سياستها و برنامههاي دولت و حكومت به خوبي بازتاب دارد. بين اين دو نيز انواع دولتهاي ديگر قرارميگيرند. در شاخصهايي كه معرفي شد، به ويژه شاخصهاي كيفيت زندگي، به مؤلفههايي اشاره شده كه به طور غير مستقيم نوع حكومت و نوع دولت را در بر ميگيرد. ولي در كشورهاي غير غربي- از جمله ايران- در پژوهشهاي كيفيت زندگي و خوشبختي، نوع حكومت و نقش دولت، متغيري است اصلي و بايد به طور مستقيم وارد مدل شده و مورد سنجش قرار گيرد. به ويژه به نوع نگاه حكومت به مردم به عنوان انسان و ميزان حساسيت دولت به تأمين كيفيت خوب براي زندگي مردم و ايجاد احساس خوشبختي، امتياز بالا تعلق گيرد.
4. اميد به آينده و داشتن تصويري روشن از آينده و زندگي در جامعه اي كه نزد جهانيان از اعتبار بالايي برخوردار است - بهزيستي اجتماعي- به يقين در ارزيابي انسان از زندگي تأثير دارد. در ايران، مردم در جامعه اي زندگي ميكنند كه به رغم داشتن منابع باارزش و غني، تصوير از آينده در آن چندان اميد بخش نيست.
مردم هر روز به دليلي در رسانههاي بينالمللي، شاهد نمايش تصويري از كشور هستند كه ايران را در زمره كشورهاي تروريست و محور "شرارت "ميخواند. شكي نيست كه چنين وضعيتي بر بهزيستي اجتماعي مردم و احساسي كه نسبت به زندگي دارند، دست كم در جوانان و گروههاي روشنفكر و توسعه خواهي كه دغدغه منافع ملي دارند، تأثير ميگذارد. كيست كه نخواهد همه جا از سرزمينش و كشورش با سربلندي ياد شود و به هويت مليش علنا بنازد.اين نوع عوامل نيز در پژوهشهاي كيفيت زندگي و خوشبختي گنجانده نشدهاند.
5. تأثير عواملي چون قوميت، اعتقادات مذهبي، محل زندگي (شهر - روستا، تهران – شهرستانها)، طبقه اجتماعي، و امثال آن به عنوان متغيرهاي مستقل يا ميانجي، در مطالعات ايران اهميت بسيار دارند. بايد ديد آيا رضايت از زندگي در كدام گروه بالاتر است و چرا.
اما سؤال مهم اين است كه كيفيت زندگي در ايران چه وضعي دارد. همان گونه كه ديديم در تحقيقات انجام شده ايران وضع متوسطي دارد و در رتبهبنديهاي جهاني در گروه متوسط به پايين قرار دارد.
از نظر رضايت از زندگي نيز اگر بپذيريم كه نمونه مورد مطالعه در تحقيقات nef معرف كل جمعيت است و از نظر متدولوژي از اعتبار كافي برخوردار است، ايران در حد متوسط قرار دارد كه وضع مطلوبي نيست.يافتههاي نصرت آبادي و جوشانلو نيز حكايت از واقعيتي تلخ دارند.
افزون بر آن، مشاهدات و تجربههاي شخصي خود ما نيز حاكي از آن است كه منابع و ثروتهاي ملي و طبيعي در ايران به كيفيت زندگي مطلوب تبديل نشدهاند. با توجه به آن كه دولت در ايران از اقتدار كافي برخوردار است و منابع ملي نيز در اختيار اوست، ميتوان گناه عدم وضعيت مطلوب را به ميزان زياد به گردن عدم كارآمدي دولت گذاشت و چنين استدلال كرد كه چون اصولا بحث كيفيت زندگي در دستور كار دولت قرار ندارد، وضع نميتواند از اين بهتر باشد.
نكته ديگر آن كه هر چند در نبود تحقيقات علميمعتبر، نميتوان درباره چنين مسائلي با قطعيت سخن گفت ولي شواهد موجود و تجربههاي شخصي بسياري از ما حاكي از آن است كه براي حكومت، زندگي شاد، خوشحال بودن و از زندگي لذت بردن نه تنها ارزش نيست، بلكه ضد ارزش تلقي ميشود. افزون بر آن، حكومت با جوانان و زنان و البته دختران جوان، مشكل دارد و نميتواند تأمين شرايط لازم براي رضايت آنان را از زندگي، وظيفه مهميبراي خود تلقي كند.
اما، در سطح فرد و آن چه به فرد مربوط است، حلقه مفقوده چيزي است كه شايد بتوان آن را خرد زندگي ناميد. و آن از نوعي جهان بيني و نگاه به زندگي و مجموعه مهارتها و تواناييهايي تشكيل شده كه به فرد كمك ميكند در بدترين شرايط بتواند زندگي خود را به گونه اي سامان دهد و اداره كند كه كمتر شرايط نامساعد زندگي او را از پاي درآورد.
با توجه به سابقه درخشان فرهنگي- تمدني كشور، شايد زمينه آموزش خرد زندگي در ايران مستعدتر از بسياري از جوامع باشد. آموزش آن بايد از اولويت بالايي برخوردار شود. خرد زندگي چون پديده اي است انتزاعي، به سختي قابل تعريف است.
ولي شايد بتوان آن را تركيبي از 11 بعد كيز به علاوه نوع نگاه و جهان بيني اي دانست كه از داناييها و مهارتهاي زير تركيب يافته است:
• در جايگاه فرد، مربي، پدر و مادر و يا سياست گذار، بدانيم كه زندگي فرد فرصتي است منحصر به فرد و تكرار نشدني. هر فردي فقط يك بار در تاريخ هستي انسان متولد ميشود و آن يك بار فرصتي است كوتاه كه چون شهاب ميگذرد. اين عمر كوتاه و باارزش را با خرد مديريت كنيم.
• زندگي مبارزه اي است دائميبا مشكلات و تلاشي است مستمر براي حل مسئله .در جهان پر مسئله و بحران زده امروز تا زنده هستيم مسئله خواهيم داشت. به كودكان مان به جاي راه حلها، مهارت حل مسئله را آموزش دهيم. تا مسائل امروز خود را به گونه اي حل نكنند كه فردا به مسئله اي بزرگتر براي خود و يا مسئله اي براي ديگران تبديل شود.
• مهارت مديريت بحران را آموزش دهيم. تا بياموزند مشكلات و بحرانها را فرصت تلقي كنند و نه تهديد. فرصتي براي يادگيري و بهبود كيفيت زندگي. و بياموزند در مواجهه با بحران، در آن غرق نشوند و اجازه ندهند بحران، انرژي و توان شان را به تحليل برد.
• به آنان آموزش دهيم چگونه بهتر و سريعتر ياد بگيرند. در دنياي ديجيتالي شده امروز، دانش و مهارت به سرعت منسوخ ميشود. در كنار دانش و مهارت جديد، به كودكان مان مهارت نو كردن آن را نيز آموزش دهيم
•.در جهان پر تحول كنوني نميتوان با دور ماندن از پيشرفتهاي مربوط به حرفه و حوزه مورد علاقه، احساس خوبي به زندگي داشت. به كودكان و جوانان ياد دهيم با يادگيري مستمر و لذت بردن از آن، خود را با جريانهاي دانش روز همگام سازند.
• وسواس عقب نماندن و صرف تمام انرژي در راه به روز ماندن نيز به كيفيت زندگي آسيب ميرساند. خرد زندگي بر تعادل استوار است.
• آموزش نگاه اكولوژيك و برخورد اخلاقي با محيط زيست سياره اي كه تنها زيستگاه انسان است، امري است ضروري. خود را جزيي از طبيعت ديدن؛ تأمل درباره جايگاه انسان در عرصه پهناور كيهاني كه مدام در حال شدن است و حساس بودن به رابطه عميق و در عين حال شكننده انسان با طبيعت؛ آموختن راه و رسم زندگي در طبيعت و هم سو شدن با طبيعت و درس گرفتن از طبيعت؛ تأمل درباره جايگاه پر ابهام انسان در كيهان؛ مهارت اوج گرفتن در خيال و نگاه به مسائل خود از فضاي ماوراء جو و تشخيص حقير بودن بزرگترين مسئله در مقايسه با عظمت پر رمز و راز كيهاني كه ما را احاطه كرده است، جلوههاي نگاه اكولوژيك است.
• مهارت تشخيص اولويتهاي استراتژيك و كسب مهارت مهار زدن بر دامنه نيازهايي كه تحت تأثير بازارهاي پر رقابت و حريص جهاني و ملي، خارج از كنترل فرد مدام بسط مييابند .و او را به عرصههايي ميكشانند كه سرانجامش احساس خوشبختي نيست. اين كه بدانيم به كدام نياز پر و بال دهيم . كدام نياز را سركوب كنيم، تصميمياست خردمندانه.
• مهارت شناسايي مستمر قابليتها و تواناييها و استعدادهاي دروني و استفاده از فرصتهاي محيطي براي تبديل آن به مهارتهاي مورد نياز كار و زندگي با كيفيت. رصتهايي كه پاره اي از آنها چون ابر ميگذرند.
• مهارت زندگي سالم در شرايط ناسالم.
• مهارت تأمل و باز پس نگري و نگاه با فاصله به خود و به زندگي خود و طرح اين پرسش مهم كه الگوي فعلي زندگيم مرا به كجا خواهد برد.
• توجه به تأثير الگوي زندگي فردي بر نزديكاني كه تحت تأثير زندگي ما قرار دارند و طرح اين پرسش كه الگوي فعلي زندگي من و نظام ارزشي حاكم بر آن، عزيزانم را به كجا خواهد برد
• آمادگي براي اصلاح مسير و تغيير الگوي زندگي، هر جا كه لازم باشد.
كلام آخر
در شرايط حاضر، اگر در ايران قرار باشد با توجه به آينده كشور، براي دولت تنها چند وظيفه مهم قائل شويم، اول بازسازي و تحول اساسي نظام آموزشي به ويژه در سطح مهد كودك و ابتدايي است.
در سنين پايين شالودههاي اصلي شخصيت شكل ميگيرند و به دليل آمادگي بالاي كودك براي يادگيري ميتوان از راه آموزشهاي درست و خردمندانه به نسل آينده مهارتهايي را آموزش داد كه در جواني و بزرگسالي به توانايي و قابليت اداره زندگي در شرايط سخت و محدود كننده تبديل شود.
قابليتي كه فرد را در ساختن زندگي با كيفيتي مطلوب، توانا سازد. چنين قابليتهايي است كه نسل جوان را در برابر آسيبهايي چون اعتياد و خودكشي كه امروزه درد پنهان و معضل استراتژيك جامعه ماست، مصون ميدارد.
اين وظيفه در صورتي ميتواند ظرفيتي مطمئن در جامعه ايجاد كند كه با سرمايه گذاري مناسب و گسترده در آموزش اثربخش خانوادهها، به ويژه مادران و زنان تركيب شود.
چنين اقداماتي است كه راه را براي توسعه پايدار هموار ميسازد؛ وگرنه سرمايه انساني آينده كه قرار است اهداف برنامههاي توسعه را محقق كنند، گرفتار چنان آسيبهايي خواهند شد كه منابع سرمايه اي را به طور مستقيم و غير مستقيم، خواهد بلعيد.
وظيفه ديگر دولت آن است كه كار بر روي مديريت كيفيت زندگي و تدوين شاخص خوشبختي را در دستور كار خود قرار دهد و سازمانهاي دولتي را موظف سازد در چارچوب چنين مفاهيمي، وظايف، نقشها، فرايندها و مكانيسمهاي ارزيابي عملكرد خود را از نو تعريف كنند.
در شرايطي كه دولت به مسائل مذكور توجه ندارد، وظيفه اصلي بر دوش صاحبنظران و پژوهشگران مستقل و مسئول و سازمانهاي مدني قرار ميگيرد.
اينان ميتوانند به طور سازمان يافته و سيستماتيك، كار بزرگ توليد انديشه و انجام پژوهش علميدر زمينه مديريت كيفيت زندگي و خوشبختي را آغاز كنند و با انتشار نتايج كارهاي خود در سطحي گسترده، در مردم و دولت نسبت به اين وظايف مهم حساسيت برانگيزند.
پانوشتها:
1.The Cogitator , Interview by Susan Kruglinski with Gerald Edelman, in Discover, special issue on The Brain, Spring 2007, pp. 18-23
2. شادروان دكتر علي اسدي (1314-1370)، جامعه شناس و متخصص ارتباطات و پژوهشگري است كه با نگاه فلسفه و حكمت مسائل جهان معاصر را تحليل مي كرد. از ايشان 14 اثر ترجمه و مقالات بسياري برجاي مانده است كه در آن ميان مي توان به ترجمه چهار جلدي مجموعه باارزش "متد" اثر ادگار مورن اشاره داشت كه سه جلد آن با عنوان هاي سرمشقِ گمشده، شناختِ شناخت و طبيعتِ طبيعت توسط انتشارات سروش منتشر شد و زندگيِِ زندگي به دليل گم شدن دست نوشته ها در انتشارات سروش، انتشار نيافت!
3. Genuine Progress Indicator
4. Fordham Index of Social Health
5. Human Development Index
6. Gender Development Index
7. Human Poverty Index
8. براي آشنائي با مجموعه شاخص هاي اجتماعي، مراجعه كنيد به مقاله زير:
“Social Indicators for the Strategic Evaluation of major Social Programs”,HRSDC, Government of Canada, August 1998
9. Economist Intelligence Unit
10. Price Parity Power
11. New Economics Foundation
12. Nic Marks,Saamah Abdallah, Andrew Simms,(2005)
13.The Unhappy Planet Index, an index of human well-being and environment impact”, nef
14. پادشاه كشور بوتانKing Jigme Wangchuck از سال 1976 .در اعتراض به مدل هاي غربي توسعه، مفهوم خوشبختي ناخالص ملي (Gross National Happiness) را معرفي كرد. در سال هاي اخير با نزديك شدن انتخابات دموكراتيك سال 2008 در اين كشور ، كوشش هائي در جهت عملياتي كردن اين مفهوم وسنجش آن آغاز شده است .ابعاد 9 گانه اين مفهوم عبارتند از استاندارد زندگي، بهداشت، آموزش، تنوع و انعطاف اكوسيستم، نشاط و تنوع فرهنگي، استفاده از زمان و تعادل آن، حكمراني خوب، پويائي و نشاط جامعه محلي و احساس نيكبودي رواني.
15. درباره علم خوشبختي و تحقيقاتي كه در اين زمينه شده، مراجعه كنيد به آثار اقتصادداناني چون (1996) Daniel Kahneman در دانشگاه پرينستون و Shields 2004 و Clark and Oswald 2004 و Di Tella et al 2001 و روانشناساني چون (1984,1999,2002 ,2003) ،Ed Diener وMartin Seligman,Keyes (2002,2005,2006), Peter Miller, Ryff (1995,1996) و James Olds و متخصصان مغز و اعصاب كه بتازگي درباره خوشبختي به پژوهش علمي مشغول شدهاند از جمله Kringelbach در امريكا و البته نشرياتي كه در اين زمينه منتشر ميشود مانند: The Journal of In Pursuit of Happiness
16. Keyes, Corey L.M.,&Shane Lopez.(2002).Toward a Science of Mental Health: Positive Direction in Diagnosis and Interventions, pp.45-59 in the Handbook of Positive psychology, N.Y.:Oxford University Press
17. Emotional well-being
18. Psychological well-being
19. Self-acceptance
20. Social well-being
21. Social integration
22. Social contribution
23. social coherence
24. social actualization
25. Flourishing
26. languishing
27. Nosratabadi, Masoud & Mohsen Joshanloo,(2007) “Levels of Mental Health Continuum and Personality Traits”, Paper to be published.
28. Ronald Inglehart et al(2004), Human Beliefs and Values: A Cross-Cultural Sourcebook based on the 1999-2002 Values Survey.Mexico City:Siglo XX1.
29. Science of happiness
30. Diener, Ed., Robert Biswas-Diener, and Maya tamir, (2004), “The Psychology of Subjective Well-Being”,Daedalus, Blanchflower,David G., (Dartmouth College) and Andrew J Osward,(2005) (Harvard University),”Happiness and the Human Development Index: The Paradox of Australia, Australian Economic Review, ”
31. Oswald, Andrew J. (1997). “Happiness and Economic Performance”,Economic Journal.
32. Gross National Happiness
*دکتر شهيندخت خوارزمی عضو هيأت علمي سازمان مديريت صنعتي و نايب رئیس انجمن ايراني مطالعات جامعه اطلاعاتي است.
مطلبهای دیگر از همین نویسنده در سایت آیندهنگری:
|
بنیاد آیندهنگری ایران |
پنجشنبه ۲۴ آبان ۱۴۰۳ - ۱۴ نوامبر ۲۰۲۴
اندیشمندان آیندهنگر
|
|