وقتی دانش دموكرات میشود
اگر عضو یکی از شبکههای زیر هستید میتوانید این مطلب را به شبکهی خود ارسال کنید:
[19 Aug 2010]
[ فرشيد محبي]
فرشيد محبي* مجيد اديبزاده نويسنده كتاب «دموكراسي معرفتي» است. موضوع اصلي اين كتاب بررسي همهگير شدن يا دموكراتيك شدن دانش در همه حوزهها است.
به اعتقاد اديبزاده، عصر مدرن واجد ابزارهايي شد كه اين ابزارها به دموكرات شدن و همهگير شدن دانش كمك كرد. از نظر اديبزاده، يكي از اين ابزارها اينترنت بود. به گفته او، اينترنت به دليل كمهزينه بودن، در دسترس بودن و آسان بودن توانسته است در جهاني شبكهاي دانش را بدون واسطه و به زبان ساده در اختيار همه قرار دهد از اين رو ميتوان گفت اين پديده مدرن به دموكراتيك كردن دانش كمك كرده است. از اين رو با مجيد اديبزاده درباره كتابي كه خود نوشته است گفتوگو كرديم. اين كتاب را نشر ققنوس به چاپ رسانيده است. يكي از نقاط قوت اين كتاب رفرنسهاي بيشمارشي است كه اين كتاب را به اثري زنده و همهجانبه مبدل ساخته است.
آنچه در پي ميآيد متن گفتوگوي ما با مجيد اديبزاده است.
آيا دانش باعث ايجاد اينترنت شده يا اينترنت دانش را همگاني و گسترده كرده است؟
شكي نيست كه اين يك رابطه متقابل است؛ اينترنت ابتدا بخشي از نيازهاي وزارت دفاع آمريكا در دهه 70 قرن بيستم بود اما امروزه يكي از ضرورتهاي جداييناپذير در سراسر جهان است و اين نشان از اهميت خاص اينترنت دارد. همگانيشدن دانش ريشه در موج انسانگرايي در اروپا دارد كه زيربناي فرهنگي آن را فراهم كرد و موج صنعتي شدن و تقسيم كار گسترده كه از اروپا آغاز شد به توليد انبوه اين دانش انجاميد. امروزه نيز بحث راجع به جوامع پساصنعتي، جوامع اطلاعاتي و جوامع دانايي، حكايت از همين دانش انبوه است. اما داستان دانش و اينترنت خود از جنس خاصتري است. اينترنت علاوه بر نهادهاي تخصصي و ساختاري دانش همچون دانشگاه، ناشر و مانند اينها، عموم افراد انساني را نيز به عرصهاي براي توليد، بازتوليد و مصرف دانش فراخوانده است. شما در فضاي اينترنت تنها يك مصرفكننده و مخاطب صرف نيستيد و بهطور مثال ما گاهي در حوادث روز جهان شاهديم كه افراد مجهز به سادهترين امكانات ديجيتالي در توليد اطلاعات و خبر وظيفه يك خبرگزاري را بهعهده ميگيرند و بزرگترين شبكههاي تلويزيوني و روزنامهها از چنين اطلاعاتي براي خبررساني تغذيه ميكنند. اينترنت يك فضاي چندرسانهاي است كه دانش كمك كرده است از حالت متن به ابرمتن تغيير ماهيت بدهد و اين ويژگي جديد دانش، فرصتي را فراهم كرده تا كاربراني از سراسر جهان فرصت «مشاركت» در توليد، بازتوليد و بازانديشي در دانش بشري را پيدا كنند. بهخصوص اينكه ابرمتن به دليل ماهيت ديجيتالي (تبديل شدن از عينيت به صفر و يك) اين امكان را يافته است كه دائما در معرض بازانديشي و بازتعريف مجدد قرار گيرد. بهطور مثال شما ميتوانيد در دايرهالمعارفهاي اينترنتي اين خصلت را مشاهده كنيد. امروزه اين دانشنامهها از دست توليدكنندگان خاص خارج شده و مصرفكنندگان نيز امكان مشاركت در توليد دانش يا بازانديشي در آن را يافتهاند. ديجيتالي شدن زندگي به توليد انبوه دانش، اطلاعات و افزايش سرعت انتشار آن در سريعترين لحظه ممكن در گستره جهاني، حتي در مفهوم دانش نيز تغيير ايجاد كرده و بسياري از دانشهاي بهداشتي، اقتصادي و سياسي تنها براي مصرف در يك زمان كوتاه توليد ميشوند و دائما در اين دانشهاي يك بار مصرف تجديدنظر و بازانديشي صورت ميپذيرد و اين فرآيند همچنان ادامه مييابد. حتي امروزه فضيلت دانش جاي خود را به كاربردي بودن دانش داده است و مصرفي بودن دانش است كه ارزش و اهميت آن را مشخص ميكند، نه ايجاد فضيلت آن.
آيا اساسا ميتوان دانشي غيردموكراتيك متصور شد؟
دانش غيردموكراتيك يا دانش پيشدموكراتيك؟ از آنجايي كه دانش و معرفت هم بخشي از فرهنگ جوامع انساني بهحساب ميآيد و با انسان تولد يافته است، پس ميتوان به صورتهاي خاصي از دانش نيز دانش پيشدموكراتيك گفت و بهمنزله يك فرهنگ پيشدموكراتيك در نظر گرفت. اين تقسيمبندي فرهنگ دموكراتيك و فرهنگ پيشدموكراتيك از آن مانهايم است كه فرهنگ اشرافي اروپا را نمونهاي از فرهنگ پيشدموكراتيك ميداند كه در آن اشرافيت به يك ذات اصيل و جداگانه از مردم معمولي معتقد بود و همواره با فرهنگي متمايز (فرهنگ اشرافي) سعي در جدايي خويش از فرهنگ معمول جامعه داشت و انحصارات اشرافي تضمينكننده اين جدايي بود. دانش پيشدموكراتيك نيز بخشي از فرهنگ پيشدموكراتيك است كه امروزه نيز در جوامع انساني در حال بازتوليد شدن است و من در كتاب سعي كردم صورتهاي گوناگون آن را در عرصه فرهنگ علمي و نظام معرفتشناختي جوامع انساني نشان دهم.
آيا امكان بررسي دانش در دو مفهوم متفاوت فرهنگ و علم آنطور كه شما انجام دادهايد وجود دارد؟
بله، به زيرشاخههاي حوزه جامعهشناسي نگاه كنيد! دانش هم در مبحث جامعهشناسي فرهنگ مورد بحث قرار ميگيرد و هم در مبحث جامعهشناسي علم و جامعهشناسي دانش يا در آثار، مانهايم، كه بهطور مثال در مقاله «دموكراتيكشدن فرهنگ» دانش را هم بهمنزله فرهنگ و هم علم بهكار برده است يا در بحث جامعهشناسي دانشگاه كه بهطور مثال در آثار دلانتي و راسكه بهكار رفته است. امروزه نظريههاي كساني چون ميشل فوكو نيز بسيار جاافتاده كه به ما ميگويد دانش و قدرت رابطه به هم پيوستهاي دارد و دانش مدرن كه ريشه در فرهنگ انسانگرايي دارد از رژيم قدرت جدا نيست، پس حتي علم نيز خنثي بهحساب نميآيد و همواره يا براي اعمال قدرت بهكار گرفته ميشود يا براي مقاوت در برابر قدرت شكل ميگيرد. براي همين ميتوان دانش را بخشي از فرهنگ رسمي مورد حمايت رژيم قدرت و يا صورتي از فرهنگ مقاومت در دورههاي تاريخي مختلف نيز بهحساب آورد و بر اين اساس دانش را هم بهعنوان فرهنگ و هم بهعنوان علم در نظر گرفت.
حقوق شهروندي و ديگر مبناها قبلا هم وجود داشت اما اكنون قابل دسترس شدهاند در واقع ميتوان گفت دانش با ايجاد سهولت و فراغت براي بشر فرصت فكر كردن به چيزهاي ديگري را داد. اين مساله چه ارتباطي با دموكراتيك شدن دانش دارد؟
از زمان باستان، فيلسوفاني چون افلاطون معتقد بودند شهروند بايد از چنين فراغتي برخوردار باشد كه به فكر كردن و كسب آگاهي بپردازد هرچند كه شهروند مورد نظر افلاطون در يك جامعه نابرابر اطلاق شهروندي را به خود ميگيرد. اما در دوره كنوني مساله صرفا سهولت و فراغت نيست كه به دموكراتيك شدن دانش منجر شود. شهروند جوامع پيشرفته امروزين در تمامي ابعاد زندگي با دانش سروكار پيدا ميكند و از سويي هم توليد و انتشار انبوه دانش براي شهروند فرصت «انتخاب» به همراه ميآورد. از سوي ديگر شهروند جامعه دانشمحور در سطح زندگي روزمره نياز گستردهاي به دانش سياسي، بهداشتي، اقتصادي، محيط زيستي و مانند اينها پيدا كرده است و شهروندان بهمنزله مصرفكنندگان دانش، خود وارد عرصه توليد دانش شدهاند و در كنش و واكنش با ديگر شهروندان دائما مشغول بازانديشي در دانش هستند بهگونهاي كه به دانشي مطابق با نيازهاي خاص و ويژه خود دست پيدا كنند. انتخابي شدن دانش، مشاركتي شدن توليد دانش و مسووليتپذير شدن گروهها، نهادها، افراد و جنبشهايي كه در فرآيند دانش انساني و دانش طبيعي نقش ايفا ميكنند، همه حكايت از دموكراتيك شدن دانش دارد و شهروند جوامع دانشمحور اين فرصت را يافته است كه در فرآيندهاي انتخاب، مشاركت و مسووليتپذيري نقش خاص خود را ايفا كند.
آيا همگاني شدن دانش يا به قول شما دموكراتيك شدن آن لاجرم و ناگزير نيست؟
درباره ناگزير بودن يا نبود آن به راحتي نميشود نظر داد ولي همانگونه كه ما در فرآيند جهاني شدن شاهديم كه بسياري از پيامدهاي آن حتي در منزويترين دولت ـ ملتها نيز آشكار شده است درباره دموكراتيك شدن دانش نيز همين را ميتوان گفت. البته تا به امروز گذار به دموكراسي در بسياري از جوامع با فراز و فرودهايي همراه بوده است و دموكراتيك شدن فرهنگ معرفتي اين جوامع نيز با همين ويژگي همراه است. اما دموكراتيك شدن دانش همچنان يك ضرورت است، چرا كه جوامع دانشمحور امروزي بر بنياد دانش استوار شدهاند و اين يعني اينكه دانش، محور اصلي مديريت و اداره اين جوامع بهحساب ميآيد و چون دانش ميتواند منبع تهديدات بسياري براي شهروندان اين جوامع باشد، پس انتظار مردم از دانش هم قابل «اعتماد» بودن آن است و هم همگاني بودن از سوي ديگر جنبشهاي فعال مردمي در اين جوامع براي رفع مخاطرات گوناگون (محيط زيستي، اتمي، بهداشتي و...) دانش انتظار دارند فرآيند توليد دانش را مسووليتپذير كنند تا نهادهاي گوناگون توليد دانش، پاسخگوي احساس تهديد آنها باشند و اين يك ضرورت است كه باعث فعاليتهاي دموكراتيك بيشتر نيز شده است.
آيا دانش قبل از دموكرات شدن مستبد بود؟
دانش فرد يا گروه نيست كه مستبد باشد و اصلا دانش فاعل نيست بلكه همواره در پرتوي فاعل يا فاعلين شناخت مورد تعريف و بازتعريف قرار ميگيرد، بههمين خاطر صحبت بر سر مستبد بودن يا دموكرات بودن دانش نيست. در اينجا به جاي مستبد بايد از دموكراتيك يا غيردموكراتيك بودن دانش صحبت كرد. در اين صورت بايد گفت بله دانش بهمنزله بخشي از فرهنگ جوامع پيشدموكراتيك، نقش مهمي در شكلگيري و ساختاردهي به روابط غيردموكراتيك و نابرابرخواهانه داشته است (اما اين بدين معنا نيست كه امروزه چنين نقشي را ندارد). دانش همواره در ايجاد نابرابري بين افراد در جامعه نقش مهمي دارد و در فرهنگهاي پيشدموكراتيك دانش در انحصار طبقات اشراف و مسلط جامعه بود و با ايجاد فرهنگ و زبان محدود و خاصي براي دانش و علوم سنتي مانع از گسترش و پراكنده شدن آن در بين گروههاي مختلف جامعه ميشدند و خيلي از طبقات جامعه نيز از كسب و تحصيل دانش محروم بودند كه اين نيز دانش را در دست قشر و گروهي خاص از جامعه قرار ميداد و مشاركت جامعه در توليد و مصرف دانش معنايي نداشت. حتي نگرش معرفتي سنتي براي كسب و توليد دانشهاي فضليتمندانه قائل به ذات انساني خاص و ويژه يا ارتباط با امر ماورايي بود كه اين خود مانع فرهنگي مهمي در عموميت يافتن و زميني شدن دانش بوده است.
به نظر شما عصر روشنگري دانش را دموكراتيك كرد. اما آيا بهتر نيست بگوييم كه دانش در عصر روشنگري از سيطره كليسا خارج شد؟
عصر روشنگري به دموكراتيك شدن دانش كمك بسياري كرده ولي الزاما دموكراتيك شدن دانش نتيجه و محصول اين دوره تاريخي نيست. بله عصر روشنگري دانش را از سيطره كليسا خارج كرد و البته در دوران معاصر متفكراني چون بارنت معتقدند ريشه دانش مدرن و دانشگاه اصلا در همان كليسا بود و براي همين بحث از جدايي از كليسا در عصر روشنگري يا تحول از كليسا به دانشگاه مدرن كمكي به ما نميكند و بهتر است به نتايج عصر روشنگري براي فرهنگ دانش و معرفت توجه داشته باشيم. انسانگرايي روشنگري و شعار معروفي كه كانت براي آن تاكيد كرده است «جرات دانستن داشته باش» دانش را به روي عموم جامعه مدرن گشود و انسان (صرفنظر از جايگاه اجتماعياش) بهعنوان سوژه و فاعل دانش تعريف شد و دانش پيروزمندانه از آسمان به زمين آمد. بايد توجه داشت اين تحول در انساني شدن دانش و غيرمقدس شدن آن نقش مهمي داشته است و جاي قدسيت و ارتباط با ماورا را نگرش خلاقانه و انتقادي فرد پر كرد. همانطوري كه در كتاب نيز سعي كردهام نشان بدهم اين فرديت شناختشناسانه در معرفتشناسيهاي مدرن بعد از خردگرايي و تجربهگرايي يكي از زمينههاي دموكراتيك شدن دانش را شكل داده است.
شما به دانش غيرانساني اشاره كردهايد. به نظر شما دانش غيرانساني كه غيردموكراتيك است چيست؟
اول اگر بهجاي غيردموكراتيك از اصطلاح پيشدموكراتيك استفاده كنيم براي دانش بهمنزله يك موضوع فرهنگي مناسبتر است. دانش غيرانساني الزاما به معناي دانشي كه ساخته دست بشر نباشد نيست چرا كه از ابتداي تاريخ بشر همواره دانش با انسان و جوامع انساني تولد و توسعهيافته است. اما از دوران جوامع ابتدايي، بشر براي دستيابي به اهداف جمعي يا كنترل جامعه صورتهايي از دانش و شبهدانش را آفريده است كه منشاء انساني براي آن قائل نبوده است. نمونه خيلي ساده آن را ميتوان در سحر و جادو مشاهده كرد كه در جوامع ابتدايي جايگاه محوري در دانش انسان ابتدايي داشته و حتي در قرون وسطي و پيش از رنسانس و روشنگري نيز اهميت آن بهمنزله يك علم شفابخش نمايان است. درواقع جادو براي جامعه ابتدايي بهمنزله يك دانش كاربردي مورد استفاده قرار ميگرفت و براي درمان، ريزش باران براي كشاورزي، پيشبيني امور گوناگون و نياز بشر به كارهاي خارقالعاده و رهايي از مشكلات لاينحل استفاده وسيعي داشت. در اين ميان جادوگران (بهمنزله بخشي از گروه مسلط) واسطهاي بين نيروهاي غيرانساني و ماورايي و افراد جامعه محسوب ميشدند و بهدليل برخورداري از ويژگيهاي خاص و ذاتي اين حق را براي خود قائل بودند كه نقش بازتعريفكننده دانش جوامع ابتدايي را بهعهده بگيرند و اين فرهنگ ذاتگرايانه همواره بخشي از فرهنگ نابرابرگرايانه جوامع انساني بوده است. در اين باره در كتاب توضيح كاملتري ارائه شده و در فصل دوم در اين مورد بحث كردهام كه اين جادو به منزله خاستگاه اوليه دانش، سرمنشاء اين فرهنگ معرفتشناختي ذاتگرايانه است. در برابر اين فرهنگ ذاتگرايانه، اصل «برابري هستيشناسانه همه انسانها» قرار دارد كه بهمثابه يك آرمان دموكراتيك در عرصه معرفتشناسيهاي مدرن نيز ظاهر شده و دانش را پديدهاي انساني معرفي كرده است.
دانش همهگير يعني دموكراتيك؟
دانش همهگير هم ميتواند دموكراتيك باشد و هم نه. اما در فرآيند دموكراتيك دانش شدن، دانش همهگير ميشود.
نيمي از كتاب شما را پينوشتها و رفرنسها تشكيل ميدهد، اين به چه علتي است؟
ضرورت كار چنين بود؛ موضوع اصلي اثر درباره دانش هم به معناي علم و هم به معناي فرهنگ است و نياز به رويكردي بينارشتهاي بود. دانش موضوع بسيار گسترده و در عين حال جمعي است و شما نميتوانيد درباره چنين موضوعي بهراحتي بحث كنيد، مگر اينكه مستندتر و مصداقي حرف بزنيد. در واقع پينوشتها و رفرنسها نيز براي گسترش بحث به سمت مستندتر شدن مسائل مطرح شده و ارائه مصداقهاي بيشتر درباره تحولات دانش است و از آنجايي كه درباره تاريخ علم و نظريههاي گوناگون دانش نيز بحث شده است، ارائه منابع فرعي لازم براي مطالعه خواننده كاري لازم و ضروري بود كه اين روشي مرسوم در تاليف است.
اساسا چرا و با چه انگيزهاي اقدام به نوشتن اين كتاب كرديد؟
در كنار دلبستگي شخصيام به موضوع دموكراسي، كمتوجهي حوزه نشر به اين موضوع خاص بود. البته ناگفته نماند كه علاقه شخصيام در مطالعه بينارشتهاي در حوزه علوم انساني نيز در نگارش اين اثر بيتاثير نبود.
پيام اصلي كتاب شما چيست؟
مهمترين پيام كتاب دموكراتيك شدن عرصههاي گوناگون جوامع انساني است. اين موضوع كه چگونه ميتوانيم در دنياي دانش و معرفت نيز از تجربهاي دموكراتيك برخوردار باشيم و دانش چگونه تبديل به صداي گروههاي مختلفي از شهروندان شده است و اينكه با مشاركتي شدن و مسووليتپذير شدن عرصههاي معرفتي جامعه، گروههاي حاشيهاي و طردشده نيز توانستهاند جايگاه تازه خود را در عرصه دانش در جوامع پيشرفته امروزين بهدست آورند.
مطلبهای دیگر از همین نویسنده در سایت آیندهنگری: