يکي از همسايگان عزيز وبلاگي، پيمان، چند لحظه پيش من را به يک بازي دعوت کرد. او نوشته است:
همه ما آدمها به نوعي خوره و شيفته چيزي هستيم. Geek واژه اي است دستپخت همين يكي دو دهه اخير و به نوعي از فن آوريهاي برتر (HighTech) سرچشمه گرفته است، جواناني كه در بازار و يا در معرض دگرگونيهاي اين كسب و كار بوده اند،خودشيفتگي شديدي نسبت به هر آنچه در آطراف آن مي گذرد نشان دادند و بدين ترتيب خوره شدند! من پيشاپيش قبل از اينكه آغاز كنم وحيد را بعنوان خوره آينده دعوت به بازي مي كنم
سال پيش در همين وبلاگ به زباني نسبتا رمزآلود و تا حدي طنزآلود درباره آنچه که از انجامش سير نمي شوم مطلبي نوشتم اما بهتر است براي اين دعوت به بازي توسط پيمان عزيز چند نکته را صريحا اضافه کنم. من به طور کلي نسبت به بعضي چيزها احساس خورگي بيشتري دارم.
۱- از چت کردن با غريبه هايي که تازه با آنها آشنا شده ام خيلي لذت مي برم. مخصوصا کساني که مانند يک توبه کار مسيحي دنبال پدر مقدسي براي اعتراف گمنام و پشت پرده مي گردند! قبل از اينکه پروتکل هاي کنوني اينترنت رايج شود در دانشگاه شريف جزو مشتريان دائم IRC بودم که در کنار پروتکل گوفر به عنوان يک نسخه ابتدايي از مسنجر هاي کنوني در اختيار ما بود. به هر حال دوست دارم با افراد غريبه که نه من آنها را مي شناسم و نه آنها من را مي شناسند بحث کنم و بفهمم که چارچوب و مدل ذهني شان تا چه حد مورد پسند من و احتمالا چشمگير است. به همين دليل طبيعي است که با شنيدن پاسخ هايي که قبلا انتظارش را دارم يا به راحتي مي توانم کليات آن را حدس بزنم نااميد و دلسرد مي شوم. اين را هم بايد اضافه کنم که چت کردن با آشناها نيز تاجايي که چيزي براي يادگرفتن و ياددادن داشته باشم در نوع خودش سرگرمي مطبوع و شيفته کننده اي است. علاوه براين، امکان يافتن فرصت هاي کسب منافع مشترک يا حتي مقدمه چيني براي انجام بازي هاي مشترک مي تواند شيفتگي را بيشتر کند.
۲- دلم مي خواهد تا جايي که ممکن است همه چيز و همه امور را ساده کنم. مخوصصا خيلي خوشحال مي شوم وقتي که مي بينم فلان شخص يا فلان مشاور يا فلان دانشمند با يک مدل يک فرمول يا يک الگوي نسبتا ساده دقيقا به همان نتايجي مي رسد که اشخاص داراي ادعاي سواد فوق پيشرفته و فهم بالاتر از متوسط مردم، انواع و اقسام معادلات و گام ها و فرمول ها را براي توصيه نهايي خود معرفي و پياده مي کنند. به طور خلاصه به اين شعار هنري که کوچک زيباست علاقه وافري دارم و مخصوصا از ضايع شدن طرفداران پيچيدگي فوق العاده در برابر طرفداران زيبايي ساده بسيار خوشحال مي شوم.
۳- يکي از وظايف سه گانه عملياتي و کاملا جا افتاده اکثر آينده پژوهان حرفه اي دنیا عبارت است از اسکن کردن محيط، مانيتور کردن، و رديابي موضوعات آینده دار. اسکن کردن يعني اينکه برخي از منابع اطلاعاتي منتخب از اول تا آخر و کلمه به کلمه مرور شوند. مانيتور کردن يعني همين اسکن کردن در فواصل زماني منظم انجام شده و کاري مستمر باشد. رديابي هم يعني پيگيري مشخص برخي از نکات جالب در ميان آنچه به طور منظم در محيط اسکن مي شود. هر سه اين کارها در زمانه ما واقعا طاقت فرسا هستند. اگر مي شد که مثلا به کمک هوش مصنوعي و بر مبناي ترجيحات شخصي يک نفر يا يک گروه اين کار اتوماتيک انجام شود آنگاه من جزو اولين مشتريان پر و پا قرص اين چشم هاي هميشه بيدار مي بودم.
۴- از ميان بر زدن و چند پله يکي کردن لذت مي برم حتي اگر انرژي بر و طاقت فرسا باشد. اگر راه ميان بري براي رسيدن به خواسته اي باشد که از وجود آن خيلي دير با خبر شوم واقعا افسوس مي خورم. در ضمن اينکه خودم راه ميان بر را کشف کنم يا ديگري به من خبر دهد هيچ فرقي نمي کند. بعيد نيست که اگر منافعي هم نصيبم شود حاضرم پنجاه - پنچاه همه منافع را تقسيم کنم.
۵- بهترين و مهم ترين منبع کسب انرژي براي من يک شعر يا يک موسيقي جذاب است. البته فقط آن دسته از شعرها يا موسيقي هايي که بتوانند من را تحريک به جنبش کرده يا تاثيري در حد يک داروي خواب آور يا حتي توهم زا داشته باشند. يعني در حالي که کاملا بيدار و هوشيار هستم بتوانم مسير فکري يا خيال پردازي ام را بر مسير ارسال حسگرهاي طبيعي بدن غالب کنم. همچنين از شنيدن موسيقي هايي که برخي از لحظات و خاطرات زندگي اعم از شاد يا غمگين را خيلي شفاف و پررنگ بازسازي مي کنند بدم نمي آيد. اگر موسيقي جذابي پيدا کنم بعيد نيست که بيش از سي يا حتي چهل بار پشت سر هم به آن گوش دهم.
۶- اگر بتوانم بين دو مفهوم يا موضوع کاملا بي ربط يک ربط برجسته و بي سابقه مثلا به صورت استعاري پيدا کنم احساس خوبي خواهم داشت. از اين جهت که قطعا مفاهيم به صورت تک تک تا جايي که مي شده به دست پيشينيان باهوش تر از ما باز شده است. اما تشخيص اين که دو حوزه ظاهرا جدا و منفک از هم اشتراک ها يا شباهت هاي بنيادي زيادي با هم دارند در نوع خود مي تواند پيشرفت بزرگي باشد.
۷- دوست دارم روزي در آينده نزديک با نسخه همانند سازي شده خودم آشنا شوم. البته نه به اين صورت که خودم سفارش ساخت و توليد آن را بدهم بلکه مثلا به اين صورت که کسي بخشي از پوست کنده شده يا موي افتاده من بر روي زمين را سال ها پيش پيدا کرده و براي همانند سازي از آن استفاده کرده باشد تا بعد از بر فرض ۲۰ سال با همانند خود کاملا اتفاقي در يک خيابان مواجه شوم. خيلي دوست دارم ببينم که چند درصد تقصيرها و نارضايتي هايي که از خودم داشته ام واقعا ريشه در ژنتيک من داشته اند و چند درصد محصول و دست پخت محيطي است که در آن قرار گرفته و رشد کردم.