این حسین مولا مسئول بی برو برگرد سایت بی رقیب آینده نگر است! سایت بی رقیب! عجب! چرا بی رقیب! چونکه مقاله های منو توی سایتش می گذارد! اگه زبانم لال برایش اتفاقی بیفتد! چه کسی می خواهد مقالات منو روی اینترنتی به این عظمت ببرد و شما بخوانید و کیف کنید؟ حالا بخوانید:
جدیداً مجله ی علمی Science مقاله ای چاپ کرده زیر عنوان تقریبی:" روبوت ها توانستند سوسکها را کنترل کنند."
تا این عنوان را دیدم یاد مقاله پُر پَر وپیمان خودم افتادم! من آنجا گفتم که مغزمان را کنترل خواهند کرد و شما باور نکردید. حالا بدبختی سوسک ها شروع شده است. گوش کنید قصه ی جالبی است!
یک روبوت به اندازه ی یک سوسک بینوا درست کرده و ظاهر و حتی بوی سوسک را بدان مالیدند. بعد چیپس درون این سوسک را چنان برنامه نویسی کردند تا کاملاً رفتار سوسکی داشته باشد. بعد ولش کردند توی یک قوطی پر سوسک که برخی جاهایش را هم با سوراخ و سنبه تاریک کرده بودند. تا چراغ را روشن کردند سوسکها پا بفرار گذاشتند. بعد با کنترل از راه دور به این ربوتسوسکی فرمان دادند که از تاریکی بیرون بخزد. وقتی روبوت قهرمانی نشان داده از تاریکی به روشنائی آمد. آقا! وانفسائی بین سوسکها افتاد. دو دستگی بینشان رخ داد. عده ای به جانب داری از ربوت جانب روشنائی را گرفتند و عده ای گفتند که این سوسک مجوس است و زرتشتی و روشنائی را می پرستد! لذا از دین ما عدول کرده، بایستی سرش را از تنش جدا کرد. ولی طرفداران این ربوتسوسک عده ی شان 60% بقیه بود. بالاخره برای چند میلیاردمین بار روشنائی بر تاریکی پیروز شد! پیروز باد روشنائی ها!
اول فکر می کردم، گور پدر هر چه سوسک است! من از قیافه ی نحس و بوی مزخرف این حیوان بدم می آید. فقط من نیستم، همین حسین مولا هم از سوسک بدش می آید. از موش هم تازگی ها خوشش آمده چون بدون آن نمی تواند با رایانه اش کارپردازی کند! عجب جمله ای ساختم!
اما مولای عزیز! سوسک هم حشره ی خوبی است. آن قدیم قدیما بود، که آدمها حیوانات را دسته بندی کرده بود. حالا دیگه اینطوری نیست. می بینی از سوسک علم یاد می گیریم. موش را ماهها و سالها توی قفسهای آزمایشگاه نگه می داریم و بعد دو نصفش کرده و معده و روده اش را بهم پیوند می زنیم. چنانکه همین هفته ی پیش بقول BBC از پوست خود آدم مریض استفاده کرده و پوستش را درست هم رنگ خودش تولید و ترمیمش کرده اند. همین الان بروید به سایت انگلیسی BBC و نگاهش کنید. رشته من فیزیک است. من از این علم پزشکی بیشتر از تمامی ایرانی ها که سر در نمی آورم. ماشالله همه ی ما ایرانی ها پزشک مادر زاد هستیم. باور نمی کنید بروید و به یک ایرانی بگوئید که سر درد دارید. زودتر از خانم ژیلا افاضت که پزشک متخصص هستند، برایتان نسخه صادر میکنند.
اما نمی خواهم بزودی دست از این سوسک بردارم! می ترسم دستکاری در رفتار و آداب این سوسک ها را به بشر هم منتقل کنند. آنموقع منِ استالینیست ممکن است بیکباره یک مسیحی و یا یک مسلمان تمام عیار شوم. بستگی به ایمان پزشکی که قرار است دستکاریم کند، دارد. یک دفعه خواهیم دید که مارکس به زیبائی عبدالباسط قرآن می خواند. و یا مذهبی دو آتشه ای دارد از کمونیسم دفاع می کند. و مولای آینده نگرِ دو دقیقه پیش، دالای لاما شده و دنبال عبای عنابی رنگ و لعنین سیاهش می گردد. مولا جان خدا عاقبتمان را بخیر کند! من می ترسم منو هم آلکاپون کنند و بیا و تماشا کن! در ابتدا از سایت آینده نگر بخاطر اینکه گذشته را فراموش کرده باج خواهم گرفت. البته با تفنگ و تپانچه های لیزری و کهموجی! چه فکر کردید؟ مافیای آینده میلیونها را با برنامه ریزی های دقیق در عرض چند ثانیه به حساب خود خواهد ریخت. بروید برنامه نویسی یاد بگیرید و هاکر بازی کنید. هر ایمانی می خواهی داشته باش. تو بایستی همین الان کامپیوتر را یاد بگیری! چاره ای جز این نداری!
دوستان عزیز یک سئوال غیر آینده نگرانه دارم. اما مرد مردانه و یا زن زنانه برای ما که زن و مرد یکی اند. حداقل ادا و اطوارش را در می آوریم که عقب نمانیم. رو راست جواب دهید! اگه کارل مارکس را زنده کنند و بیآید در میدان آزادی تهران سخنرانی کند و از سوی دیگر قرار باشد که در میدان فوزیه ی سابق (به مولا، اسم جدیدش را نمی دانم. من از شما بیشتر از سلطنت بدم می آید!) مادونا وBritney Spears بریتنی اسپیرز قرار باشد قر و قمیش بیایند! فکر می کنید کدام تخمه فروش و در کدام یک از این دو میدان ورشکست خواهد شد؟
بلند گوهای عظیم و رنگ و روغن و لباسهای عجیب و غریبی که برای این زنهای عادی و شاید زشت ترتیب داده اند که بی شباهت به بوی سوسک نیست. این زرق وبرقها قادر هستند که ترا به تاریکی و روشنائی هدایت کنند. اینهم جزو آینده است. آینده ای که بیست سال پیش گذشته بود! شاید بیست سال بعد همه به این علم شنگه ها بخندند. مگر جز این نیست که همه به آینده ی بچه هایشان می اندیشند؟ پس بایستی درست بیندیشیم.
حالا علم دارد به جائی میرسد که بتوان در یک گلخانه ی کوچک سبزی یک لشکر کرار را کاشت. جنگ آینده ی بشر دیگر برای گرسنگی نیست. جنگ مغزهاست! جنگ تکنولژی هاست. دیگر داس و چکش از مزارع جمع شده و از کارخانه ها بر چیده شده! بیاد آر! که دنیا دگر گون شده! پرچم داس و چکش را به پرچم نیمه هادی ها و اسپینوالکترونیک ها و یا به رایانه ی DELL تبدیل کنید. دلتان را خوش کنید که دمکراسی و برابری را بدون خون ریزی به بشر ارمغان بیآورید. آیا اینترنت خود بزرگترین عمل کمونیستی را انجام نمی دهد؟ چه در آفریقا و چه در دهی در آنسوی ماداگاسکار و یا بالای برجی در فلوریدا، گوگل و یاهو و امثالهم، یکرنگ و یک فرم در خدمت اطلاع دهی هستند. درست مثل هوائی که سیاه، سفید، زرد، سبزه های بندری، سرخ های آمریکا، تنفس می کنند. گوگل نیز بدان صورت لابلای مغزتان جاری می شود.
دوستتان دارم!