من عمدا و عامدا از آوردن پایان فلسفه ی کلاسیک سر باز زدم. چرا که خود فلسفه ی مارکس نیز کلاسیک شده است. حذف فلسفه بمعنی اعم آن چیزی است که مارکس آنرا نمی خواست. بدانجهت بنیاد فلسفه ی ماتریالیستی را روی دیالکتیک هگل سوار کرد. یا بقول خودش فلسفه ی هگل را وارونه ساخت. فلسفه ی کلاسیک برای مارکس از دموکریتوس تا دیدرو و از سقراط تا هگل را شامل می شد. یعنی هم ماتریالیست ها و هم ایده آلیست ها را در بر می گرفت.
در عصر کنونی بشری، فلسفه با اجتماعی شدنش گام دیگری به مسیری دیگر گذاشت. فلسفه ی اجتماعی دیگر همان فلسفه ی کلاسیک نیست، ولی از آنهم نبریده است. یعنی اگر مبناهای فلسفی اش را اگر کنار بگذارید به جامعه شناسی تبدیل می شود. اما باید در نظر گرفت که انسان موجودی اجتماعی بوده ولی غرایز حیوانی هم دارد. یا بقول خود مارکس انسان موجود طبیعی و اجتماعی است. بنابراین فلسفه ی جهانشمول نمی تواند جهان غریزی ـ حیوانی بشر را کنار بگذارد. اگر فلسفه ی مثلا مادی از تولید اجتماعی برای اندوختن ثروت و استفاده از آن برای غرایز مادی و فردی افراد ببُرد. فلسفه ی خودش را بنابودی می کشاند. فلسفه ی غیر مادی هم اگر از انسان ببُرد. بایستی جهان متافیزیکی خود را بدور بریزد. چرا که بدون انسان، خدا به چه درد می خورد. و این انسان هم در نظام فکری ایده آلیستی و مذهبی یک انسان بی دانش و نا آگاهی است که نیاز به خدا دارد. بنابراین اگر این ناآگاهی را از اینجا برداریم و آن شهوت ثروت اندوزی را از آنجا! برای ما چه باقی می ماند؟ هر دو فلسفه نابود می شوند.
بشری که اکنون و در عصر جدید بسر می برد. مسئله ی اساسیاش دیگر تولید ثروت نیست. تولید ثروت در دومین پله ی عطش سیری ناپذیر آگاهی از جهان قرار گرفته است. اکنون ما می بینیم که مغزهای یک مملکت چقدر در افزایش ثروت مهمتر از ابزار تولید قرار دارند. یک نفر، یک بازی کامپیوتری برنامه ریزی می کند و 4 میلیارد دلار وارد سوئد می کند. یعنی هشتاد میلیون بشکه نفت از قرار بشکه ای 50 دلار. یعنی 80 روز تولید نفت ایران برابر است با یک بازی کامپیوتری یکنفر در سوئد است. اگر شرکت نفت برای تولید و ارسال یک میلیون بشکه 1000 کارگر احتیاج داشته باشد و شبانه روز هم کار کنند. می شود کار 3000 نفر کارگر در سه شیفت. پس در 80 روز می شود کار 240000 روز یک کارگر یعنی یک نفر بایستی در شرکت نفت 657 سال کار کند تا به اندازه ی یک برنامه نویس سوئدی که از تعلیم برنامه نویسی تا نوشتن این برنامه 10 سال زحمت کشیده است در آمد وارد مملکت کند. اما این شخص 65.7 برابر بیشتر از 3000 کارگر درآمد وارد یک مملکت می کند. این ارزش افزائی از محاسبه ی کاپیتال کارل مارکس خارج است. این ارزش افزائی به حدی برای مارکس زیاد است که بی شباهت به ارزش افزائی خدائی نیست.
انسان کنونی به حدی رسیده است که نیازهای حیوانی خود را با کمترین کار ممکن بدست می آورد. مواد غذائی که در جهان تولید می شود بسیار بیشتر از نیاز بشر کنونی است. تنها از اینکه خوب توزیع نمی شود فقر ظاهر می شود. بنابراین قسمت اعظم زندگی بشر کنونی بایستی صرف چیز دیگری شود. و آن تحقیقاتی است جهت شناخت جهان دور و بر خود. شناختی کاملا غیر حیوانی! چرا که تا زمانیکه ما به دنبال نان، مسکن و ارضاء غرایز جنسی به فعالیت می پردازیم، حیوانی عمل می کنیم. ولی وقتی قدم از این حدود فراتر می گذاریم از عقل و شعورمان چیزی را طلب می کنیم که حیوان آنرا طلب نمی کند. اینجاست که فلسفه دیگر بایستی جستجوگر شود و نه تاویل کننده و تفسیر کننده! که در این صورت دیگر آن فلسفه نیست بلکه علم است که عمل می کند.
تمامی فلسفه ی کانت توضیح جهان از دیدگاه نیوتن بود. نه بیشتر! «سنجش خرد ناب» اثر ایمانوئل کانت انتهای جهان را جستجو می کند یعنی به دنبال پایه هائی ممکن که جهان ما روی آن استوار ایستاده است. همانی که خود نیوتن هم از توضیح آن عاجز بود. توضیح درست و حسابی را نه فلسفه ی کانت و نه فلسفه های دیگر بلکه نسبیت آینشتاین به این مشکل داد.
اکنون عمر فلسفه به پایان رسیده است. تنها علم است که می تواند پاسخ و توضیح به مسائل بشری بدهد. فلسفه اندیشه ی ابتدائی بشری است که به دوران کودکی و حیوانی بشر وصل است نه به دورانی که بشر به سن بلوغ رسیده و دائما در حال گریز از جهان حیوانی خویش است.
اکنون اندیشمندان بدین نتیجه رسیده اند که تنها مغزهای یک مملکت است که مهم بوده و منشاء عظیم ثروت ملی هستند. نه بورس بازهای بازار بورس و اقتصاددانانی که بدنبال کلک های جدید برای خالی کردن جیب مردم هستند. مثال بالا تمامی شیوه های تولیدی تا کنونی را زیر سئوال می برد. دیگر این طبقه ی کارگر نیست که با فروش نیروی کار خود ثروت اندوز ملی و یا فردی سرمایه داران است. ثروت جهانی هر روز دارد بطور سرسام آوری افزایش می یابد و بزودی بشر نیاز به ثروت را حس نخواهد کرد. ولی نیاز به فتح جهانی فرای این کره ی کوچک و تنگ را خواهد داشت. اکنون مردم به آن حدی رسیده اند که بخشی از ثروت خود را به مردمان فقیر جهان بدهند تا آنها هم زندگی راحتی داشته باشند. این فهم و شعور جهانی آیا چیزی برای شما نمی گوید؟
به امید روزهای بهتر از این که مطمئنم خواهد آمد! دکترشیرزاد کلهری