در اوایل قرن بیستم بخاطر کشف عدم قطعیت هایزنبرگ بین فیزیکدانان برجسته بحث بزرگی در گرفت که از یکسو آینشتاین قرار داشت که معتقد به خدا بود و از سوی دیگر نیلز بور که درک از خدا را مربوط به درک و روابط مکانیک کوانتمی نمیکرد. هایزنبرگ اساساً با خدا کاری نداشت و از اینکه نظریهاش با تجربه هم جور در میآمد، به درستی آن پای میفشرد. این نظریهی بطور جدی نظریهی علت و معلول را زیر سئوال میبرد. چرا که بخودی خود فیزیک نظری را به سوی آمار و احتمالات میکشاند و این برای آینشتاینی که به قوانین بی چون و چرا و دقیق فیزیک اعتقاد داشت، سنگین تمام میشد. بنابراین او به اعتراض علیه فیزیک کوانتمی برخاست که خود نیز یکی از بنیانگذارانش بود. هم او بود که بخاطر اثر فوتوالکتریک که یکی از بنیادهای فیزیک کوانتم است، جایزهی نوبل گرفت. برعکس اینکه برخی فکر میکنند که او نوبل را بخاطر نسبیت گرفته است. بهر رو دامنهی بحث بجاهایی رسید که آینشتاین ماخیست که طرفدار ارنست ماخ Ernst Mach اتریشی بود در مقابل دیگران قرار گیرد. مهمترین این افراد کتابهای مهمی راجع به علت و معلول و جبر و اختیار نوشتهاند از آن جمله باید از هایزنبرگ، ماکس پلانک، اروین شرودینگر و جی. اچ. جینز نام برد. مهمترین کتاب مربوط به جی. اچ. جینز به اسم فیزیک و فلسفه است.
اما باید گفت این برخورد به علت و معلول به نتیجهی مساوی تمام شد. علت و معلول هنوز تا حد زیادی به برخی از مسایل جواب میدهد. ولی مسئلهی جبر و اختیار علیحده است. در این مورد تمامی ادیان در تضاد با خودشان قرار میگیرند و بحث آنقدر روشن است که احتیاج به بررسی مجدد ندارد. اگر همه چیز جبر است پس احتیاج به کتاب آسمانی نیست چرا که چه این کتاب باشد و چه نباشد من گناه خواهم کرد. چون جبر است که این تصمیم را میگرد نه من! ولی اگر اختیار است باز به کتاب آسمانی نیازی نیست و من اختیار کارهایم را دارم. دربارهی علت و معلول هم عملکرد خدا به تناقض میافتد. مذهب و دین میگویند، خدا هیچ چیز را بیخودی نیآفریده مگر اینکه علتی باشد ولی چرا دایناسورها را آفرید و باز از بین برد. چرا نتوانست در ذات بشر آموزههایی را که میخواسته قرار دهد و از او قاتل و گنهکار نسازد. صدها و هزاران نوع از این سئوالات را میتوان پیش کشید. آنهم به دو دلیل یا ۱- خدا را بد شناختیم و یا اینکه ۲- اصلا خدایی وجود ندارد.
از اینکه قرآن در خود دارای تناقضات فراوان است و با علم جدید هیچ همخوانی ندارد موضوعی است که باید قبول کرد. وقتی در سورهی نور می گوید: «الله نور السماوات و الارض» دیگر لازم نیست آقایان میبدی در کشف الاسرار خود و یا علامه طباطبایی در ولایت نامه از نور و نوع نور صحبت بمیان آورند که خود آب در هاون کوبیدن است. نور یعنی همان فوتون و هیچ تفسیری را بر نمیتابد. ۱۴۰۰ پیش نمیتوانستند و باید هم نمیتوانستند که نور را بشناسند. وقتی امام علی در خطبههایی که به او نسبت داده اند که مناظره کنندگان آنرا سند میآورند. که امام علی در آن خطبه دربارهی نوری خاص صحبت میکند. آن صحبت به دلیل اینست که به نور ماهیت ویژهای بدهد. چرا که اگر خدا همین نور باشد که به چشم دیده میشود و مردم خدا را میبینند. پس خدا باید از نور دیگری باشد که مردم به نور خورسید و شمع ستایش نکنند و مجوسال که همان زرتشتیان باشند بر حق نباشند.
در بارهی شنوایی و بینایی هم منظور او جامهی غیر انسانی پوشاندن به خدا بوده است. اگر از نظر فیزیکی به موضوع نگاه کنیم نور همان فوتون است و خاصیت دوگانهی موجی و ذرهای دارد که هر دو خاصیت مادی هستند. اگر خدا نور است پس ماده است این دیگر نبایستی به تفاسیر عجیب و غریب و فلسفه و سفسطه بافی در شعور انسان عاقل بینجامد. غرب دهها سال است که این منظومههای مخرب را کنار گذاشته است.
درست است آنکسی که سئوال میکند که آیا یک فیزیکدان مسلمان می تواند وجود داشته باشد که هم اسلام را قبول کند و هم فیزیک را؟ بایستی رک و راست و بدون رودربایستی گفت نه! عبدالسلام پاکستانی که جایزه نوبل را بخاطر فرمولبندی واحدیکه بین الکترومغناطیس و نیروی هستهای ضعیف گرفته بود، براحتی میگوید که میخواسته بین اسلام و فیزیک پلی بزند و هر چه جلوتر رفت بیشتر فیزیک از اسلام جدا شد. او یک مسلمان با اعتقاد بود. دروغگو نبود و به پدیده های فیزیکی اعتماد داشت. ولی وقتی دید که ایمان داشتن حتی به کار خود آدم و به دین محدودیت ببار میآورد مثل آدم خنگ و خلی عمل نکرد و ایمان را دور انداخت و بجایش امکان را گذاشت. اگر ایمان را نگهمیداشت آدمی جزمی میشد. در ایران یک اندیشهی بغایت عقب افتاده است که کلمهی ایمان را برای کار و غیره محترم میشمارند. ولی نمی دانند که ایمانِ کاری یعنی اینکه همان کار را بکنی که فکر میکنی درست است و شک را بدان راه ندهی که شالودهی تمامی افکار مدرن است. وگرنه باید ارادهی خود را خم کرد و زیر یک ایمان یعنی جزمیت برد. وقتی اسلام میگوید به خدا ایمان بیآورید و در وجود او شک نکنید کاملا آگاه بر این است که شک ایمان را نابود میکند و تنها روزنهی اندیشیدن را که شک است می بندد. روی ترمهای دینی و فلسفی و علمی باید بسیار دقت کرد. ایمان به کار تازمانی میتواند چیز درستی باشد که شک در کنارش بطور موازی راه برود و گرنه جزمیتی غیر قابل جبران به عامل در بردارد.
بنابراین باید بکلی دین و خدا را از فیزیک جدا کرد. هر کس میتواند به هر چیزی اعتقاد داشته باشد ولی اگر این اعتقاد متافیزیکی در کنار فیزیک قرار بگیرد مچش باز میشود. فیزیک ابداً شوخی ندارد. جهالت و ایمان و اعتقاد در فیزیک نیست. اگر زمانی ایندو را کنار هم بگذارید دچار تناقضات لاینحل میشوید و در این بحث بطور عینی شاهد آن هستیم.
اگر خدا ببیند و یا بتواند وجود فیزیکی ما را درک کند عنصری از ما را در خود دارد و تمامی سیستم جهان مادی را بایستی حامل باشد و گرنه نمیتواند نیایشهای ما را بشنود، ما را ببیند، ما را لمس کند، در کنار ما باشد، بو کند، یاری رساند. چرا که همهی اینها تنها از عهدهی یک عنصر مادی بر میآیند نه خدایی که در قرآن و درسورهی حمد آمده است. خدای سورهی حمد با فیزیک هیچ ارتباطی ندارد. نیآیید اعتقادات متافیزیکی خود را با فیزیک مقایسه کنید! به هیچ جایی نمی رسید.
رحمان و رحیم بودن خدای قرآن هم هیچ ربطی به فیزیک ندارد. مگر بایستی همه چیز را با خدا دنبال کرد تا حقانیتش معلوم شود؟ درست در اینجاست که جهل مذهبی بشر را هزار سال عقب نگهداشت. این خود در تضادی عمیق با راه رسیدن بخدا و خداگونه شدن دارد. خدای آینشتاین نه خدای اسلام و مسیحیت بود و نه خدای یهودیت! او به هیچ دینی قائل نبود و کرنش به قوانینش نکرد. او خدا را داشت بخاطر اینکه فکر میکرد او دقیقترین ریاضیدانها و فیزیکدانهاست. خود وی هم چندین جا گفته است که میخواسته مثل خدا فکر کند تا ببیند جهان را چگونه ساخته است؟ ولی وقتی کوانتم فیزیک این اندیشهی او را کله پا کرد. آینشتاین دیگر فرو ریخت و فهمید خدا همان خدای آمالها و آرزوهایش نیست. لذا آینشتاین پس از آنکه چندین شکست جانانه از نیلز بور خورد و تمامی تیرهایش بخطا رفتند عملا خانه نشین شد و دیگر تقریبا هیچ تولید علمی نکرد.
در جایی از این مقاله سئوال شده است که ما مجبوریم یا مختار؟ که همان سئوال جبر و اختیار است. البته که هم مختاریم و هم مجبور. برای خاموش کردن آتش آب رویش میریزیم ولی میتوانیم لحاف هم رویش بیندازیم و یا با گاز کربنیک خاموشش کنیم تا این حدود مختاریم ولی از اینکه باید خانهیمان را از گزند آتش نجات دهیم باید آتش را خاموش کنیم این یکنوع اجبار برای رهایی و نجات چیزیست. در جهان و افکار بالاتر هم همین است. اگر با احتمالی بگوییم خدا هست بخش دیگر احتمال میگوید خدا نیست. اگر در بخشی از فرآیندهای فیزیکی میتوان آزادانه عمل کرد در بخشهایی دیگر نمیتوان. فیزیک در کل قانون خاص خودش را دارد و از آن تخطی نمیکند ولی میتوان در استفاده از این قوانین تا حد زیادی آزادی عمل داشت. این آزادی عمل نبایستی از قوانین فیزیک تخطی کند. بدانجهت فیزیک با عمل انسان یکی نیست. انسان موجودی بیولوژیک و شیمیایی و فیزیکی و فکور و صد البته اجتماعیست. او تنها یک اشتراک با فیزیک دارد. بنابراین نباید انسان و فیزیک را یکی گرفت. درست است که فیزیک پایهی همهی ساختارهای مادی انسان است ولی تمامی خصوصیات انسانی را پاسخ نمیدهد. وقتی بچه دست با آتش میزند مفهوم فیزیکی آتس را نمیداند. ولی این بدان معنا نیست که نیآئیم و برخی کنشهایی را که فیزیک را زیر پا میگذارد انجام ندهیم.
ما برای خوردن سیب با در نظر گرفتن اینکه میدانیم قاچ کردن سیب بی نظمی را در سیستم جهانی قدری هز چند کوچک بهم میریزد و آنتروپی یا اصل بینظمی جهان را بالا میبرد نبایستی از خوردن سیب پرهیز کنیم. ولی برای بقای خود چارهای نداریم مگر اینکه نظم فیزیکی را در برخی جاها بهم بریزیم. اینها از جهل ما نیست برای بقای ما یک جبر نانوشته است. برخی ساده لوحانه ممکن است بگویند که میتوان بجای سیب یک چیز دیگر خورد. اما آیا اینهم شد جواب؟ بینظمی در یک سیستم دائما صورت میگیرد و جهان در کل رو به بینظمی پیش میرود. بنابراین نظم الهی که میگویند در عالم فیزیک خیالی بیش نیست. چرا که فیزیک اینرا نمیگوید. بین نظم دهی و بینظمی این بی نظمی است که افزایش می یابد و گرنه هیچ چیز تکان نمی خورد و تکامل نمی یافت.
در جایی از مقاله نوشته شده است که خدا رحمان الرحیم است یا نه! گویا پرسشگران اصلا نمیدانند که دارند چه سئوالی میکنند. خدای رحمان الرحیم چه ربطی به کوانتم فیزیک دارد. اگر من بد اخلاقم یا خوش اخلاق به هزار چیز اطراف و درونم بستگی دارد. در مورد خدا چون ما خصوصیات ویژهای به او دادهایم انتظاری داریم که بنفع ما تمام شود و گرنه آن محبوبیتی که به او قائلیم خدشه دار میشود. این انتظار بخاطر راحت طلبی ماست به روان و شرایط مالی، اجتماعی و جانی ما مربوط است و به فیزیک کوانتم هیچ ربطی ندارد. ما دوست داریم که تا دستانمان بالا رفت (دلیلش هم معلوم نیست که چرا دستها باید بالا بروند مگر اینکه باور کنیم که آسمان برای ما همیشه مرکز اعجاب و شگفتیها بوده است و خدا هم باید همانجا باشد.) نعمات و ثروت و سلامتی به سر و کله مان ببارد. این خیال باطل است. خدا هیچ کاری با ما ندارد و چنانچه در بالا آمد نه ما را می بیند و نه حس میکند و نه نور است و نه ربطی به کوانتم دارد و هیچ!
فیزیک اسلامی حرف بسیار مضحک و خنده داری است. مسیحیت که تقریبا همهی دانش بشری مدیون آنهاست برای خود فیزیکی دست و پا نکرده، چرا باید اسلام داشته باشد این چه خواست جاهلانهای است. برخی از نژادپرستان اروپایی برای خوار کردن یهودی ها تمامی آن بخش از فیزیک را که در آن خشونت است، به فیزیکدانان یهودی نسبت داده اند و این شرم آور است.
از سویی تمامی همّ و غمّ کانت این بود که در اطراف کائنات دستان خدا را ببیند که جهان نیوتنی را نگه داشته است ولی بجایی نرسید و نهایتاً نسبیت دستان خدا را از مغزها محو کرد. هاوکینک اثبات کرد که بیگ بنگ بدون وجود خدا هم میتواند دائما به بیگ کرنج و مجددا به بیگ بنگ تبدیل شود و بشر بیآید و نابود شود و یا نیآید و نابود نشود و دوباره و دوباره آغاز و پایان جهان بوجود آید. در اینجا نمیتوان دین و مذهب را قاطی ماجرا کرد. در نهایت اگر دوست دارید که این گفتار یک بند مذهبی داشته باشد به این نقل قول از عیسی مسیح که گفته بود: بگذارید مرده را مرده ها ببرند و خود زنده ای، از پس مردگان نرو! پس بگذاریم دین را دینداران ببرند و به فیزیک و جهان مادی ربطش ندهیم.
دکتر شیرزاد کلهری ۲۴-۰۴-۲۰۲۰