در بحث پیشین مدعی شدیم که انسان بجای غذا می تواند موج بخورد و هیچ کم و کسری هم نیآورد. ولی نتایج بعدی اینوع اندیشه را بررسی نکردیم. درست است مسئله ساده بنظر می رسد ولی این مسئله یکی از بغرنجترین مسائلی است که بشر را به چالش می کشد. من در اینجا می خواهم فانتزی خودم را بال و پر دهم.
فکر می کنید که اگر قرار باشد موج بخوریم یا بوسیله ای موج را به جای غذا بخورد ما بدهند. ما باز احتیاج به کبد و روده و معده و کلیه و چند احشاء دیگر داریم؟ مسلما که نه! پس به چه چیزهائی احتیاج خواهیم داشت؟ من فکر میکنم که بغیر از مغز و وسیله ی دید و لمس و حس های بویائی و چشائی چیز دیگری لازم نخواهد بود. البته اینها را هم که می شمارم از ترس می شمارم چرا که اینها هم خود از جهان وحشی به ارث رسیده اند.
حس بویائی ما را برای پیدا کردن غذا و جنس مخالف یاری کرد. حس لامسه برایمان خطر اشیاء و چیزهای تیز را هشدار داد و نرمی و سختی را آموخت. حس بینائی ما را مسلح کرد که به دره سقوط نکنیم و شکارهایمان را مشاهده کنیم و وقتی بزرگ شدیم نقاشی بکشیم و ساختمانهای 200 طبقه بسازیم و از قیافه ی همکارانمان مشمئز شویم. زبان برایمان سلاح دیگری شد که با آن بتوانیم به دشمنانمان دروغ بگوئیم. اشیاء را نامگذاری کنیم و با آن اسم آنها را بجای خود آنها بیان کنیم. مزه ی گس میوه های نرسیده را با مزه ی شیرین میوه های رسیده مقایسه کنیم و در بازار سیاست دروغ بار مردم کنیم و یاد بگیریم که آواز بخوانیم و فحاشی کنیم. حس شنوائی جهان دیگری را بما عرضه کرد که با آن بتوانیم دروغهای سیاستمداران را بشنویم و موسیقی را دوست داشته باشیم و صدای مادرمان از صدای گرگ تشخیص دهیم و مانند شنگول و منگول وحبه ی انگور قربانی گرگها نشویم.
اما پیش از آنکه ما سیاستمدار شویم بشری وحشی بودیم و تمامی حس هایمان نیز آنموقع رشد کردند. چرا که نیازهای مادی ما را برطرف کنند. ولی نیاز مادی ما چیست؟ اگر خوردن و خوابیدن و رفع نیازهای جنسی است؟ بایستی یادآور شوم که غیر از خوردن که مفصل درباره اش صحبت کرده ایم دو نیاز آخری یعنی خوابیدن و نیاز جنسی نیز جزو یادگارهای ایام خوش وحشیگری ما هستند. رفع نیاز جنسی خود یکنوع تخلیه ی الکتریکی است که میتواند بنوع دیگری برطرف شود. خوابیدن میتواند بطور مصنوعی بر آدمی از بیرون وارد شود و بدون نیاز به خوابیدن تمامی خستگی ما از بین برود.
ولی اگر ما بخواهیم واقع بین باشیم و شور بشر متمدن را دربیاریم. بایستی بگوئیم که اگر بشر را از انسان طبیعی که بخودی خود القاء انسان وحشی هم هست، در بیآوریم و وی را به انسانی دیجیتالی تبدیل کنیم. آیا همان نیازهای انسان وحشی همچنان در کالبد وی باقی خواهد ماند؟ آیا انسان دیجیتالی که بفرض ما موج می خورد قابل مقایسه با انسان کربنی عقب افتاده ی کنونی است؟ من فکر نمی کنم که چنین باشد. چرا آن لذاتی که ما از مثلا غذا خوردن می بردیم دیگر نخواهیم بود ولی بجایش لذات دیگری که احتیاج به چپاول فرد ثانی نداشته باشد جانشین آن خواهد شد. انسان دیگر لزومی نخواهد دید که به همنوع خود فکر کند. چرا که همنوع وی هیچ نیازی بوی ندارد و تنها چیزی که با همنوع خود بطور مشترک خواهد داشت، تقسیم اندیشه بجای نان است و آنهم نه با چاقو بلکه با سیگنالها و امواج.
اکنون ربات ها دارند جای دست و پای آدمی را میگیرند و کامپیوترها بجای آدمی دانستنیها را انبار میکنند. فردا به اتوموبیل ها برنامه خواهند داد که ما را بدون شوفر به مقصد برساند. پس فردا ما را داخل محفظه ای خواهند گذاشت تا با سرعت نور منتقلمان کند. روز بعدش میلیاردها نوع غذای موجی بخوردمان خواهند داد. و در آخر از ما انسان وحشی، یک مغز در داخل محفظه ای خواهد ماند که با ربات ها آنور و اینور می رود و لذایذی آزمایش می کند که ما از تصورش عاجزیم. خود منهم از این آینده میترسم هر چند که مطمئنم که از این حال کنونی ما بمراتب بالاتر و تمیزتر و انسانی تر خواهد بود. هر چند که گاهی از وحشت آینده نیمه ی شب لگدی به لحافم می زنم و از خواب ژرف وحشی ام بر میخیزم و از رویایم می نالم که بین کهکشانها گم شده ام و خانه ام را نمی شناسم. ولی باز از اینکه در این عالم وحشی که آیندگان از آن با نام گذشته ی حیوانی یاد خواهند کرد، هستم و بین ستارگان سرگردان نیستم، خوشحال می شوم و سرم را روی بالش می گذارم و بسلامتی شما تا ساعت شماطه دار بیدارم نکرده و صبح را نوید نداده و خبر شوم وقت کار است را نداده است. همچنان با همهی کربنهای بدنم می خوابم.
شیرزاد کلهری www.kalhori.com shirzad@kalhori.com