آری زمان میگذرد. برخی زمانها یا برای برخی، زمان اصلا نمیگذرد. ایستا و مرده است. ولی برای برخی زمان مثل جت می گذرد. برای برخی دیگر زمان دائما جابجا می شود و برای برخی تمامی زمان در بوی یک سیب خلاصه میشود. بوی مداد استدلر با رنگی قرمز و تهی سفید و براق. با نوشته ی "ساخت آلمان" که صد البته آلمان غربی بود. آلمان شرقی در آنموقع ساعتی میساخت دوزنگه که وقتی آدمی را از خواب بیدار میکرد گو اینکه استالین با لگد توی ملاجت می کوبد. آدمهای نیمه سالم را کاملا دیوانه و آدمهای سالم را خل می فرمود. بدانجهت برای آن آدمها دیگر زمان نمی گذشت. چرا که صدای آن زنگ دائما توی کوششان بود و آن صدا هم، همان ساعت شش صبح بود. ساعت شومی که قرار بود آن بیچاره که حالا خل شده است، برود سر کارش! اما از مداد استدلر بشما بگویم.
داستانی است که وقتی فضانوردان آمریکائی به فضا رفتند و خواستند از دیده ها و پدیده ها یادداشت کنند دیدند خودکارهایشان نمی نویسد. هرکاری کردند ننوشتند که ننوشتند. موقع برگشتن به زمین متوجه شدند که چون جاذبه ی زمین در فضا وجود ندارد بدانجهت رنگ خودکارها سرجایشان می ایستد و پائین نمی آید. جلسه ها تشکیل شد و آن رفت و این آمد که در آنجا چگونه بنویسیم. تا اینکه روزی از روزها یکی از مهندسان آمریکائی در روسیه ی پس از کمونیسم از همکار فضانوردش پرسید که ما دچار این مشکل هستیم. شما در این مورد چکار می کنید. وی پاسخ میدهد که ما بجای خودکار با مداد می نویسیم. به این راحتی! بله مداد چیز جالبی است که خودکار نمی تواند مانند آن باشد. ولی مداد هم تاریخی دارد. قدیم به جای زغال برای مداد در ایتالیا سرب داخل چوب مداد می گذاشتند. بدانجهت هنوز هم در سوئد بدان مداد نک سربی میگویند. سرب روی کاغذ یک خط سیاهی می اندازد که با پاکن از بین نمی رود. ولی بعدها فهمیدند که سرب چقدر خطرناک است و دادن سرب به دست بچه ها برای بازی هم قدغن شد. می بینیم که مداد هم زمانی داشت و حالا جایش را دارد بطور کلی به کامپیوترها و تلفن همراهها و صفحات دیجیتالی که میتوان با آنها کتاب خواند و یادداشت نوشت می دهد. فصانوردان کنونی دیگر احتیاج به مداد هم ندارند. آنها پدیده ها را با عکس و فیلم دیجیتالی در یک یو اس بی نگهمیدارند و یا مستقیمان و با سرعت نور به زمین ارسال می دارند. بنابراین تکامل مداد از سرب و زغال تا کریستالهای ژرمانیم و سلیسیم خودش تاریخی دارد. مدادهای شیرنشان، سوسمار نشان و استدلر حالا شده است مداد سامسونگ نشان با تصویر و مداد آیفون نشان با اَپ، مداد آی بی ام نشان با گوگل و یاهو!
رادیو هم روزگاری داشت. پدرم رادیوئی داشت به عظمت صندوقچه ی مادر بزرگم که تویش به و سیب و سنجد پنهان میکرد و به بچههای مودب و حرف شنو می داد. این رادیو که تویش پر از لامپهائی بود که داغ میکردند و ما از هزار سوراخ پشتش تویش را تماشا میکردیم تا بلکه گوینده ها را ببینیم. گاهگداری صدای خش خش عجیبی میداد که با ضربه های کاری پدرم مجددا به صدا در میآمد. آن ضربه ها البته مرا هم به صدا در میآورد. ولی وقتی این رادیوها به رادیو ترانزیستوری تبدیل شدند ما بسرعت دل و روده ی رادیو بزرگه ی لامپی را بیرون ریختیم و توی لامپهایش دنبال گوینده ها و خواننده ها گشتیم. بالاخره به این نتیجه ی مشعشعانه رسیدیم که چون رادیو را خراب کرده ایم همه ی گوینده ها هم مرده اند.
جالبی رادیو ترازیستوری در چند چیز بود. یکم اینکه کوچک بود. دوم اینکه تویش لامپ نبود و سوم اینکه گرم نمیشد. البته نکته ی چهارم بسیار جالبی داشت که آن اینبود که با باطری کارمیکرد. می شد آنرا سیزده بدرها به صحرا برد و صفا کرد. اما زمان به سرعت پیش میرفت تا آمدیم و به این پدیده جدید عادت کنیم چند چیز عجیب دیگر هم به بازار آمدند. گرامافونهای برقی و باطری توپاز و سییرا و توشیبا و رادیو ضبط صوت های سونی و تکنیک و غیره. مثل سیل از ژلپن و اروپا و آمریکا سرازیر شدند. معلم ما وقتیکه دوم دبیرستان می خواندم یر کلاس بما گفت که استریو فونیک یعنی چه. ما هم با دهانی باز به "حیرت گشوده" نگاهش میکردیم. ایشان اضافه فرمودند که چون این دستگاههای استریو بزرگند وی نمی تواند سر کلاس بیآورد تا ما بتوانیم از نزدیک این معجزه ی بشری را ببینیم و لمس کنیم. بدانجهت تا بیست و پنج سالگی صبر کردیم و روزی در خانه ی یک قوم و خویش دور به زیارت این پدیده نایل آمدیم و از صدای اهورائی آن لذت بردیم. هر چند که مادر آن قوم و خویشمان وسط موسیقی کلاسیک دائما نق میزد: "صدای آن زهرمار را قدری کم کنید! کر شدیم!"
همین جوری که من به اطرافم نگاه میکنم می بینم که برای ابزار الکتریکی زمان سریعتر از مغز برخی از ابنای بشر گذشته است. بسیاری هنوز هم از هضم این جهان و ابزار دیجیتالش درمانده شده اند. درست مثل مادر دوستم! اکنون هنوز هم برخی مادرام میگویند: " آن زهرمار چیه که تو دستت است بگذار زمین و بیا ناهارت را کوفت کن!" توجه بفرمائید که این جمله، جمله ی بسیار جالبی است! دقت کنید به این جمله که تمامی تاریخ کنونی در این جمله خلاصه شده است. بچه مبایل اش را بیشتر از غذا دوست دارد. ولی برای مادر هنوز غذا مهمتر از موبایل است. بچه غذا را فراموش میکند ولی موبایلش را نه! یعنی دستگاه دیجیتالی بر بدن کربنی پیروز شده است. بچه دیجیتالی شده ولی مادر هنوز در مرحله ی تکاملی پست کربنی است. برای بچه دانش و آگاهی بسیار جلوتر از غذاست. برای مادر هنوز آبگوشت کوبیده مقدم تر است. مادر می فرماید بیا و آبگوشتت را کوفت کن! اما بچه در یوتیوب به تدریس ریاضیات در ام آی تی نگاه میکند. مادر سفره ی پر از جعفری و تربچه و استخوان و لواش و جسد حیوانات مختلف را پهن کرده است. ولی بچه به یک دستگاهی نگاه میکند که در آن از بوی مرگ و نابودی خبری نیست، بلکه سراسر علم و معنویات است.
مادر فکر میکند که بچه اش را موبایل از راه بدر میکند و عبارت "کوفت کن!" از آن حنجره بیرون میآید. ولی بچه فکر میکند که بیچاره مادرش چقدر ساده و کهنه اندیش است و نمی فهمد که من در چه جهانی هستم. اما بچه وقتی توی موبایل خود با برادرش در اسکایپ صحبت میکند و وی را به مادرش نشان میدهد. مادر می گوید:" فقط همین این دستگاهها خوبست، بقیه نه!" بیچاره مادر هنوز بقیه را نمی داند! هیهات اگر بقیه را می دانست! میدانید به بچه اش چی میگفت؟ به بچه می گفت برو ساندویچ بخور من توی یوتیوپ هستم و یا در فیس بوک دارم با دوستم چت می کنم. دیگر در سفره ها نه مربائی بود و نه آبگوشتی خبری! الکی نیست که دنیای متمدن با خود همه چیزش را بهمراه می آورد. غذاهای حاضری، مک دونالد، برگرکینگ، پیتزاهای مختلف، دونرکبابهای ترکی، غذاهای سرد و گرم فراوان. حتی عروسها هم دیگر لازم نیست بلد باشند که نیمرو درست کنند.
از زمان میگفتم و رادیو تلویزیونهای به آن عظمت و تلفنهای هندلی و گرامهائی با صفحات نایلونی بزرگ و سیم برقهای کلفت و بلندگوهای آهنربائی سنگین که اکنون و در زمان جاری همواره زیباتر و کوچکتر و مدرنتر میشوند. یک موبایل سونی یا سامسونگ یا ال جی و غیره؛ حالا هم رادیو است، هم تلویزیون هم تلفن و هم کتاب و دفتر یادداشت و هم صفحه ی هزاران بازی و تفریح؛ زمان گذشته و مدرن شده است. پدرم اگر زنده بود حتما برایش یک سونی یا سامسونگ میخریدم تا دیگر رادیوها را کتک نزند.
هنوز هم اگر بار دیگرمادران بما بگویند "بیا ناهارت را کوفت کن!" من آنرا می فهمم. بالاخره فروید هم راجع به مادران چیزهائی گفته که هنوز هم صادقند و قدری از "بیا غذایت را کوفت کن!" از آن حجره ی فرویدی مادرمان بیرون می آید. ولی اینرا من نمی فهمم که روشنفکرانی یافت میشوند که هنوز در زمان رادیو برقیِ و لامپی زندگی می کنند. هنوز بدنبال مداد سربی و زغالی هستند. کسی هست که به آنها بگوید که ای آدم حسابی برو سامسونگ و سونی و اپل بخر و اگر نتوانستی و پولش را نداشتی قرض بگیر! چرا که اگر تو آنرا نداشته باشی مثل اینکه مداد نداری و از دانش امروزی بی بهره ای! پس بایستی یک کاری بکنی! اکنون اگر دولتی بخاطر موبایل دار شدن و کامپیوتر دار شدن مردمش بودجه ای کنار نگذارد. مردم حق دارند که برعلیه آن دولت قیام کنند و ساقط اش کنند. امروزه موبابل یعنی مداد، کامپیوتر یعنی دفتر و کتاب و انترنت یعنی معلم، دکتر، حکیم، فیلسوف، داستانگو، قصه پرداز، نقشه ی جغرافیائی، سینما، تئاتر، من، کتابهای آشپزی مادر کربنی ما، تو و من، ما! هر کس را از آن دور کنند مثل اینکه کورش کرده اند یعنی جنایتی نابکارانه مرتکب شده اند. اگر انترنت مجانی نشود و در سطح جهان مانند هوا پخش نشود یعنی جهان نابرابر است. این جهان سرنگونی اش به! زمانش ایستاده است!
شیرزاد کلهری (قسمت سوم)www.kalhori.com