ما هر کاری میکنیم یک جای قضیه لنگ است. عصبانی میشویم و پرت و پلائی را بار میکنیم. بچه سریع میگیرد. و با همان یکبار گرفتن موضوع شروع میکند و ما را براستی گرفتن! مردم اوکراین شلوغی کردند و رژیم جدیدی را روی کار آوردند. سپس شنیدم که روسیه دارد داخل اوکراین میشود. از دهنم پرید که دمشان گرم بگذار رژیمی که راسیستها هم تویشان هست را دربداغون کنند. بچه ی ما اینرا گرفت.
بابا! فکر میکنی روسیه رژیم بهتر از این رژیمی که حالا در اوکراین هست را جایگزین خواهد کرد؟
نمیدانم دخترم!
پس همینجوری حرف نزن!
چشم!
دیدم راست میگوید. من همینجوری از سر شکم سیری شمشیر میکشم و میکشم و آرامش میدهم و خوشبختی می آورم. ولی دخترم بیکباره مرا بیدار میکند و میگوید بابا از خواب بیدار شو! داری کابوس می بینی! آنچیزی که تو میگوئی چرند است. روسها به مردم خودشان رحم نمیکنند کجا مانده به اوکراینی ها!
هووووم!
مرا بگو که فکر میکردم آدمی سیاسی و تجربه دیده و بدبختی کشیده ای هستم و به بچه هایم راه و رسم زندگی یاد میدهم. حالا تمامی تجربیاتم در عرض یک ثانیه به هوا رفت. بدیش هم این است که دیگر بچه ام به حرفهای من گوش نخواهد داد. شاید هم توی دلش میگوید. پیر مرد خرفت! من که نمی دانم ولی آن قیافه ای که گرفت اینرا نشان میداد. حتما لازم نیست که چیزی را بزبان آورد. گفتار خودش به هزار نوع است. هنوز دخترم بمن احترام میگذارد و خرفت نمیگوید اما شاید فردا یا پس فردا بگوید. پس با اینها چکار کنم تا حرف مرا گوش دهند؟ خوب بلند شدم و توی اتاق بالا و پائین رفتم! شاید صدبار. سپس لباسها را پوشیده راهی کوچه شدم. آره دمغ بودم! شما هم بودید دمغ میشدید. بچه ات به ریشت خندیده است. تازه این اولین بار هم نیست. خوب دیگر بهت اعتماد ندارد.
اینها افکاری هستند که سریع از مغزت میگذرد. همینطوری رفتم به مرکز خرید محله ی مان! ویترین های مغازه ها را نگاه میکردم بدون اینکه واقعا ببینم پشت ویترینها چی هست و چی نیست. تا اینکه یکجائی مکث کردم. آری فکری بسرم رسیده بود.
با خود گفتم که هان! این بچه ها خیال کردند ما ماست هستیم و یا از زیر بوته درآمده ایم. حالا بهشان نشان میدهم. وارد اولین مغازه ی تلفن همراه شدم و پرسیدم:
بهترین تلفن شما چیست؟ چندین نوع تلفن جلوم رج کرد. من باز پرسیدم که بهترین تلفن اش کدام است. جواب داد که تقریبا همه ی اینها مثل همند. برخی سریعترند و برخی کندتر. پرسیدم با اینها میشود اینترنت رفت؟ پاسخ داد آره با همه ی شان میشود وارد اینترنت شد. گفتم من میخواهم به بچه هایم نشان دهم که من در این مورد اگر هم اندازه ی آنها نباشم از آنها بهتر هم هستم! البته فکر نکنید که من با آنها رقابت می کنم و یا حسودی. تنها می خواهم که اگر نصیحتی کردم به حرفهایم گوش داده و از من اطاعت کنند. بالاخره با یک تلفن حسابی و گران قیمت به خانه برگشتم. دخترام گولم میزدند که تلفنم را با تلفن شان چت کنم. زیر بار نرفتم ولی مشکل دیگر پیش آمد. راه اندازی تلفن برای من بسیار دشوار بود. نزدیک بود بجای در آوردن باطری تمامی تلفن را بشکنم. بچه ها یکی باطری را عوض کرد. دیگری یک لیست بلند بالای تلفنهای دوستانم را تویش بسرعت جا داد و آنیکی انترنت و یوتیوب و فیس بوک و شطرنج و سودوکو و زبان شیرین فارسی را تویش گذاشت. بالاخره تلفن حاضر و آماده را دادند دست پدرشان. هر روز سعی کردم چیز جدیدی را در این تلفن پیدا کنم و وقتی پیدا میکردم با وجدی کودکانه به بچه ها نشان می دادم و میگفتم. می دانستید که با این تلفن می شود اینکار را هم کرد؟ در جواب میگفتند بابا! تازه اینرا فهمیدی؟ یا اینکه میگفتند بابا چرا راه دور میروی اینکار را میشود بدین راحتی هم کرد.
اما خوب یاد گرفته بودم که اخبار را تر و تازه از اینترنت بیرون بکشم و دیگر در این مورد خاص قاف ندهم. ولی نمیدانم چگونه این بچه های تخس بهتر از من از انواع اخبار با خبر میشدند و از تحلیل های مختلف نیز خبردار بودند. تا آنجا که مثلا می دانستند چند درصد مردم اکراین روسند، چند درصد انرژی اوکراین به روسها وابسته است. جالبی اخبار بچه ها کوتاه بودن و پربار بودن خبرهایشان بود. تا من بیآیم بخودم برسم و حرفی بزنم آنها موضوع را پایان یافته اعلام میکردند و بسوی دیگر می خزیدند. جالب اینجا بود که این تلفن تمامی وقت آزاد مرا میگرفت ولی بچه ها بموقع آنرا خاموش کرده و به درسهایشان می رسیدند. من اینرا نمی فهمم که چگونه اینها بطور خودکار اینکار را میکنند. سرعتی که اینها مقالات و نوشته ها را می خواندند دو برابر من بود. در صورتیکه من فکر میکردم که یکی از آن کسانی هستم که در مورد خواندن متون بسیار سرعت عمل دارم. منابعی که اینها اخبار را از آن بیرون میکشیدند از من بهتر بود. اینها با دوستانشان راجع به عواقب جنگ و وضع مردم و تشنگی و گرسنگی حرف می زند و من به این بسنده کرده بودم که این جنگی بورژوائی است و خلق الناس نبایستی در آن شرکت کنند. تفکر زنگ زده ی گذشته و بحثهای براق بچه ها و انترنت و گوگل و یوتیوب مرا حسابی مچاله کردند و دوباره ولی ایندفعه بهم ریخته و دربداغون به گوشه ای خزیدم و با خود گفتم تقصیر تو نیست، اوضاع فکری تو کهنه و خراب است.
نه تلفن و نه انترنت و نه هیچ چیز دیگر این جهان نو مال تو نیست. "تو مرده ای برای ابد همچون تمامی مردگان دیگر، باران به دهانت می بارد."
شیرزاد کلهری
www.kalhori.com shirzad@kalhori.com